پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۵ - ۱۹:۵۵
۰ نفر

مهدی امیرپورـ‌ محمود مولای - مترجم: محمدوالایزدانی در بین نام‌هایی که مکتب فوتبال یوگسلاوی در سالیان اخیر به ایران صادر کرده، فقط یک نفر به محبوبیتی بیش از او دست یافت.

چیرو بلاژویچ، شومن کبیر که جذابیت‌اش پایان‌ناپذیر است و در کرواسی هم مثل ایران، مردم و خبرنگارها با هم برایش غش و ضعف می‌کنند برای مصاحبه‌های همیشه پرهیجانش و برای توضیحات باشکوهش از فوتبال.

بعد از چیرو هیچ‌کس نتوانست این‌قدر خودش را در دل‌ها جا کند. قبل از او هم کسی نتوانسته بود. اما جدا از او، این وینکو بگوویچ بود که حضورش بیش از همة مربیان کروات به هواداران ایرانی فوتبال چسبید. نه فرانچیچ، نه استانکوی سرد مزاج، نه لوکا بوناچیچ بداخلاق و نه برانکو که همه پل‌ها را پشت سرش خراب کرد؛ فقط وینکو بگوویچ بود که می‌توانست از فوتبال ایران برود و دوباره با دسته‌های گل از او و بازگشت‌اش استقبال شود.

او که حتی تجربه شکست‌بارش با پرسپولیس هم چندان بی‌شکوه نبود. با آن تیم پرستاره که علی دایی را دوباره قرمزپوش می‌دید و آن بردهای پرگل که زلزله پرسپولیس را دیگر بار زنده کرد، اگرچه تنها برای چند هفته. وینکو بگوویچ این‌گونه است. یک سرمربی عاطفی که شعر می‌گوید و با بازیکنانش رابطه‌ای صمیمی برقرار می‌کند.

یک تئوریسین که می‌تواند در تمام طول فصل، کنار تیم بدود و کسی که پس از سال‌ها حضور در ایران، فوتبال ما را مثل کف دستش می‌شناسد. از اهواز به تهران و سپس به رشت. از اعماق جدول لیگ برتر تا اوج قهرمانی .

آیا او شایستگی این را نداشت که تیم المپیک ما را به دست بگیرد؟  تصمیم‌گیرندگان فوتبال ایران طوری با سلام و صلوات پای او را به این تیم باز کردند که گمان کنی احدی بهتر از او برای این نیمکت پیدا نمی‌شد. کسی که انگار معجزه تنها در دستان اوست.

اگرچه با اولین تساوی مقابل استرالیا در تهران، باز هم قسمتی از امیدهای اندک ما به این تیم تازه‌پا، برای راهیابی به المپیک پرید.

  •  آدم احساس می‌کند وینکو بگوویچ بیشتر یک توریست است تا یک مربی فوتبال. انگار فقط چند تا کشور از کره زمین مانده که شما به آن سر نزده‌اید.

از وقتی جوان بودم، زیاد سفر می‌رفتم. آن موقع عضو هایدوک اشپیلت بودم. همیشه با تیم در مسافرت بودیم. از آن روزها تا حالا همیشه در سفرم!

  •  تا حالا شمرده‌اید که به چند تا کشور سفر کرده‌اید؟

هر وقت بازنشسته شدم این کار را می‌کنم، ولی تا حالا وقت نکرده‌ام. اما مطمئن‌ام که به تمام کشورهای اروپایی سفر کرده‌ام؛ به تمام اروپا. چهار بار به آمریکا رفتم. هندوراس و ونزوئلا هم رفتم. شمال آفریقا هم سر زدم؛ مصر، مراکش، الجزایر. البته تا حالا به شرق آسیا سفر نکرده‌ام. دوست دارم چین و ژاپن و کره را ببینم. سمت استرالیا هم نرفته‌ام.
 هم‌گروهی با استرالیا این‌جا به نفع شما تمام شد!

(می‌خندد)

  •  به خاطر فوتبال به این کشورها رفتید یا به خاطر جهانگردی؟

جوان‌تر که بودم، تمام سفرهایم برای فوتبال بود. اما حالا هشتاد درصدش برای فوتبال است، بیست درصدش برای جهانگردی.

  •  تا پیش از این‌که برای مربیگری فولاد به ایران بیایید، به ایران سفر نکرده بودید؟

نه، اما وقتی توی دانشگاه درس می‌خواندم، هر ترم توی درس تاریخ، یکی از امپراتوری‌های کهن را می‌خواندیم. در یکی از ترم‌ها ایران را خواندم. پیش از این‌که بیایم ایران، از کورش و داریوش و جنگ‌های ایران با روم و یونان چیزهای زیادی می‌دانستم. از جنگ ایران و عراق هم خبر داشتم. سال1999 که به ایران آمدم، اصلا به اخبار منفی رسانه‌ها از ایران گوش ندادم. کلا آدمی هستم که چندان به اخبار تلویزیون اعتقاد ندارم. همه تلویزیون‌های دنیا یک‌جور تبلیغ منفی هستند.

  •  وقتی به ایران آمدید، برای اولین بار به کجا سفر کردید؟

تا رسیدم تهران، به من خبر دادند که باید بروم چالوس. تیم آن‌جا اردو داشت. بعد از این‌که اردوی چالوس تمام شد، تازه رفتم اهواز.

  •  اولین باری که ریسک کردید یک پرس غذای ایرانی بخورید، یادتان می‌آید؟

وقتی رسیدم چالوس، بلافاصله رفتیم یک رستوران و من کباب کوبیده سفارش دادم.

  •  پیش از سفر به ایران، چیزی از کباب کوبیده شنیده بودید؟

ما توی کرواسی خودمان یک‌جور کباب داریم که به‌اش می‌گوییم «چباب چی‌چی». زیاد شبیه به کباب کوبیده نیست، ولی با گوشت چرخ شده می‌پزند.

  •  توی سفر برگشت از چالوس به اهواز، وسوسه نشدید به شهر دیگری هم سر بزنید؟

نه، اما به خاطر علاقه زیادی که به تاریخ دارم، خیلی دوست داشتم آثار باستانی ایران را ببینم. برای همین در اولین فرصت رفتم چغازنبیل. قبل از این‌که به ایران بیایم، توی کتاب‌های تاریخ خوانده بودم که چغازنبیل در سه هزار سال پیش از میلاد مسیح لوله‌کشی آب داشته و توی خانه‌های آن را با سرامیک می‌پوشاندند. بعد هم رفتم شوش که آن‌جا هم عالی بود.
تخت جمشید و غار علیصدر هم رفتم. البته پیش از این‌که توی بم زلزله بیاید، توی ارگ بم هم قدم زده بودم.

  •  این همه علاقه به تاریخ، آدم را مطمئن می‌کند که پدر وینکو معلم تاریخ بوده.

نه، پدرم افسر نیروی دریایی ارتش یوگسلاوی بود. بعد هم که بازنشسته شد، مدیر یک شرکت بیمه اجتماعی بود.

  •  چرا اسم شما را وینکو گذاشتند؟

به خاطر این‌که اسم پدربزرگم «ویتسکو» بود. وینکو یک اسم خیلی قدیمی است توی زبان کروات که ریشه‌اش برمی‌گردد به «نست وینسنت» یکی از قدیسان بالکان. اسم‌های وینکو و ویتسکو و ویچنزو همه از آن مشتق شده.

  •  توی دانشگاه چه رشته‌ای خواندید؟

اقتصاد. اما پس از این‌که مربی فوتبال شدم، تمام انرژی‌ام را گذاشتم روی فوتبال.

  •  فوتبال هم بازی کردید؟

آره، از یازده سالگی عضو تیم هایدوک اشپیلت بودم و حتی سابقه 25  بازی با تیم امید یوگسلاوی را داشتم. اما توی جوانی، شانس آوردم که برای فرار از سربازی به اتریش رفتم و آن‌جا شانس بازی توی لیگ اتریش را به دست آوردم. بعد هم که به یوگسلاوی برگشتم با ایویچ کار کردم که همة شما او را می‌شناسید. شاگرد میلانیچ هم بودم که سابقه مربیگری رئال مادرید و تیم ملی یوگسلاوی را داشت.

  •  مربی بهتری بودید یا بازیکن بهتری؟

جوابش را هنوز خودم نمی‌دانم.

  •  چرا در یوگسلاوی هیچ‌وقت به عنوان مربی تیم بزرگی را به شما ندادند؟

من سابقه مربیگری تیم المپیک یوگسلاوی را هم دارم. اما پس از آن، وقتی در یک تیم باشگاهی مربی شدم، دوره جنگ‌‌های داخلی یوگسلاوی بود و در تیم من 5 بازیکن مسلمان بازی می‌کردند. به خاطر این‌که آن‌ها را از تیم اخراج نکردم، با رئیس فدراسیون یوگسلاوی به مشکل خوردم.

  •  پس سفر به ایران یک‌جور تحول در مربیگری شما به وجود آورد.

ایران پس از یوگسلاوی، اولین کشوری بود که توی آن مربیگری می‌کردم.

  •  چطور از ایران سر در آوردید؟

استانکو پوکله پوویچ پس از این‌که کارش توی پرسپولیس تمام شد، به کرواسی برگشت و مربی تیمی شد که تا آن موقع من مربی‌اش بودم. برای همین، من هم آمدم ایران تا جای او را بگیرم. (می‌خندد) البته آمدن من به ایران، پیشنهاد خود استانکو بود. استانکو من را به عابدینی معرفی کرد و او هم نام من را داد به باقریان که آن زمان مدیر فولاد بود.

  •  روزهای اول، گرمای اهواز اذیت نمی‌کرد؟

روز اولی که رسیدم اهواز، فکر کردم آن‌جا می‌میرم. توی اهواز، من مجبور بودم گرمای پنجاه درجه سانتی‌گراد را تحمل کنم. در حالی که توی عمرم گرم‌‌ترین جایی که رفته بودم، دمایش سی درجه سانتی‌گراد بود.

  •  ولی با وجود این‌که نیمکت فولاد حسابی داغ است و کسی نمی‌تواند بیشتر از یک سال رویش بنشیند، شما چهار سال آن‌جا دوام آوردید.

آن جا حمایت مدیر باشگاه را داشتم. توی فولاد، همه برای آینده کار می‌کردند. وقتی هم که پس از چهار سال از فولاد درآمدم، همة مردم خوزستان اعتراف کردند که من فوتبال خوزستان را پس از جنگ زنده کردم. این بزرگ‌ترین افتخار زندگی من است. من فوتبال را به جایی برگرداندم که جنگ آن را از مردمش گرفته بود.

  •  توی چهار سال کار در فولاد، به یک مربی استعدادیاب شهرت پیدا کردید. همیشه در مربیگری دنبال پیدا کردن استعدادها بودید یا در فولاد مجبور به این کار شدید؟

من سال‌ها توی مدرسه فوتبال هایدوک اشپیلت مربیگری کردم. آن‌جا شاگردهایی داشتم که سال‌ها بعد به تیم ملی کرواسی رسیدند. بوکسیچ، یارنی، بیلیچ، آسانوویچ و تودور همه شاگردان من بودند که توی مدرسه فوتبال هایدوک کشف‌شان کردم.

  •   به سرعت فارسی را یاد گرفتید. استعدادتان توی یاد گرفتن زبان جدید خوب است یا فارسی زبان راحتی است؟

من غریزه خوبی توی یاد گرفتن زبان‌ها دارم. البته من هیچ‌وقت دنبال این نبودم که فارسی یاد بگیرم. در تمام روزهایی که در ایران مربیگری کردم، همیشه این حس را داشتم که در دو سه ماه آینده از کار برکنار می‌شوم. برای همین، چندان دنبال معلمی برای یاد گرفتن زبان فارسی نبودم. اما اگر از روز اول می‌دانستم که شش سال توی ایران می‌مانم، معلم می‌گرفتم و کامل فارسی یاد می‌گرفتم. من فارسی را ضمن حرف زدن با دیگران یاد گرفتم.

  •  چه مدت از آمدن شما به اهواز گذشته بود که احساس کردید بدون مترجم می‌توانید کارهایتان را بکنید؟

بلافاصله پس از این‌که به اهواز رسیدم، مجبور بودم کارهایم را بدون مترجم انجام بدهم. من فقط سر تمرینات و توی مسابقات مترجم داشتم.

  •  الان تلویزیون ایران را تماشا می‌کنید؟

بله، اخبار ورزشی را می‌بینم.

  •  چیزی می‌فهمید؟

تمام کلمات را نه. اما کلیت ماجرا را می‌فهمم.

  •  سریال و فیلم سینمایی چطور؟

نه، فهمیدن آن‌ها کار راحتی نیست.

  •  «پیاده‌روی‌های واراژدین» توی جشنواره فجر اکران شد. یک فیلم مستند از زندگی برانکو بود. آن را ندیدید؟

نه، من زندگی برانکو را بهتر از کارگردان آن مستند می‌شناسم. ما از سال1983 همدیگر را می‌شناسیم.

  •  شما در مکتب «اشپیلت» در فوتبال یوگسلاوی رشد کرده‌اید و برانکو در مکتب «زاگرب»؛ دو مکتب کاملا متفاوت.

فوتبال یوگسلاوی همیشه ساختار یکدستی داشته. این‌جور نیست که احساس ‌کنید طرفداران این دو تا مکتب با هم دشمن هستند. توی یوگسلاوی، همه مدرسه فوتبال اشپیلت را به عنوان یک مکتب می‌شناسند. برای همین، اشپیلت همیشه در فوتبال یوگسلاوی پیشرو بوده. اشپیلت در تاریخ فوتبال یوگسلاوی، چند بازیکن توی ترکیب تیم ملی هم داشته.

  •  مکتب زاگرب چطور؟

برای این‌که تفاوت بین این دو مکتب را بفهمید، ایران را مثال می‌زنم. تفاوت بین مکتب اشپیلت با مکتب زاگرب، شبیه به تفاوت فوتبال در شمال و جنوب ایران است. ما در اشپیلت به خاطر آب و هوای مدیترانه‌ای و مرطوب، آدم‌های خونگرم‌تری هستیم. توی اشپیلت همیشه مردم توی خیابان‌ها جشن راه می‌اندازند و توی خیابان‌ها می‌خوابند. این خصوصیاتی است که توی مردم جنوب ایران هم می‌بینیم. اما در زاگرب که کوهستانی است، سرمای هوا همه را آرام و خونسرد بار آورده؛ شبیه به مردم مناطق کوهستانی ایران.

  •  این خونگرمی و خونسردی توی فوتبال این دو تا مکتب هم دیده می‌شود؟

دقیقا. در مکتب اشپیلت، همه به دنبال نمایش فوتبال تهاجمی هستند، ولی در زاگرب، همه با تفکرات دفاعی به دنبال نتیجه می‌گردند.

  •  الان از مربیان کرواتی که به ایران آمده‌اند، کدام‌ها از مکتب اشپیلت بودند؟

استانکو، ایویچ، بوناچیچ و من اشپیلتی هستیم. بلاژویچ، برانکو و فرانچیچ زاگربی بودند.

  •  پس بلاژویچ یک استثنا بود. فلسفه فوتبال و فلسفه زندگی‌اش شباهت زیادی به مکتب زاگرب ندارد.

به خاطر این است که بلاژویچ اهل زاگرب نیست. او توی یک شهر کوچک در بوسنی و هرزگوین به دنیا آمده، بعد هم سال‌ها توی سوئیس زندگی کرده. بلاژویچ توی ذاتش آدم جوکر(joker)ی بود. هیچ شباهتی هم به برانکو نداشت.

  •   الان در ایران با بوناچیچ تماس دارید؟

آدم‌های اشپیلتی با همه  ارتباط دارند و با کسی مشکلی ندارند. من از سال1963 لوکا بوناچیچ و برادرش را می‌شناسم. چند سالی با برادرش هم‌تیمی بودم. من در یک دوره کوتاه حتی مربی بوناچیچ بودم. کاملا بوناچیچ را می‌شناسم. مربی خیلی خوبی است، اما زود جوش می‌آورد. من حتی با برانکو هم رابطه خوبی داشتم.

با این‌که فلسفه فوتبال ما شباهتی به هم نداشت، ولی ارتباط خوبی با هم داشتیم. بلاژویچ را هم خیلی دوست داشتم. زمانی که بلاژویچ می‌خواست برای مربیگری تیم ملی ایران بیاید، ساعت‌ها با هم تلفنی حرف زدیم تا بالاخره شرایط کار در ایران را فهمید و به ایران آمد. بین کروات‌هایی که برای مربیگری به ایران آمدند، من از فرانچیچ خوشم نمی‌آید.

  •  چطور؟

من و فرانچیچ توی یک سطح نیستیم؛ چه از نظر سواد، چه از نظر کلاس. فرانچیچ کوچک‌ترین مربی کرواتی بود که برای کار به ایران آمد.

  •  توی مدتی که در ایران بود، شایعه شده بود پیش از سفر به ایران کارگر یک کارخانه سازنده سس مایونز بوده.

این داستان‌ها مهم نیست. چیزی که برای من اهمیت دارد، این است که فرانچیچ فوتبال باشگاه فولاد را نابود کرد.

  •  تیمی که شما ساخته بودید.

نه تنها تیمی که من ساخته بودم، بلکه تیم لوکا بوناچیچ را هم از بین برد. فرانچیچ تیمی را تحویل گرفت که هفت هشت تا بازیکن تیم ملی داشت و آخرش یک مجموعه افتضاح تحویل باشگاه فولاد داد. فرانچیچ پیش از این‌که به کرواسی برگردد، یک کار احمقانة دیگر هم کرد. توی گفت‌وگوی تلفنی با تلویزیون کرواسی گفته بود من و همسرم نمی‌توانیم از ایران خارج شویم. گفته بود ما را این‌جا زندانی کرده‌اند. آن وقت با دوستان روزنامه‌نگارم تماس گرفتم و گفتم که این آقا کاملا دیوانه است. به آن‌ها گفتم من 5 سال توی ایران زندگی کردم و هیچ مشکلی برایم پیش نیامد. حتی برانکو و بلاژویچ را هم مثال زدم.

  •  وقتی این‌جوری حرف می‌زنید، آدم احساس می‌کند که فولاد را خانه دوم خودتان به حساب می‌آورید.

فولاد عشق من است. برای احیای این تیم، سختی‌های زیادی کشیدم. ما توی دو سال اول اصلا زمینی نداشتیم که تویش تمرین کنیم. می‌توانید از یحیی گل‌محمدی بپرسید که ما چطور تابستان‌ها شش صبح تمرین‌مان را شروع می‌کردیم تا به گرمای صحرا نخوریم. ما توی صحرا تمرین می‌کردیم.

یک داستان از هزار داستانی که در این چهار سال برای ما اتفاق افتاد را به شما می‌گویم تا بفهمید ما چطور تمرین می‌کردیم. در آن دوره تیم بازیکنی داشت که در یک خانواده 12 نفری در یک اتاق 20متری زندگی می‌کردند. آن‌ها توی گرمای کشندة اهواز حتی کولر هم نداشتند، چه برسد به تلویزیون. این بازیکن، پول کرایه تاکسی نداشت و هر روز از یک منطقه حاشیه‌ای شهر پنج شش کیلومتر پیاده می‌آمد تا به زمین تمرین برسد.

اصلا نمی‌خواهم اسمی از این بازیکن ببرم، چون حالا یک ملی‌پوش است و وضعش به کلی فرق کرده. البته این بازیکن، تنها نبود. توی تیمی که من آن را تمرین می‌دادم، چند نفر وضع مالی خوبی نداشتند. ولی از آن جمع، او توانست به تیم ملی برسد. این پاداش کار من در فولاد بود. الان هر روز صبح وقتی از خواب بلند می‌شوم و پای میز صبحانه می‌نشینم، به این بازیکن فکر می‌کنم و مطمئن می‌شوم راهی که توی زندگی انتخاب کردم، اشتباه نبوده.

  •  توی تهران شده دلت بگیرد؟

زیاد.

  •  آن وقت چه کار می‌کنید؟

من خوش‌شانس‌ام که همیشه همزمان با من چند مربی کروات دیگر توی ایران مربیگری کرده‌اند. الان هم سرمربی تیم ملی بسکتبال ایران، یکی از بهترین دوستان من به حساب می‌آید.

  •  اگر تنها باشید، چه کار می‌کنید؟

مجموعه ورزشی انقلاب را خیلی دوست دارم. وقتی هم حالم زیاد خوب نباشد، می‌روم پارک جمشیدیه. نمای خوبی از تهران دارد.

  •  توی تهران از چه خیابانی خوشتان می‌آید؟

خیابان‌های تهران همیشه شلوغ هستند. اصلا دوستشان ندارم.

  •  اسم خیابان‌های تهران را می‌شناسید؟

آره، اما به قدری ترافیک شدید است که هیچ‌وقت جرأت نمی‌کنم پایم را از هتل بیرون بگذارم.

  •  الان اگر آدرس یک جایی را به شما بدهند، می‌توانید بدون کمک گرفتن از کسی خودتان را به آن‌جا برسانید؟

تهران را خیلی خوب می‌شناسم. اگر آدرس‌تان مال محله پاسداران باشد که کاملا می‌شناسم. سفارت کرواسی آن‌جاست و من همیشه به آن‌جا سر می‌زنم. البته قبول کنید که واقعا سخت است از جنوب شهر سر در بیاورم. چند مرتبه به جنوب شهر تهران رفتم و گم شدم. در کل فقط جمعه‌ها با ماشین توی تهران می‌گردم. پاساژ تندیس توی میدان تجریش را دوست دارم. توی میدان آرژانتین هم یک رستوران است که همیشه به آن‌جا سر می‌زنم.

  •  از بین کتاب‌هایی که امسال خواندید، چه کتابی را دوست دارید؟

راز داوینچی خیلی سر و صدا کرده بود و برای همین ترجمه کرواتی‌اش را خواندم.

  •  الان چه کتابی می‌خوانید؟

«قاره اروپا در قرن بیستم» و یک کتاب روان‌شناسی.

  •  رمان می‌خوانید؟

وقتی جوان بودم، رمان می‌خواندم. تولستوی و داستایفسکی و شکسپیر را دوست داشتم. ولی حالا دیگر زیاد وقت نمی‌کنم رمان بخوانم.

  •  بهترین کتابی که خواندی؟

«تراژدی آمریکا» نوشته دایسلر.

  •  این کتاب‌ها را از کرواسی برای شما پست می‌کنند؟

«قاره اروپا در قرن بیستم» را یک دانشجوی کروات که در دوحه درس می‌خواند، به من هدیه کرد. دوست‌های خوبی برای هم شدیم. اسمش سلیم بود و توی دانشگاه اسلامی قطر، اقتصاد و مدیریت می‌خواند.

  •  روزنامه می‌خوانید؟

هنوز از خط فارسی سر در نیاورده‌ام. برای همین فقط تهران تایمز و ایران دیلی می‌خوانم.

  •  کرواسی می‌روید، چه چیزی با خودتان سوغاتی می‌برید؟

تا حالا دو سه تا فرش با خودم برده‌ام. چند مرتبه هم به اصفهان رفتم.  یک سری از صنایع دستی آن‌جا را می‌خرم و برای خانمم می‌برم.

  •  با زندگی در ایران مشکلی ندارید؟

اصلا، من هر جای دنیا که زندگی کنم، به راحتی می‌توانم خودم را به سرعت با شرایط آن‌جا تطبیق دهم.

  •  مردم ایران به مردم چه کشوری از دنیا شباهت دارند؟

مردم ایران برای خودشان یک نمونة غیرقابل تکرار هستند. در هیچ کشور دنیا شبیه به مردم ایران ندیدم.

  •  اما وینکو بگوویچ شباهت زیادی به مردم ایران دارد.

این بر می‌گردد به تاریخچه کرواسی. ده سال پیش، دو تا پروفسور تاریخ‌شناس به این نتیجه رسیدند که نژاد مردم کرواسی به نژاد «کرواستی» بر می گردد که در ناحیه خراسان فعلی زندگی می‌کردند و پس از چند صد سال زندگی در آن‌جا، گروهی از این نژاد به سمت اروپا کوچ کردند. شباهت‌هایی که به هم داریم، شاید به این برگردد.

 الان یک سری لغت مشترک هم بین زبان کروات و فارسی وجود دارد. به چیزی که شما به آن می‌گویید میز، ما می‌گوییم میزا. البته معماری هندسی مقبره کورش کبیر هم کاملا شبیه معماری مقبره‌های کهن در کرواسی است.

  •  اگر آخرین روز زندگی‌تان در ایران باشد، پیش از بازگشت به کرواسی به تماشای کجای ایران می‌روید؟

فرودگاه!

بلازویچ را او به ایران آورد!
هتل آپارتمان گلشهر، ول‌کن فوتبال ایران نیست. پس از برانکو و سیموئز، حالا نوبت به یک مربی ملی دیگر رسیده که شب‌ها توی گلشهر سرش را روی بالش بگذارد و بخوابد. البته وینکو بگوویچ توی هتل تنها نیست.

ترومن مربی صربستانی بسکتبال که چند روز پیش با فدراسیون بسکتبال ایران قرارداد بست، توی اتاق بغلی بگوویچ زندگی می‌کند. آنها توی همین مدت کوتاه، حسابی باهم رفیق شده‌اند. بالاخره داشتن یک همزبان توی مملکت غریب برای خودش نعمتی است. آنها هرشب به اتاق هم می‌روند و با هم اختلاط می‌کنند.

وینکو غیر از روزهای تمرین امید، دیگر در جایی با مترجمش حمیداوی دیده نمی‌شود. او می‌تواند به تنهایی گلیمش را از آب بیرون بکشد. توی اتاقش تهران تایمز و ایران دیلی روی میز کنار چند مجله کروات افتاده که پشت جلد تمامشان میروسلاو بلازویچ تبلیغ یک نوشیدنی را کرده.

وینکو تمام چیزهایی را که لازم دارد، از سوپرمارکت سید می‌خرد؛ فروشگاهی که پیش از این، پاتوق رنه سیموئز مربی برزیلی تیم امید بود و در طبقه زیرین برجی است که همشهری جوان در طبقه ششم آن در می‌آید. ذائقه وینکو با غذاهای ایرانی جور شده. او برخلاف برانکو که اصلا غذا نمی‌خورد و با سیب و پرتقال روزش را شب می‌کرد، حسابی پایه کباب و خورش‌های ایرانی است.

البته هنوز ریسک نکرده تا سمت کله‌پاچه برود. توی اتاقش یک تقویم بزرگ به دیوار زده که هر روز روی آن با ماژیک، کارهایی را که باید بکند می‌نویسد. تمام کارهایش برمی‌گردد به تیم امید. البته زیر آن تقویم، چند عکس از نوه‌های خودش را گذاشته تا وقتی دل‌تنگ شد، بتواند به عکس‌شان زل بزند و خاطرات خوب زندگی در کرواسی را به یاد بیاورد.

الان شش سال از روزی که به ایران آمده، می‌گذرد و او کاملا به زندگی در ایران عادت کرده. او کسی است که وقتی بلازویچ می‌خواست به ایران بیاید، به او مشاوره داد. تمام مدارکی که او برای بلازویچ فرستاد، الان توی اتاقش است؛ مدارکی که در آن‌ها وینکو پروفایلی از تمام بازیکنان حرفه‌ای فوتبال ایران را در آن برای چیرو فرستاده بود. انگار بلازویچ پس از خواندن این مدارک، قانع شده برای سرمربیگری تیم ملی به ایران بیاید.

کد خبر 17910

پر بیننده‌ترین اخبار فوتبال ايران

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز