چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۴:۰۰
۰ نفر

مهدا شادمان: انگار همیشه اندازه‌ها برای بیان بخشی از جذابیت یک مکان یا شیء به زبان جاری می‌شوند.

مسجد

گاهي خود ما هم با همين رويكرد از اندازه‌ها در توصيف بخشي از جذابيت و زيبايي استفاده مي‌كنيم. مثلا بسياري از ما در مواجهه با بزرگ‌ترين مسجد جهان آن را با ولع و شگفتي بزرگي توصيف مي‌كنيم. البته قرار نيست هميشه اندازه‌ها بزرگ باشند، گاهي كوچك‌ترين بودن هم زيبايي و جذابيت خاص خودش را دارد. مثلا در همين تهران مسجدي به اندازه يك اتاق وجود دارد كه به‌آن مي‌گويند «مسجد كوچيكه»؛ مسجدي كه بيش از 80سال قدمت دارد و در خيابان لاله‌زار و در يكي از قديمي‌ترين بافت‌هاي تهران ساخته شده است.

از ميدان امام خميني وارد لاله‌زار مي‌شوم. اسم‌ خيابان لاله‌زار براي خيلي‌ها آشناست؛ محلي كه تا پيش از انقلاب براي تفريحات خاص تعريف شده بود و وجود سينماهاي متعدد در آنجا بين همه معروف بود. وقتي از تاكسي‌هاي اول خط آدرس لاله‌زار جنوبي را مي‌گيرم، جواب مي‌دهند: «منظورتان لاله‌زار نو است؟ همين خيابان را برو بالا». تصميم مي‌گيرم اين خيابان پر نور را پياده به سمت بالا حركت كنم. وقتي به مغازه‌ها نگاه مي‌كنم تك و توك فروشنده قديمي و سن و سال‌دار به چشم‌ا‌م مي‌خورد؛ همه جوان و پرانرژي.

از پياده‌روي غرب خيابان حركت مي‌كنم. مغازه‌ها بدون فاصله و به‌هم چسبيده‌اند. لوستر فروشي و وسايل برقي از عمده‌ترين آنها هستند. اما لابه‌لاي آنها مغازه‌هاي ديگري مثل لباس و پارچه‌فروشي هم به چشم مي‌خورد. هنوز به كوچه برلن نرسيده‌ام كه چيزي توجهم را جلب مي‌كند. اندازه و قد و قواره‌اش مثل مابقي مغازه‌هاست اما مغازه نيست. در ورودي‌اش متفاوت است. مثل ضريح حرم‌ها مي‌ماند. نخستين چيزي كه به ذهنم مي‌رسد اين است كه شايد يك سقاخانه كنار خياباني باشد. چشم‌ام به برگه‌اي كه روي ديوار آن زده شده است مي‌افتد. روي آن نوشته شده است:

«اين مسجد زنانه ندارد». در مسجد كشويي و تا نصفه باز است. سرم را داخل مي‌كنم. پيرمردي جلوي در، روي صندلي نشسته است. داخل مسجد را سريع نگاه مي‌كنم. يك كتابخانه كوچك گوشه آن است كه مفاتيح و قرآن‌ها داخلش چيده شده است. يك جامهري ديواري جلوي در هست و پارچه‌هاي سبزرنگي كه به‌عنوان يك راهنماي خوب براي ايستادن كنار هم و اقامه نماز در 3 رديف روي زمين پهن شده‌اند. مطمئن مي‌شوم كه درست آمده‌ام. كوچك‌ترين مسجد تهران همين‌جاست؛ در همين لاله‌زار نو. از مسجد بيرون مي‌آيم و به سر در آن نگاه مي‌كنم. نوشته شده است: «محمدعلي‌خان- حاج امين‌السلطنه 1347».

  • جمعه‌ها فقط براي بانوان

با آنكه كوچك‌ترين مسجد تهران است اما براي خودش يك متولي دارد. پيرمردي 70ساله روي صندلي جلوي در نشسته است. حواسش به همه‌‌چيز هست. متوجه مي‌شود كه من براي كار ديگري آنجا آمده‌ام. با خوشرويي استقبال مي‌كند و مي‌خواهد اگر كاري از دستش برمي‌آيد انجام دهد. هنوز نيم‌ساعت به اذان ظهر مانده و مسجد خلوت است. مي‌خواهم تاريخچه مسجد را برايم بگويد؛ از اينكه اين مسجد با اين قدمت ميان اين همه مغازه بايد قصه جالبي داشته باشد. پيرمرد از روي صندلي‌اش بلند مي‌شود. مي‌گويد: «راستش من 3 سال است كه اينجا آمده‌ام. قبل از اين، آن پايين، در مسجد لاله‌زار كار مي‌كردم.

18سال آنجا پيش حاج‌آقاتهراني بودم. راستش من اطلاعات چنداني از اين مسجد ندارم». اجازه مي‌گيرم داخل مسجد را ببينم. چشم‌ام به پله‌ها مي‌افتد. چند پله كه وصل مي‌شود به طبقه دوم. مي‌پرسم آن بالا هم جزو مسجد است؟ جواب مي‌دهد:«بله. هم‌اندازه همين جاست. وقتي خيلي شلوغ مي‌شود، مردم بالا هم مي‌روند.‌ ماه رمضان اصولا اين اتفاق مي‌افتد. البته مي‌دانيد كه اين مسجد زنانه ندارد ولي من جمعه‌ها كه بازار خلوت‌تر است طبقه بالا را زنانه مي‌كنم، به شرطي كه خانم‌ها وضو داشته باشند چون ما اينجا سرويس بهداشتي نداريم و فقط يك وضوخانه كوچك آن پايين داريم».

همين كه وارد مسجد مي‌شوم چشم‌ام به پله‌هايي مي‌خورد كه از سمت چپ مي‌روند به سمت پايين. روي ديوار روبه‌روي پله‌ها نوشته شده است: «اين مسجد فقط وضو خانه دارد». پايين پله‌ها 5 تا روشويي سفيد براي وضو گرفتن گذاشته‌اند و يك شير آب جداگانه بدون روشويي براي مواقعي كه اگر كسي بخواهد پاهايش را بشويد. وقتي مي‌خواهم از مسجد خارج شوم پيرمرد عذرخواهي مي‌كند كه نتوانسته كمكي كند و مي‌گويد:

«نمي‌خواهم اطلاعات غلط به شما بدهم». مي‌پرسم: «از قديمي‌هاي اينجا كسي را مي‌شناسيد؟» با خنده جواب مي‌دهد:«قديمي‌هاي اينجا همه فوت كرده‌اند ولي افرادي در اطراف هستند كه مي‌توانند بيشتر كمكت كنند». از مسجد بيرون مي‌آيم. بعد از چند دقيقه پيرمرد صدايم مي‌كند و مي‌خواهد كه دنبالش بروم. مي‌رويم پيش آقايي به نام شمسايي. از قديمي‌هاي لاله‌زار است. از او مي‌خواهد تا درباره «مسجد كوچيكه» براي ما حرف بزند.

  • معروف است به «مسجد كوچيكه»

آقاي شمسايي مردي حدودا 50ساله است؛ صاحب يك مغازه بزرگ در پاساژي نزديك مسجد. يك‌جايي پشت ميز را باز مي‌كند و از من مي‌خواهد آنجا، روي كاغذ‌هاي الگوبري بنشينم. مغازه‌اي رنگارنگ و پر از وسايلي كه اگر خياط باشي حتما به آنها نياز داري. آقاي شمسايي از قديمي‌هاي لاله‌زار است و هركس اطلاعاتي درباره مسجد بخواهد از او مي‌گيرد. به ما مي‌گويد: «اينجا معروف است به مسجد كوچيكه. نمي‌خواهد اسمش را بگوييد چرا كه اصلا كسي اين مسجد را با اسم نمي‌شناسد».

آقاي شمسايي از تاريخچه مسجد مي‌گويد:«اينجا حداقل 80سال قدمت دارد. تاريخ روي آن به قمري است. كسي دقيق نمي‌داند داستان واقعي آن چيست ولي چيزي كه دهان به دهان به ما رسيده، اين است كه صاحب اين مسجد هيچ فرزندي نداشته و به همسرش وصيت مي‌كند كه اين مغازه را مسجد كنند».

آقاي شمسايي مي‌گويد: «در اينكه اينجا قبلا يك مغازه بوده هيچ شكي نيست اما از اندازه و شكل و شمايلش حدس مي‌زنيم كه اينجا قبلا مغازه طلافروشي بوده چون لاله‌زار قبل از انقلاب علاوه بر اينكه يك مكان تفريحي به‌حساب مي‌آمده، مغازه‌هاي طلا و جواهرفروشي هم داشته». آقاي شمسايي كه خودش براي نماز جماعت به مسجد بزرگ لاله‌زار مي‌رود مي‌گويد:«سال‌هاي سال كسبه اين محل در همين مسجد كوچيكه نمازشان را به جماعت خوانده‌اند».

و در ادامه با اين توضيح كه البته مسجد كوچيكه خيلي سال است ديگر امام جماعت ندارد و بايد فرادا نماز خواند، مي‌گويد:«قبلا امام‌جماعت اينجا آقاي محي‌الدين طباطبايي بودند. هيئتي به نام ديوانگان حسيني هم داشت. آقاي هاشمي كه خياط بودند هم در اين مسجد و هم مسجد لاله‌زار مسئله مي‌گفتند. يك آسيد ابراهيم كلاه‌دوزي هم بود كه اقامه نماز مي‌كرد».

  • چراغي براي همه

خرج و مخارج مسجد كوچيكه را كسبه محل مي‌پردازند. محرم و‌ ماه‌رمضان مراسم خاصي در آن برگزار نمي‌شود؛ هم به‌خاطر كوچك بودنش است كه گنجايش جمعيت زياد را ندارد و هم به‌دليل نزديك بودن به مسجد بزرگ لاله‌زار كه تمام بار مراسم را به دوش مي‌كشد. موقع خداحافظي، آقاي شمسايي يكي ديگر از قديمي‌هاي لاله‌زار را به ما نشان مي‌دهد. كمي بالاتر از مسجد، سركوچه مهران، يك مغازه كالاي خواب فروشي هست. مي‌گويد:«آنجا دنبال حاج آقا وثوق بگرديد».

  • يك جاي دنج و امن

به سمت مغازه حاج آقا وثوق كه حركت مي‌كنم اذان مي‌گويند. دم مسجد مي‌ايستم تا ببينم چه كساني وارد مسجد كوچيكه مي‌شوند. بيشتر رفت‌وآمد براي جوان‌هاست و موتوري‌هاي بين‌راهي. محمد، يك پسر20ساله شاگرد لوسترفروشي روبه‌روي مسجد است. اول كه مي‌فهمم 20سال بيشتر سن ندارد نااميد مي‌شوم و فكر مي‌كنم نمي‌تواند كمكم كند ولي به من مي‌گويد: «از دبستان هر سه‌ماه تابستان را اينجا كار مي‌كنم.

اين مغازه دايي من است». وقتي از مسجد مي‌پرسم مي‌گويد: «همه مي‌دانند، من عاشق اين مسجد هستم. در اين همه سال محال است يك‌بار مسجد ديگري نماز خوانده باشم. به‌خاطر كارم هميشه اول وقت نمي‌توانم نماز بخوانم و بايد سريع برگردم. در اين مسجد هميشه باز است و من هم هر وقت بتوانم مي‌آيم اينجا. البته كوچك بودن و فضاي خاصش هم بي‌تأثير نيست».

آقايي هنگام خارج‌شدن از مسجد توجهش به حرف‌هاي ما جلب مي‌شود و بي‌هوا وارد بحث مي‌شود؛ «من 5سال است كه در اين مسير با موتورم رفت‌وآمد دارم. پيك هستم. اين مسجد براي من يك جاي دنج است؛ تو فصل زمستان يك جور و تابستان به شكلي ديگر. گاهي از گرما به آن پناه مي‌برم و گاهي از سرما و باران. خدا را شكر در آن هميشه باز است و هروقت بخواهم بعد از نماز استراحتي بكنم مي‌آيم مسجد كوچيكه».

  • يك مسجد خاص

به سمت مغازه حاج‌آقا وثوق مي‌روم اما به جز چند خانم جوان كسي داخل مغازه نيست. از همسايه سراغ آقاي وثوق را مي‌گيرم. مي‌گويد: «حاجي ديگر پير شده است. كمتر به مغازه‌اش سر مي‌زند». به همسايه توضيح مي‌دهم براي چه دنبال حاج آقا وثوق آمده‌ام. مي‌خندد و مي‌گويد:«من تمام حرف‌هاي حاج‌آقا را درباره مسجد مي‌دانم چون هركس بخواهد درباره مسجد كوچيكه بداند سراغ حاج‌آقا مي‌آيد». بعد شروع مي‌كند به توضيح دادن؛«حاجي به اين مسجد خيلي ارادت دارد. هميشه مي‌گويد اين مسجد تو لاله‌زار قديم تاسيس شده.

به لاله‌زار الان نگاه نكنيد. بين آن همه سينما و فضاهاي تفريحي قبل از انقلاب، يك مسجد چيز عجيبي بوده است. با اينكه اينجا نمازجماعت خوانده نمي‌شود اما حاجي هميشه در اين مسجد نماز مي‌خواند. يك مدت خيلي دنبالش بود تا امام جماعت براي اين مسجد بياورد ولي بعد خودش پشيمان شد. مي‌گفت اصلا اين مسجد بايد همه‌‌چيزش خاص باشد. گاهي رفقايش اصرار مي‌كنند او را به مسجد لاله‌زار ببرند ولي حاج وثوق هميشه مي‌گويد كه اين مسجد به من نزديك است، پس در اولويت است. حاجي هروقت حرف از مسجد كوچيكه به ميان مي‌آيد با آهي مي‌گويد قديم‌ها خيلي برايشان مهم بود كه حتما توي محله‌ها يك مسجد باشد، حتي به اين كوچكي اما الان در بعضي از محله‌ها بايد ساعت‌ها دنبال يك مسجد بگردي».

کد خبر 306582

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha