محمدرضا ارشاد: سده‌های هجدهم و نوزدهم، سده‌های رواج و گسترش اندیشه‌های اثبات‌گرایانه (positivistic) است. عموما اندیشه‌های فرانسیس بیکن(1626-1561) را آغازگر فلسفه‌های اثبات‌گرایانه دانسته‌اند.

جلد کتاب

بیکن بر این نظر بود که دیگر به شیوه گذشته نمی‌توان درباره طبیعت به نظریه‌پردازی کلی روی آورد، بلکه باید تجربه و آزمایش را مدنظر داشت و از این راه به قضایای کلی دست یافت. پس از آن، فیلسوفان انگلیسی و در نهایت «هیوم» به جنبش اثبات‌گرایانه، پویشی جدید بخشیدند. چیرگی فلسفه اثبات‌گرایانه به حدی بود که علوم انسانی را نیز تحت‌‌الشعاع خود قرار داد. اثبات‌گرایان تنها راه عینیت‌بخشی و ارزشمند‌بودن علوم را روش تجربی می‌دانستند. آنها تبیین تجربی را که در علوم تجربی کاربرد دارد، به مباحث علوم انسانی قابل تسری می‌دانستند. برای نمونه چهره برجسته رویکرد اثبات‌گرایانه در جامعه‌شناسی، «اگوست کنت» بود.

در چنین وضعیتی، «ویلهلم دیلتای» (1911-1833) روانشناس، فیلسوف، جامعه‌شناس و تاریخ‌نگار آلمانی پا به عرصه نهاد. او با الهام از کانت و توجه به نقدهای سه‌گانه کانت (نقد خردناب، نقد خرد عملی و نقد قوه داوری) از یک سو و نیز نگاه انتقادی به رویکردهای تجربی و اثبات‌گرایانه در علوم انسانی، به حوزه نقد عقل تاریخی گام گذاشت. او رویکردهای اثبات‌گرایانه را در علوم انسانی ناکافی می‌دانست؛ از این رو به بررسی شرایط معرفت‌شناختی علوم انسانی و علوم طبیعی روی آورد. از دید دیلتای، علوم طبیعی، با برقراری پیوند میان تصورات متمایزی که از تجربه بیرونی حاصل شده و به واسطه تعمیم‌های نظری، طبیعت را تبیین می‌کنند؛ اما علوم انسانی به دلیل تاریخ‌مندی، در پی فهمی است که بتواند ساختارهای بنیادین زندگی تاریخی را به بحث بگذارد.او با این کار، عینیت تازه‌ای به علوم انسانی بخشید که از عینیت تجربی متمایز بود.

دیلتای برای این منظور، به شناخت زندگی و تاریخ روی آورد. او با بهره‌گیری از هرمنوتیک، معرفت‌شناسی مستقلی در علوم انسانی پدید آورد. لازم به یادآوری است که هرمنوتیک دیلتای، نه شناخت متن یا معنای متن را که شناخت زندگی و زندگی متبلور‌شده در متن را به بررسی نهاد. دیلتای با این کار از سنجه‌های علوم طبیعی فاصله گرفت و به این نتیجه رسید که علوم انسانی مانند علوم طبیعی، عینی، ارزشمند و واقع‌نما هستند. چنان که می‌دانیم، کانت با بهره‌گیری از مبادی فیزیک نیوتنی، مبادی معرفت‌شناختی علوم طبیعی و فیزیکی را تثبیت کرد اما دیلتای در نظر داشت مبنای استواری برای معرفت‌شناسی علوم انسانی به دست آورد.

او برای این منظور، به نقد عقل تاریخی پرداخت. از دید وی علوم انسانی همه در بستر تاریخ پدیدار شده‌اند و از این رو، بعدی تاریخی و تفسیری دارند. بنابراین دغدغه‌ اصلی دیلتای ابداع روش‌شناسی علوم تاریخی و درانداختن بنیانی استوار برای فهم قطعی و عینی این علوم بود. او با تأثیرپذیری از جنبش رمانتیسم بر این نظر بود که عقل تنها منبع معرفت و شناخت نیست؛ حیات انسانی هم باید در این امر(معرفت) لحاظ شود.

به باور دیلتای، نقد عقل تاریخی، نشان می‌دهد که فهم علوم انسانی تابع یک دسته قانون‌ها و اصول کلی است ولی این قاعده‌ها، خارج از قاعده‌های مبتنی بر علوم طبیعی است. از این رو، او معتقد شد که علوم انسانی، هم از لحاظ موضوع و هم از لحاظ روش از علوم طبیعی متمایزند. او بر همین اساس، مابین فهم و تبیین نیز تمایز نهاد. به نظر وی، «تبیین» خاص علوم طبیعی؛ اما «فهم» خاص علوم انسانی است. به این معنا که ما نمی‌توانیم به فهم طبیعت نایل شویم اما قادر به فهم انسان- از طریق علوم انسانی- هستیم؛ درست به این دلیل که موضوع علوم طبیعی ابژه‌ها و اشیاء خارجی‌‌ای بوده که مستقل از انسان یا همان سوژه‌ شناسا (سوژه) وجود دارند و اصلا نمی‌توان برای آنها مصداقی در ذهن انسان یافت، حال آنکه موضوع علوم انسانی، خود فاعل شناسا یا همان انسان است.

در علوم انسانی، ما با نمودهای انسانی سروکار داریم و همواره با هویت مشترک بشر مواجهیم؛ دراین صورت، پیوسته می‌توان از طریق شناخت خود و جایگزینی خویش در وضعیت تاریخی موضوع مورد نظر، هم به آن موضوع شناخت پیدا کرد و هم به فهمی مشابه یا دیگرگون از فهم پدیدآورنده آن موضوع نایل شد، در صورتی که این کار را نمی‌توان در علوم طبیعی انجام داد؛ چرا که موضوع این علوم خارج از انسان بوده و ما تنها می‌توانیم آنها را تبیین کنیم و هیچ‌گاه قادر نخواهیم بود با شناخت درونی خویش، آنها را بشناسیم. از این رو، دیلتای فهم را بازسازی حالت و تجربه پدیدآورنده متن در زمان انجام فعل در درون مفسر تعریف می‌کند.

در اینجا او یک گام پیش می‌نهد و با بیان این جمله کلیدی که فهمیدن عبارت است از «کشف تو در درون من» به یکی از بنیادی‌ترین مباحث فلسفی سده نوزدهم و بیستم دامن می‌زند و آن نحوه ارتباط «من» با «تو» یا «دیگری» است که به‌ویژه کل فلسفه سده بیستم را زیر پوشش خود قرار داد.لازم به گفتن است که تلقی دیلتای از «تجربه» با برداشت تجربه‌گرایان و اثبات‌گرایان متفاوت بود.

او از تجربه زیسته (Erlebnis) یا همان تجربه انسانی سخن می‌گفت؛ تجربه‌ای که مابین فاعل شناسا و موضوع شناسایی پیوند برقرار می‌سازد و از هویت یکسان(انسانی) آنها خبر می‌دهد؛ حال آنکه در علوم طبیعی چنین تجربه زیسته‌ای وجود ندارد و تنها می‌توان از تجربه (Erfahrung) حصولی و باواسطه حرف زد. تجربه زیسته بی‌واسطه است. زندگی در تجربه زیسته عینیت خود را آشکار می‌سازد و ما این عینیت را از راه تجربه درک می‌کنیم. این تجربه چیزی نیست، جز نمودهای زندگی: دین، فلسفه، فرهنگ، روانشناسی، هنر و.... ما از طریق این نمودهاست که به خودآگاهی دست می‌یابیم و دقیقا همین خودآگاهی است که واقعیت‌ساز و عینیت‌بخش علوم انسانی است. در همین‌جا نیز هرمنوتیک خاص دیلتای خود را نشان می‌دهد؛ به این معنا که هر فرد انسانی در شبکه تودرتو پیچیده تاریخ و نمودهای حیات انسانی در ارتباط با افراد دیگر است.

بنابراین وظیفه هرمنوتیک در درجه اول شناخت این متن پیچیده و ارتباط‌های بینامتنی آن است. اینگونه بود که دیلتای از روح کلی ناظر بر تاریخ و حیات انسانی سخن می‌گفت؛ روحی که از طریق آن می‌توانیم از این شبکه تودرتوی بینامتنی گذر کرده و به ورای آنها دست یابیم. از این رو، دیلتای متن را تابع روح کلی می‌دانست، بر خلاف اثبات‌گرایان که آن را مستقل تفسیر می‌کردند. همان‌گونه که گفته شد، دیلتای بر خلاف عقل‌گرایان، تنها عقل را منبع شناخت نمی‌دانست. او بر نقش غرایز، احساسات و اراده انسانی در حیات بشر و شکل‌دهی به تاریخ تأکید می‌کرد. او تجربه زیسته را حاصل هم‌کنشی این سه عنصر می‌دانست.

کوتاه سخن آنکه دیلتای کوشید تا با ارائه ضابطه‌مند‌کردن و ارائه سنجه‌ای جهت عینی‌کردن علوم انسانی، نشان دهد که این علوم چه به لحاظ موضوع و چه به لحاظ روش، در ردیف علوم طبیعی نیستند و در واقع عینیت، اعتبار، واقع‌نمایی و ارزشمندی خود را از علوم طبیعی اخذ نمی‌کنند. او با تکیه بر تجربه زیسته آدمی در تاریخ و نمودهای آن، یعنی همان علوم انسانی تلاش داشت تا آنها(علوم انسانی) را در افق تاریخ بازشناسد و طریق فهم آنها را به نحوی گسترش دهد که در همه زمان‌ها بتوان آنها را درک کرد. بی‌تردید این درک، حاصل نوعی همدلی و احساس هم‌«هویت»‌بودن با انسان‌ها در بستر تاریخ بوده و حتی می‌تواند از تمام فهم‌های گذشته نیز فراتر رود و افق‌های جدید را پیشاروی فهم ما قرار دهد. ترجمه آثار دیلتای، چند سالی است که به دست دکتر منوچهر صانعی دره‌بیدی صورت گرفته و تاکنون 2 مجلد از گزیده آثار وی توسط همین مترجم به فارسی برگردانده شده‌اند.

جلد سوم این گزیده، سال گذشته با عنوان «تشکل جهان تاریخی در علوم انسانی» به چاپ رسید. دیلتای- همان‌گونه که پیش‌تر توضیح دادیم- در این کتاب بسیار تأثیرگذار، تلاش داشته تا بنیان‌های استواری برای علوم انسانی بیابد؛ بنیان‌هایی که خارج از تبیین‌های تجربی و مبتنی بر روش‌شناسی علوم طبیعی است. او در این کتاب که در سال 1910 به چاپ رسید از روش‌های کار خود، شبکه ساختاری معرفت، تعیین حدود علوم انسان و طرح استمرار تشکل جهان تاریخی در علوم انسانی سخن می‌گوید. پیش از این، مجلد اول کتاب که درباره تدوین علوم انسانی، تعریف، روش و منطق آن بود، به فارسی برگردانده شده بود و مجلد دوم، به گفته مترجم، هنوز به دست نیامده و از این رو هنوز به فارسی برگردانده نشده است. مترجم در مقدمه قول ترجمه مجلد چهارم را داده است.

کد خبر 133544

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز