پس از رحلت رسول اکرم(ص) حوادثی در جهان اسلام رخ داد که تأثیرات زیادی بر رویدادهای بعدی نهاد.

حضرت فاطمه زهرا س

پس از این رخدادها بود که حضرت زهرا(س) در مسجدالنبی‌ در مدینه حاضر شد و خطابه‏ای ایراد کرد که از آن پس به خطبه فدک معروف شد. این خطبه نه تنها مسائل فدک را به‌خوبی و حق اهل‏بیت در آن را به روشنی اثبات می‌کند بلکه حاوی مضامین بلند در معارف اعتقادی است. بیان اصول اعتقادی با بیانی شیوا از توحید گرفته تا نبوت و معاد، اسرار احکام، بیان وضع مردم قبل از بعثت رسول اکرم(ص)، مبارزات و سختی‌های پیامبر اکرم(ص) و علی(ع) در راه پیروزی و تثبیت دین خدا، فتنه‌های دشمنان و برخی مسلمان‏نماها در مسیر تثبیت اسلام، جانشینی علی(ع) از طرف خدا توسط پیامبر در غدیرخم، رحلت پیامبر(ص) و عهدشکنی برخی مسلمانان، غصب فدک و... از جمله مطالب این خطبه است که در نهایت اختصار و به زیبایی بیان شده‏اند. اهمیت این خطبه تا بدانجاست که ائمه اطهار علیهم‌السلام آن را نقل کرده‏اند و علمای دین بر حفظ و فراگیری آن تأکید داشته‏اند. علمای بزرگوار شیعه در طول تاریخ، اسناد و مدارک این خطبه و شر‌ح‌هایی از آن را تحریر و برای جامعه مسلمانان به یادگار نهاده‏اند تا جایی که غیراز ده‌ها کتاب به زبان عربی و فارسی، ترجمه‌هایی از این خطبه به زبان‌های اردو، ترکی و فرانسوی صورت گرفته است. معلم بزرگ اخلاق دوران معاصر، مرحوم آیت‌الله حاج آقا مجتبی تهرانی در سال 1374 طی17جلسه به شرح این خطبه تأثیرگذار پرداختند. این بیانات که روی نوار ضبط شده بودند، در سال‌های اخیر پیاده شده و‌ در اختیار مشتاقان قرار گرفته است. آنچه در پی می‌آید گوشه‌ای است از تفسیر این عارف بزرگ از خطبه بلند حضرت.
«الْخَلائِقُ بِالْغَیْبِ مَکْنُونَه وَ بِسِتْرِ الْأها‌ ویلِ مَصُونَه»
یعنی این انتخاب پدرم از سوی خداوند آنگاه بود که همه خلایق پوشیده و به پوشش هول‌ها محفوظ بودند. اشاره به این است که این انتخاب آن‏گاه صورت گرفت که هنوز موجودات وجود عینی پیدا نکرده بودند و پا به عرصه وجود نگذاشته بودند.
«وَ بِنَهایَهِ الْعدم‌مَقْرُونَهٌ»
و هنوز موجودات به منتهای عدم‌مقرون بودند. در اینجا ممکن است این سؤال مطرح شود که اگر هنوز موجودات خلق نشده بودند و پا به عرصه وجود (از نظر وجود عینی) نگذاشته بودند پس برگزیدگی و انتخاب چگونه معنا پیدا می‌کند؟ حضرت زهرا(س) خود در عبارت بعد به این سؤال پاسخ می‏دهد.
« عِلْماً مِنَ‌الله تَعالی بِمَآئِلِ الامُورِ وَ اِحاطَهً بِحَوادِثِ الدهُورِ وَ مَعْرِفَهً ‏بِمَواقِعِ لْمَقْدُورِ»
یعنی از آنجا که خداوند به نظام وجود علم دارد و بر آینده همه امور از ازل تا ابد آگاهی و به موقعیت مقدورات شناخت داشت. البته نمی‏خواهم به مسائل فلسفی بپردازم که فرصت دیگری می‏طلبد اما اشاره می‏کنم که در فلسفه می‏گویند در بحث علت غایی، وجود ذهنی شی‏ء مقدم است بر وجود عینی آن؛ به‌عبارت ساده‏تر در علم خداوند این بود که در این کاروان هستی که به حرکت درآورده و در این باغی که او آراسته گل سرسبد و میوه شیرین کدام است. پس لازم نیست ابتدا همه مخلوقات باشند تا بعد برگزیدن معنا پیدا کند؛ همانطور که یک باغبان از ابتدا می‏داند چه میوه‏ای را از این باغ می‏خواهد به عمل آورد. پس چون خداوند آینده همه حوادث را از نظر علمی می‏دانست و به موقعیت‌های مقدورات خود آگاه بود و می‏دانست که مقدورات این عالم هر کدام چه موقعیت و جایگاهی در نظام آفرینش دارند پس گل سرسبد این آفرینش و انسان کامل را هم می‏شناخت و او را که اشرف مخلوقات است از میان همه انسان‌ها برای خود برگزید. یعنی همان انسان کامل را که گفته‏اند علت غایی برای جمیع خلقت است و در حدیث قدسی آمده است؛«لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الافْلاکْ» که نشان می‏دهد همه هستی طفیل وجود پیامبر اکرم(ص) است که در بین اشرف مخلوقاتش، کامل‌ترین انسان و مظهر انسان کامل است.
«اِبْتَعَثَهُ‌الله اِتْماماً لِأمْرِهِ»
خداوند پیغمبر را مبعوث کرد تا امر خود را تمام کند. در باب هدف از خلقت می‏گویند علت غایی برای خلقت، انسان کامل و کمال انسانی است. در سیر هستی هم همینطور است، جمادات فدای نباتات و نباتات فدای حیوانات و همه اینها فدای انسان. اما آنکه علت غایی است انسان کامل است و انسان در این عالم با روشی که خدا به او نشان داده به آن کمال لایق انسانی‏اش می‏رسد. پس من و شما اشرف مخلوقات هستیم اگر به دستورالعملی که به ما داده‏اند عمل کنیم و به شرافت برسیم و الا این هیکل دو پا که شرافت ندارد. خداوند آنقدر حیوان دو پا دارد که حد ندارد و روش و دستورالعمل انسان شدن در اختیار ما قرار نمی‏گیرد مگر با بعثت انبیاء از جانب خداوند. در باب ادیان هم هر دینی که می‏آید متمم و مکمل دین قبلی است؛ مثلا شرایع حضرت نوح، ابراهیم، موسی و عیسی سلام‌الله علیهم اجمعین به‌ترتیب آمده و هر یک شریعت قبلی را تکمیل و تتمیم کرده‏اند تا می‏رسد به شریعت اسلام که اتم و اکمل شرایع است؛ یعنی دیگر مافوق اسلام و پس از آن دستوراتی برای نیل به آن اعلی درجه از هدف خلقت انسان نداریم. پس پیغمبر اکرم(ص) مبعوث شد تا امر الهی را که رسیدن انسان به کمال لایقش است به اتمام برساند.
« وَ عَزیمَهً عَلی إمْضاءِ حُکْمِهِ»
و به وسیله بعثت پیغمبر خداوند همان حکمی را که از ازل داشته بود امضا کرد یعنی آن حکم ازلی را به اجرا درآورد؛ یعنی براساس یک طرح، سلسله مخلوقات خلق شد تا رسید به انسان، بعد هم انسان‌ها و شرایع یکی پس از دیگری آمدند و یکدیگر را تکمیل کردند تا رسید به دین اسلام و پیغمبر خاتم، که با آمدن این پیغمبر همه آنچه از ازل پیش‏بینی شده بود به اجرا درآمد؛ یعنی در عالم خلقت کاملی بیاید. این را هم بدانید که انسان کامل علاوه بر هدایت‌های لفظی‏اش حتی پیکره‏اش هم الگوست؛ یعنی انسان‌های کامل با آن جاذبه روحانی خودشان به‌اصطلاح انسان‌ها را مجذوب می‏کنند و به‌دنبال خودشان می‏کشند. پس انسان کامل خود الگویی است در میان دیگر انسان‌ها و آنها از او الگوگیری می‏کنند. لذا رسول اکرم(ص) فرمود:«إنی بُعِثْتُ لاِتَممَ مَکارِمَ الأخْلاقْ» یعنی اصلا بعثت من برای اتمام مکارم اخلاق است. اخلاقیات همان ملکات نفسانیه درونی انسان هستند. پیغمبر آمده تا ما آدم بشویم یعنی حیوان نباشیم و البته انسانیت انسان هم همان ملکات نفسانی اوست که ملکات نفسانیه صورت باطنیه انسان است.
«وَ إِنْفاذاً لِمَقادیرِ حَتْمِهِ»
و خداوند به وسیله بعثت پیغمبر اکرم(ص) خواسته تا مقدرات حتمی خود را تنفیذ کند. در این عبارت مقادیر که موصوف است به صفت خود که حتمه است اضافه شده؛ یعنی پیغمبر از مقدورات حتمی خداوند بوده و مبعوث شدن او تنفیذ این تقدیر حتمی خداوند است.
«فَرَأی الاُمَمَ فِرَقاً فی اَدْیانِها»
در معنای این عبارت بنا بر ضمیر فاعل «رَأی» دو احتمال وجود دارد. اول اینکه خداوند دید امت‌ها از نظر دینی، فرقه‏فرقه شده‏اند؛ یکی آتش می‏پرستد، یکی خورشید، یکی ماه، یکی بت و... و دوم اینکه وقتی پیغمبر مبعوث شد دید وضع مردم اینطور شده که انسان‌هایی که باید خداپرست باشند بت‏پرست، گاوپرست و... شده‏اند؛ حتی برخی از برخی بدبخت‏ترند، یکی مثل خودش را می‏پرستد آن دیگری که بدبخت‏تر است حیوان را می‏پرستد؛ و آنکه از همه بدبخت‏تر است رفته جمادات را بت کرده و می‏پرستد؛ یعنی چند مرتبه پایین‏تر از وجود خودش را می‏پرستد. پس در احتمال اول خداوند وقتی مردم را اینگونه دید پیغمبر را مبعوث کرد و در احتمال دوم پیغمبر در موقع بعثت مردم را اینگونه دید.
«عُکفاً عَلی نیرانِها»
و دید که این مردم ملازم با آتش‌های آنها شدند؛ یعنی اینکه آتش‏پرست شده‏اند یا به احتمال دیگر بگوییم راهی را رفته‏اند که به جهنم منتهی می‌شود.
«عابِداً لأوْثانِها»
و بت‌هایشان را عبادت می‏کنند.
«مُنْکِرَهً لِلهِ مَعَ عِرفانِها»
و با اینکه فطرتا شناخت نسبت به خدا داشتند خدا را منکر شدند. اینجا ممکن است توهم شود که در این عبارت تناقض وجود دارد؛ یعنی می‏گوید هم شناخت به خدا داشتند و هم منکر شدند اما با دقت در این عبارت معلوم می‌شود همانطور که قبلا گفته شد خداوند شناخت خودش را در همه دل‌ها جاسازی کرده و همه فطرت‌ها به توحید اقرار و اعتراف دارند، ولی برخی انسان‌ها با وجود این فطرت خدا را انکار می‏کنند. این از نظر بحث فلسفی در مورد این عبارت که درست هم هست اما به‌نظر می‏رسد مطلب بالاتر از این است. بحث عرفان است یعنی حضرت کلمه معرفت به کار برده و فرق است بین علم و عرفان. یعنی خدا خودش را، توحیدش را در جمیع موجودات عالم حتی سلول‌ها و کوچک‌ترین ذره‌ها جاسازی کرده است؛ هر ذره‏ای را که ببینید موحد است. همه موجودات موحدند. فقط انسان است که با یک چیزی که خدا به او داده یعنی اختیار، گاه بر خلاف مسیری که همه اجزای پیکره‏اش حرکت می‏کنند می‌رود، چرا؟ برای اینکه تابع شهوت و غضب می‌شود و لذا با وجود همه پیکره‏اش که توحید را فریاد می‏زند، انسان مشرک و ملحد و کافر می‌شود. پس عبارت حضرت(س) اشاره دارد به آیه: «فِطْرَهَ‌الله التی فَطَرَ الناسَ عَلَیها لاتَبْدیلَ لِخَلْقِ‌الله» است.
«فَأَنارِ‌الله بِأبی مُحَمدٍ ظُلَمَها»
سپس خداوند به وسیله پدرم ظلمت‌های این امت‌ها و فرقه‌ها را مبدل به نور کرد؛ یعنی رسول اکرم(ص) ظلمت بت‌پرستی و امثال آنها را از بین برد و نور ایمان و توحید را جایگزین آن ساخت.
«وَکَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهْمَها»
و مبهماتشان را از دل‌ها منکشف کرد. دقت کنید که حضرت زهرا(س) تعبیر قلوب را به کار می‏برند یعنی اینها شناخت قلبی داشتند اما انکار می‏کردند. در اینجا یک وقت می‏گوییم منظور مسائل عقلی است یعنی انسان‌ها مسائل پیچیده‏ای مثل مرگ، برزخ، قیامت حشر و نشر را نتوانسته بودند حل کنند، پیغمبر آمد این مسائل را حل کرد اما سخن بالاتر از شناخت قلبی است و عبارات بعد هم همین معنا را تأیید می‌کند که مشکلات قلب و دل عبارت از کثافات دل است؛ یعنی کثافت‌هایی که بر اثر پیروی از شهوات و خلافکاری‏ها و فرو رفتن در هواهای نفسانی در انسان‌ها پیدا شده و روی دیده دل را فراگرفته بود باعث شده بود که اینها نمی‏توانستند حقایق را ببینند و فطرتشان جلوه‏گر شود. پیغمبر اکرم(ص) آمد آن کثافات را با هدایت و دستورالعمل‌هایش برطرف کرد. البته مشکلات عقلی و اعتقادی هم به وسیله رسول‌اکرم(ص) حل شد اما در اینجا منظور مشکلات و مبهمات قلب است و بارها گفته‏ام که اعتقاد هنگامی کارساز است که وارد قلب شود؛ یعنی واردات قلبیه کارساز است و اهمیت دارد.
«وَ جَلا عَنِ الْأبْصارِ غُمَمَها»
و روشن کرد از چشم‌های آنها پوشش‌هایشان را، پیامبر چشم دلی را که کثافت روی آن را گرفته بود و لذا نمی‏توانستند خدا را ببینند، پاک کرد و جلوه داد. این کاری نیست که یک فیلسوف بتواند در جامعه انجام دهد. بلکه بالاتر از او لازم است؛ یعنی یک مرد الهی باید بیاید و دل‌ها را متوجه خدا کند و چشم دل‌ها را باز کند.
«وَقامَ فی الناسِ بِالْهِدایَه»

و پدرم قیام کرد در مردم برای هدایت آنها.
«فَانْقَذَ هُمْ مِنَ الْغَوایَه»
پس آنها را از گمراهی رهایی بخشید.
«وَ بَصرَهُمْ مِنَ الْعَمایَه»
و از کوری نجاتشان داد و بینا ساخت.
«وَ هَداهُمْ إلَی الدینِ الْقَویمِ وَ دَعاهُمْ إلی صِراطِ الْمُسْتَقیم»
و آنها را هدایت کرد به دین محکم و دعوت کرد آنها را به راه راست.
از این جملات به دست می‏آید که هدف از بعثت این بوده که قلوب انسان‌ها متوجه خدا بشود و قلب خداشناس بتواند کار خودش را انجام دهد. چون لازم نیست خداشناسی را به قلبت یاد بدهی، او خود خداشناس است تو سعی کن شیطان‏شناسی را کنار بگذاری. پس پیغمبر آمده تا انسان‌ها را از فرقه‏فرقه شدن و انحراف از صراط مستقیم بازدارد. حضرت زهرا(س) تا اینجا فرمود که هدف از خلقت و غایت از بعثت، آدم شدن من و تو است. برای این کار هم کافی است راه شیطان را نروی و بگذاری که همان فطرت اولیه‏ات کار خودش را بکند.

کد خبر 208817

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز