دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲ - ۰۷:۱۸
۰ نفر

آزاده جعفریان: پرویز کلانتری اول فروردین ۱۳۱۰در روستای فشندک طالقان متولد شد.

نقاشی کودکان

وی از کودکی علاقه خود را به رنگ‌ها نشان داد و به‌گفته خودش از کودکی با خط‌خطی کردن دیوار همسایه‌ها کشیدن نقاشی انتزاعی را تمرین می‌کرد؛ همان روزها که روی دیوارهای کاهگلی همسایه‌ها با گچ خط می‌کشید و می‌گفت: «سر این خط را بگیر و بیا.» او در دانشکده هنرهای زیبای تهران درس خواند و سال ۱۳۳۸ در رشته هنرهای تجسمی دانش‌آموخته شد. کلانتری در مراکز هنری ازجمله دانشکده هنرهای زیبای تهران و کالج هنری کودکان در کالیفرنیا کار کرده و مدتی مدیر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در تهران بوده است. حضورش در حافظه چند نسل کودکان ایران با تصویرسازی‌های کتاب‌های درسی دوره دبستان جاودانه شد؛ حسنک کجایی؟، تصمیم کبری و... .کلانتری از سال ۱۳۵۳ با شروع نقاشی‌های کاهگلی دوره‌ای تازه را در زندگی هنری خود آغاز کرد و به این ترتیب به چهره‌ای شاخص و ماندگار در نقاشی نوستالژیک ایران تبدیل شد؛ راهی که تا امروز با افتخار آن را ادامه داده است؛ نقاشی‌هایش علاوه بر اقبال عمومی داخلی، در مجموعه‌های معتبر بین‌المللی نظیر سازمان ملل متحد (مقر نایروبی) یادمان صلح در کنار نقاشان ده‌ها کشور در پارک اوکلند آمریکا و... به یادگار است. در همین راستاست که چند کتاب از مجموعه آثارش به زیورطبع آراسته و ٢٣ مهرماه پارسال کتاب شناختنامه استاد با نام «این شاخه مال من است» راهی بازار نشر شد. نوشتن از هنرمندی چون پرویز کلانتری در نیمه دوم ٨٢ سالگی به هیچ وجه آسان نیست؛ به‌ویژه آنکه در این مقدمه بسیار فشرده، آنچه جا مانده اخلاق‌گرایی و نگاه مثبت و تعالی‌جوی استاد نقاش است که در این روزگار کمیاب است. گفت‌وگوی ما به وادی‌های مختلف سرک کشیده است.

  • در ابتدا از نمایشگاه «شبانه‌ها» که این روزها در نگارخانه بوم برپاست بفرمایید.

در فضای اصلی بوم برگزیده دوره‌های مختلف کاری من به نمایش درآمده که مدیران محترم بوم آنها را در سال‌های متمادی خریده و جمع‌آوری کرده‌اند. من همیشه سعی کرده‌ام نقاشی نوگرا باشم و مخاطب آثارم را بیشتر جوانان روشنفکر بین ۲۰ تا ۳۰ سال می‌دانم و سعی می‌کنم آثارم را با آنها کوک کنم و واکنش آنها درباره آثارم برایم بسیار اهمیت دارد. بنابراین با سن بالایی که دارم سعی می‌کنم همسو با جوانان حرکت کنم. من همیشه به شکل پراکنده کار کرده‌ام و هر بار سرنوشت به یک دلیل مرا به سمتی کشانده است. به‌دلیل آنکه در رشته‌های مجسمه‌سازی و معماری در دانشگاه‌ها طراحی تدریس می‌کردم، دانشجویان را به ارگ بم می‌بردیم. از آنجا شیفته معماری‌های کویری شدم و آثار کاهگلی را آغاز کردم و چشم‌اندازهای معماری مناطقی چون کاشان، ابیانه، یزد و ارگ بم را نقاشی کردم.

  • تم گلایه را پیش‌تر در تک اثرتان در حراج تهران هم دیده بودیم؛ آنجا که ‌ بناهای کهن گویی گم شده‌اند.

بله. در دومین حراج تهران که در هتل آزادی برگزار شد، تابلو نقاشی من با عنوان «شهر من گم شده است» با رقم خوبی به فروش رفت؛ یعنی آنکه بازگوینده یک دردجمعی بود. این تابلو روایت مردی سالخورده است که اندکی دچار فراموشی شده و شهرش را نمی‌شناسد؛ شهری که به‌شدت دستخوش ساخت‌وساز است. این یک انشا نیست بلکه بهانه‌ای است در ساختارشکنی که یک نقاش 82ساله آن را روایت می‌کند و من نشانه‌های مخدوش شهرم را که به‌خاطر می‌آورم، نقاشی کرده‌ام. واقعیت این است که شهر من واقعا گم شده و من دیگر آن را نمی‌شناسم. در شبی که همه خواب بودیم بساز و بفروش‌ها به جان شهر افتادند، درخت‌ها را بریدند و جایش تیرآهن کاشتند. ساختمان‌ها هیچ ربطی به هم ندارند، حادثه‌ای رخ داده و شهر دچار دگرگونی و سردرگمی عجیبی شده است... در این میانه یادمان رفته ایران فقط تهران نیست؛ سرزمینی با فرهنگ و اقوام متفاوت است اما هنگامی که به ادبیات داستانی کودکان نگاه می‌کنم انگار همه داستان‌ها را برای کودکان تهران می‌نویسند. از همین رو من به‌شدت به عناصر بومی وفادارم. هنگامی که در سوئیس زندگی می‌کردم صاحبخانه‌ام از من خواست کنار دریاچه لمان بروم و نقاشی کنم. من یک روز از صبح کنار دریاچه بودم و بعد از ظهر دست خالی به خانه برگشتم و آن صحنه‌ها برایم حکم یک کارت‌پستال قشنگ را داشت و نتوانستم با آن ارتباط برقرار کنم. من همچنان نقاش سرزمین‌های خاک‌آلود مملکت خودم هستم. یکی از دوستان اسپانیایی من که بارها به ایران سفر کرده، در مورد ایران گفت: ایران برای اروپایی‌ها یک علامت سؤال بزرگ است. آنها فکر می‌کنند ایران فقط کشور نفت و لباس سیاه است درصورتی که ایران یک دنیای رنگارنگ و پر از سلیقه‌های گوناگون است. «شهر ایرانی» را بر همین اساس و برای پاسخ به همین شبهه‌ها در سازمان ملل کشیدم. دفتر اسکان بشر سازمان ملل در آفریقا به من که تنها نقاشی بودم که به معماری هم نگاه کرده، پیشنهاد داد موضوع شهر ایرانی از نگاه نقاش ایرانی را روی یکی از دیوارهای این سازمان به اندازه 4متر نقاشی کنم. من بعد از چندبار سفر به شهر قزوین و جمع‌آوری پیشینه تاریخی این شهر توانستم نقاشی‌ای به ابعاد 3 متر در یک متر و نیم به شیوه کاهگلی روی دیوار پیاده کنم که توسط خانم آنا تیبا چوگا، از مهم‌ترین مدیران سازمان ملل، افتتاح شد. من در آن مراسم در پاسخ به سؤال این خانم که پرسید شهر ایرانی چگونه شهری است؟ گفتم شهر ایرانی جایی است که پشت هر پنجره آن شاعری نشسته است. منظور من از شاعر فردوسی و سعدی نبود بلکه آن راننده کامیونی بود که «سرنوشت را نمی‌توان از سر نوشت» را پشت ماشین خود نوشته است. اکنون معتقدم شهر این مردمان شعرپیشه گم شده است. همه از هم دور افتاده و از هم بی‌خبریم.

  • این همان اشاره‌ای است که هم در افتتاحیه بوم هم در سخنرانی‌تان در شهر کتاب مرکزی درباره قبیله شدن جامعه ایرانی به‌خصوص جامعه هنری تذکر داده‌اید.

این سال‌ها یکی از ویژگی‌های ایرانی بودن، ارتباط نداشتن فعالیت‌های گوناگون هنری با هم و قبیله‌ای عمل کردن آنهاست. بگذارید از اهل هنر مثال بیاورم؛ اهل موسیقی، شاعران، نقاشان و نویسندگان جدا از یکدیگرند. جدایی این قشرها برایم عجیب است که در این سال‌ها بسیار بیشتر هم شده. هنگامی که به دیدن آثار موندریان نقاش قرن بیستم در پاریس رفته بودم، عکس‌هایی از جمع هنرمندان کنار هم نظرم را جلب کرد. چه خوب است هنرمندان در زمینه‌های مختلف با هم درارتباط هستند اما در ایران هیچ پاتوقی وجود ندارد که من با همپای اهل موسیقی خود صحبت کنم و به‌نظر من این موضوع یک مشکل جدی است. برایم عجیب است که معماران پیوندی با شاعران ندارند و در قبیله خودشان نفس می‌کشند. من برای نزدیک‌شدن و بازآشنایی این قبایل هنری طرحی ویژه دارم که آن را تقدیم شورای شهر تهران کرده‌ام.

  • منظورتان همان طرح یادمان شهری برای هنرمندان است؟

دقیقا. این طرح عبارت از بنایی یادبود است که برای شکل آن معماران تصمیم می‌گیرند اما در ادامه‌اش اتمسفر و فضایی پیرامون این بنا پدید می‌آید که به ایجاد یک پاتوق فرهنگی هنری برای تهران می‌انجامد؛پاتوق هنری‌ای که دیروز تهران بسیار داشت و امروز دیگر نشانی از آنها نیست؛ پاتوقی که هنرمندان در آن حاضر می‌شوند و مردم می‌توانند با آنها درباره آثارشان گفت‌وگو کنند. بازارچه‌های فروش آثار هنری، کتابفروشی و... می‌تواند این راسته هنری را تکمیل کند، تهران شایسته چنین راسته و چنین طرحی است، از این رهگذر قبیله‌های هنری ما که از هم بی‌خبرند با هم دیدارهایی تازه می‌کنند و مردم فرصت دیدار هنرمندانشان را می‌یابند و آیندگان به همشهری بودن با نام آوران عرصه‌های مختلف افتخار می‌کنند. این طرح را به دکتر احمد مسجدجامعی، رئیس شورای شهر تهران ارائه دادم و آن را چندی پیش با نخبگان هنری کشور در میان گذاشتم. حالا بسیار امیدوارم با اجرای آن بتوان اقدامی نمادین در راستای گرامیداشت مقام هنرمند و پیوند دادن و گرد هم آمدن جامعه هنری و دوستداران هنر به عمل آورد.

  • خانه‌های کاهگلی و روستایی و معماری‌های کویری ازجمله امضاهای جهانی‌شده شما در نقاشی ایران است. آیا می‌توان دلبستگی شما به این مضامین را در زادگاهتان در طالقان و نوع بافت زندگی در این منطقه دانست؟

وقتی من کار نقاشی کتاب‌های درسی را شروع کردم، به این نتیجه رسیدم که باید در کتاب‌های درسی به فراخور موضوع، نشانه‌هایی از فضا و محیط ایرانی ارائه دهم. روی این اصل سفرهای زیادی به طالقان می‌کردم و به نقاشی در این منطقه می‌پرداختم. دلیل سفرم به طالقان این بود که از نزدیک شکل و شمایل بچه‌های روستایی یا لباس‌هایی را که می‌پوشیدند یا کارهایی که می‌کردند( مثل علف‌چینی یا خرمن‌چینی) را ببینم تا بتوانم به نقاشی کردن این مضامین در کتاب‌های درسی بپردازم. آنها که نقاشی‌های من را در کتاب‌های درسی سال‌ها پیش به‌خاطر دارند، به خوبی می‌توانند متوجه این نکته شوند که نقاشی درس «حسنک کجایی؟» دقیقا همان بچه‌ای است که در طالقان دیده بودم. بنابراین طالقان در عرصه نقاشی به من کمک زیادی کرد تا بتوانم به مدد سبک و سیاق خود و استفاده از المان‌های ایرانی در کتاب‌های درسی به ارائه اثر بپردازم.

  • به نقاشی کتاب‌های درسی اشاره کردید. این سال‌ها تصاویر کتاب‌های درسی را چطور ارزیابی می‌کنید؟

سال پیش در فرهنگسرای ارسباران نمونه‌هایی از کارهایم را در کتاب‌های درسی به تماشا گذاشتند که خودش یک جور ارزیابی دیروز و امروز بود. همین چند وقت پیش هم در دوسالانه تصویرگری از من تقدیر شد اما به‌طور کلی در سرزمینی زندگی می‌کنیم که هیچ نسلی نتوانسته تجربه‌خودش را به نسل‌های بعد منتقل سازد. متأسفانه کاری که من و دیگر همکارانم در زمینه تصاویر کتاب‌های درسی انجام دادیم هیچ‌وقت چندان مورد توجه واقع نشد. من سال 1960برای گذراندن یک دوره مطالعاتی در این زمینه همراه چند هنرمند دیگر به آمریکا سفر کردیم. وقتی به ایران برگشتیم به فعالیت در این زمینه پرداختیم و کارهای زیادی انجام دادیم. نخستین نکته‌ای که در این سفر مطالعاتی آموختیم این بود که تصاویر در کتاب‌های درسی باید در نهایت خوشرویی طراحی شوند. درحالی‌که امروز شاید دیگر این مولفه رعایت نشود. در تصویرگری کتاب‌های درسی 2 نکته برای من وجود داشته است؛ نخست اینکه واقعیت این بود که مردم و شهرها و آن نواحی که در تصویرگری این کتاب‌ها نقش کردم دچار فقر هستند، نکته دیگر توجه به بعد آموزشی این کتاب‌ها بود، زیرا کتاب درسی می‌خواهد آموزش دهد که استفاده از مسواک، حوله، دستشویی و... چگونه باید باشد.

  • و این نقاشی‌ها را بسیار ساده کشیدید، گویا این ساده کردن‌ها برای درک بیشتر طیف‌های گسترده‌تر کودکان بود.

باید مخاطب را شناخت و بنا به این شناخت اثر خلق کرد. من از همان ابتدا متوجه شدم باید طرح را به شکلی ساده کنم که برای جامعه و براساس ذهنیت فرهنگی که از خود دارد، قابل فهم باشد. به این ترتیب تلاش کردم آن مفهوم اصلی را در ساده‌ترین شکل طراحی بیان کنم که بعدها همین نکته در نقاشی‌هایم بسیار به کارم آمد، یعنی نقاشی‌هایی که برای کتاب‌های داستانی بچه‌ها می‌کشیدم در ساده‌ترین حالت بود و به این ترتیب این کتاب‌ها توانست تأثیرگذار باشد. خاطرم هست در سفری که چند سال پیش به کازرون داشتم، زنگ مدرسه‌ای خورده بود و کتاب جغرافی در دست چند دانش‌آموز بود. دوستم به بچه‌های مدرسه گفت: می‌دانید نقاشی‌های این کتاب را این آقا ـ یعنی من‌ـ کشیده است؟ در نگاه این بچه‌ها تحسینی بود که برای من از هر تقدیری لذت‌بخش‌تر بود.

کد خبر 242655

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز