یکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۲:۵۳
۰ نفر

همشهری‌آنلاین: منظور از عبارات «لیعبدون، ایاک نعبد، ان اعبدونی هذا صراط مستقیم» در قرآن پرستیدن و عبادت کردن نیست بلکه بندگی و اطاعت فرمان خداست.

خوشوقت

یشتر سال‌های زندگی‌اش به درس دادن و تربیت شاگردان گذشت.

تنها جوانان طلبه حوزه نبودند که از سخنانش راه زندگی را می‌آموختند بلکه از کسبه محله گرفته تا افرادی که از راه دور خود را پای منبرهای آیت‌الله می‌رسانند می‌خواستند درباره علم و معرفت بیشتر بدانند و تکلیف ادامه زندگی‌شان را مشخص کنند.

انگار می‌آمدند تا حاج‌آقا به آنها بگوید زندگی را باید چگونه ساخت.

راهی که ابتدا خودش آن را پیمود و بعد آن را به دیگران توصیه می‌کرد. شاید به همین دلیل کلامش به دل و جان اثر می‌گذاشت.

خانواده آیت‌الله خوشوقت از نزدیک‌ترین افرادی هستند که می‌توانند به ما نشان دهند رفتارهای پدر خانواده در زندگی‌ چگونه بوده و چه ویژگی‌های اخلاقی‌ای داشته که به اوج رسیده.

برای این گفت‌وگو سعی کرده‌ایم حرف‌های همه اعضای خانواده را بشنویم اما فرزندان آیت‌الله ترجیح دادند محمدحسین خوشوقت به‌عنوان فرزند ارشد خانواده از جانب آنها سخن بگوید.

او به نقل از مادر خاطرات روزهای زندگی مشترک والدینش را تعریف می‌کند. گفته‌های محمد‌حسین خوشوقت را که دانش‌آموخته علوم سیاسی و روابط بین‌الملل است و دارای تحصیلات حوزوی است در ادامه بخوانید.

  • مرحوم ابوی از علمای سر‌شناسی بودند که مراجعه‌کنندگان زیادی داشتند. ایشان اصلا فرصت می‌کردند برای بچه‌هایشان وقت بگذارند؟

مرحوم ابوی برای ما خیلی وقت می‌گذاشتند؛ به‌خصوص در دوران نوجوانی رسیدگی کامل به امور شخصی و درسی ما جزو برنامه‌هایشان بود.

حاج‌آقا معتقد بودند تربیت برای رشد و کمال هر فرد باید از دوران کودکی و نوجوانی شروع شود و می‌گفتند در این راه پدر و مادر نقش اساسی دارند.

همیشه این شعر را برایمان می‌خواندند: «چوب ‌تر را چنان که خواهی پیچ/ نشود خشک جز به آتش راست». منظورشان این بود که کودک و نوجوان مانند نهالی هستند که هرگونه بخواهی می‌توانی به آن شکل بدهی اما وقتی انسان به بزرگسالی و پیری می‌رسد مانند درختی تنومند دیگر به‌سختی شکل می‌گیرد.

برای همین ایشان توجه ویژه‌ای به تربیت فرزندان از کودکی داشتند و معتقد بودند انسان باید از کودکی مومن و متعهد بار بیاید.

ایشان ما را از‌‌ همان کودکی با اسلام، قرآن و اخلاق آشنا کردند. من و برادرم را از بچگی همراه خود به مسجد می‌بردند تا با فضای مسجد و مسجدی‌ها خو بگیریم. هر بار که غذا یا میوه‌ای می‌خوردیم و لذت می‌بردیم یا لباس نویی بر تن می‌کردیم می‌پرسیدند اینها را چه کسی به شما داده؟

ایشان در حد درکمان به ما یاد می‌دادند که هر‌چه داریم از خداست و هرچه امر می‌کند باید اطاعت کنیم.

شاید اعتقادات مرحوم ابوی اعتقاداتی باشد که همه ما به‌عنوان مسلمان آن را قبول داریم اما گاهی ما فراموش می‌کنیم که در دنیا چه می‌خواهیم و چقدر برای رسیدن به اهدافی که یک انسان باید داشته باشد تلاش می‌کنیم اما پدر با علم و یقین به آموزه‌های قرآن رسیده بودند و اعتقاد داشتند انسان باید در برابر خدا عبودیت و بندگی محض پیشه کند تا به کمال الهی برسد و در دنیا و آخرت رستگار شود.

ایشان معتقد بودند منظور از عبارات «لیعبدون، ایاک نعبد، ان اعبدونی هذا صراط مستقیم» در قرآن پرستیدن و عبادت کردن نیست بلکه بندگی و اطاعت فرمان خداست.

البته پرستش و عبادت کردن از نکات ضروری عبودیت است اما حاج‌آقا همیشه می‌گفتند انسان با دو بال می‌تواند رشد و تکامل یابد. یکی بندگی در برابر خدا و دیگری ذکر قلبی و لسانی اوست.

  • برایشان مهم بود با چه کسانی رفت ‌و آمد می‌کنید؟

بله، اتفاقا خیلی اهمیت داشت. چون عقیده داشتند علاوه ‌بر محیط خانواده، محیط اجتماعی نقش بسزایی در تربیت فرزندان دارد. خودشان به ارتباط ما با بستگان و آشنایان و همسایگان نظارت می‌کردند تا مبادا با کسانی رفت ‌و آمد کنیم که باعث لغزش و کمرنگ شدن ارزش‌های اسلامی و اخلاقی و اعتقادی ‌ما بشوند.

پدر روی محیط آموزشی حساس بودند و می‌خواستند در مدرسه‌ای تحصیل کنیم که کادر مدرسه و دانش‌آموزانش مومن و متعهد باشند. یادم می‌آید با اندک درآمدی که داشتند برای تحصیل ما هزینه نسبتا زیادی می‌کردند و دنبال این بودند که در یک مدرسه اسلامی و مطمئن که محیطی مذهبی داشته باشد ثبت‌نام کنیم.

من و برادرم در مدرسه‌ای درس خوانده‌ایم که موسس و مدیرش یک مجتهد دلسوز و روشن‌ضمیر بود. مدیر ما برای گزینش شاگردان، اول پدر و مادران را گزینش می‌کرد چراکه معتقد بود: «چون بکاری در زمین اصل کار‌/ تا بروید هر یکی را صد‌هزار». هر چهار خواهر من به همین شکل به مدرسه رفتند.

  • آیا برای انجام فرایض دینی سختگیری می‌کردند؟ اگر احیانا با مقاومت فرزندان روبه‌رو می‌شدند چه رفتاری نشان می‌دادند؟

ایشان پایه‌های تربیتی را چنان مستحکم ساختند که ما بعد از سن تکلیف با اختیار و رغبت، واجبات را انجام می‌دادیم. به‌یاد ندارم مرحوم پدرم ما را برای ادای نماز و روزه مجبور کرده باشند.

گاهی که بر اثر خستگی نماز صبح‌مان قضا می‌شد با مهربانی و البته صلابت پدرانه هشدار می‌دادند که باید شب زود‌تر بخوابیم تا بتوانیم برای نماز صبح به وقت بیدار شویم. ما وقتی می‌دیدیم پدر قبل از اذان صبح بیدارند علاقه‌مند می‌شدیم زود‌تر برخیزیم و نماز بخوانیم.

زمانی هم که بچه بودیم، حاج‌آقا همیشه عادت داشتند ظهر و شب برای نماز به مسجد بروند. آن زمان خانه ما فاصله زیادی با مسجد داشت اما پدر در همه فصول‌ سال تمام طول مسیر را پیاده می‌رفتند و برخی روز‌ها مرا هم با خودشان به مسجد می‌بردند.

البته این کار برای من تفریح بود. چون سن کمی داشتم کمی که پیاده می‌رفتم خسته می‌شدم و ایشان تا مسجد مرا بغل می‌گرفتند.

حتی در زمستان زیر بارش برف با ایشان می‌رفتم و برمی‌گشتم. در مسجد کارهایی مثل قند پخش کردن را انجام می‌دادم. این کار‌ها برای کودکان جالب است چراکه موجب رشد شخصیت‌ آنها می‌شود.

من مکبر هم بودم. مرحوم پدرم می‌گفتند نباید با قهر و غضب فرزندان را مجبور به انجام واجبات کرد چراکه نتیجه عکس می‌دهد. باید کاری کرد که کودک و نوجوان با میل و رغبت، فرمان خدا را اطاعت کند.

  • ارتباطشان با پدر و مادر خودشان چگونه بود؟

ایشان بسیار متواضع بودند و مرتب به آنها سر می‌زدند. هفته‌ای یک یا دو بار مادرم آبمیوه می‌گرفتند و با هم (من و پدر و مادرم) به دیدن پدربزرگ و مادربزرگ می‌رفتیم. اگر پدر و مادر حاج‌آقا کاری داشتند‌‌ همان موقع برایشان انجام می‌دادند. می‌خواستند با این روش دین خود را در قبال آنها ادا کنند.

  • هیچوقت حاج‌آقا خاطره‌ای از پدر و مادرشان برایتان تعریف نکردند؟‌

خاطرات زیادی تعریف می‌کردند که بیشتر آنها سختکوشی و زحمات پدربزرگم را نشان می‌داد. البته پدبزرگم هم به ایشان خیلی رسیدگی می‌کردند.

زمانی که پدرم از مدرسه برهان برای ادامه تحصیل عازم قم شدند با توجه به مضیقه‌ معیشتی طلاب در آن زمان، پدربزرگم همیشه مراقب بودند که پدرم دچار کمبود و فقر غذایی نشود تا بتواند درست درس بخواند. پدربزرگم در حد توان برای پدرم مواد غذایی سالم و انرژی‌زا مثل عسل ناب می‌فرستادند.

البته خود حاج‌آقا هم تا جایی که امکان داشت به تغذیه سالم و کافی اهمیت می‌دادند. چون معتقد بودند روح سالم را در تن سالم است.

برای همین از نظر جسمی سالم و قوی بودند. این سلامتی را حتی تا آخر عمرشان هم حفظ کردند. اگر بیماری دیابت و عوارض آن نبود، تصور می‌کنم تا 100 سالگی عمر می‌کردند.

  • ظاهرا مشکل سلامتی حاج‌آقا به‌دلیل فعالیت‌های زیاد ایشان هم بود. گویا بیشتر ساعات روز را کار می‌کردند.

بله، در ۸۶ سالگی از یک جوان بیشتر کار می‌کردند. ایشان تا روز آخر پیش از سفر مکه، یک ساعت قبل از اذان صبح برای ادای نافله شب بیدار می‌شدند و تا حدود ۱۱ شب بدون استراحت کار می‌کردند؛ از مطالعه و تدریس و اقامه نماز در مسجد گرفته تا برگزاری جلسات پرسش و پاسخ و رسیدگی به مشکلات خصوصی و اجتماعی مردم در مسجد و خانه.

در همین اواخر عمر بسیاری از اوقات برخی مردم برای رفع مشکلات خانوادگی یا مشورت کردن بعد از نماز صبح یا حدود ۱۱ شب نزد حاج‌آقا می‌آمدند. من دلم خیلی برای پدرم می‌سوخت.

برای همین گاهی می‌گفتم آقا جان! با این سن و وضعیت بیماری اینقدر کار نکنید. کمی به خودتان استراحت بدهید. خدای نکرده ممکن است از پا در بیایید. حاج‌آقا می‌گفتند نمی‌توانم به مردم نه بگویم. چاره‌ای ندارم. استراحت، بعد از مردن!

  • برایتان نگفتند که چرا سراغ طلبگی رفتند؟

حاج‌آقا در نوجوانی به مسجد معزالدوله تهران در خیابان ایران (عین‌الدوله سابق) می‌رفتند و در مدرسه مرحوم برهان درس می‌خواندند.

دوست ایشان در یک تابستان در اواخر دوره دبیرستان به پدرم پیشنهاد می‌کند با هم به مدرسه علمیه مرحوم برهان (مسجد لرزاده) بروند. اگر اطلاع داشته باشید مدرسه برهان، حوزه علمیه هم داشت.

همین که تابستان تمام می‌شود مرحوم پدرم در مدرسه مرحوم برهان می‌ماند و به طلبگی ادامه می‌دهد اما دوست‌ ایشان می‌رود و دیگر باز نمی‌گردد.

  • فکر می‌کنید کدامیک از اساتید پدر تاثیر بیشتری روی شخصیت ایشان گذاشتند؟

مرحوم آیت‌الله علامه طباطبایی. حاج‌آقا درباره مرحوم علامه طباطبایی می‌گفتند ایشان با توجه به کمالات و مدارج علمی و عرفانی کم‌نظیری که داشتند، بسیار متواضع بودند. مثلا با طلاب جوان و به‌اصطلاح تازه از راه رسیده خیلی زود صمیمی می‌شدند.

بیشتر اوقات تا فردی سوالی از ایشان نمی‌کرد حرفی نمی‌زدند؛ به‌گونه‌ای که اگر کسی ایشان را خوب نمی‌شناخت و با ایشان مراوده نداشت متوجه مراتب علمی‌شان نمی‌شد.

عادت داشتند پاسخ سوالات را هم بسیار خلاصه و موجز بدهند. ایشان اهل سکوت بودند و مناعت طبع و روحیه قناعت بسیار بالایی داشتند.

مرحوم پدر تعریف می‌کردند زمانی که آیت‌الله حجت قصد داشتند مدرسه حجتیه فعلی را در قم بسازند، دیدم یک روحانی ساده با عمامه و لباسی نه‌چندان مرتب به‌تنهایی زمین را متر می‌کند تا برایش نقشه بکشد.

از میان طراحی‌های معماری متعدد برای مدرسه حجتیه، آیت‌‌الله حجت، طرح این روحانی را پسندیدند. این روحانی بی‌آلایش کسی نبود جز مرحوم علامه طباطبایی که بعد‌ها او را شناختیم.

آیت‌الله خوشوقت که جزو نزدیک‌ترین طلاب حلقه فلسفه و تفسیر مرحوم علامه بودند از خصوصیات اخلاقی و شخصیتی ایشان بسیار بهره برده بودند. کم‌گویی و گزیده‌گویی، سکوت‌های نسبتا طولانی، قناعت، مردمداری، تواضع، بذله‌گویی و بی‌اعتنایی به دنیا و تجملات و مظاهر دنیوی از جمله این ویژگی‌هاست.

  • از نظر علمی چطور؟

مرحوم ابوی از نظر علمی به‌شدت تحت تاثیر علامه طباطبایی بودند. تاکید ایشان بر عرفان عملی به‌جای عرفان نظری از دروس‌ علامه به‌شمار می‌آید.

مرحوم علامه با احترام زیادی که برای محی‌الدین عربی قائل بودند و اعتقاد داشتند که دو کتاب ارزشمند «فصوص و فتوحات» حقایق و معارف فراوان و والایی دارد اما برای سیر و سلوک و کمال انسان تاکیدشان بر عرفان عملی یعنی تقوا و ذکر قلبی و لسانی بود.

آیت‌الله خوشوقت عقیده محکمی بر همین مبنا داشتند و همیشه در پاسخ به کسانی که از چگونگی سیر و سلوک می‌پرسیدند، بر تقوا و اطاعت محض دستورات خدا تاکید می‌کردند.

معتقد بودند به‌دنبال «ابن عربی» رفتن انسان را به‌جایی نمی‌رساند. افراد زیادی هستند که مرتکب گناهان بزرگی می‌شوند ولی در عرفان نظری استادند. تقوا پیشه کردن و اهل ذکر و محاسبه و مراقبه نفس و اخلاص داشتن انسان را به کمال می‌رساند. همیشه می‌گفتند اگر تقوا نباشد، کارهای نیک و حتی نماز و روزه واجب هم انسان را رشد نمی‌دهد.

  • مهم‌ترین وی‍ژگی اخلاقی حاج‌آقا چه بود؟

‌خیلی مردمدار بودند و برای کسانی که می‌شناختند وقت می‌گذاشتند. پدرم گاهی با یک سبزی‌فروش و کاسب معمولی چنان گرم می‌گرفتند که طرف مقابل به‌راحتی با ادبیات به‌اصطلاح «کف خیابان» با ایشان حرف می‌زد.

اگر شرایط فراهم بود، درخواست یک طلبه تازه‌کار یا یک جوان کم‌سن و سال طالب معرفت را برای کسب علم را اجابت می‌کردند و هیچگاه نمی‌گفتند چرا وقت خود را برای افراد مبتدی یا کم‌سواد بگذارم.

گاهی در جلسات پرسش و پاسخ در مسجد یا منزل برخی جوانان کم‌سن و سال سوالات پیش پا افتاده و حتی تکراری مطرح می‌کردند اما ایشان با روی گشاده به همه آنها پاسخ می‌دادند؛ طوری‌که کسی احساس نمی‌کرد با سوالاتش ایشان را خسته کرده.

  • ماجرای انتخاب حاج‌آقا میان تدریس در حوزه علمیه قم یا امام جماعت مسجد در تهران به ویژگی مردمداری ایشان برمی‌گردد؟

ماندن در حوزه علمیه و دایر کردن محفل درس و بحث علمی و طلبه‌پروری برای هر مجتهدی راضی‌کننده و مطلوب‌تر است اما حاج‌آقا امام جماعت بودن در تهران را به تدریس در قم ترجیح ‌دادند.

چون احساس می‌کردند اگر به تهران برگردند و امام جماعت شوند و مستقیما با مردم ارتباط داشته باشند به رسالت خود بهتر عمل کرده‌اند.

برای همین با توجه به اصرار برخی علمای حوزه برای ماندنشان در قم و بعد‌ها جانشین علامه شدن، به تهران آمدند و امام جماعت مسجد امام حسن مجتبی‌(ع) شدند.

  • رفتارشان در خانه چطور بود؟

با اینکه پدر به‌دلیل مشغله‌های فراوان بیرون از خانه خسته می‌شدند اما همین ‌که به خانه می‌رسیدند بسیار شوخی می‌کردند و خوش‌اخلاق بودند.

چون خودشان اهل مزاح و شوخ‌طبعی و گفت‌وگو بودند، برای اینکه خستگی‌شان گرفته شود با ایشان مزاح می‌کردیم.

پدر هم همیشه ما را می‌خنداندند. البته مادرم بیشتر از همه در صمیمی کردن رابطه خانواده نقش داشت اما پدرم اخلاق به‌خصوصی داشت و سعی می‌کرد ناراحتی‌ها و گله‌مندی‌های‌ گاه و بی‌گاه اعضای خانواده را با سعه صدر و شوخی و مزاح رفع کند و هیچوقت با ناراحتی و تندی با ما برخورد نمی‌کرد. لطیفه‌ و شوخی‌های نمکین و خنده‌های ریز ایشان هنوز در ذهن و گوش من زنده است.

  • اگر مادرتان نسبت به موضوعی انتقاد می‌کردند، حاج‌آقا چه رفتاری می‌کردند؟

باز حاج‌آقا فضا را با شوخی تلطیف می‌کردند. بار‌ها این موضوع را دیده بودم. بعد از آنکه جو آرام می‌شد توضیح می‌دادند که چرا فلان کار را انجام داده‌اند. مادر هم می‌دانست که حاج‌آقا در مورد کاری که می‌کند دلیل دارد و به موقع توضیح خواهد داد.

  • از اینکه یک بحث جدی به شوخی کشانده می‌شد مادرتان ناراحت نمی‌شدند؟ خیلی از خانم‌های امروزی فکر می‌کنند این کار بی‌توجهی یا بی‌ارزش تلقی کردن حرف‌ آنهاست.

خیر، هیچوقت چنین وضعیتی در خانه ما به‌وجود نمی‌آمد چرا‌که پدر و مادرم به‌خوبی یکدیگر را می‌شناختند. به همین دلیل مادر حرمت پدر را نگه‌می‌داشت و ایشان هم مادرمان را محترم می‌شمردند.

از طرفی حاج‌آقا برای بحث‌های جزئی‌ چنین رفتاری می‌کردند. اگر بحث جدی‌ای بین‌شان رخ می‌داد که معمولا به‌خاطر تربیت فرزند و... بود آنها به اتاقی می‌رفتند و با هم صحبت می‌کردند.

البته ما هیچگاه صدایشان را ‌نمی‌شنیدیم. آنها با احترام کامل با هم حرف می‌زدند و به نتیجه می‌رسیدند. یعنی مسائل مهم خانواده را روبه‌روی بچه‌ها مطرح نمی‌کردند.

به‌هر حال اگر چنین اتفاقی در خانواده‌ها بیفتد بنیان زندگی از هم می‌پاشد. حاج‌آقا همیشه روی این مسئله تاکید داشتند و خانواده را به‌خوبی مدیریت می‌کردند.

  • آیا به‌خاطر دارید ایشان در خانه عصبانی شده باشند؟

گاهی این اتفاق می‌افتاد. زمانی که عصبانی می‌شدند رنگ چهره‌شان تغییر می‌کرد و بعد سکوت می‌کردند. ایشان اگر رفتاری از اعضای خانواده می‌دیدند که دور از شأن بود و تناسبی با خانواده روحانیت نداشت بسیار ناراحت می‌شدند.

در این مواقع عصبانیت‌شان آنقدر بود که لحن و صدایشان هم تغییر می‌کرد و اعتراض خود را مطرح می‌کردند. البته این ماجرا بیشتر در دوران نوجوانی ما که دوران خاصی است خلاصه می‌شد.

  • برای آیت‌الله چقدر موضوع حجاب اهمیت داشت؟ توصیه‌شان به دختران خود درباره این مسئله چه بود؟

حجاب برای ایشان اهمیت زیادی داشت؛ تا جایی ‌که به‌خاطر دارم سال‌ها پیش یک‌بار یکی از اقوام دور که با‌حجاب بود بدون چادر به خانه ما آمد.

پدرم از این مسئله بسیار ناراحت شدند اما در خانواده خودمان درباره این مسئله مشکلی وجود نداشت که بخواهند دخترانشان را نصحیت کنند. خواهرانم را با متانت و مهربانی و حسایت زیاد و نظارت غیرآشکار به حجاب بر‌تر تشویق می‌کردند.

یادم هست خواهر کوچکم با اینکه اعتراضی به مسئله حجاب نداشت ولی به‌خوبی از عهده این کار بر‌نمی‌آمد و گاهی اوقات مو‌هایش از زیر مقنعه یا چادر بیرون می‌آمد اما پدر هیچوقت به‌طور صریح چیزی به او نمی‌گفت.

معمولا به مادرم می‌گفت به او یاد بدهد چطور چادر سر کند یا مو‌هایش را طوری ببندد که از زیر مقنعه بیرون نیاید. در‌واقع پدر تاکید داشتند کمکش کنیم و هوایش را داشته باشیم.

  • آیت‌الله خوشوقت چه شروطی برای ازدواج فرزندانشان داشتند؟

معتقد بودند همسر آینده ما و خانواده‌اش باید متدین، خوش‌اخلاق و دارای حسن شهرت باشند. البته خود ما به‌عنوان فرزند و تربیت ‌شده ایشان برای انتخاب همسر افرادی را انتخاب می‌کردید که این معیار‌ها را داشته باشند.

پدرم برای انتخاب همسر ما اعتنا و اصراری بر شرایط مادی فرد و خانواده‌اش نداشتند اما این نکته برایشان مهم بود که داماد باید مسئولیت‌پذیر، وظیفه‌شناس، اهل کسب و کار و معیشت حلال باشد. بر هم‌کفو بودن و سنخیت اجتماعی و مالی و فرهنگی طرفین هم تاکید داشتند.

  • چقدر به صله رحم و دیدارهای خانوادگی اهمیت می‌دادند؟

بسیار زیاد. همیشه به صله‌ رحم توصیه می‌کردند و خودشان هم آن را انجام می‌دادند. دیدارهای خانوادگی خیلی ایشان را خوشحال می‌کرد.

می‌گفتند یکی از دلایل کسالت و افسردگی مردم شهرنشین امروز، همین دیدارهای دیر به دیر اقوام است.

می‌گفتند در زمان قدیم به‌خاطر اینکه خانه‌ها به هم نزدیک بودند، خانواده‌ها زیاد به همدیگر سر می‌زدند اما امروز فاصله‌های دور و گرفتاری‌های زیاد باعث شده تا اعضای فامیل کمتر به دیدار هم بروند و از همین دوری‌ها بیمار شوند.

پدرم از اینکه همه خواهر و برادر‌ها با خانواده‌شان دور یک سفره بنشینیم بسیار خوشحال می‌شدند. البته ایشان اجازه نمی‌دادند خویشاوندان نامحرم دور هم یا بر سر یک سفره بنشینند.

منبع:همشهري آيه

کد خبر 287912

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha