در فرهنگ شیعه واکاوی سیره امامان معصوم علیهم‌السلام که مصداق مشکات هدایت انسان و کشتی نجات و رستگاری معرفی شده‌اند تنها به‌نظردانی و تاریخی‌خوانی یا محبت و ادعای آن بر نمی‌آید.

مرقد حضرت علی (ع)

فرهنگ شیعی در کنار دو عنصر شوق و شناخت، عاملی سوم را نیز کامل‌کننده متابعت و شیعه‌بودن می‌داند و آن تاسی عملی از سیره‌آل‌الله است و دقیقا در این موقف است که شیعه بودن دیگر یک حرکت است ، نه یک مکتب اعتقادی صرف.

نوشتار زیر که تقریری است از گفت‌وگویی مفصل با دکتر صادق آیینه‌وند، استاد تاریخ دانشگاه تربیت مدرس، کندوکاوی است تاریخی در سیره امام عدالت، حضرت امیر(ع) در سیاهپوشان شهادت ایشان در شب بیست‌و‌یکم رمضان؛ با این وصف که جست‌وجوگری در سیره معصومین(ع) از کوشش‌های بایسته‌ای است که می‌تواند راهنمایی برای اندیشه‌ورزی و الگوبرداری از حیات طیبه ایشان باشد.

برداشت‌هایی که از شخصیت امیرالمؤمنین می‌شود تنها خاص ما ایرانیان نیست بلکه کشورهای اسلامی دیگر نیز از زوایای مختلف برداشت‌هایی از شخصیت آن حضرت داشتند. ما ایرانیان بنابر علاقه‌ای که به اهل‌بیت داریم به‌خصوص آن ارادت ویژه‌ای که به امیرالمؤمنین می‌ورزیم، گاهی ممکن است از حدود مرزی که خود امیرالمؤمنین علی(ع) نیز نسبت به آن اعتراض داشتند بگذریم و نگاهی غیرعلمی داشته باشیم. ما باید این نکته را مد نظر داشته باشیم که آیا تنها محبت به این بزرگواران کافی است و دیگر نباید راه و سیره ایشان را ادامه دهیم؟ آیا نباید به قول مولانا همچنان که رسول(ص) فرمود، بگوییم:
شیر را بچه همی ماند بدو
تو به پیغمبر چه می‌مانی بگو
یعنی نباید مشابهتی ولو محدود بین فعل ما و فعل معصوم باشد؟ اگر این تشابه با سیره آن بزرگواران نباشد صرف محبت سودی خواهد داشت؟
بعضی از ایرانیان و درویشان و غلات که همان غلو‌کنندگان در محبت علی(ع) هستند به همان صرف محبت پایبندند و آن را کافی می‌شمرند.

حقیقت این است که ما به خاطر این به اهل‌بیت(ع) محبت می‌ورزیم که آنان را الگو و اسوه دینی خود می‌شناسیم، نه فقط به خاطر اینکه آنها از نژاد و اولاد رسول‌الله(ص) هستند. البته ما این کرامت را دوست داریم.
چرا که شما هم اگر به خاندان و اولادتان نیکی کنید و آنها را دوست داشته باشید، محبت‌کنندگان را دوست خواهید داشت، پس رسول(ص) نیز دوست دارندگان اولادش را دوست خواهد داشت، اما این کافی نیست. در میان برخی از اهل سنت، این گرایش هست که به صرف اولاد پیامبر بودن به اهل‌بیت ارادت دارند. این مسئله کافی و کارساز نیست. به این دلیل که ما آنها را اسوه و الگو می‌دانیم و تأثیر رفتاری سیره ایشان بر رفتار ما باید مشهود شود. برخورد و تعامل اهل‌بیت با دیگران، روابط اجتماعی ایشان، زهد و مردم‌دوستی ایشان، اخلاص و ایثارشان برای اسلام و... همه باید در ما تجلی پیدا کند تا بتوانیم خود را پیرو امیرالمؤمنین علی( ع) بدانیم؛ اگر غیراین باشد هیچ فایده‌ای ندارد.البته محبت، بد نیست؛ محبت به علی(ع) خود نوعی عبادت است اما کارساز نیست.

محبت خود 2 قسم می‌شود؛ یک نوع محبت است که به معنای صوفیانه و عارفانه آن می‌شود؛ اینکه علی(ع) را قطب و مظهر زهد و عبادت و عدالت و شجاعت و... بدانیم. به همین خاطر نیز او را دوست داریم. حتی جورج جرداق می‌گوید:«من الهه‌ها را می‌پرستم و امیرالمؤمنین برای من الهه‌ای است از کمال و عدالت و شجاعت و... ». پس او علاقه‌‌اش از یک نوع خاص است و آنچنان که بر ایمان مسیحی خویش است اما کتاب «صوت العداله الانسانیه» را در فضل علی می‌نویسد. در اینجا ما می‌خواهیم از منظر خود اسلام نگاه کنیم. محبت آگاهانه است که می‌تواند کارساز باشد اما خارج از این محبت آگاهانه، محبتی که بی‌معرفت است مانند محبت بعضی از دراویش گرفته تا کسانی که غالی هستند و افراط را به جایی می‌رسانند که امیرالمؤمنین را به الوهیت می‌رسانند. اینکه ‌شأن حق جل و علا را به علی(ع) نیز نسبت می‌دهند محبتی‌ کور و بی‌ثمر است.

هیچ شکی نیست ائمه‌طاهرین(ع) بعد از رسول خدا مقام عصمت دارند، نزد خدا مقربند و به اذن خدای تعالی می‌توانند ما را شفاعت کنند اما اهل‌بیت به اندازه‌ای که می‌خواهند ما از شفاعتشان و کرامتشان برای رفع مشکلات‌مان استفاده کنیم می‌خواهند به سیره‌ای که آنان برای استحکام پایه‌های دین در پیش گرفتند، توجه کنیم. ما باید به‌دنبال پیروی از سیره‌ای از این بزرگواران باشیم که آن سیره به شکلی ما را به آنها نزدیک کند و به نوعی همان تحکیم دین و مبانی ارزشی باشد.

از منظر تاریخی به‌نظر می‌رسد لزومی ندارد ما بسیاری از توضیحات را برای مردم باز کنیم. آنچه هست اینکه ما باید راه درست را به مردم نشان دهیم. راه‌های افراطی و تفریطی بسیار است و اکنون نیز تلاش می‌کنیم که آنها را ریشه‌کن کنیم اما اجمالا عرض کنم که در مورد امیرالمؤمنین(ع) «هلک فیه رجلان مبغض قال و محب غال». مبغض قال به معنای انسان کینه‌توزی است که‌ شأن و فضیلت علی را کنار می‌گذارد و محب غال هم همان دوستدار افراطی است که غلو می‌کند.

برای ما اصل این است که احساس کنیم حضرت، ادامه‌دهنده رسالت رسول‌الله هستند، بدون اینکه ما برای ایشان مقام وحی یا منزلت نبوت قائل باشیم، بلکه ائمه طاهرین هادیان دین مبین هستند.

ما اگر به سلوک و رفتار حضرت علی نگاه کنیم به جوهرهایی در رفتار ایشان بر می‌خوریم که ابدی است؛ یعنی تا انسان وجود دارد و تا حقیقت و شجاعت و عدالت و دوستی اینها هست این جوهرها وجود دارد. این جوهرها وقتی در این دنیای پیچیده مطرح می‌شوند باز منزلت خود را دارا هستند؛ مثلاً بحث عدالت. بعضی عدالت را تنها از زاویه اقتصادی مطرح می‌کنند. عدالتی که علی(ع) مطرح می‌کند یعنی فراهم‌شدن زمینه‌ای در جامعه تا اینکه هیچ‌کس احساس نکند استعدادش نمی‌تواند پویا و شکوفا شود. این تعریف شامل آموزش، تشکیل خانواده، مدیریت جامعه، بیان حق و حقوق و بسیاری زمینه‌های دیگر نیز می‌شود. در این تعریف از عدالت، انسان نباید احساس کند که در راه شکوفایی استعدادش منع و مانعی وجود دارد. حاکم اسلامی وظیفه‌‌اش این است که به‌عنوان تحقق عدالت این موانع را از جلوی انسان‌ها بردارد. حتی این عدالت در عرصه دین نیز مطرح می‌شود.

در این میان عدالت اقتصادی که با عنوان«قسط» نیز بیان شده، رکن و اساس است. علی(ع) می‌فرمایند عدالت نباید عرض به حاکم باشد بلکه باید ذاتی حاکم باشد؛ یعنی از حاکم جز عدالت نجوشد. ایشان فرموده‌اند: در حاکمیت 2چیز مشکل جامعه است؛ «مال و زمان». در لسان ایشان مال به معنای ثروت و زمان به معنای قدرت است. معاویه می‌گفت: ما عین قدرتیم و مسلط؛ هر که را بخواهیم بالا می‌بریم و هر که را بخواهیم به پایین می‌کشیم.

اماحضرت‌علی(ع) می‌فرمایند، اگر عدالت ذاتی حاکم نباشد قدرت و ثروت برای او بت می‌شود و گاهی که فکر می‌کند دارد عدالت را جاری می‌کند در حقیقت از قدرت خود به‌عنوان بت حمایت می‌کند. ایشان باز این مفهوم را توسعه می‌بخشند و می‌گویند، حتی این عدالت باید شامل حال آن افرادی که خارج از محدوده اسلام نیز هستند بشود و آنها نیز باید زیر سایه این عدالت باشند.
من معتقدم در زمان حکومت خود حضرت، تنها 20درصد از مردم اعتقاد به امامت ایشان داشتند و 80درصد از مردم تنها حضرت را به‌عنوان حاکم سیاسی قبول کرده بودند. با این حساب حضرت آنچنان که همه می‌دانند سعی در برقراری عدالت برای همه افراد داشت.

این استناد براساس تخمین جمعیت شهرها و شناخت ترکیب شیعه و اهل سنت در آنهاست. اگر بخواهیم براساس بیعت‌کنندگان نیز مسئله را تخمین بزنیم باید گفت بیعت‌کنندگان کسانی بودند که آمدند و مدینه را گرفتند که بیش از 20درصد جامعه نبودند. اغلب آنها از کوفه و فسطاط و بصره آمده بودند و همه آنها نیز خالص برای شیعه‌شدن نزد امیرالمؤمنین نیامده بودند بلکه حضرت را ارجح از دیگران می‌دانستند. در ضمن آن کشور پهناور اسلامی که حضرت بر آن حکومت داشتند از نظر مساحت 5/6برابر ایران فعلی ما بوده است؛ عراق، حجاز، مصر، شام، بخش‌هایی از شمال آفریقا و ایران تا سرحد خراسان. از این حکومت گسترده است که 80درصد مردم حضرت را تنها به‌عنوان حاکم سیاسی قبول دارند.

امیرالمؤمنین(ع) در آن جامعه، از خود اینگونه تعبیر می‌کند:«نحن نمرقه الوسطی». سالنی را در نظر بگیرید که ستونی در وسط آن نصب شده است؛ ستونی که همه برای شنیدن مثلاً یک سخنرانی باید تکیه بر آن بزنند. «نمرقه الوسطی» یعنی تکیه‌گاه میان‌نهاده. پس حضرت می‌فرمایند ما تکیه گاه میان نهاده خدا هستیم چه کسی ما را قبول داشته باشد یا نداشته باشد، ما راه هدایتیم. ما به مردم از منظر اعتقادشان به‌خود نگاه نمی‌کنیم بلکه از این منظر به آنها نظر می‌اندازیم که باید آنها را به نور و هدایت بکشانیم.

در سیره علی(ع) اگر حاکم اسلامی از غصه به زور در آوردن خلخال از پای یک زن یهودی بمیرد، نباید ملامت شود.
سیره حضرت اینگونه است البته خود ایشان می‌فرمایند: «لایقاس بآل محمد(ص) من هذه الامه احد/ هیچ کسی از این امت را با آل محمد(ص) مقایسه نکنید». «هم اساس الدین و عماد الیقین / ستون دین و اساس یقین اینها هستند».
اما این دلیل نمی‌شود که ما تلاش نکنیم تا لااقل به سیره ایشان نزدیک شویم. البته این به معنای آن نیست که عمار و سلمان و مالک اشتر مقامشان با زن یهودی یکی باشد؛ بلکه تنها به خاطر اینکه در پناه دولت اسلامی هستند و به لحاظ برخورداری از امنیت، مقام اصحاب ایشان و آن زن یهودی یکی است.

درعصر خلیفه اول و دوم امتیازاتی برای افراد برحسب کارهایی که برای اسلام کرده بودند، در نظر گرفته شده بود؛ مثلا افرادی که در بدر شرکت کرده بودند، در خندق، احد، حنین، بیعت رضوان و... اینها ملاک بعضی از امتیازات بود. این امتیازات مابه‌ازای مادی و امکاناتی داشت.

حضرت علی در نخستین گام خود تمام اینها را حذف کرد. ایشان گفتند: هیچ کس حق ندارد به خاطر رنج‌ها و زحماتی که برای اسلام کشیده است سهم بیشتری از بیت‌المال طلب کند. استدلال ایشان این بود که در نظر گرفتن ‌شأن آن چیزی که برای خدا انجام گرفته، با خداست. از طرف دیگر ممکن بود این مسئله تمایز طبقاتی ایجاد کند و امتیاز یا به تعبیر امروزی‌ها (رانتی) را به‌وجود آورد چون حضرت اعتقاد داشتند هیچ‌چیزی نباید در میان بندگان خدا امتیاز ایجاد کند؛ این مسئله در سیره علی(ع) به صراحت وجود دارد.

البته حضرت با استفاده کردن از توانمندی‌های بعضی از آنها در جامعه اسلامی برحسب تخصص آنها استقبال می‌کرد. از آموزه‌های دیگر سیره حضرت، سپردن کارها به افراد کاردان و متخصص بود. علی(ع) پست‌های مدیریتی خود را نیز به متخصصان می‌سپرد. از نظر حضرت علی(ع) هر کس که در جامعه خدمت می‌کند مقامش از همه بالاتر است و برای مدیریت جامعه شایسته‌تر است؛ این همان چیزی است که مقام معظم رهبری بارها به آن اشاره داشته‌اند.

متخصص اولویت دارد. اگر قصد قربت کند که عالی است و اگر نه همین که اثرات خدمتش به مردم برسد کافی است. امیرالمؤمنین، «زیادبن‌ابی» را که پدر «عبیدالله بن زیاد» است به‌علت کارآمدی، مدیر قرار داده بود اما پیامبر و حضرت علی به عمار یاسر و حذیفه‌بن‌یمان و ابوذر پست مدیریتی نمی‌دادند چون تخصص و توان مدیریتی نداشتند. در کنار آن سلمان و مالک اشتر غیر از آن توان و تخصص، تعهد نیز داشتند. در سیره امیرالمؤمنین، اگر کسی مانند ابن‌عباس و ابوالاسود دوئلی که هم دانشمند و مدیر و هم متعهد بودند، بسیار نیکو شمرده می‌شدند اما در غیراین صورت مدیریت و تخصص افراد مهم‌تر بود و همین که مؤمن و تسلیم بودند کافی می‌نمود.

این آموزه امروز برای ما این کاربرد را دارد که نباید یک شغل را به صرف ایمان کسی به او بدهیم، بلکه باید ابتدا توان و تخصص پذیرش آن را داشته باشد، چرا که در حکومت اسلامی ضرر تباه شدن امری، به تمام بیت‌المال بر می‌گردد. صرف اینکه شخص، مؤمن به حکومت اسلامی و لایق و کاردان و طراح باشد کافی است.
البته گاهی این فرد کاردان در زمان خود حضرت امیر نیز برحسب انسان بودن دچار خطا و لغزش‌هایی می‌شد که دیگر در اینجا خطایی متوجه حاکم اسلامی نیست و تنها آن مدیر باید عوض شود.

در بعد اقتصادی، حضرت قائل بود وقتی غنیمت و آن چیزی که به‌عنوان «فیء» است می‌آید، باید بلافاصله تقسیم شود. در حقیقت درباره آنچه مربوط به حقوق مسلمین است حضرت بسیار سریع عمل می‌کرد و وقفه‌ای در کار نمی‌انداخت.
از منظر سیاسی باید گفت ناکثین و قاسطین و مارقین 3گروهی بودند که به‌صورت نظامی با امام درگیر شدند اما در آن هنگام گروه‌های پیچیده خطرناکی نیز بودند که فرهنگی و فکری بودند و ناشناخته مانده‌اند، از همین رو در سیره امام کمتر به آن پرداخته شده. گروه‌هایی مثل مرتابین، متربصین، مفتونین، مراوقین و قاعدین، اینها 5 گروه خطرناکی بودند که همیشه زمینه‌ساز تخریب درونی حکومت امام بودند.

مرتابین، کسانی بودند که خود را به یک جهت سیاسی وصل نکرده و فرصت‌طلب بودند. آنها نه بدان اندازه قوت ایمانی و یقینی داشتند که بلافاصله در مقابل دشمنان اسلام موضع‌گیری کنند و نه آن اندازه از دنیا می‌گذشتند که کنار بکشند. به تعبیر امروزی‌ها «نان خود را به نرخ روز می‌خوردند». مجموعه‌ای از اینها، در صفین و نهروان و جاهای دیگری بودند که در بدنه جامعه اسلامی برای امام ایجاد مشکل می‌کردند. بخشی از اینها در صفین چادر زده بودند و مشکل‌شان را اینگونه بیان می‌کردند که ما امام حق را نمی‌شناسیم و عمار یاسر با آنها محاجه می‌کرد.
حضرت در مقابل یکی از آنها گفت:این شمشیر را که می‌بینی با حرکتش تو را جهنمی می‌کند؛ یعنی به این وضوح مرز حق و باطل را نشان می‌دهد.

متربصین، فرصت‌طلبان کمین کرده بودند. آنها منتظر بودند ببینند چه کسی پیروز می‌شود و می‌گفتند «نحن مع‌الغالب» امام به آنها می‌گفت نه شما را به بیعت مجبور می‌کنم و نه به چیز دیگری چون سودی از شما بر من نخواهد رسید.
مفتونین، دسته‌ای خطرناک بودند. مفتون از «من فتن بدینه» یعنی کسانی که به دین خود فریفته شدند. آنها آن‌قدر دین خود را قبول داشتند که دیگر به امام هم نصیحت می‌کردند. آنها کسانی بودند که توجیه بقای آنها زهد بود.
مراوق، از حرکت پرپیچ‌و‌خم روباه گرفته شده؛ مثل عمروعاص. او می‌دانست که حق با علی است اما فعل مراوق داشت، یعنی روباه صفت به‌دنبال دنیا بود. عمروعاص با معاویه گرگانی بودند که بر سر دنیا کنار آمده بودند. پشت هم به هم نمی‌کردند چرا که همدیگر را می‌دریدند.

دسته‌ای دیگر به نام قاعدین بودند. گروهی مانند ابوموسی اشعری و عبدالله‌بن‌عمر. علی(ع) درباره آنها فرمود: اینها حق را کنار گذاشتند و باطل را نیز یاری نکردند. اما کسی که حق را بی‌پناه بگذارد مطمئنا سکوتش به نفع باطل خواهد بود.
تمام این 5گروه با ادعا و تمسک به دین وارد شدند ولی همه با علی(ع) که مظهر دین حق بود رودررو شدند. این 5 گروه به‌نظر من خطرناک‌تر از آن 3گروه که اشاره کردیم بودند. این 5گروه دائم «نفاسات فی العقد» بودند.
خوارج نیز بدویان بودند. ما در قرآن کریم یک اعرابی داریم یک عربی. اعرابی یعنی، بدویان خشن که تمدن و فکر و اندیشه را درک نمی‌کنند و بلای جان تمدن‌ها، معنویت و دین هستند.

آنها همان فهم خود را سپر قرار دادند و برای انتقام به هر شکلی وارد میدان می‌شدند. برایشان نیز مهم نبود و چون یک جرأت بدوی داشتند بسیار خطر می‌آفریدند. خوارج از این دسته بودند. این گروه 3 بار خطر آفریدند؛ یک بار در جریان نفاق در زمان رسول خدا. یک بار در جریان جنگ‌های ارتداد و واقعه «رده»

در زمان ابوبکر، سومین بار نیز در جنگ صفین و نهروان در زمان علی(ع). اینها گروه‌های اعرابی هستند که فقها در برخورد با اینها دقت کرده و آنها را برای تمدن اسلامی مضر می‌دانستند. آنها تنها یک تنسک ظاهری به دین داشتند.
امیرالمؤمنین از اینها تعبیر می‌کند به تیر پرتابی بی‌نشان و هدفی که از چله و کمان اسلام پرتاب می‌شوند و هیچ سودی که ندارند بلکه دردسر نیز درست می‌کنند. با این پرتاب اینها از دین نیز خارج شده‌اند.

در میان خوارج منافقانی نیز بوده‌اند؛ کسانی مثل اشعث‌بن‌قیس و پیروانش افرادی بودند که اعتقادی به حرف‌های خوارج و اصولا اعتقاد درستی به‌خود اسلام نیز نداشتند. دسته‌ای نیز بودند که فهم اشتباهی از دین داشتند و با غرور و ادعای زیاد اشتباه خود را حجت می‌دانستند و البته مقداری تنسک ظاهری نیز داشتند.
اینها در مبارزه با بنی‌امیه هیچ کاری نتوانستند بکنند اما ضربه‌های زیادی به حضرت‌علی(ع) و امام‌حسن(ع) زدند و شکی نیست که دست‌های بازیگر نیز آنها را هدایت می‌کرده است.

با جنگ نهروان دیگر آن فکر و اندیشه خشونت‌زا از بین رفت وبقیه خوارج به‌صورت یک حزب سیاسی در مقابل بنی‌امیه ماندند و دیگر آن شدت را نداشتند. منظور ما از خوارج به معنای خارجی، جامع آن شرایط ذکر شده تا زمان حضرت علی(ع) است. بعد از آن پراکنده شدند تا جایی که بعضی از فرقه‌های خوارج که اکنون در الجزایر و عمان به‌طور پراکنده هستند دیگر آن کینه نسبت به علی(ع) را هم که شرط اصلی خارجی شدن بود، ندارند.

 

کد خبر 143610

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز