چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۵ - ۱۴:۲۹
۰ نفر

محمد حسن رجبی (دوانی): پیرامون شخصیت پدرم از ابعاد گوناگون می‌توان سخن گفت، اما نکته مهم آن است که رویکرد او در تحقیق و پژوهش، همان رویکرد وی در تعاملات سیاسی، اجتماعی و خانوادگی بود.

این رویکرد مبتنی بر آزادگی، حقیقت‌جویی و عدالت‌طلبی بود که در تحقیق و پژوهش، موجب دریافت‌های جدید و نوآوری‌های متعدد در تاریخنگاری و تراجم‌نویسی (دو حوزه اصلی کار او) گردید.

آنچه بدان آثار جلوه خاصی می‌بخشید - علاوه بر تدقیقات و باریک‌بینی‌های علمی- ذوق و قریحه سرشار ادبی و هنری وی بود که ساختار آثارش را متفاوت و سبکش را متمایز با گذشتگان کرده و نثرش را سلیس، پیراسته و بی‌تکلف، و کلامش را گرم، صمیمانه و دلنشین ساخته بود.

او در عین احترام و ارج نهادن به تلاش‌های علمی علمای گذشته، گاه به نتایجی دست می‌یافت که برخلاف قول و نظر آنان و باورهای رایج هم‌کسوتان معاصرش بود، اما نه تنها از طرح آنها ابایی نداشت، بلکه با دلایل متقن علمی و عقلی به اثبات نظر خویش می‌پرداخت. از اینرو بسیاری از آثارش آکنده از تحقیقات، ابداعات و نکات جدید است.

روح حقیقت‎جویی، عدالت‌خواهی و امانت‌داری او در تحقیق- یا همان «اخلاق علمی»- سبب شده بود تا حقایق تاریخی را فدای مصالح سیاسی نکند و حق و سهم جریان‌ها و افراد مؤثر در تحولات سیاسی معاصر را نادیده نینگارد.

همین امر موجب طعن و سرزنش‌ زیادی از سوی برخی از هم‌کسوتان انقلابی او در طول بیش از دو دهه (قبل و بعد از انقلاب) گردید که او را به محافظه‌کاری متهم می‌کردند. اما وی انصاف و امانت‌داری در تحقیق و تاریخ‎نگاری را فراتر از آن سرزنش‌ها و تلخکامی‌ها می‌دانست و آنها را به جان می‌خرید.

این خصلت، صداقت و صراحتی به وی بخشیده بود که هر چند بسیاری از آن کسان را رنجیده خاطر می‌ساخت اما موجب احترام و دوستی عمیق رجالی از روحانی و غیرروحانی گردید که همین شیوة مرضیه را در روش تحقیق و مشی سیاسی خود در پیش گرفته بودند که در رأس آنها شهدای والامقام استاد مطهری و شهید بهشتی قرار داشتند.

بسیاری از آثار علمی پدرم پاسخی به نیازهای فرهنگی و سیاسی زمانه بوده که هر کدام در نوع خود کم‌نظیر و بلکه بی‌نظیر است. آن آثار در زمانی چاپ و منتشر می‌شد، که ادبیات مذهبی با روش تحقیق و سبک نگارش نوین، آشنایی کافی نداشت و روحانیون معدودی در خارج از معارف رایج حوزه‌های علمیه، قلمفرسایی می‌کردند.

از همین رو بخشی از آثار وی - که اتفاقاً نخستین آثار اوست- تحسین و تمجید بزرگانی از حوزه (همچون آیت‌الله بروجردی، علامه طباطبایی، شیخ آقا بزرگ تهرانی، امام خمینی و استاد مطهری) را برانگیخت. این آثار عمدتاً مربوط به دوران 23 سالگی تا 40 سالگی اوست.

خوشبختانه او در دوران پربرکت عمر خویش، این توفیق را یافت که در سال‌های پایانی حیات خود و در شرایطی که مادرم به سکته مغزی دچار شده و در منزل بستری بود، خاطرات پر فراز و نشیب‎اش را به مدد حافظه، از دوران کودکی تا زمان نگارش آن (نقد عمر، 1381 شمسی) با شرح و بسط و تفصیل تمام بنویسد که نیازی به توضیحات ما ندارد و خوانندگان محترم می‌توانند بدان مراجعه کنند.

ایشان در عین احترام کامل و پایبندی به اصول، ارزش‌ها، و آداب اصیل روحانیت شیعه، اندیشه‌ای نوگرایانه داشت. مهمترین نشان آن، همین کتاب نقد عمر اوست؛ زیرا سفرنامه‌نویسی و خود شرح‌حال‌نگاری (اتوبیوگرافی)، در میان علما و روحانیون حوزه‌های علمیه معمول نبوده است،  اما وی ضرورت آن را در مطالعات تاریخی و ادبیات مذهبی معاصر خاطرنشان می‌کرد (مقدمه کتاب)

موقعیت‌شناسی و درک ضرورت‎های زمان، از دیگر ویژگی‌های پدرم در امر تحقیق و پژوهش بود. برخی از آثار او، محصول موقعیت‌های خاص تاریخی است. به عنوان مثال، پس از رحلت آیت‌الله بروجردی (ره) که حوزه‌های علمیه و جهان تشیع غرق در ماتم، عزا و سوگواری بود، پدرم بلافاصله شرح زندگانی آیت‌الله بروجردی را با شرح خدمات و اقدامات فرهنگی- اجتماعی ایشان، به مناسبت چهلم آن مرحوم منتشر کرد.

همچنین بعد از پایان «غائله انجمن‌های ایالتی و ولایتی» (آذر 41)، وی مجموع حوادث آن دو ماه حساس و بحرانی را با تاریخچه‌ای از نهضت‌های اسلامی گذشته به رهبری علما - که برای اولین بار به رشته تحریر در می‎‎آمد – تدوین و منتشر کرد (1341) که از یورش ساواک در امان نماند و موجب بازداشت او گردید.

از سال 56 و در آغاز حرکت‌های انقلابی که به انقلاب اسلامی سال 1357 منتهی شد، پدرم با زحمت و مشقت زیاد به گردآوری پیام‌ها، اعلامیه‌ها و سخنرانی‌های مراجع و علما و ثبت و ضبط رویدادهای سیاسی کشور پرداخت و جلد اول نهضت روحانیون ایران را در مهر ماه 57 (پنج ماه پیش از پیروزی انقلاب) تدوین کرد.

وی در «پیشگفتاری» که بر این کتاب نوشت هدف خود را از تألیف آن چنین شرح داد:
«روحانیت ایران و تشیع در طول تاریخ، این همه آثار و افتخار داشته است و نهضت‌های به موقع و پیگیر نموده و مبدأ انقلابات و دگرگونی‌های بسیار شده است ولی هیچگاه از آنها بهره‌برداری لازم دینی را ننموده و حتی حاضر نشده است زحمت ثبت و ضبط آنها را به خود بدهد! به تعبیر خود روحانیون:« تکلیف شرعی اقتضا کرد و اقدامی نمودیم، دیگر باید برگردیم به سرکار خود». و با این منطق گذاشتیم که نااهلان و دشمنان اسلام از زحماتی که ما کشیدیم به نفع خویش و بیگانگان بهره‌برداری کنند و در حقیقت آن را به هدر دهند...»

همچنین پس از آغاز درگیری‌های خونین در بوسنی و هرزگوین در سال‎های 71 و 72 که به نسل‌کشی هولناک مسلمانان در آن سرزمین تازه استقلال یافته انجامید و در حالی که اغلب مردم کشور اطلاعات درستی از سابقه گسترش اسلام در آنجا نداشتند، پدرم با آنکه در بستر بیماری بود، با تحقیق در منابع در دسترس، شرح حال 26 نفر از رجال دینی، علمی و ادبی مسلمان بوسنی و هرزگوین را به ضمیمه مقدمه‌ای، با نام علما و مردان نامی بوسنی و هرزگوین منتشر کرد و سال بعد، پس از دستیابی به کتاب الجوهر الاسنی، نوشته محمد خانجی، از علمای بوسنی (وفات: 1365 ق)، آن کتاب را نیز ترجمه و همراه با اضافاتی تحت نام شعرا، علما و مردان نامی بوسنی و هرزگوین منتشر ساخت (قبله، 1373) که جمعاً 228 تن از رجال مسلمان آن سرزمین را شامل می‎‎شد.

او به همة آثار خود علاقه داشت، اما از آن میان به تعدادی بیش از همه علاقه می‌ورزید. دوره ده جلدی نهضت روحانیون ایران را به دلیل بی‌سابقه بودن و دست اول بودن بسیاری از اطلاعات آن ، شرح حال محدث نامی حاج شیخ عباس قمی یا همان جلد یازدهم مفاخر اسلام (دو بخش) را به جهت فراهم آوردن اطلاعات فراوان پراکنده از خلال انبوه آثار چاپی و خطی او، و مصاحبه با فرزندان، بستگان و افراد معمری که خاطراتی از او داشتند.  همچنین کتاب بانوی بانوان جهان را که در سال جاری انتشار یافت و به گفته خود، همة آن را با اشک و آه نوشته بود،  علاقه فراوان داشت.

نکته قابل ذکر و شایان توجه در فعالیت‌های علمی پدرم آنست که وی هیچگاه به سفارش کسی یا موسسه‌ای- در ازای دریافت پول- کتابی ننوشت. در آخرین مصاحبه‌ای که در مهر ماه سال جاری با نشریه افق حوزه انجام داد، به همین نکته تأکید ورزید و اظهار داشت: «هرگز وجوهات قبول نکرده‌ام و از کسی هم برای کار و کتاب‎هایم چیزی نخواسته و نگرفته‌ام، جز یک مورد از مقام بالا که قصد استرداد آن را دارم.»

رشتة اصلی تحقیقات پدرم، تاریخ و شرح حال‌نویسی بود، از اینرو با جزئیات زندگی و شخصیت علمی و سیاسی بسیاری از علمای گذشته و معاصر اسلام و ایران آشنایی داشت. او در دوران عمر خود مراجع بزرگی چون آیت‌الله اصفهانی، حاج آقا حسین قمی، آیت‌الله بروجردی، و مراجع پس از ایشان را از نزدیک دیده و در درس برخی از آنها نیز شرکت کرده بود و از شخصیت آنها تجلیل می‎‎کرد.

وی بارها در محافل خانوادگی و عمومی تأکید می‌نمود که: به عنوان کسی که رشته اصلی وی تراجم (شرح حال‌نویسی) است، با جرأت و قاطعیت می‌گویم که پس از انبیای الهی و ائمه‌اطهار (ع) هیچ شخصیت بزرگ دیگری به عظمت امام خمینی (ره)، در تاریخ اسلام ظهور نکرده است و دلایل فراوانی برای آن برمی‌شمرد.

او نسبت به شخصیت‌های روحانی و غیر روحانی برجسته کشور ابراز احترام می‌کرد و نکات برجسته آنها را یادآور می‌شد که از جملة آنها شهدای والامقام: استاد مطهری و آیت‌الله بهشتی بودند.

پدرم چه در زمان حیات آن دو بزرگوار و چه پس از شهادتشان، بارها و بارها مقام علمی و فضایل و خصایل نیکشان را می‌ستود و بر فقدان آنها عمیقاً افسوس می‌خورد و با آنکه دوستان روحانی و غیر روحانی زیادی داشت، مع‌الوصف خود را تنها و بدون همزبان می‌پنداشت. وی در آخرین مصاحبه خود با نشریه افق حوزه، و نیز در کتاب نقد عمر به این دوستیِ عمیق، اشاره کرده است.

اینک به اختصار نظرات پدرم را دربارة بزرگان نظام- براساس گفته‌هایش در جمع خانوادگی- بیان می‌کنم:

از میان علما و مراجع فعلی (دامت برکاتهم)، با حضرات آیات: مکارم شیرازی و سبحانی، همکاری و دوستی دیرینه داشت و مقام علمی و کمالات ایشان را می‎ستود. بارها از صراحت کلام، صفای باطن و وفای آیت‎الله سبحانی تمجید می‎نمود و غالباً در سفر به قم، با ایشان تجدید دیدار می‎کرد.

وی، مقام رهبری (مدظله‌العالی) را جانشین شایسته‌ای برای امام خمینی(ره) می‌دانست و سوابق علمی و قلمی و بینش سیاسی، فصاحت و بلاغت کلام، وقار و متانت ایشان را می‌ستود و همة سخنرانی‌ها و پیام‌های معظم‌له را که از سیما پخش می‌شد به دقت گوش می‌داد و از قرائت نماز ایشان لذت می‌برد و بارها برای سلامتی و طول عمرشان دعا می‌کرد.

همچنین سوابق انقلابی، هوش و ذکاوت سیاسی، نکته‌سنجی، و اقدامات عمرانی بزرگ آیت‌الله هاشمی رفسنجانی را تحسین می‌کرد. از نجابت، حسن خلق، آراستگی، مردم‎داری و سخنرانی‌های عمیق و تاریخی حجت‌‌الاسلام والمسلمین آقای خاتمی در داخل و خارج از کشور تمجید می‎‎کرد.

حجت‌الاسلام والمسلمین آقای کروبی را از یاران انقلابی، با وفا و مخلص امام می‌دانست و از حریت، شجاعت و اراده قوی او در قبول مناصب و انجام وظایف حساس تاریخی به ویژه در سمت ریاست مجلس تجلیل می‌کرد. تلاش و سخت‌کوشی آقای مهندس میرحسین موسوی و هیات محترم دولت او را در ادارة کشور در سال‌های سخت جنگ می‌ستود و متانت و تعهد انقلابی وی را در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌ها تحسین می‌نمود.

دفاع صریح آقای دکتر احمدی‌نژاد از اصول و آرمان‌های انقلاب و قاطعیت او بر سر منافع ملی و ارتباط نزدیک وی با توده‌های مردم را بسیار ارزشمند می‌دانست. متانت، اعتدال و مدیریت آقای دکتر حداد عادل را در اداره مجلس، با گرایش‌ها و سلایق گوناگون نمایندگان، کاری دشوار و تحسین‌برانگیز می‌شمرد.

گذشته از این کسان، از افراد خدوم بسیاری یاد می‌کرد که در حوصله‌ این گفتار نیست. از میان دوستان غیرروحانی، علاقه و ارادتی خاص به آقای دکتر مهدی محقق داشت و ایشان را شخصیتی عمیق و معقول و مسلط به زبان و ادب عرب و با طرز فکری خوب می‌دانست و اغلب دعوت‌های انجمن آثار و مفاخر فرهنگی را- که توسط ایشان صورت می‎‎گرفت- به منظور استفاده از بیانات سخنرانان و تجدید دیدار با ایشان و دیگر دوستان قدیم می‌پذیرفت و در مراسم آنجا شرکت می‌کرد.

آقای دکتر ابوالقاسم گرجی را از شاگردان فاضل و خاص آیت‎الله خویی می‎‎دانست و مرتبه اجتهاد مسلم ایشان را تأیید می‎کرد و نیز مراتب علمی و سوابق درخشان حوزوی و دانشگاهی آقای دکتر سید جعفر شهیدی و احاطه ایشان را به تاریخ اسلام و زبان و ادبیات عرب می‎ستود.

گرچه از اینکه برخی از دوستان غیرروحانی در گذشته به دلایل و ملاحظات گوناگون، تغییر لباس داده و از حوزه خارج شده‌اند افسوس می‌خورد، اما از آنرو که در محافل دانشگاهی داخل و خارج از کشور، منشأ اثرات معنوی و دینی بوده و هستند خوشحال بود.

ایشان به همة علما، فقها و دانشمندان پیشین عالم تشیع ارج می‌نهاد. از میان آنها، شیخ طوسی را سرآمد فقها و دانشمندان شیعه می‌دانست که آرا و فتاوای او قرن‌ها در حوزه‌های علمیة شیعه جاری بوده است. خواجه نصیرالدین طوسی را دانشمندی ذو فنون و با تدبیر می‌شمرد که در عصر خود بزرگترین خدمات فرهنگی را نه تنها به تشیع بلکه به جهان اسلام نموده است.

علامه مجلسی (دوم) را عالمی پرکار و خدوم به فرهنگ شیعه می‌شمرد و حزین لاهیجی را نابغه‎ای بی‎نظیر و فقیه، شاعر، دانشمند و مجاهدی بزرگ می‌دانست که متأسفانه تا چند سال پیش فقط به عنوان شاعر شناخته می‎‎شد.

وحید بهبهانی را نیز سرآمد فقهای زمان خود و بنیانگذار مکتب اصولی لقب داده بود که به تحجر اخباری‎گری پایان داد و فقه شیعه را حیاتی نو بخشید و شاگردان مبرزی تربیت نمود و از اینکه دست تقدیر، وی را داماد این خاندان بزرگ علمی نموده بود، افتخار می‌کرد.

حاج شیخ عباس قمی را نه تنها محدثی گرانقدر بلکه دانشمندی بزرگ می‌دانست که «در همة رشته‌ها و علوم و فنون مطلب نوشته است» و بر این نظر بود که در «در میان انبوه علمای اسلامی از همة فرقه‌ها، من کسی را سراغ ندارم که مانند محدث قمی این همه مطالب متنوع و گوهرهای گرانبها و درخشنده را در آثار خود آورده باشد».

پدرم با وجود آنکه در دوران عمر پربرکت خود بیش از یکصد جلد کتاب تألیف، ترجمه و تصحیح نمود و صدها مقاله و سخنرانی علمی به یادگار گذارد، باز خدمات خویش را در مقایسه با آن بزرگان و با فقد امکانات آن دوران، چیزی نمی‌شمرد و به توفیقات آنان غبطه می‌خورد.

از میان سخنوران و اهل منبر، حجة‌‌الاسلام و المسلمین، مرحوم آقای فلسفی را استاد سخن و بزرگترین سخنور شرق و مردی باهوش، باکیاست و بی‌نظیر می‌دانست و به ایشان علاقة فراوان داشت و باز تقدیر چنان بود که به پیشنهاد ایشان، پدر و برادر بزرگم، تنظیم و ویرایش خاطرات ارزشمند وی را عهده‌دار شدند که تحت عنوان خاطرات و مبارزات حجة‌‌الاسلام فلسفی چاپ و منتشر شد (تهران، 1375)

علاوه بر این کسان وی از شخصیت‎ها و دوستان صمیمی دیگری نام می‌برد که از جمله آنها آیت‎الله کاشانی، شهید نواب صفوی، امام موسی صدر و سپهبد شهید صیاد شیرازی بودند.

از شخصیت سیاسی و مبارزاتی آیت‎الله کاشانی و دوست با اخلاص و صمیمی‎ خود، شهید نواب صفوی، خاطرات زیاد بدون واسطه‎ای داشت که در کتاب نهضت روحانیون ایران (جلد 1 و 2) به تفصیل سخن گفته و شجاعت، پایداری و مجاهدات ضد استعماری و ضد استبدادی آن دو را می‎‎ستود.

امام موسی صدر را از دوستان قدیم و همکاران اولیة مجله مکتب اسلام می‎‎شمرد و همیشه از دانش، روشن‌اندیشی، بینش سیاسی و جاذبه‌های اخلاقی او به نیکی یاد می‌کرد.

همچنین وی به همه شهدای انقلاب و از جمله سرداران و فرماندهان نظامی عشق می‌ورزید، اما به دلیل دوستی بسیار نزدیک با شهید صیاد شیرازی، بر شهادت او بسیار افسوس می‌خورد و او را نمونه ایثار، اخلاص و همة خصایل نیک انسانی می‌دانست و بارها بر شهادت او گریست.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، پدرم هیچ منصب دولتی قبول نکرد و پیشنهادات آیت‌الله بهشتی را برای نمایندگی مجلس خبرگان اول قانون اساسی و سپس دورة اول مجلس شورای اسلامی نپذیرفت و آن را مانعی در جهت تألیف و تصنیف خود دانست.

او که به دلیل رنج‌ها، مصائب و نامهربانی‌های فراوان، آسیب‌های روحی و جسمی زیادی دیده بود، با تلاش و کوشش خستگی‎ناپذیری به مطالعه، تحقیق، تألیف و ترجمه می‌پرداخت.

وی دعوت دانشکده الهیات دانشگاه تهران را برای تدریس درس رجال و تراجم در دوره فوق لیسانس، بعد از دو ترم رد کرد و آن را مغایر با روحیه و برنامة کاری خود دانست؛ با این همه چند سال بعد به تدریس آزاد «تاریخ اسلام»، « سیره معصومین (ع)» و «جنگ‎های صدر اسلام» در دانشگاه امام صادق (ع) و دانشگاه امام حسین (ع) پرداخت و آن را بیشتر با روحیه و علایق خود سازگار یافت.

آنچه که او را بیشتر به تدریس در دانشگاه امام حسین و دیگر دانشکده‌های نظامی متعلق به سپاه علاقمند کرده بود، حضور فرماندهان جان برکف در کلاس‎های درس بود که هر یک، حماسه‌آفرینان صحنه‌های نبرد و بسیاری نیز جانبازان جنگ تحمیلی بودند و پدرم حیات خود و عزت و استقلال کشور را مدیون آنان می‌دانست. علاوه بر آن، وی همواره دعوت خانواده‌های شهدا و جانبازان و یا مراسم بزرگداشت آنها را علی‌رغم کسالت حال، می‌پذیرفت.

پدرم شیفته دانستن مطالب علمی جدید مورد علاقة خود بود، از اینرو دعوت بسیاری از کنگره‌های علمی و دینی را که در تهران و شهرستان‌ها برگزار می‌شد، با ارائه مقاله و یا ایراد سخنرانی می‎‎پذیرفت و تقریباً در همه جلسات حضور می‌یافت. در جلسات ماهانة « انجمن آثار و مفاخر فرهنگی» - در صورت حضور در تهران و عدم کسالت- به همراه یکی از فرزندان یا نوادگانش شرکت می‌کرد.

وی در سفرهایی که از دوران نوجوانی تا پایان عمر به شهرها و کشورهای گوناگون داشت اطلاعات علمی گرانبهایی از طریق مشاهدات شخصی یا گفت و گو با معمرین و آگاهان محلی به دست می‌آورد که در حافظة خارق‎العادة خود و نیز در دفاتر ویژه‎ای ثبت می‌کرد. کتاب نقد عمر وی محصول همین اطلاعات بی‎واسطه و با واسطة متنوع اوست.

پدرم در کنار مطالعه، تألیف، تصنیف و ترجمه، از سال 1327 شمسی در ماه‌های محرم، صفر و رمضان در شهرهای مختلف کشور و سپس کویت منبر می‌رفت که با استقبال گرم حضار روبرو می‌شد. مضمون اصلی منابر وی در سال‌های اول که مصادف با دوران نهضت ملی بود و غالباً در شهرهای استان خوزستان، به ویژه آبادان ایراد می‌گردید، تبیین جنبش ضد استعماری مردم ایران و نقش آیت‌الله کاشانی و حمایت از خلع ید و بیرون راندن انگلیسی‌‌ها و کسب استقلال سیاسی کشور بود. منابر پدرم تا سال 1358 ادامه داشت.

در آن سال و در چهلمین روز شهادت استاد شهید مطهری، حال او ناگهان منقلب شد و به دستور پزشک، منبر را ترک کرد که ده سال به طول انجامید و از آن پس به تدریج و بسیار کم به منبر می‌رفت.

وی در کنار فعالیت‌های علمی خود، به فعالیت‌های سیاسی نیز می‌‌پرداخت. چنانکه پیش از این اشاره شد در گرما گرم نهضت ملی و در حالی که بیست سال بیشتر نداشت، فعالیت زیادی در استان خوزستان، به ویژه شهر آبادان کرد. این شهر که پس از خلع ید، مورد تهدید نظامی انگلستان بود، به دلیل محیط صنعتی و کارگری آن، مهمترین کانون فعالیت حزب توده به شمار می‌رفت.

پدرم که در آن زمان نمایندة روحانیت آبادان و واسطة پیام و مذاکرات حساس سیاسی میان آنان با آیت‌الله کاشانی بود، نقش بسیار مهمی در خنثی‌سازی اقدامات مخرب حزب توده ایفا کرد که به تفصیل در نقد عمر بیان نموده است.

در جریان «غائله انجمن‌های ایالتی و ولایتی»، و نهضت امام خمینی (ره)، همراه با بسیاری از فضلای حوزة علمیه قم، نقش موثری در ایجاد هماهنگی میان مراجع و تبیین اهداف آنان داشت و برای رهایی امام از زندان نامه‌هایی به مراجع عراق نوشت. در سال‌های پس از آن، در منابر و محافل مذهبی از بی‌توجهی رژیم به امور مذهبی و رواج انحرافات اخلاقی و اجتماعی انتقاد می‌کرد و سیاست‌های امریکا، اسرائیل و صهیونیسم بین‌الملل را بر ضد فلسطینی‌ها و کشورهای عربی، آشکارا محکوم می‌کرد.

پس از ممنوعیت منبر خطیب شهیر حجة‌‌الاسلام فلسفی در دی ماه 1350، پدرم فعالیت زیادی را برای رفع ممنوعیت ایشان انجام داد و با بزرگان علما و روحانیون تهران تماس‌ها و مذاکرات زیادی انجام داد که البته فایده‌ای دربرنداشت و سرانجام به ممنوع‌الخروج شدن خود وی از کشور انجامید.

مشی سیاسی پدرم، اعتدالی و بسیار نزدیک به مشی استاد مطهری بود و همین امر از موجبات همدلی و همفکری میان آن دو بود. وی از نسل دوم «مصلحان حوزه» به شمار می‌رفت که در تأسیس نخستین مجله دینی حوزه علمیه قم، یعنی، ماهنامه دینی مکتب اسلام در سال 1337، و تأسیس «دارالتبلیغ اسلامی» قم (1343)، نقش مؤثری ایفا کرد که شرح آن دو واقعه را در نقد عمر به تفصیل بیان کرده است.

هدف اصلی وی از این اقدامات آن بود تا با کمک جمعی از مدرسان فاضل، روشن‌اندیش و دردمند حوزة علمیه قم و تهران، تحولی در سازمان و تشکیلات روحانیت ایجاد کرده و آن را مقتضی و مناسب نیازهای فرهنگی و اجتماعی جامعه سازد تا نسل جدیدی از طلاب جوان آشنا با دانش‌های حوزوی و دانشگاهی پرورش یابند که بتوانند با جریان‌های فکری و فلسفی معارض که محیط فرهنگی جامعه، به ویژه طیف‎‌های دانشجویی را به شدت تهدید می‌کرد، مقابله نمایند.

او به این آرمان‌ها سخت دل بسته بود و تلاش خستگی‌ناپذیری در آن راه انجام داد و طعن و سرزنش فراوانی از هم‌کسوتان خود به جان خرید. اما بعد از چند سال، دل‌شکسته و ناامید شهر قم را با همة دلبستگی‌ها و خاطرات، ترک گفت و در سال 50 خسته و فرسوده و با اندوهی عمیق از ناسپاسی، به همراه خانواده، به تهران مهاجرت کرد.

او که از یک سو شهریة حوزه و حقوق مکتب اسلام را از دست داده و از سوی دیگر با تأمین هزینة سنگین خانواده مواجه بود، ناگزیر شد تا برای تأمین معیشت، علاوه بر تألیف و تصنیف و ترجمه، به منبر نیز روی آورد. مرحوم صدر بلاغی که از مهاجرت پدرم به تهران و وضعیت او آگاه شد به وی پیشنهاد داد تا در ازای حقوق ثابت و مکفی، متون پیاده شدة سخنرانی‌های حسینیه ارشاد را ویراستاری کند.

اما چون در آن زمان استاد مطهری، معترضانه از مدیریت حسینیه ارشاد کنار رفته بود، پدرم پذیرفتن این پیشنهاد را نوعی دهن‌کجی به آن استاد شهید تلقی می‎کرد و لذا با وجود نیاز شدیدی که داشت، آن را نپذیرفت.

از طرف دیگر برخی از وعاظ مشهور تهران پیشنهاد منابر مهمی به وی دادند و مرحوم شیخ احمد کافی مبلغ یکصد هزار تومان - که پول زیادی در آن زمان بود - برای پدرم آورد و از او خواست تا برخی از منابر مهم تهران را بپذیرد، اما وی با تشکر فراوان، پول را نپذیرفت و آن پیشنهاد را رد کرد؛ چه، مضمون اصلی منابر اغلب وعاظ تهران در آن زمان، مخالفت با اندیشه‌های دکتر شریعتی و انتقاد شدید از حسینیه ارشاد و گردانندگان قدیم و جدید آن بود.

از اینرو پدرم ترجیح داد تا به جای پذیرش آن پیشنهادهای مشفقانه، در زمستان سخت سال 50 در روستاهای ورامین منبر برود. به خاطر دارم خودروی فرسوده‌ای که پدرم را در این مسیر طولانی می‌برد، فاقد بخاری و بسیار سرد بود؛ لذا برادر کوچکترم در صندلی عقب می‌نشست و بخاری نفتی کوچکی به دست می‌گرفت تا فضای داخل ماشین گرم شود!

پرداخت حق‌التألیف برخی ناشران مذهبی نیز، خود حکایت تلخ و دردناکی داشت که بر رنج‌‌های او دو چندان می‌افزود و موجب کلنجار رفتن مداوم او با آنها برای استیفای آن بود.
دوستان اصلی پدرم در ایام غربت تهران، شهدای والامقام استاد مطهری و شهید بهشتی بودند.

استاد مطهری که خود در آن زمان با بی‌مهری گردانندگان حسینیه ارشاد مواجه بود و از سوی دیگر مورد طعن و انتقاد «ولایتی‌ها» قرار داشت، سخت در اندیشة پدرم بود. از اینرو پیشنهاد امامت جماعت یکی از مساجد معتبر تهران را - که شغل مناسب و موجهی در آن زمان بود - به پدرم داد اما وی با ابراز تشکر از توجه و مراحم آن دوست شفیق، روحیه خود را سازگار با آن شغل مقدس ندانست و مانعی برای پرداختن به کارهای علمی و تألیف و تصنیف خود شمرد و آن را نپذیرفت.

در بهمن‌ ماه سال51 خاله‌ام که زنی با شخصیتی کم‌نظیر و از خاندان روحانی بزرگی بود و داستان زندگی غم‌انگیزی داشت و مونس و محبوب ما و مورد احترام و علاقة فراوان پدرم بود درگذشت و پدرم را سخت اندوهگین ساخت.

کمتر از 5 ماه پس از آن، من - که در آن زمان 17 سال داشتم و در دانشسرای مقدماتی تحصیل می‎‎کردم - و برادر بزرگم- که دانشجوی سال آخر لیسانس فلسفه دانشگاه تهران بود- در خرداد 52 به جرم فعالیت‌های سیاسی دستگیر شدیم. من به دلیل صغر سن به شش ماه و برادرم به دو سال زندان محکوم گردید که پس از پایان دوره محکومیت نیز حدود یک سال و نیم دیگر در زندان اوین به سر برد.

به دلیل رفتار توهین‌آمیزی که مسئولان زندان و زندانبانان با خانواده‌های زندانیان سیاسی داشتند، روحانیون به ندرت به ملاقات فرزندان خود می‌آمدند. اما پدرم عموماً هفته‌ای دو بار به اتفاق مادر و تنی چند از برادران و خواهران، به دیدنمان می‌آمد که در برخی موارد، با دیدن ما، بی‎اختیار می‌گریست.

پس از انتقال برادرم از زندان قصر به زندان اوین، زندانیان ممنوع‌الملاقات شدند. با این وجود هر هفته پدر و مادرم، با وجود مشغله و مشکلات فراوان، به امید دیدار برادرم آن راه طولانی را در گرما و سرما می‌پیمودند و مسیر خاکی بد و شیب‎دار پارک وی (شهید چمران) تا زندان را- که در هنگام پاییز و زمستان گل‎آلود و یخ‎زده بود- غالباً پیاده می‌رفتند و پس از ساعت‌ها انتظار، خسته،‌ دل‌شکسته و ناامید، به خانه باز می‌گشتند.

سخن را کوتاه کنم، اما دریغ می‎‎دانم که به خصائل اخلاقی او اشاره‎ای نداشته باشم.
پدرم گرچه در خانواده‌ای روستایی و تنگدست پرورش یافته بود، اما دارای عزت‌نفس، بلند نظری، گشاده‌دستی و تواضع کم نظیری بود که البته هم ریشه تربیت خانوادگی داشت و هم در سلوک مستمر زندگی خویش کسب کرده بود.

او از دوران نوجوانی در شخصیت علمای بزرگ تأمل و دقت فراوان می‌کرد و سعی می‌نمود تا به عنوان روحانی ملبّس به لباس پیامبر اکرم (ص) خصایل برجستة آنها را ملکه رفتار خود سازد؛ چه بر این باور بود که گفتار و کردار روحانیون باید سرمشق مردم قرار گیرد. او در این زمینه نه مربی داشت و نه آموزشی دیده بود، بلکه مطالعه سیره معصومین (ع) و احساس مسئولیت دینی و توقعاتی که توده مردم از نوع روحانی داشتند او را به این تأمل وا داشته بود.

از اینرو بر « اخلاق صنفی روحانی» تأکید می‌ورزید و اصرار داشت تا چنان درسی در آغاز طلبگی به طلاب آموزش داده شود.  این اخلاق، مبتنی بر صفاتی چون دانش دوستی، زهد، عدالت، صداقت، شجاعت، سخاوت، تواضع، مردم دوستی، صبر، گذشت و انصاف بود.

علاوه بر آن با مطالعه شرح حال علما و شخصیت‌های برجسته اسلامی و غیراسلامی، از جوانی با راز و رمز موفقیت‌های آنها در عرصه‌های گوناگون دانش، سیاست و اجتماع به خوبی آشنا شده بود.

اما آنچه که پدرم بیش از هر چیز برای روحانیون ضروری می‌دانست، ساده زیستی، عدم تمایل به امور دنیوی دانشوری مخلصانه، تواضع و خدمتگزاری به مردم بود و در این زمینه نمونه‌های عینی فراوانی داشت و خود سعی می‌کرد تا حد مقدور آن را در زندگی شخصی و روابط اجتماعی، عملی سازد و بارها حدیث قدسی «انی وضعت العلم فی الجوع» (من علم را در گرسنگی قرار داده‌ام) را به مناسبت‌های گوناگون می‌خواند و ما فرزندان را نیز بدان دعوت می‌کرد.

او برای آحاد مردم- اعم از زن و مرد و پیر و جوان- احترام فراوان قائل بود و رفتاری محبت‎‌آمیز و بی‌تکلف نسبت به مردم کوچه و خیابان و نزدیکان و بستگان داشت. با همگان خوش‌رفتار بود و با هر کس متناسب با میزان فهم و درکش، رفتار و گفت و گو می‌کرد.

وی گنجینه ارزشمندی از دیده‌ها و شنیده‌ها، داستان‎ها، لطایف، حکم، آیات، روایات و تجربیات شخصی بود که به مناسبت فضای مجلس و حال مخاطبان از آنها بهره می‎گرفت. از اینرو محفلش، گرم، صمیمانه، آموزنده، بی‌ریا و بی‌تکلف بود.

افراد بسیاری از طریق همین مجالس با وی آشنا شده و دوستی صمیمانه و بی‌شائبه‌ای با او برقرار کردند که در بین آنها روحانی، استاد، دانشجو، نظامی، پیر، جوان، زن و مرد دیده می‌شدند. برخی از دوستان بسیار نزدیک پدرم، جوانان پاکدل و بی‌ریایی بودند که آنان را همانند فرزندان خود می‌شمرد و حتی در برخی از سفرها با آنان همراه و هم اتاق بود.

وی همه وقت در دسترس ایشان قرار داشت و از هر دری با آنان سخن می‌گفت. وی نه تنها به آنان بلکه به خانواده ایشان نیز علاقمند بود و با بسیاری از آنان مراوده خانوادگی داشت.

پدرم سیر و سفر را بسیار دوست می‌داشت. گذشته از جنبة تفریحی و دیدن مناظر طبیعی، اطلاع از جغرافیای تاریخی و انسانی، تاریخ، مفاخر علمی و فرهنگی، و آثار باستانی شهرها برای او بسیار جالب‎تر می‌نمود. وی از سفر چند ماهة خود به آلمان و دیدار کوتاه از برخی کشورهای همجوار آن سفرنامه‌ای فراهم کرد که مختصر آن در فصل پایانی نقد عمر (ویرایش دوم) آمده است.

وی نسبت به تعلیم و تربیت فرزندان خود توجه ویژه‌ای مبذول می‎‎داشت. در زمان سکونت در قم و تهران در دهه‎‌های 40 و 50، پسران و دخترانش را به مدارس مذهبی ملی (غیرانتفاعی) می‌فرستاد که نظارت بیشتری بر امور مذهبی و اخلاقی دانش‎آموزان داشتند.

وی به استعدادهای فرزندانش توجه خاص می‎‎کرد و سعی داشت تا استعداد غالب هر کدام را شناخته و پرورش دهد. دو برادر بزرگترم را در اواسط دهه 40 و در ایام تابستان به تنها کارگاه نقاشی رنگ و روغن در قم فرستاد و چند سال بعد، از آقای حاج شیخ عباس مصباح‌زاده- که هفته‌ای یک جلسه از تهران به قم برای تعلیم خوشنویسی به طلاب دارالتبلیغ می‌آمد- دعوت ‌کرد تا به ما، تعلیم خطوط نستعلیق، شکسته نستعلیق، نسخ و ثلت دهد.

خود نیز خطی زیبا و دلنشین و طبع شعر روانی داشت و غالباً اشعار دوران جوانیش را برایمان می‌خواند و ما را نیز به سرودن شعر و نگارش مقاله تشویق می‌کرد و جایزه می‌داد.

این روش تنها مربوط به دوران نوجوانی و جوانی ما نبود، بلکه تا پایان عمر، همواره ما را در تحقیق، نگارش و ویرایش کتاب‌ها و مقالاتمان کمک و راهنمایی ارزنده می‌کرد و در زمینه‌های مورد علاقه‌اش (تاریخ اسلام و ایران، سیره و شرح حال علما)، تسلطی کم‌نظیر، حافظه‌ای بسیار قوی و ذوقی سلیم داشت. این تأکیدات و تشویقات، تنها منحصر به فرزندان نبود، بلکه به دامادها و بعدها نوادگانش همین سفارش‌ها، توجهات و تشویقات را نیز مبذول می‌داشت.

از بـُعد تربیتی، پدرم ما را به تواضع و ادب نسبت به دیگران دعوت می‌کرد و بر این نظر بود که مردم از خانواده روحانی، انتظار بیشتری دارند و بر این امر جدی بود و روابط نیکویی با همسایگان داشت.

او در زندگی آموخته بود که باید ناگزیر با افراد و سلایق گوناگون تعامل داشت و به وجوه اشتراک خود با دیگران نگریست نه نقاط افتراق، و باید در تعاملات سیاسی و اجتماعی، دارای صبر و گذشت بود. از همین منظر و با همین شیوه رفتار بود که بسیاری از منتقدان سیاسی پیش از انقلاب او، که بعداً به اخلاص و صداقتش پی‌بردند، جزو دوستان صمیمی وی شدند و او نیز گذشته‌ها را با همه تلخکامی‌هایش به فراموشی سپرد.

با این وجود، پدرم هرگز حاضر نشد که از دو گروه گذشت کند و به شدت از آنان در محافل خودی و غیرخودی انتقاد می‌کرد و آنها را «جایزالغیبة» می‌دانست:

گروه نخست، که با سوء استفاده از لباس روحانیت- در هر پست و مقام و مرتبه علمی- به رانت‌خواری برای خود و خانواده، و یا نزدیکان و بستگان اشتغال داشته و با اعمال و کردارشان، موجبات بدبینی مردم به نظام و حتی مقدسات را فراهم می‌کنند.

گروه دوم، که بدون رنج تحقیق، افکار و نکات بدیع را که محصول سال‌ها مطالعه و پژوهش دیگران است، بی‌شرمانه و بدون ذکر مأخذ اصلی به نام خود درج و منتشر می‌کنند. پدرم بارها در آثار خود از آن افراد به شدت انتقاد کرده و اعمالشان را تقبیح نموده و از آنان به «سارقان افکار و آثار دیگران» یاد کرده است. او، خود هر نکته و مطلب مهمی را که از کتابی و یا فردی استفاده می‌کرد، حتماً در پانویس (زیر صفحه)، با ذکر مأخذ می‌آورد، هرچند مربوط به شاگرد و یا فرزندان او بود، از اینرو همین انتظار را از دیگران داشت و چون خلاف آن را به وفور در میان صاحبان قلم، به ویژه هم لباسان خود مشاهده می‌کرد، برایش بسیار رنج‌آور و آزاردهنده بود.

وی هیچگونه تقیـّد و دلبستگی به القاب رایج میان علما و روحانیون نداشت، اما ترجیح می‌داد تا رسانه‌ها به جای آن القاب، او را به نام مؤلف آثار مشهورش معرفی ‌کنند تا خوانندگان و یا شنوندگان تأمل و دقت بیشتری نمایند.

پدرم گرچه هیچگونه حقوق و مستمری دولتی نداشت و صرفاً از طریق حق‌التألیف و حق‌التدریس ساعتی روزگار می‌گذراند، با این وجود عزت نفس، دستی گشاده و سخاوتی غریب داشت. جوایز و هدایای خود را میان همسر و فرزندان تقسیم، و به بهانه و مناسبت‌های گوناگون به فرزندان، نوادگان، بستگان، آشنایان، افراد بدون سرپرست و ایتام، کمک‌های مالی می‌کرد. او از بدو ازدواج تا آخرین‌ ماه‌های حیات، در هر سفر دور و نزدیک برای فرزندان، نوادگان و حتی افراد دورتری از فامیل سوغات- ولو ناچیز- می‌خرید.

وی همه فرزندان و نوادگانش را صمیمانه دوست می‎‎داشت و به آنان عشق می‌ورزید و آنان را به آغوش می‎‎کشید و می‌بوسید و آن را سنت پیامبر (ص) می‌شمرد. به مادرم محبت و علاقة فراوانی داشت و او را در سختی‌ها و فراز و فرودهای زندگی یار باوفای خود می‌دانست و به پاس آن همه فداکاری- بدون آنکه او توقعی داشته باشد- وی را شریک تنها خانة ملکی خود ساخته بود.

اندوه و نگرانی پدرم از سکتة مادرم در جای جای کتاب نقد عمر هویداست و آرزوی سلامتی او را دارد و در پایان، غم جانکاهش را از مرگ وی ابراز می‌دارد. در سالگرد درگذشت مادرم کتابچه‌ای با نام دو بانوی نمونه از خاندانی بزرگ (1382) منتشر کرد و مراتب علاقه و قدردانی خود را از او ابراز داشت.

پدرم در امور شخصی، نمونه‌ای از نظم و انضباط بود. نماز را در اول وقت به جای می‌آورد و پس از آن قرائت قرآن داشت و سپس به مطالعه و یا نگارش مشغول می‌شد. او در هر شرایطی به مطالعه و نگارش می‌پرداخت. در سال‌های دهه 30 و 40 که در ایام محرم، صفر و ماه رمضان برای منبر به شهرهای دیگر و یا کویت می‌رفت، چمدانی از کتاب و نوشته با خود می‌برد و برخی از کتاب‌ها و مقالات خود را در همین سفرها می‌نوشت.

او از وقت خود، بهترین استفاده را می‌کرد و لحظه‌ای را بیهوده از دست نمی‌داد. تاریخ ملاقات‌ها یا سخنرانی‌هایش را در تقویمی می‌نوشت و بر حضور در مجالس سر ساعت مقرر تأکید داشت.

پدرم به نظافت و بهداشت شخصی، اهمیت فراوان می‌داد. پیش از هر مجلس، لباس تمیز می‌پوشید و عطر استعمال می‌کرد. رنگ شال و جورابش هماهنگ با قبا و لباده‌اش بود. هیچگاه نعلین نمی‌پوشید و همیشه کفش به پا می‌کرد. عمامه‎اش خوش فرم و متناسب صورت بود و محاسنش نه کوتاه و نه بلند بود. نشانه‌های پیری را دوست نداشت، از این رو سر و صورت را رنگ می‌گرفت و پسرانش را نیز بدان تشویق می‌کرد.

همیشه کیفی به همراه داشت حاوی لوازم مورد نیاز: کلاه، گردن‌بند طبی، مهر، آینه، عینک، کیف پول، دفترچه تلفن، گل میخک (که برای خوشبو شدن دهان هنگام صحبت می‌خورد) و نیز چند جلد کتاب از تألیفاتش که به دیگران می‌داد. دستمال، شانه و خلال دندان نیز همیشه در جیبش بود.

در ایام جوانی و هنگام اقامت در نجف‌اشرف، نوافل به جای می‌آورد و امور مستحبی زیادی انجام می‌داد اما سپس ترجیح داد که به جای آن، به مطالعه، تحقیق و تألیف بپردازد که نتایج آن به همة مردم برسد. او به امیرمؤمنان (ع) و فاطمه زهرا (س) ارادت خاصی می‌ورزید و بر این باور بود که مظلوم واقعی تاریخ شیعه، امیرمؤمنان است، زیرا که هم در دوران خانه‌نشینی، هم در دوران خلافت و هم پس از شهادت، مظلوم و تنها بود با انبوهی از دشمنان قسم خورده.

گرچه او سال‌ها منبر می‌رفت و ذکر مصیبت اهل بیت را می‌کرد، اما غالباً که نام و یاد آن بزرگان، به ویژه امیرمؤمنان (ع) و فاطمه زهرا (س) به میان می‌آمد، بی‌اختیار اشک از چشمانش سرازیر می‌شد.

پدرم از جوانی با دمبل و تخته شنا ورزش می‌کرد و بعدها به دلیل بیماری آرتروز گردن و پا- که به دلیل نشستن و نوشتن فراوان روی داده بود - ورزش را درازکش و در سه نوبت صبح، ظهر و شب، نیم ساعت قبل از صرف غذا انجام می‌داد. ورزش او در هر شرایطی، حتی در سفر و نزد خودی و بیگانه قطع نمی‌شد مگر در حالت بیماری. غذای وی ساده و کم، ولی سر وقت بود.

چون استعداد و افزایش قند داشت از بسیاری از مواد قندی پرهیز می‌کرد و در این کار چنان جدی و منضبط بود که سال‎ها تا پایان عمر قند خود را در مرز مناسب نگاه داشته بود.
او هیچگونه ضعف بینایی، شنوایی، ناراحتی گوارشی، ریوی و قلبی نداشت. در چند سال گذشته به برخی از عوارض کهنسالی مردان دچار شده بود که بتدریج آرام و قرار را از او گرفته بود.

تشدید گاه و بیگاه همین عارضه سبب شده بود تا بسیاری از دعوت‌ها و سفرها را جواب گفته و خانه‌نشین شود. خانه‌‌نشینی برای مردی اجتماعی همانند او که سفر دوست بود، سخت و عذاب‌آور بود و او را افسرده می‌ساخت. از این‌ رو از دوستان خود می‌خواست در صورت تمایل، برای دیدارش به منزل وی بروند که گاه این دیدارها و گفت ‌و گوها- که خالی از درد دل و گلایه از برخی نامهربانی‌ها نبود- ساعت‌ها به طول می‌انجامید.

در این اواخر نشانه‎هایی از رشد گلبول‎های سفید در وی بروز کرده بود که تحت نظر پزشک معالج و با آزمایش‌های ماهانه خون و معاینات ماهانه، تحت کنترل قرار داشت. تب و استرس، تهدید جدی برای سلامتی او به شمار می‌رفت؛ از همین رو فرزندانش می‌کوشیدند تا اخبار ناخوشایند را از او پنهان داشته و در صورت لزوم، به تدریج و با ظرافت بیان کنند، اما گهگاه دوستان نزدیکش، بدون اطلاع از حال نامساعد وی، اخبار ناگواری به او می‌دادند که سبب اضطراب و نامساعد شدن حال او می‌گردید.

در سال‌های پایانی، به ویژه پس از فوت مادرم، پدرم نشاط خود را از دست داده و شکننده و جسماً ضعیف شده بود و خواهر دومم، که با همسر و فرزندانش در طبقه دوم منزل پدرم سکونت داشت، پروانه‌وار گرد او می‎‎گشت و مراقب حالات روحی و جسمی‌اش بود. او، هم خلأ عاطفی مادرم را پر می‌کرد و با پدرم همزبانی می‌نمود، هم مراقب دارو، درمان، غذا و سلامتی جسمانی پدرم بود و هم در کارهای علمی‌اش با وی همکاری داشت. خداوند ارج شایسته به او عطا فرماید.

شب عید غدیر (17 دی 85) پدرم برای دیدن خواهرزاده‌ام که از سفر خارج آمده بود و نیز شوهر خواهرم (آقای دکتر الهام)- که چند ماه از او ‌خبری نداشت- با تهیه هدیه‎ای به منزل آنان رفت تا عید فردا را به آنان تبریک گوید.

اما تقدیر چنان بود که در فردای آن روز در حالی که خواهر دومم (پرستار دائمی وی) در سفر حج بود، پدرم به دلیل عارضة مختصر سرماخوردگی، در روز عید سعید غدیر بعد از خواندن نماز مغرب و عشاء، ناگهان حالش به سرعت رو به ضعف نهاد، در حالی که پیش از آن، کمترین نشانی از ضعف و بیماری حادی در او مشاهده نمی‌شد و طبق معمول، همان روز حمام کرد و عیدی میان فرزندان، عروس‎ها، دامادها و نوادگانش تقسیم نمود، اما یکباره حالش منقلب گردید.

او را بلافاصله به بیمارستان منتقل کردیم. این نخستین بار بود که وی در بیمارستان بستری می‌شد. پس از کارهای مقدماتی در اورژانس به بخش مراقبت‎های ویژه منتقل گردید.
من و برادر بزرگم نگران بر بالین او بودیم که ناگهان تنفس طبیعی او در آخرین دقایق پایان روز عید، قطع شد.

بلافاصله ما را از اتاق بیرون کردند و پزشک و پرستاران بر بالین او حضور یافتند. در آن لحظات سخت و جانکاه، برادرم مضطربانه قدم می‌زد و دعا می‌خواند. من نیز علاوه بر نگرانی شدید از حال پدرم و  تمسک به روح امیرمومنان (ع)، نگران حال برادرم بودم که سابقة عارضة قلبی داشت.

در فرصت کوتاهی و به دور از چشم برادرم از پزشک پدرم جداً جویای حالش شدم و او در حالی که سعی می‌کرد مرا دلداری دهد گفت: «فقط دعا کنید، امید بهبودی صفر است.» این سخن، شعله کم فروغ امید را برای همیشه در دلم خاموش ساخت. در حالی که غم و اندوه و مصیبتی عمیق سراسر وجودم را از فقدان پدری - که همة حیات، شرف و، عزت خود را از او می‌دانم- فراگرفته بود، اما به ملاحظة حال برادرم، سکوت کردم و کوشیدم تا او را متقاعد کنم که بیمارستان را ترک کرده تا فردا صبح، اول وقت به دیدار پدر بیاییم.

با برادر و شوهر خواهرم (آقای حمید وزیری) ساعت 30/1 بامداد 19 دی ماه از بیمارستان خارج شدیم. آنها را به منزل پدر رساندیم و من تنها در سکوت و تاریکی مطلق شب به منزل آمدم. چگونه می‌توانستم مرگ پدرم را باور کنم، مردی که هرگاه او را می‌دیدم و یا به خاطر می‌آورم در حال مطالعه یا نگارش یا گفت و گوهای علمی بود؟ و چگونه می‌توانستم به برادران و خواهران دل نگرانم که برای بازگشت پدرم به منزل، لحظه شماری می‌کردند، خبر ناگوار مرگش را باز گویم؟ تا صبح آن روز، لحظه‌ای نیارمیدم. چه لحظات سخت و جانکاه و درازی بود.

کد خبر 15765

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز