یکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۳ - ۰۷:۵۵
۰ نفر

ناصر علاقبندان: شرط مصاحبه آن بود که نام مصاحبه‌شونده نزد ما محفوظ بماند. واضح است که ساعتی مصاحبه برای شناختن دکتر مسعود علیمحمدی و دکتر مجید شهریاری، کافی نیست اما اشاراتی عمیق در این گفت‌وگو هست که بی‌تردید اندیشه مخاطب جست‌وجوگر را تحریک می‌کند.

روزگار شکار مغزها

بارها در خلال اين گپ و گفت كوتاه، اشك بر گونه‌هاي دانشمند همكار دكتر مسعود و دكتر مجيد غلتيد. دكتر در اين گفت‌وگو 2 بار نسبت 2به 75ميليون را به كار برد، بعد از بار دوم، چند جمله ديگر گفت و هي صورتش خيس‌تر شد و بعد ناگهان صورت گريانش لبخند زد و گفت يك خبر خوش به ايرانيان نسل‌هاي آينده برسانيد: نسل شما هزار هزار مسعود و مجيد دارد. دكتر بعد ساكت شد و به نقطه‌اي در دور دست‌ها خيره ماند. مصاحبه ما انگار نقطه پايان نداشت. توي نگاه دكتر مي‌شد بخواني كه از مسعود و مجيد عزيزش هنوز هزار هزار حرف دارد. اين، گفت‌وگوي ما با اوست.به بهانه 16 آذر كه هم روز دانشجوست و هم سالروز تولد دكتر مجيد شهرياري.

  • انتخاب نخستين سؤال آسان نيست...

اجازه بدهيد من شروع كنم. بعد از مدتي مديد كه پيش نيامده بود درباره عزيزترين دوستانم صحبت كنم حالا مي‌خواهم كمي از آنچه مرا به درياي حسرت انداخته سخن بگويم. با اين اعتقاد مي‌خواهم حرف بزنم كه مي‌دانم نخستين شنونده اين حرف‌ها آن 2بزرگوارند. بياييم و ببينيم اصلا ما كجاي كار هستيم. شجاع باشيم، به اين سؤال آسان، پاسخ واضحي بدهيم. كشور ما آدمي كه دانشمند باشد كم ندارد، آدمي كه نماز شب‌خوان باشد هم همينطور. آدمي كه متعبد باشد خيلي زياد داريم ولي شايد بتوانيم بگوييم آدمي كه خدا عاشقش شده باشد كم داريم. آنقدر كم كه مي‌توان با اغماض گفت نداريم. خودمانيم، آدمي كه خدا برايش شهادت را مقدر كرده باشد خيلي كم داريم.

  • پس دوره جنگ را چطور تفسير مي‌كنيد؟

بله! زماني آنها كه حيلت رها كرده بودند، زياد بودند. براي همين باب شهادت باز بود. بگذاريد بگذريم و درباره حيلت و حالا و اين روزها حرف نزنيم. بله! خيلي‌ها ‌رفتند و پله‌هاي وصل را پيدا كردند. حالا يك سؤال بزرگ وجود دارد؛ چرا آدمي كه خدا عاشقش شده باشدكم است و چرا فرصت پيدا كردن پله‌ها، اگر نگوييم نيست لااقل با جرأت مي‌توان گفت كم شده است؟ چرا از بين 75ميليون نفر 2 آدم بي‌نام و بي‌نشان و كم نشاني مثل دكتر مسعود عليمحمدي و دكتر مجيد شهرياري را بزنند؟

  • خب، سؤال اول را پيدا كردم...

اگر ايرادي ندارد اجازه بدهيد من سؤال كنم. اصلا بگذاريد در اين مصاحبه، مصاحبه‌شونده سؤال كند. چرا باب شهادت براي اين دونفر دوباره باز شد؟

  • سؤال در مصاحبه، بدون پاسخ؛ چندان معمول نيست.

ببين برادر! بعضي وقت‌ها آدم بايد سؤال كند، نه براي اينكه جواب بشنود براي اينكه گَرد مسئول بودن‌ها را بروبد و پاك كند. من سؤال مي‌كنم و جواب نمي‌خواهم جواب هر كسي باشد براي خودش. همانطور كه خودم هم بايد جواب بدهم. حالا بنده سؤال‌ها را دنبال مي‌كنم. آيا يكي پيدا مي‌شود لااقل به‌خودش جواب دهد چرا جواب‌دادن و سؤال كردن درباره عشق‌بازي با خدا از مُد افتاده؟ يكي هست آيا بداند و بفهمد و البته صادق باشد و جواب دهد مسعود و مجيد چرا و چطور برخلاف جريان آب حركت كردند تا رسيدند به درياي عشق بازي باخدا؟ من آيا گناهكار نيستم؟ ما گناهكار نيستيم؟ گناه ما آيا آن نبود كه ندانستيم و نفهميديم؟ چرا يادمان رفته حرف زدن و پرسيدن آسان است؟ پس عمل چه مي‌شود؟ چون عمل آسان نيست، بايد به آن اعتنا نكنيم؟ عامل بوديم آيا؟ مسعود و مجيد بيخ گوش ما، دانستند و فهميدند و عامل بودند و خلاصه كنم عاشق بودند و معشوق.

  • قرار است ما درباره 2 دانشمند صحبت كنيم...

خوب است تعريف دقيقي از دانشمند داشته باشيم. اگر تعريف دانشمند بر مبناي همان تعريف معمول باشد كه چندان وطني نيست، آن را نمي‌دانم اما مسعود و مجيد را بلدم تعريف كنم. شيعه، توانايي ساختن آدم‌ها را دارد؛ آدم‌هايي از جنس آهن. هنر حضرت امام(ره) اين بود كه اين آهن را در كوره گذاشت تا شروع كرد به درخشيدن. ما بايد درباره هسته اتفاقات امروز حرف بزنيم. حضرت آقا اين حديث را خيلي ذكر مي‌كنند: «العلم سلطان من وجده صال به و من لم يجده صيل عليه». (1)هسته برنامه هسته‌اي آن است كه ايرانيان حالا دريافته‌اند كه «العلم سلطان». منتهي اگر علم سلطان است، عالِمي كه اين علم را داشته باشد اقتدارآفرين است. نكته مهم آن است كه اين علم، فقط علم كتابخانه‌‌اي نيست. همه مي‌دانيم كه علم بخشي از آگاهي است. جنس اين علم، علمي است كه خدا به قلب مومن مي‌دهد. اين علم، سلطان است. اينها نشانه باب شهادت است كه مسعود و مجيد هميشه همراه خود داشتند. براي همين دشمنان اينها را نشانه رفتند.

  • منظورتان اين است كه كار علمي دكتر عليمحمدي و دكتر شهرياري با خطر همراه بوده است؟

دقيقا نكته همين‌جاست. حالا توضيح مي‌دهم. دكتر مسعود و دكتر مجيد نماد به‌دست آوردن «العلم سلطان» بودند؛ علمي كه در آن، دانش علوم طبيعي با دانش غلبه بر نفس توأم است. اينطورعالم شدن چيزي نيست كه هر كسي از پس آن بر بيايد. موضوع اين است كه اينجا يك انتخاب روي ميز است. عالم به اين علم حتما بايد مجاهد باشد، مجاهد في سبيل‌الله. حال با اين تعريف از مسعود و مجيد، اينجور دانشمند براي دشمن يك خطر است. خب، معلوم است كه دشمن براي چنين دانشمندي خطر ايجاد خواهد كرد.

  • يعني اينها در محيط علمي كشور تافته جدابافته بوده‌اند؟

نه، هرگز. آنها در محيط علمي مثل ديگر دانشمندان فعاليت مي‌كردند. منتهي مسعود و مجيد به گواه اهل علم در دانشگاه، در علم و در عمل به دين سرآمد بودند و در اينكه علم را به خدمت امنيت اين مردم بكشند هم سرآمد بودند. ضمنا در مواردي وجه تمايز داشتند، اينكه علمشان علم كتابخانه‌اي نبود. علمي كه براي خارجي‌ها باشد نبود. دشمن آنها را شناخت و بدون معطلي آنها را زد. من نمي‌توانم و نبايد وارد جزئيات بشوم. ببينيد! گاهي در خلال اجراي پروژه‌اي مانعي در پيشرفت كار پيش مي‌آمد. منظورم يك گره يا يك اشكال محاسباتي و از اينجور چيزهاست. در اين موارد دكتر عليمحمدي و دكترشهرياري به نحو حيرت‌آوري ايفاي نقش مي‌كردند. در يكي از موارد، توقف در كار اصلا به مصلحت نبود. بايد به سرعت مشكل را مرتفع مي‌كرديم. موضوع به‌گونه‌اي بود كه دكتر عليمحمدي ابتدا بايد درباره ابعاد موضوع اطلاعات به‌دست مي‌آورد.يك روز، بعد از ظهر، مسعود چيزي حدود هزار صفحه متن را ‌گرفت و فردا كه آمد همه متن را خوانده و راه رفع مشكل را هم پيدا كرده بود. براي ما هم باور كردني نبود. بحث مي‌كرديم و مي‌ديدم درباره موضوعي كه تخصص اصلي‌اش نبوده تمام متن را خوانده، تحليل و بررسي هم كرده و ايده‌اش براي رفع مانع كار را هم پردازش و آماده كرده است. آنها در كسب علم ذره‌اي كوتاهي نداشتند و همه‌‌چيز خود را در اين راه ارزاني مي‌كردند. آنها با تمام وجود مي‌رفتند دنبال يك گره علمي كه در كار پيش مي‌آمد. همه وقتشان را مي‌گذاشتند. ساعت‌ها روي يك مطلب علمي وقت صرف مي‌كردند. شاهد بودم كه عليمحمدي و شهرياري هر كدام در تخصص خودشان، در فهم يك بحث، شبانه‌روز كار مي‌كردند. در اين كتاب و آن كتاب و اين مقاله و آن مقاله غور مي‌كردند تا گره كار را بتوانند بگشايند.

  • خب، اين يك روند معمول و رايج نزد اهل علم است، اينطور نيست؟

تا اينجاي كار، بله حق با شماست اما اين يك روند جست‌وجوي علمي بسيار سخت است زيرا متفاوت با روندهاي معمول علمي است. ببينيد! اينطور نبود كه پاسخ در كتابي باشد و تنها لازم باشد كه جست‌وجويي انجام شود تا مطلب مورد نظر پيدا و مشكل حل شود، نه! ما در حوزه‌هايي به اشكالي برمي‌خورديم كه نه فقط بخش‌هاي پيشرفته كه حتي زمينه‌هاي اوليه آن حوزه علمي در اختيار كشورهاي خاص بود، چه برسد به اصل موضوع و چه برسد به گره و اشكالي كه در روند اجراي يك پروژه با آن برخورد مي‌كرديم. پس گره كار در منطقه ممنوعه علم قرار داشت. اين همان سلطه علمي آنهاست. شما اينجا داريد با سلطه علمي مقابله مي‌كنيد. بنابراين اينجا، جست‌وجوگري علمي شما از جنس پيدا كردن آنچه قبلا توسط ديگران پيدا شده و در لا به لاي كتابي يا مقاله‌اي پنهان است، نيست. اين جست‌وجوگري كار هركسي نيست و يك عالم سرآمد و با انگيزه و البته برخوردار از نبوغ و استعداد مي‌طلبد. تازه اين، همه ماجرا نيست. زيرا شهرياري و عليمحمدي و مانند آنها يافته علمي خود را به سختي به‌دست مي‌آوردند و آن را دودستي تقديم منافع ملت مي‌كردند بي‌آنكه قرار باشد نامي از آنها در محيط علمي جهان ثبت شود. آنها «مما تحبون» را عرضه مي‌كردند؛ يعني از آنچه دوست داشتند براي رضاي خدا مي‌دادند. از زن و بچه‌ آنها بپرسيد كه شب تا چه ساعتي كار مي‌كردند و صبح چه ساعتي از خانه بيرون مي‌آمدند. آنها و ديگراني كه شاهد تلاشگري آنها بوده‌اند خوب مي‌دانند كه همه وجود آنها خلاصه شده بود در خدمت و خدمت بي‌مدعا.

  • به‌نظر مي‌توان اين نوع عملكرد را انفاق علم دانست، موافقيد؟

بله. انفاق به ملت. انفاق سرّي به ملت؛ اين لازمه كار ماست. بگرديد و ببينيد آنهايي كه عليمحمدي و شهرياري را مي‌شناخته‌اند از چند جور كار علمي آنها كه بعد از شهادتشان متوجه شده‌اند تا چه اندازه حيرت كرده‌اند. بنده كه خودم در جريان برخي از كارهاي سرّي آنها بودم به‌تازگي از برخي كارهاي حيرت‌آور ديگر ايشان مطلع شده‌ام. خدا مي‌داند اغراق نمي‌كنم. سرّ عليمحمدي و شهرياري در آن بود كه سِرّي انفاق مي‌كردند چون لازم بود بي‌سروصدا كار كشور پيش برود. چطور ممكن است كه يك انسان برجسته و به اعتراف صاحب‌نظران سر‌آمد در چنين فرايندي خود را وقف كند، از آنچه دوست داشته و از آنچه با عشق و دشواري به‌دست مي‌آورد و آنچه افراد بسيار معدودي از 75ميليون نفر ايراني قادرند آن را به‌دست آورند انفاق كند؟ جز براي رضاي خدا چنين چيزي ممكن است؟ همه كساني كه تا حدي از وضعيت زندگي آنها خبر دارند خوب مي‌دانند كه آنها براي مال دنيا به كشور كمك نكردند بنابر اين ادله و بنا بر آنچه بنده در وجود دكتر عليمحمدي و دكتر شهرياري يافتم آنها علم خود را از خدا خواستند و در راه خدا انفاق كردند و معتقدم كه بر مبناي قول قاطع و بي‌برگشت خدا، آنها مشمول هدايت خاصه حضرت حق قرار گرفتند.

  • در موضوع تهديدها و احتمال مرگ در فعاليت‌هاي علمي، ماجرا چگونه بود؟

شما نمي‌توانيد از نزديكانشان، دانشجويانشان، همكاران دانشگاهي و دوستان آنها شواهدي بيابيد كه آنها از مرگ ترسي داشته‌اند، حتي يك نشانه كوچك هم نخواهيد يافت. عليمحمدي و شهرياري خيلي كم در تماس با خارج از كشور قرار مي‌گرفتند. عليمحمدي و شهرياري‌، هردو مسير خدمت را در داخل انتخاب كرده بودند. اصلا مي‌دانيد، بعضي‌ها شايد جنس علم آنها را درست درك نكرده باشند. نوشتن مقاله علمي مهم است، رفتن به كنفرانس‌هاي علمي در خارج از كشور مهم است و عليمحمدي و شهرياري در هر دو وجه سرآمد بودند. اما در جنس علمي كه آنها به‌دست آورده بودند، مقاله و كنفرانس خارجي اولويت نيست چون وقتي شما مي‌خواهيد در ايران و براي ايران كار علمي جدي داشته باشيد بايد مسيري را انتخاب كنيد كه اينها انتخاب كردند. مسير آنها مسير شهرت نبود، مسير شهادت بود. اينها فرق مي‌كند. عليمحمدي و شهرياري به راحتي مي‌توانستند سالي يك كنفرانس خارجي بروند. خارجي‌ها در هر كنفرانس علمي، از دوستان مسعود و مجيد سراغشان را مي‌گرفتند. اين خبرها همه‌جا مي‌پيچيد و مسعود و مجيد هم مطلع بودند. اما چرا راهي كه پيش گرفتند، راه همراه با خطر بود؟ بالابردن عدد مقالات ISI و مراتب ديگري از اين قبيل كه براي بسياري از افراد خيلي مهم هست براي مسعود و مجيد به سهولت فراهم مي‌شد.

  • آيا شما شركت در يك كنفرانس علمي خارجي را مردود مي‌دانيد؟

اولا موضوع مصاحبه، بنده نيستم. بنده دارم مسعود و مجيد را تعريف مي‌كنم. ثانيا شركت در يك كنفرانس خارجي يك كار خوب است. ثالثا موضوع اين است كه رفتن به خارج براي مسعود و مجيد اولويت نداشت. اين نياز كشور نيست. همانطور كه اشاره كردم، حيطه فعاليت‌هاي علمي در دايره العلم‌سلطان، در منطقه ممنوعه بود و معدودي از كشورها سال‌ها پيش، يافته‌هاي خود در اين حيطه را به‌دست آورده و از ما و بسياري از كشورها پنهان نگه داشته‌اند؛ حالا ما به آن يافته‌ها نياز داريم و در دسترس ما نيست. پس جست‌وجوي علمي در مسير نياز كشور، اولويت است نه مقاله ISI و شهرت علمي جهاني. دليل اين هم روشن است، مجيد و مسعود هر جا مي‌توانستند، علم خود(آن دوست داشتني‌ترين چيزي كه به‌دست آورده بودند و در اختيار داشتند) را در سبد انفاق قرار مي‌دادند و به ملت هديه مي‌كردند.

  • ‌آيا اين روحيه، بعد از شهادت آنها همچنان تداوم دارد؟

اين روحيه البته قابليت مي‌خواهد. اين توفيق را خدا مي‌دهد. دوستان علمي مسعود و مجيد شهادت مي‌دهند كه آنها از روز اولي كه درس خواندن را شروع كرده‌اند، اين روحيات را داشته‌اند. هرگز كسي در آنها تظاهر و ادا درآوردن و دين فروشي نديد. اما هر كه آنها را مي‌شناخت، دغدغه دين را در آنها لمس مي‌كرد. اهل بروز نبودند. بسيار كتوم بودند. مصداق سرّا سرّا بودند. از مرگ نمي‌ترسيدند. با مرگ نمي‌جنگيدند. جنگ مسعود و مجيد تا لحظه مرگ ادامه داشت. اين، همان علمي بود كه خدا به مسعود و مجيد داده بود. اين، رزقي بود كه خدا به مسعود و مجيد داده بود. آنها هم از رزق الهي انفاق مي‌كردند. خب، اينها فرمول و شاخص زيست آنها بود و حالا كه شهيد شده‌اند برملا و به‌نظر من همه گير شده و من در كلاس‌ها اين روحيات را به‌خصوص در جمع بچه‌هاي فيزيك و بچه‌هاي مهندسي هسته‌اي مي‌بينم... يك خبر خوش به ايرانيان نسل‌هاي بعد برسانيد؛ نسل شما هزارهزار مسعود و مجيد دارد.

كافي بود يك قطره اشك بريزم

در يك جمع خودماني با دوستان نزديكمان صحبت از خريدن هديه و هديه دادن شد، همسر همكار مجيد گفت: «تا به حال نشده دكتر روز تولد يا روز زن براي من هديه بخرد. در مواقع ديگر هديه مي‌خرد. هديه‌هاي گران قيمت هم مي‌خرد. اما مقيد نيست كه مثلا حتما روز تولدم هديه بدهد». مجيد وقتي اين را شنيد به همكارش گفت: «اين سفارش رهبران دين ماست كه براي خانم‌ها هديه بخريد. خانم‌ها از هديه خوش‌شان مي‌آيد. شما كه مي‌خواهي هديه به همسرت بدهي، خب همان روزي بده كه او دوست دارد». خودش هم اينطور بود؛ هيچ وقت به‌خاطر ندارم روز تولدم را فراموش كرده باشد. طاقت ناراحتي ديگران را نداشت. كافي بود يك قطره اشك بريزم، آن وقت براي خوشحال كردنم هر كاري مي‌كرد. تلاش مي‌كرد جو را عوض كند، شده بود از باغچه خانه اما با يك شاخه گل به خانه مي‌آمد. به هيچ وجه به دنيا دلبسته نبود. بعد از ازدواجمان مدتي را در خوابگاه دانشجويي زندگي كرديم؛ يك سوئيت كوچك. دكتر صالحي و دكتر غفراني هم با همسرانشان همانجا به ديدن ما آمدند و شام هم پيش ما بودند. از اين زندگي هر دويمان لذت مي‌برديم. خويشانمان زندگي‌هاي مجللي داشتند اما من و مجيد هيچ وقت احساس نكرديم چيزي كم داريم و به آن افتخار مي‌كرديم و احساس مي‌كرديم ديگران هم كه به ديدار ما مي‌آيند از اين قناعت لذت مي‌برند و به ما افتخار مي‌كنند. وقتي هم كه مراتب علمي‌اش را طي كرد و پروفسور شد، دلش مي‌خواست همان سادگي دوران دانشجويي را حفظ كند؛ با اينكه از لحاظ مالي هيچ مشكلي نداشتيم. خيلي از تزيينات خانه ما هديه دوستان و فاميل است چون مجيد اصلا دلش نمي‌خواست خودمان را درگير تزيينات و دكوراسيون كنيم.
دكتر بهجت قاسمي، همسر دكتر شهرياري

بازي با خطر

دكتر شهرياري در راهي پرخطر قدم اول را برداشت اما به خطر اعتنا نكرد. اين حرف، عجيب و غريب و پنهاني نيست. اين در محيط‌هاي علمي در همه جاي دنيا يك مسئله عيان است. در محيط‌هاي علمي، اينكه شما در زمينه‌هايي اگر پيش بيفتيد در خطر هستيد، يك موضوع معلوم و پيش‌پا افتاده‌اي است. غربي‌هايي كه پيشرفت‌هاي خاص را فقط براي خودشان مي‌خواهند، فهميدند شهرياري دارد با خطر بازي مي‌كند. آنها فهميدند كسي كه قدم اول را برداشته، در قدم دوم و سوم و بقيه قدم‌ها هم پيش مي‌رود و حتي مي‌دانند به كجا مي‌رسد براي همين خواستند ريشه را قطع ‌كنند. آنها حتي مي‌خواهند نقطه شروعي ايجاد نشود. براي آنها بسيار مهم است كه شهرياري توانسته راه را باز كند؛ راهي كه مثل حركت بهمن، هر چه در آن پيش‌تر برويد، پرشتاب و پرخروش‌تر و پر عظمت‌تر مي‌شود.
دكتر حميد لطيفي، رئيس اسبق دانشگاه شهيد بهشتي

مسعود زنده ماند

آنقدر به فيزيك علاقه داشت كه هميشه مي‌گفت از خدا مي‌خواهم حتي وقتي از دنيا رفتم هم اين فرصت در اختيارم قرار بگيرد كه در علم فيزيك پژوهش كنم. مي‌گفت: بهشت و جهنم همين است كه ما در دنيا چنان شايستگي‌اي كسب كنيم كه حضرت حق بعد از مرگ فرصت بيشتر دانستن در اختيار ما قرار دهد. مي‌گفت: خوشحالم از دنيا كه مي‌روم، همه‌‌چيزهايي را كه نفهميده‌ام، آن طرف بفهمم. مي‌گفت: لذت آن دنيا به دانستن است.
شهره عليمحمدي خواهر دكتر عليمحمدي

ماجراهاي علي‌آقا و آقاي دكتر

دكتر، مركز تحقيقات فيزيك نظري كه مي‌رفتند، آنجا باغباني داشت به اسم علي‌آقا. يك روز كه دكتر از مركز آمد خانه، ديدم كلي گردو آورده است. گفتم كه جريان اين گردوها چيست؟ گفت كه اين گردوها را علي‌آقا داده بياورم خانه. گفتم: يعني از علي آقا خريدي اينها را؟ گفت: نه هديه است. ديدم علي‌آقا اينها را آورد ريخت تو ماشين. پرسيدم جريان چيه علي‌ آقا؟ گفت كه شما تنها آقا دكتري هستي كه به من سلام مي‌كند. آنهاي ديگر اينجا مي‌آيند و مي‌روند ولي مرا نديده مي‌گيرند اما شما نه .من هم نتوانستم شما را نديده بگيرم.
منصوره كرمي، همسر دكتر عليمحمدي

کد خبر 280320

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار دفاع-امنیت

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha