ساناز مروتی: پس از «تو با یک غریبه سبزه‌رو آشنا خواهی شد» به عنوان یکی از ناامیدکننده‌ترین فیلم‌های کارنامه وودی‌آلن و در شرایطی که منتقدان از افول کامل خلاقیت هنری خالق «آنی‌هال» کسب اطمینان کرده‌بودند، «نیمه شب در پاریس» بار دیگر سازنده‌اش را از حاشیه به متن آورد.

فیلم نیمه شب در پاریس

اولین نمایش فیلم در فستیوال کن، با موجی از تحسین و ستایش سینمادوستان و منتقدان همراه شد. هیچ‌کس از فیلم به عنوان شاهکار نام نبرد ولی در عوض کسی هم آن را بی‌ارزش ارزیابی نکرد. «نیمه شب در پاریس» پس از چند شکست هنری پیاپی فیلمی است که در آن آلن می‌داند دستمایه آشنایش را چگونه در دل شهری که دوستش می‌دارد متبلور کند. پس از لندن (امتیاز نهایی) و بارسلونا (ویکی، کریستینا بارسلونا) این‌بار پاریس لوکیشن فیلم تازه آلن شده است؛ مهدروشنفکران عالم به‌خصوص در دهه20 میلادی؛ دورانی که آلن بی‌واسطه واردش می‌شود و لحظاتی می‌آفریند که برخوردار از طنزی عمیق و چندلایه و شوخی‌هایی فرامتنی هستند؛ وقتی که آلن قهرمان فیلمش را به دیدار بونوئل، همینگوی، فیتز جرالد و... در روزگار جوانی‌شان می‌برد و میان گذشته و حال پیوند برقرار می‌کند.

آلن همچنان و مصرانه سر قرارش مانده و اصرار دارد که سالی یک فیلم را جلوی دوربین ببرد. پرکاری عجیبش با توجه به نوع کاری که انجام می‌دهد و معمولا ربطی به سینمای جریان اصلی هالیوود ندارد، عجیب‌تر جلوه می‌کند. با دیدن «رویای کاساندرا»، «هر چیز دیگر» و «هرچه به کار آید» این سؤال به ذهن می‌آید که چرا آلن باید مدام فیلم بسازد و چه فضیلتی در این پرکاری نهفته است وقتی که فیلمساز یا حرفی برای گفتن ندارد یا حرف‌های قدیمی‌اش را در قالب‌هایی خشک و بی‌طراوت تکرار می‌کند (مثل «هرچه به کار آید» به عنوان یکی از ضعیف‌ترین فیلم‌های کارنامه آلن که دستمایه‌اش نزدیک به «آنی‌هال» شاهکار سینمایی اوست). تماشای «تو با یک غریبه سبزه‌رو آشنا خواهی شد» فیلم ماقبل آخر آلن، پرسیدن نومیدانه‌ای را گریزناپذیر می‌کند؛ «آیا امکان دارد باز هم فیلم خوبی از آلن ببینیم؟» پرسشی که وودی‌آلن بلافاصله و با فیلم بعدی‌اش به آن پاسخ مثبت می‌دهد.

«نیمه شب در پاریس» فیلمی است منسجم و دلپذیر با انبوهی از شوخی‌های روشنفکرانه و ارجاعات ادبی و سینمایی در لوکیشنی که حس عاشقانه کارگردان را متبلور کرده‌است؛ حسی سرشار از عشق و احترام به شهر پاریس. «نیمه شب در پاریس» یک قصه پریان است که گرچه به گذشته سفر می‌کند ولی نوستالژی را بهانه نادیده گرفتن دنیای امروز قرار نمی‌دهد. رویاپردازی وودی‌آلن به باور می‌نشیند و لذت تماشای فیلمی ارزشمند از او آن‌قدر دلپذیر هست که منتقدان بار دیگر به ستایش‌اش بنشینند. رکس رید منتقد «نیویورک آبزرور» درباره فیلم چنین می‌نویسد:همیشه گفته‌ام که وودی‌آلن حتی در روز بدش هم بهتر از هر کارگردان دیگری است، وقتی بیشتر از هر کسی فیلم می‌سازد و این کار را با سرعت به دنیا آمدن یک موش خرما انجام می‌دهد. او یک ایده‌پرداز است با قوه تخیلی شکوفا و همیشه آماده برای خلق ایده‌های جدید و هنرمندانه. کارهای او مانند درخت کریسمس در میدان راکفلر می‌درخشد. «نیمه شب در پاریس» بهترین فیلم این سال‌های او است؛ 94‌دقیقه سراسر جادو.

این افسانه‌ای‌ترین فیلمبرداری از شهر نورها از زمان وینسنت‌مینلی آمریکایی است که در پاریس کیک تولد می‌پخت و ولنتاین وودی‌آلن در شهری که به اندازه نیویورک دوستش دارد زندگی در 3دهه متفاوت را برایش پیش می‌آورد، و این است پاریس رویایی ما. در پرداختن به این سفر زمان، کارگردان تقریبا موفق به اداره دک و پوز نافرم اوون ویلسون (که بازیگری بد شکل با صدایی نفرت‌انگیز است) شده؛ البته او در ایفای نقش جیل، کامل و بی‌نقص است. جیل یک فیلمنامه‌نویس دون پایه هالیوود است که به وسیله جادوی شهر به رویاهایش برای یافتن نیمه گمشده‌‌اش سفر می‌کند. جیل به همراه همسر بلوند سطحی نگرش اینز (‌راشل آدامز) که عاشق زندگی در بورلی‌هیلز است با پدر و مادر ثروتمند و مقیدش طی یک سفر تجاری وارد شهر پاریس شده است. در حالی‌که آنها سرگرم خرید هستند جیل مجذوب شهر شده است؛ از برج ایفل در شب گرفته تا کافه رستوران‌ها و اغذیه‌فروشی‌های درخشان زیر باران. البته جیل انسان زرنگ و موفقی است ولی هرگز جسارت این را نداشته که در یک اتاق زیر شیروانی زندگی کند و مثل بت ادبی‌‌اش بهترین رمانش را در دهه1920 بنویسد. بعد از اینکه اینز به دیدن دوست قدیمی دانشگاهی‌‌اش می‌رود و پدر و مادرش هم مشغول گشت‌زنی در شهر هستند جیل کلافه از رفتار اطرافیانش در راه بازگشت به بریستول گم می‌شود.

در نیمه‌های شب صدای ناقوس کلیسای نوتردام بلند می‌شود (شاید هم خود کازیمودو از طناب ناقوس آویزان شده باشد) ناگهان یک پژوی کلاسیک قدیمی مثل کدو تنبلی که تبدیل به کالسکه سیندرلا شده با یک گروه 20‌نفره جلوی پایش توقف می‌کنند و با سر  صدا از جیل می‌خواهند سوار شود؛ ماشینی که راننده‌ای چابک به نام زلدا فیتزجرالد دارد که فریاد می‌زند: «زود باش سوار شو.

ما داریم میریم به مهمونی

ژان کوکتو». شوخی زنده شدن آنها یک طرف قضایای شب حادثه است؛ وقتی جیل سوار ماشین می‌شود درست مثل آلیس است که در سوراخ لانه خرگوش می‌افتد و وارد سرزمین عجایب می‌شود. او توسط اسکات فیتز جرالد، گرترود استین و ارنست همینگوی احاطه می‌شود!

تمام این اتفاقات احمقانه به‌صورت کاملا جدی برای جیل اتفاق می‌افتد. او سال‌ها مشغول نوشتن رمان درباره مردی است که در مغازه‌ای نوستالژیک کار می‌کند. ولی وقتی ارنست همینگوی به او پیشنهاد می‌کند که آن را به دوستش گرترود استین نشان دهد جیل دستپاچه می‌شودزیرا او زمان و مکان را فراموش کرده است. وقتی با عجله به جایی که دوستان جدیدش را دیده بود می‌رود می‌بیند رستوران از بین رفته و به جای آن یک خشکشویی مدرن فعالیت می‌کند. شاید این اتفاق فقط همین یک شب بوده ولی وقتی صدای ناقوس کلیسا، شب بعد به گوش می‌رسد دوباره پاپا همینگوی ظاهر می‌شود.

زمانی که کوتلاس در را باز می‌کند در اتاق نشیمن سالن ادبی‌شان گرترود استین، جیل را به سالوادور دالی و لوئیس بونوئل و تی‌اس‌الیوت معرفی می‌کند. یک شکوه بی‌پایان از افسانه‌های تاریخی و از کسانی که مرده‌شان بامزه‌تر از زنده‌شان هستند. چالش فرهنگی بین ادوار مختلف صحنه‌های سرگرم کننده‌ای به‌وجود می‌آورد که تنها از ذهن بارور وودی‌آلن بر‌می‌آید. جیل دوست دارد از سال2010 به 1920 فرار کند. می‌توان به‌عنوان یکی از جالب‌ترین صحنه‌های فیلم از سکانسی یادکرد که جیل در حال توضیح یک ایده به بونوئل است؛ فیلمی در‌باره یک مهمانی شام که میهمانان نمی‌توانند آنجا را ترک کنند و این کارگردان اسپانیایی(بونوئل) قادر به تشخیص طرح فیلم خود «ملک الموت» نیست (چون سال‌ها بعد قرار است آن را بسازد!) و بارها می‌پرسد: «خب چرا درو باز نکردن؟»

هرکس درباره پاریس در دهه پرورش رویا‌ها مطالعه کرده باشد مشتاق دانستن آن است که گذشته چگونه بوده است. خود من یک بار کل روز را صرف پیدا کردن تماشاخانه پانچ‌اند جودی در دوبوادبولونیه که از بین رفته است کردم و عاقبت فهمیدم که تبدیل به ایستگاه اکسون شده است. اما نامه عاشقانه وودی‌آلن به نسیم‌وزان، درباره پاریس ساده‌تر و باشکوه‌تر دیروز یک پیام دارد؛ با اینکه گذشته کامل نبوده است (آنها حتی آزیترومایسن نداشتند) اما چیزی در مقایسه با آنچه شما از گذشته در ذهن خود ساختید غلط از آب در نمی‌آید. وزوزکردن‌های معمولی و صاف اوون‌ویلسون به همراه لهجه نیمه پخته تگزاسی، او را تبدیل می‌کند به‌خود دیگری از کارگردان؛ کسی که همراه با همه بازیگران است و به تک‌تک صحنه‌ها انرژی کمدی جسورانه اعطا می‌کند. حتی کارلا برونی، بانوی اول فرانسه هم نقشی بامزه به‌عنوان راهنمای تور موزه رودن دارد. در یک فیلم جا‌افتاده همراه با وسوسه موضع‌گیری، اغراق و افراط در طنز، هیچ کس بی‌تکلف و خنده‌دار‌تر از حالت طبیعی نیست. تصاویر بسیار زیبای فیلمبردار ایرانی، داریوش خنجی نفس‌گیر است به‌طوری‌که تنها دیدن این تصاویر ارزش خرید یک بلیت سینما را برای گذراندن یک آخر هفته در پاریس دارد.

کد خبر 141616

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز