شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳ - ۰۵:۵۷
۰ نفر

مینا مولایی: هرکار کردیم راضی نشد عکس بگیریم؛ راضی نشد حرف‌هایی را بزند، نشانی‌هایی را بدهد که باعث شود چند نفر او را بشناسند؛ هرکار کردیم راضی نشد اسم و نشان خودش و رستورانش را بنویسیم.

بخشش

گفت چه فرقي مي‌كند؟! چه فرقي مي‌كند آقاي بهشتي باشد يا داوودي يا كريميان؟! چه فرقي مي‌كند به چه نامي صدايش بزنيم وقتي خودش مي‌گويد الگويش در كار خير، امام اولمان علي(ع) است؛ همان ناشناس بخشنده شب‌هاي كوفه كه هنوز هم مادربزرگ‌ها قصه مردانگي‌اش را براي نوه‌هايشان تعريف مي‌كنند. پس ما مي‌نويسيم آقا‌صادق و شما به هر نامي كه دوست داريد بخوانيد. اين گزارش داستان مردي است حدودا 50ساله كه براي كمك به آدم‌هاي نيازمند راه ساده‌اي را انتخاب كرده؛ مردي كه معتقد است فقط كافي است نيت خير داشته باشي، خدا خودش راه خير را نشانت مي‌دهد؛ رستوران‌داري كه با يك ايده جالب به افراد نيازمند غذا مي‌دهد.

«حتما شنيده‌ايد كه مي‌گويند به اندازه همه آدم‌ها، راه براي رسيدن به خدا وجود دارد؛ من مي‌گويم به اندازه همه آدم‌هاي دنيا راه است براي انجام كار خير.» اين جمله را آقاصادق مي‌گويد؛ همان ابتدا و ادامه مي‌دهد: «شايد خيلي‌ها دوست داشته باشند كار خير بكنند اما راهش را بلد نباشند؛ فكر كنند حتما بايد پول كلاني داشته باشند، بايد مبلغ قابل‌توجهي به افراد نيازمند كمك كنند تا اسم اين كارشان بشود كار خير. درحالي‌كه خدا راه‌هاي زيادي را براي كار خير پيش پايشان قرار داده».

براي پيدا كردن راه‌هاي خيري كه آقا‌صادق مي‌گويد نبايد راه دوري برويد، فقط بايد كمي چشم دل‌تان را باز كنيد و ناديدني‌ها را آن موقعي كه بايد، ببينيد. مثل سوژه گزارش امروز ما كه يك سال پيش وقتي برگ‌‌ريزان درختان تازه شروع شده بود خيلي اتفاقي چشمش به يك نوشته افتاد؛ «مهرماه پارسال بود، داشتم از جلوي مسجد محله‌مان رد مي‌شدم ديدم روي ديوار اعلاميه زده‌اند براي افراد نيازمند به كمك خيرين احتياج دارند. نوشته بودند هركس هرجوري كه مي‌تواند و از دستش برمي‌آيد كمك كند. با خودم فكر كردم چطور مي‌توانم در اين كار خير شريك شوم؟ رفتم داخل مسجد و به روحاني مسجدمان كه اتفاقا از قبل هم با هم آشنا بوديم گفتم من هم مي‌خواهم در اين كار خير شركت كنم. گفت چطور؟ مي‌خواهي هر‌ ماه مبلغي را به‌حساب افراد نيازمند واريز كني؟ كمي فكر كردم و ناگهان ايده جديدتري براي كمك به ذهنم رسيد. »

اينجا همان جايي بود كه آقاصادق راه خير رساندن به خلق‌الله را پيدا كرد؛ «من رستوران داشتم؛ خيلي وقت‌ها افرادي را ديده بودم كه از جلوي در رستوران رد مي‌شدند و نگاهشان روي غذا‌هاي روي ميزها جا مي‌ماند. افرادي كه شايد آنقدر پول توي جيب‌شان نبود كه يك ناهار دورهمي با اعضاي خانواده‌شان داخل رستوران بخورند. ياد آنها افتادم و به حاج‌آقا گفتم:

حاجي مي‌توانيم كارت‌هاي غذا به افرادي كه خودت مي‌شناسي و شرايطش را دارند بدهيم كه بيايند در رستوران ما و بدون اينكه هزينه‌اي پرداخت بكنند غذا بخورند. حاج‌آقا از پيشنهادم استقبال كرد و از هفته بعد اين كار شروع شد و تا حالا ادامه پيدا كرده. در اين مدت به تناوب آدم‌هاي نيازمند اما آبرودار زيادي به رستوران ما مراجعه كرده، كارت را تحويل صندوق‌دار ما داده و غذايي را كه دوست داشته‌اند تحويل گرفته‌اند. اين وسط هركسي كه دوست داشته همين جا نشسته و داخل رستوران غذايش را خورده، هركس هم دوست داشته غذا را با خودش به خانه برده.»

كارت‌هاي خير آقاصادق شكل و شمايلي مثل بقيه كارت‌ها دارند. كوچكند و مستطيل شكل، تاريخ صدور و انقضا دارند، تعداد و نوع غذا رويشان نوشته شده و مهر و امضاي روحاني مسجد پايشان خورده. كارت‌هايي كه يكي‌يكي كنار هم قرار گرفته‌اند و شده‌اند پل؛ شده‌اند نردبان نزديك شدن آقا‌صادق به بهشت؛ «مي‌دانم كه كار خاصي نمي‌كنم اما همين كار دلم را پر از آرامش كرده. پر از حس‌هاي خوبي كه مي‌دانم هيچ كار ديگري نمي‌توانست برايم به‌وجود بياورد؛ مخصوصا وقتي حاج‌آقا آدم‌هاي بچه‌دار را با اين كارت‌ها به رستوران ما مي‌فرستد. من نگاه پر از شوق و لبخند رضايت را كه روي صورت اين بچه‌ها مي‌بينم دلم مي‌لرزد از خوشي؛ چه حسي بهتر از اين؟

مثلا حدود يك‌ماه پيـش پـدري با 2 پسـر 12-10 ساله‌اش به رستوران ما آمد. كارت را تحويل صندوق‌دار داد و منتظر ايستاد تا غذايشان آماده شود. يكي از پسرها بعد از چند دقيقه انتظار رو به من گفت: مي‌شود ما دفعه بعد كه آمديم به جاي ساندويج، قارچ سوخاري بخوريم؟ گفتم چرا نمي‌شود؟ بعد رو كردم به يكي از پرسنل و گفتم براي اينها قارچ سوخاري هم بذار. پسرك آنچنان خوشحال شد كه براي خودم هم عجيب بود.... اين قارچ سوخاري مگر براي من رستوران‌دار چقدر هزينه داشت فوقش 4هزار تومان اما دل آن پسرك را به اندازه صدها هزارتومان شاد كرد.»

  • سرپرستي ايتام

آقا‌صادق خودش نمي‌گويد اما كمي كه پرس‌و‌جو مي‌كنيم مي‌فهميم كه دست به‌خيرش زياد است و سال‌هاي زيادي است كه با مؤسسه خيريه عترت فاطمي كه فرزندان ايتام و خانواده‌هاي سادات را پوشش مي‌دهد همكاري مي‌كند و سرپرستي 22كودك را برعهده دارد. وقتي موضوع را مطرح مي‌كنيم مي‌گويد: «من به تنهايي كه اين كارها را انجام نداده‌ام. وكيل اعضاي خانواده‌ام هستم. وكيل همسرم، برادر، پدر و مادر و حتي خواهرش هستم كه ايران زندگي نمي‌كند اما سرپرستي 5كودك نيازمند را به‌عهده گرفته». تأمين هزينه‌هاي زندگي اين بچه‌ها تنها همكاري مشترك او با مؤسسه خيريه عترت فاطمي نيست؛ «در طول ساليان گذشته اين مؤسسه بچه‌هاي زيادي را از گوشه و كنار كشورمان براي برگزاري اردوي تفريحي، آموزشي به تهران آورده. خوشبختانه رستوران من وقتي آنها تهران هستند، خيلي وقت‌ها ميزبان آنهاست.»

با اين حال حتي كمك كردن و كار خير هم مثل خيلي چيزهاي ديگر قانون خاص خودش را دارد؛ «نخستين نكته اين است كه كرامت و احترام كسي كه كارت به‌دست براي صرف غذا آمده را حفظ كنيم. من مي‌توانم با بي‌احترامي و بداخلاقي به اين افراد غذا بدهم و اجر كارم را از بين ببرم يا اينكه با احترام و روي باز برخورد كنم و عزت نفس‌شان را حفظ كنم. قطعا راه دوم پسنديده‌تر است. بگذاريد مثال بزنم؛ چند روز پيش ديدم مردي پشت شيشه رستوران ايستاده و داخل را نگاه مي‌كند. حس كردم گرسنه است. سريع رفتم و صدايش زدم. گفتم گرسنه‌اي؟ غذا مي‌خوري؟ گفت بله اما پول ندارم. گفتم مهمان من باش. بعد مثل بقيه مشتري‌ها منوي غذا را گذاشتم جلويش تا انتخاب كند و طوري رفتار كردم كه حتي پرسنل‌م هم متوجه نشوند كه كدام مشتري پول داده و كدام يكي پول نداده.»

  • درهاي خير و رحمت

خيلي‌ها اعتقاد دارند وقتي قدم خيري برمي‌دارند خداوند در خير و رحمت را به روي آنها باز مي‌كند؛ آقا‌صادق هم جزو اين گروه است؛ «اين اعتقاد قلبي من است. به همه هم مي‌گويم كه كار خير خير مي‌آورد. احساس مي‌كنم كارخيري كه انجام مي‌دهم من را سبك‌تر مي‌كند و يك جايي دستم را مي‌گيرد.»

با اين حال اين مرد نيكوكار معتقد است كه كمك به خلق خدا مي‌تواند حتي ساده‌تر از كاري باشد كه او انجام مي‌دهد؛ «خيلي وقت‌ها فقط بايد دلي را نشكنيم، روي زخمي مرهم بگذاريم، خنده‌اي به لب بنشانيم تا در كارنامه اعمال‌مان يك كار خير ثبت شود؛ مثلا من 20نفر پرسنل دارم. درست است كه آنها زيردست من كار مي‌كنند اما ارتباطي كه با آنها برقرار كرده‌ام جوري است كه انگار كارفرماي آنها نيستم. من اين ارتباط كارفرما و كارگري را عوض كرده‌ام. بيشتر با آنها ارتباط پدر و پسري دارم. دوست دارم فضاي خوبي را براي كاركردنشان به‌وجود بياورم.»

اما حكايت اين دستگيري‌هاي آقا‌صادق، ماجراي يك قول و قرار قديمي است؛ قول و قراري بين او و خداي خودش؛ «شغل من اين نبود، كار و حرفه ديگري داشتم. خانوادگي با پدر و برادرم كار مي‌كرديم. اما متأسفانه اوضاع به‌نحوي پيش رفت كه تصميم گرفتيم آن كار چندين و چند ساله‌مان را كنار بگذاريم و رستوران باز كنيم. مدتي همگي مشتركا كار كرديم، بعد رستوران را اجاره داديم. تا اينكه سال91 خودم نشستم با بقيه صحبت كردم و گفتم من رستوران را از شما اجاره مي‌كنم. قبول كردند و اينطوري من شدم رستوران‌دار.»

اما آن قول قديمي چه بود؟ «وقتي خودم كار چندان خوبي نداشتم و از نظر مالي استقلال زيادي پيدا نكرده بودم به خدا گفتم خدايا تو دستم را بگير من هم قول مي‌دهم دست بنده‌هايت را بگيرم. همراهشان باشم، دستشان را رها نكنم. اينطوري شد كه هميشه حس مي‌كنم نگاه مهربان خدا همه جا دنبالم است؛ مثلا خيلي وقت‌ها حتي چيزهايي كه به كارم نمي‌آيند باعث خير شده‌اند؛ مثلا مدت زيادي گردن مرغ‌هايي كه مي‌خريديم و در غذا‌ها استفاده مي‌كنيم اضافه مي‌آمد. طوري كه مي‌ديديم سر هفته 6-5كيلو گردن مرغ داخل يخچال داريم. استفاده‌اي هم برايشان نداشتيم. تا اينكه موضوع را با حاج آقا مطرح كرديم و الان مدت‌هاست كه اين گردن‌ها را مي‌فرستيم مسجد و بين افرادي كه خودشان مي‌شناسند براي پختن سوپ پخش مي‌كنند.»

کد خبر 273704

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha