چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۳ - ۰۶:۵۹
۰ نفر

رضا افراسیابی: بیش از ۱۵سال است که در انتهای خیابان «همایون‌شهر جنوبی» زیر دیوار یکی از خانه‌ها با کفاشی برای خانواده‌اش روزی حلال کسب می‌کند تا چرخ زندگی‌اش بی‌دردسر بچرخد.

کفاشی با صدای  خس‌خس سینه

  بي‌توجه به هياهوي آدم‌ها و اتومبيل‌ها در گوشه‌اي از خيابان بساط پهن كرده و كفش مشتري‌هايش را نونوار مي‌كند. محل كار او كوچك و محقر است اما برخلاف آن دل بسيار بزرگي دارد كه اين موضوع از برخوردش كاملا مشخص است. همين دل بزرگ و اخلاق خوش باعث مي‌شود كه همنشيني با او بسيار لذتبخش باشد، تا جايي كه ناگهان به‌خودم آمده و مي‌بينيم كه ساعت‌ها با او مشغول گفت‌وگو هستيم. علي كمالي در دوران 8سال دفاع‌مقدس شيميايي شده كه اين يادگاري دوران جنگ، سال‌هاست او را آزار مي‌دهد. اين كفاش با وجود نامساعد بودن اوضاع جسمي‌اش با روي باز پذيراي ما شد.

براي كمك رفتم كه...

كمالي اصالتا اهل شهر بجنورد از توابع استان خراسان‌شمالي است. او 48سال سن دارد و روزهاي پرفراز‌ونشيبي را در زندگي پشت سر گذاشته است و به همين واسطه خيلي بيشتر از سن‌وسال حقيقي‌اش به چشم مي‌آيد. وقتي رژيم بعث عراق در سال 1359 به خاك ايران حمله كرد خيلي‌ها براي دفاع از جان و مال و ناموس راهي جبهه‌هاي حق عليه باطل شدند. يكي از مردان بي‌ادعايي كه آن روزها به دور از ذره‌اي ترس و واهمه در مقابل دشمن تا دندان مسلح سينه سپر كرد، همين كمالي گزارش ماست. خودش درباره جبهه رفتنش مي‌گويد: «وقتي خبر حمله بي‌رحمانه رژيم بعث عراق به خاك كشور را شنيدم طاقت ماندن نداشتم. در ابتدا موانع بسياري نظير عدم‌تسلط كافي به‌كار با سلاح و عدم‌رضايت والدين براي اعزام به جبهه وجود داشت كه خلاصه هر طور بود راهي جبهه شدم. در آن سال‌ها در مناطق جنگي بسياري نظير دشت‌آزادگان، دهلران و شط بوستان جنگيدم. خاطرات بسياري از آن روزها دارم كه حتي تلخ‌هايش هم براي من شيرين است. امروز كه به حادثه جانباز شدنم فكر مي‌كنم نه‌تنها پشيمان نيستم بلكه از آن لذت هم مي‌برم.» قصه جانباز شدن كمالي اگرچه تلخ است اما شنيدني است. او درحالي‌كه چشم هايش خيس گريه شده و سرفه امانش را بريده توضيح مي‌دهد: «خوب به‌خاطر دارم كه در تاريخ 2/2/1367در عمليات «والفجر 5» وقتي نيروهاي عراقي بي‌وقفه حمله مي‌كردند، آسمان سياه شب به واسطه بارش منور مثل روز روشن شده بود. در ميان هجوم بي‌وقفه تير و تركش يكي از دوستانم را ديدم كه بر اثر اصابت گلوله به جمجمه پشت سر مجروح شد. براي نجات پيكر بي‌جانش به وسط معركه رفتم اما تركش‌هاي خمپاره دشمن، من را هم بي‌نصيب نگذاشت.» كمالي در بيمارستان صحرايي متوجه صدمه‌اي كه به ريه‌اش وارد شده مي‌شود و مدتي را به دستور پزشكان و برخلاف ميل باطني به بجنورد مي‌رود اما دوباره به جبهه بازمي‌گردد.

آرزوي ديدار رفيق روزهاي جنگ

بعد از مرخصي از بيمارستان مي‌توانسته در مناطق آرام پشت جبهه بماند اما با وجود شيميايي‌شدن تا لحظه آخر در ميدان جنگ در مقابل دشمن ايستاده است. كمالي دليل اصلي بازگشت دوباره به ميدان جنگ را احساس مسئوليت نسبت به امام زمان‌(عج) مي‌داند. او از دوران جنگ يادگاري‌هاي فراواني دارد كه خودش اسم آنها را سوغاتي گذاشته است. بدون شك سوغاتي ويژه‌اي كه هيچ‌گاه كمالي را رها نمي‌كند همين سرفه‌هاي بي‌امان و ضعف جسماني است. او هيچ‌گاه در زندگي پرفراز و نشيب اش، حتي وقتي كه خبر جانبازي‌اش را شنيده نااميد نشده است چرا كه يقين داشته خدا لحظه‌اي رهايش نمي‌كند و هميشه با اوست. كمالي درباره همرزم سابقش كه حسابي با هم رفيق بوده‌اند، مي‌گويد: «بعد از آن شب ديگر همرزمي را كه براي نجاتش رفته بودم نديدم. درصورتي كه خيلي دوست دارم او را يك‌بار ديگر ببينم و از حال او با خبر شوم. چرا كه به غير از اتفاق شب عمليات، حسابي با هم دوست بوديم و تا دلتان بخواهد خاطره با هم داشتيم.» او كه براي كمك به رفيق، دچار موج انفجار و درنهايت جانباز شده است، سبك رفاقت‌هاي امروزي را بسيار متفاوت از آن روزها مي‌داند. به‌نظر او صداقت ميان رفقا در جامعه امروز نسبت به گذشته خيلي كم شده است. كمالي توضيح مي‌دهد: «اما هنوز هم هستند كساني كه براي رفيق جان مي‌دهند؛ كساني كه تا پاي جان بر عهد و پيمان خود با رفيق وفادار هستند. جبهه‌ها محل ظهور رفاقت عاشقانه و برادرانه ميان رزمندگان بود؛ جايي كه همه به يك چيز فكر مي‌كردند؛ آن هم خدا بود و بس.» اگر روزي جنگ بشود به‌نظر كمالي، جوانان امروز از جوانان زمان جنگ باغيرت و مردانگي بيشتر به ميدان مي‌روند.

نعمتي به نام همسر نمونه

كمالي بعد از جنگ ازدواج كرده كه داستان آن مي‌تواند نكات آموزنده‌اي براي جوانان داشته باشد. او با لبخند رضايت و آرامش مي‌گويد: «پس از اينكه از جنگ با سوغات شيميايي بودن ريه‌هايم برگشتم مدتي را فقط سرگرم كار بودم. خيلي دوست داشتم ازدواج كنم و تشكيل خانواده بدهم اما شرايط من عادي نبود. بنابراين فكر مي‌كردم خيلي‌ها از من دوري مي‌كنند و پس از مدتي داشتم منصرف مي‌شدم كه اتفاقي، همه‌‌چيز را تغيير داد. يكباره عاشق كسي شدم كه امروز همسر من و مادر فرزندانم است. خدا را شكر او هم من را دوست داشته و دارد. در جلسه آشنايي همه‌‌چيز را درباره خودم، حتي شيميايي بودن ريه‌هايم كاملا توضيح دادم چرا كه نمي‌خواستم پس از ازدواج متوجه شود و احساس پشيماني كند. اما همسر من بدون توجه به اين مشكلات با من ازدواج كرد. او خوشبختي را در يادخدا، قناعت، گذشت و عشق نسبت به يكديگر مي‌بيند.» او با وجود آزار ريه‌هاي شيميايي‌اش و سختي‌هاي فراوان زندگي خود را انساني خوشبخت مي‌داند كه نه‌تنها گله‌اي از سرنوشت ندارد بلكه هميشه خنده بر لب دارد. كانون خانوادگي آنها حسابي گرم است و خوشبختي و آرامش در آن موج مي‌زند. كمالي بيشتر اين آرامش و خوشبختي را از جانب محبت‌هاي بي‌دريغ همسرش مي‌داند. او مي‌گويد: «اگر همسر من نبود اوضاع بسيار بدي داشتم. او آنقدر خوب و صحيح خانواده را مديريت مي‌كند كه كوچك‌ترين مشكلي باقي نمي‌ماند. من، همسرم، 3 فرزندم و دامادم در كنار هم در نهايت آرامش و خوشبختي زندگي مي‌كنيم. هر بار دچار حمله ريوي مي‌شوم او من را‌ تر و خشك مي‌كند. از اينكه باعث زحمتش مي‌شوم خجالت مي‌كشم اما او عاشقانه به من محبت مي‌كند. خدا را به‌خاطر چنين همسري در زندگي شكر مي‌كنم.» در اين دوره و زمانه كه هر روز شرايط ازدواج براي جوانان سخت‌تر مي‌شود رابطه كمالي و همسرش يك الگوي تمام‌عيار براي ازدواج موفق است.

فرزند صالح، نتيجه روزي حلال

حاصل زندگي او با همسرش 2دختر و يك پسر است. به گفته كمالي و تأييد دوستانش، آنها نمونه فرزند صالح هستند. او با وجود سختي‌ها براي كسب روزي حلال و اذيت‌هاي بي‌امان ريه‌هاي شيميايي‌اش، دختر بزرگش كه 22سال سن دارد را به خانه بخت فرستاده است. پسر او 21سال سن دارد و دوران خدمت مقدس سربازي را مي‌گذراند. دختر كوچك او هم 13سال دارد و مشغول تحصيل است اما مطابق رسم و رسوم بجنوردي‌ها، براي ازدواج او هم شيريني خورده‌اند تا درسش به پايان برسد. كمالي با عشق و علاقه خاصي از فرزندانش مي‌گويد: «بزرگ‌ترين نعمتي كه خدا به من داده همين بچه‌هاي صالح است. پسرم نمونه كامل يك فرزند قدرشناس و مرد روزهاي سخت است. او به‌خاطر شرايط جسماني من از ادامه تحصيل انصراف داده و چند سالي است كه براي تأمين مخارج خانه آستين همت را بالا زده است. قبل از اينكه عازم خدمت شود در تعميرگاه يكي از دايي‌هايش كار مي‌كرده و در مرخصي‌ها هم از كار غافل نمي‌شود. يك ‌ماه ديگر خدمت سربازي‌اش به پايان مي‌رسد و قصد دارد با كار و تلاش بي‌وقفه اوضاع زندگي را سر و سامان دهد. از گذشته تا امروز فرزندان من در هيچ مسئله‌اي باعث آزار و اذيت من نشده‌اند چرا كه با فرزندانم رفيق هستم و آنها هم وضعيت پدرشان را به خوبي درك مي‌كنند.» او چند وقت پيش 2سالي را به‌دليل اينكه مشكلات مجروحيت حسابي اذيتش مي‌كرده در بستر بيماري و در خانه بوده است. در اين 2سال هم مشكل ريوي، تنفسي و ديسك كمر به‌شدت آزارش مي‌داده و امانش را بريده بود. كمالي خاطره‌اي تلخ را هم از آن دوران اينطور توصيف مي‌كند: «نيمه‌شب كه اهل خانه به‌خاطر خستگي ناشي از پرستاري از من خواب بودند متوجه دخترم كه بالاي سرم نشسته بود شدم. از او پرسيدم كه چرا هنوز بيداري؟ دخترم در جواب گفت كه نگرانم با اين حال مريض از دست بروي و مي‌خواهم مواظبت باشم. در آن لحظه از دخترم خجالت كشيدم و پس از آن سعي كردم كه فرزندانم كمتر پدرشان را در وضعيت بد بيماري ببينند. اما بعدها كه به آن اتفاق فكر كردم چنين فرزنداني باعث افتخارم شدند.» كمالي بچه‌هايش را عاشقانه دوست دارد و وجود فرزنداني اينگونه را هم مديون روزي حلال مي‌داند.

كفاشي يك جانباز

كمالي قبل از اينكه به جبهه‌هاي جنگ حق عليه باطل اعزام بشود با چند نفر از همشهري‌هايش اسكلت‌كار ساختماني بود اما از 15سال پيش تا همين امروز با كفاشي در خيابان، چرخ زندگي‌اش را مي‌چرخاند. كسب روزي حلال براي كساني كه مشكل جسمي ندارند كار آساني نيست چه رسد به كمالي با ريه‌هاي شيميايي، سرفه‌هاي بي‌امان و چشم‌هاي سرخ از درد كه سختي‌هاي بيشتري را تحمل مي‌كند. اما كمالي هر روز صبح از محل زندگي‌اش يعني افسريه خود را به خيابان همايونشهر جنوبي، محل كارش مي‌رساند. اينكه مي‌گوييم محل كار، فكر نكنيد كه كمالي مغازه يا دكه يا حتي يك غرفه بسيار كوچك دارد بلكه در گوشه خيابان زير ديوار يكي از خانه‌ها، كفش مردم را نونوار مي‌كند.

مي‌شود حدس زد كه چقدر آلودگي هواي تهران آزارش مي‌دهد اما او هيچ‌كدام از اين مسائل را دليلي براي از زير كار در رفتن نمي‌داند و مي‌گويد: «كسب روزي حلال براي هر كسي در هر موقعيتي سختي‌هاي خاص خود را دارد و بايد براي چرخاندن چرخ زندگي سختي كشيد. من گله‌اي از كسي ندارم و سرم به‌كار و زندگي خودم گرم است. وقتي به كسب روزي حلال براي خانواده‌ام فكر مي‌كنم، سختي‌هاي كار براي من آسان مي‌شود.» كمالي هر روز از ساعت 7صبح «الهي به اميد تو» مي‌گويد و تا ساعت 9 شب مشغول كاسبي است. كسب روزي حلال كار آساني نيست و كمالي حتي روزهاي تعطيل را هم مشغول كفش‌دوزي است. از رابطه اين كفاش جانباز با مشتري‌هايش مشخص است كه حسابي با آنها رفيق است.

مي‌گويد:«مشتري‌هاي خوبي دارم كه بسياري از آنها هميشه به من مراجعه مي‌كنند و سال‌هاست با هم در ارتباط هستيم. البته به غير از اهالي اين محل، از تجريش، شهرك قدس، پونك، سردار جنگل و يوسف‌آباد هم مشتري‌هاي ثابتي دارم. يكي از دلخوشي‌هاي من در كسب و كار همين مشتري‌هاي هميشگي هستند كه بسياري از آنها حالا مثل اعضاي خانواده‌ام هستند. از طرفي صاحب همين خانه كه زير ديوارش مي‌نشينم خيلي حق به گردن من دارد. اهالي هم كه جاي خود را دارند. اينجا خانه دوم من شده است.» كمالي چند وقت پيش به‌دليل گرفتاري‌هاي فراوان در زندگي‌اش پشت بساط كفاشي سكته مي‌كند و اهالي محل نجاتش مي‌دهند.

او در زندگي مشكلات ريز و درشت بسياري دارد اما هميشه شريف و خداپسند زندگي كرده است. مشكلات زيادي را براي كار در كنار خيابان متحمل مي‌شود و گوش‌اش از وعده و وعيدهاي مسئولان نيز پر است. خودش از اين وضعيت نه‌تنها گله‌اي ندارد بلكه براي همه مردم و مسئولان دعا مي‌كند و مي‌گويد: «همچنان در پي فرصتي براي خدمت به هموطنانم هستم.»

کد خبر 278416

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha