این امر صرفاً بازی با کلمات نبود بلکه هدف آن، مشروعیت بخشیدن به سیاستهای جنگ طلبانه براساس مقایسههای نادرست و سیاست ترس بود. گروهی از کارشناسان معتقدند راه یافتن این عبارت به کلام جورج بوش ناشی از تأثیر برنارد لوئیس مورخ انگلیسی بود. به علاوه آنان خاطرنشان میکنند هیچ کدام از جنبشهایی که بوش زیر عنوان فاشیسم اسلامی آورد، واجد شرایط فاشیسم به آن معنا نیست که افرادی مانند هانا آرنت، رنزو دفلیس، استانلی پین و رابرت پکستون قید کرده اند. باید به یاد داشت تمایل به تشبیه دشمن به نازی نزد رسانه های غربی موضوع تازه ای نیست. آنها دائماً از یافتن رایش چهارم یا پیشوایی تازه صحبت میکنند. آنها جمال عبدالناصر، یاسر عرفات، صدام حسین و اسلوبودان میلوسویچ را با هیتلر مقایسه میکردند. مناخیم بگین بود که عرفات را هیتلر عرب خواند. کسانی که از فاشیسم اسلامی دم میزنند، به استفاده از اقدام نظامی پیشگیرانه به نام جنگ با تروریسم تمایل دارند. در خلال سالها برنارد لوئیس این اعتقاد را جا انداخته است که اعراب و شرقیها فقط زبان زور را میفهمند.
در دوران انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال 2000 ، جورج دبلیو بوش نامزد حزب جمهوریخواه، اساس کار خود را در بعد خارجی، پیگیری سیاست خارجی متواضعانه میخواند. اما هرگز معلوم نشد واقعاً مقصود وی از متواضعانه چه بود، چون سیاست خارجی وی را پس از رسیدن به قدرت و به خصوص پس از 11 سپتامبر میتوان هر چیزی نامید جز متواضعانه. عملیات پیشگیرانه به معنای جلوگیری از رشد هرگونه تهدید بالقوه نسبت به آمریکا در دستور کار کاخ سفید قرار گرفت و جایگزین مهار شد، مهاری که یادگار جنگ سرد بود.
جنگ سرد در سالهای اولیه دهه 1990 با سقوط دیوار برلین عملاً به پایان رسید. پس از چهار دهه رقابت تسلیحاتی و ایدئولوژیک، شوروی که ریگان آن را «امپراتوری شر» خوانده بود، از پا درآمد. تا حدود یک دهه به نظر میرسید آمریکا قدرت بلامنازع جهان و سردمدار نظم نوین جهانی است.
اما حملات 11 سپتامبر این حقیقت را به آمریکا نشان داد که هنوز نظم مورد نظر آن حکمفرما نشده است. به عبارت دیگر، هنوز تاریخ پایان نیافته است. واشنگتن دریافت دشمن جدیدی سر برافراشته است، دشمنی که ناشناخته و بدون مختصات استقرار است. محافل سیاستگذاری وابسته به کاخ سفید به زودی عبارت «جنگ با تروریسم» را ابداع کردند. برخی منتقدان این سیاست، همواره از این نامگذاری ابراز نارضایتی کردهاند. از جمله این افراد، فرانسیس فوکویاما است که خاطرنشان میکند وقتی عبارت جنگ با تروریسم به کار میرود، لاجرم باید کاربرد نیروی نظامی پذیرفته شود؛ در حالی که مشکلی که آمریکا در حال حاضر با آن روبرو است، اصولاً با نیروی نظامی حل شدنی نیست و از این رو «جنگ» خواندن آن درست نیست. دنیس راس نماینده ویژه کلینتون در خاورمیانه با استفاده از کلمه تروریسم مخالف است. وی گفت: «جنگ با تروریسم همواره اسم نامناسبی بوده است چون تروریسم ابزار است نه ایدئولوژی.»
آمریکا از ابتدا با دو مشکل در برخورد با دشمن جدید روبرو بود. نخست آنکه چگونه و با چه الگویی با آن بجنگد و دوم آنکه این دشمن را چه بنامد. بقای نظام آمریکا در پایان جنگ سرد و فروپاشی بلوک شرق و نیز پیروزی در جنگ جهانی دوم این تصور را به گروهی از آمریکاییان داده است که روشهای آنان در برخورد با دشمن باعث ازپا درآمدن آن بود. از این رو، آنان الگوی راهکارهای جنگ سرد را موفق می دانند و از عبارات مربوط به جنگ جهانی دوم برای توصیف وضعیت جدید استفاده میکنند. بیتردید این طرز تلقی از وقایع جهانی اولین گام اشتباه در ارزیابی نظریهپردازان آمریکایی است.
مشکلات جدی که آمریکا در سامان دهی به عراق پیدا کرده است و رشد مجدد طالبان در افغانستان، فشار افکار عمومی در آمریکا و جهان را بر کاخ سفید برای تغییر رویه افزایش داده است. در این میان، منتقدان بوش ازاستفاده از هر فرصتی برای تضعیف حزب جمهوریخواه فروگذار نمیکنند. روشنترین گواه این مدعا، انتشار گزارش تشکیلات اطلاعاتی آمریکا درباره گسترش تروریسم در پی تهاجم به عراق است. بوش بارها منتقدان خود را «مدارا کننده» و«سست اراده» خوانده است. کاربرد این عبارات، مقایسه مستقیمی با قبل از جنگ جهانی دوم است که دولتهای اروپایی با آلمان هیتلری مماشات کردند و نتیجه آن شد که آتش نازیسم و فاشیسم، اروپا را طعمه خود کرد. این در حالی است که فاشیسم، معلول ثانویه خشونت است نه علت پیدایش آن.
این بار اول نیست که نومحافظه کاران از عباراتی از این دست برای توصیف منتقدان سیاستهای جنگطلبانه استفاده میکنند. آنان در جریان جنگ ویتنام و سپس در دوره ریگان به منتقدان جنگ کنترا در نیکاراگوئه حمله میکردند و میگفتند مخالفت آنان به نفع شوروی تمام میشود که جاهطلبیهای آن برای فتح جهان به خطرناکی جاهطلبیهای قدرتهای محور در جنگ جهانی دوم است.
در این ارتباط، منتقدان بوش میگویند جنگ جهانی دوم یک فرق عمده با جنگ با تروریسم دارد. در جنگ جهانی دوم، آمریکا با بازیگران کشوری روبرو بود، اما در جنگ با تروریسم با سازمانهای پراکنده و بدون کشوری روبرو است که از یک ایدئولوژی تغذیه نمیشوند.
درحالی که شمار تلفات آمریکا در عراق از 2700 نفر فراتر رفته است، بوش چندان بر دستاوردهای ظاهری در عراق و افغانستان تکیه نمیکند و در عوض بیشتر بر آنچه عواقب مماشات با این دشمن میخواند، تأکید میکند. وی در سخنرانیهای متعدد، هدف این دشمن را ایجاد خلافت از اندونزی تا مغرب خوانده است. جمهوریخواهان در انتخابات سال 2002 کنگره و 2004 ریاست جمهوری، با موفقیت، مبارزه با تروریسم را به برگ برنده خود بدل کردند.
علاوه بر انتقاداتی که بر رویکرد آمریکا به خاورمیانه و جنگ با تروریسم وارد میشود، به نظر میرسد نومحافظهکاران برای مشخص کردن دشمن خود مشکل دارند. تا مدتی پس از 11 سپتامبر، بوش از کلمه «اشرار» برای توصیف دشمن استفاده میکرد. بعدها عبارات دیگری همچون اسلامگرایان، جهادیون، افراطیون اسلامگرا و بنیادگرا را به کار گرفت. اما ظاهراً هیچکدام از این عبارات نمیتوانست مقصود بوش و نیز مقایسه مبارزه جاری را با جنگ جهانی دوم به آمریکا نشان دهد. اسلام گرا و بنیادگرا فرق شیعه و سنی را نشان نمیدهد. جهادی ماهیت پیکارجویانه مذهبی جنبشهای مختلف را نشان میدهد، اما دو مشکل دارد. اول آنکه کشورهایی مانند عربستان سعودی و پاکستان که متحد آمریکا به شمار میروند، اشاعه دهنده این تفکر هستند. همچنین این کلمات، اختلاف بین گروههای محلی مانند حماس را با القاعده نادیده میگیرد.
جدیدترین عبارتی که نومحافظهکاران برای توصیف این دشمن به کار می برند، فاشیسم اسلامی است. سناتور سنتورم جنگ جهانی دوم را با فاشیسم اسلامی مقایسه کرد که در هر دو حالت، جنگ با دشمنی مشترک در چند کشور رخ داد و میدهد. جورج بوش در سخنرانی 9 شهریور در سالت لیک سیتی، مبارزه جاری را «ستیز تعیین کننده و ایدئولوژیک قرن بیست و یکم» خواند. وی پس از کشف نقشه ساقط کردن هواپیماهای مسافربری انگلیس بر فراز اقیانوس اطلس گفت کشورش در جنگ با فاشیستهای اسلامی است. همزمان برخی اعضای کابینه بوش و ستون نویسان محافظهکار به طور گستردهای از جنگ با فاشیسم اسلامی به جای جنگ با تروریسم نام بردند. استیفن شوارتز از کارشناسان آمریکایی است که در زمینه اسلام و مسلمانان تحقیق می کند. وی با افتخار اعلام کرده است عبارت فاشیسم اسلامی را وی ابداع کرده است. شوارتز میگوید مراد وی از این عبارت، استفاده از اسلام به عنوان پوشش برای پیگیری ایدئولوژی تمامیت خواهی است.
استفاده از این عبارت، اعتراض گسترده مسلمانان را چه آنان که در غرب به خصوص آمریکا ساکن هستند و چه آنان که در ممالک اسلامی زندگی می کنند، به همراه داشت. معترضان به درستی خاطرنشان میکنند اسلام دربرگیرنده ارزشهایی است که اصولاً با فاشیسم ناسازگار است. فاشیسم اغلب واجد ملیگرایی افراطی و نژاد پرستی است که عملاً با اسلام بیگانه است. به علاوه، در کنار هم آوردن فاشیسم و اسلامی بر جنبه اسلامی آن تکیه دارد و از این رو چنین عبارتی به همان اندازه غلط است که عبارت فاشیسم مسیحی غلط است.
بوش در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل، دیگر از این عبارت استفاده نکرد. در عوض وی خطاب به مسلمانان گفت: «کشورم آرزومند صلح است. افراطیونی در بین شما با انتشار تبلیغاتی، ادعا میکنند غرب درگیر جنگ با اسلام است.» به نظر میرسد واکنشهای منفی به قدری گسترده بود که مقامات آمریکایی را از تکرار آن برحذر داشته است.
اما کارشناسان یادآوری میکنند مشکل آمریکا با تغییر عبارات توصیفی در مورد مخالفان سیاستهای خود در خاورمیانه حل نمیشود. آنان معتقدند تا زمانی که واشنگتن بدون توجه به ریشههای نارضایتی مسلمانان، برنامههایی برای پیشبرد منافع خود در خاورمیانه به اجرا درآورد، گرفتاریهای آن برطرف نخواهد شد.
نتیجه طبیعی نگرش نومحافظهکاران به عدم تعادلهای امنیتی در مقیاس جهانی، به وجود آمدن صورت بندی جدیدی از تروریسم با انگیزههای چند سطحی است. چنانچه این روند با تغییر صفحات امنیتی در خاورمیانه همراه باشد، کاخ سفید با عواقب خطرناکی در آینده مواجه خواهد بود
دکتر سید موسی پورموسوی: هدف از تغییر نام جنگ با تروریسم به جنگ با فاشیسم اسلامی، قرار دادن جنبشهای اسلامی در کنار ساختههای تمامیتگرای قرن بیستم بود.
کد خبر 15399