جمعه ۱۵ دی ۱۳۸۵ - ۱۰:۱۹
۰ نفر

هادی اعلمی فریمان: یادداشتی در زمینه تبیین مفاهیم چپ‌گرایی نوین در آمریکای لاتین

 آن‌چه امروزه در آمریکای لاتین در جریان است،‌حرکت‌هایی جدید است که نمی‌توان آن را راست‌گرایانه یا چپ‌گرایانه به شکل کلاسیک و سنتی ارزیابی کرد.
ظهور طبقات جدید به همراه رهبران جدید متکی به نظرات روشنفکران گرچه خاستگاه مارکسیستی، سوسیالیستی و رادیکال دارد، اما آن را می‌توان ترکیبی از تمام اندیشه‌های کلاسیک دانست که با شرایط جدید پیوند یافته است. لذا عناصری از راست‌گرایی، چپ‌گرایی و پست مدرنیسم، محصول جدید حرکت مذکور در آمریکای لاتین است. در شرایط جاری، عمدتاً چپ‌گرایان و عناصر وفادار به سوسیالیسم سنتی، سعی در بهره‌برداری از شرایط جاری به نفع اندیشه‌های خود دارند، اما حرکت‌های آمریکای لاتین، تنها منحصر به آن‌ها نیست. تعابیر جدیدی که هوگو چاوز در باب سوسیالیسم مطرح ساخته است و یا اوو مورالس، آن‌ها را در قالب سیاست‌های کاربردی اجرا می‌کند، همگی علاوه بر پیگیری سیاست‌های توزیعی،‌حاوی عنصر مرکزی عدالت و نوعی «نگرش به حاشیه رانده‌ها و طرد شده‌ها» است.

 اگر مطابق آن‌چه پست مدرنیست‌ها مطرح ساخته‌اند، اولیگارشی را به عنوان طبقه حاصل ثروت و قدرت در نظر بگیریم،‌لذا اولیگارشی مرکزی است که در حاشیه آن بومیان تحت سلطه و محروم قرار داشته‌اند. اکنون رهبران جدید، مطالبات این بومیان را مطرح می‌کنند و آرای آن‌ها را در مسابقه دموکراسی کسب می‌کنند و همراه با مشروعیت لازم، اهداف خود را به پیش می‌رانند. در این مقاله برآنم چهارچوبی تئوریک در مسأله آمریکای لاتین بیابم تا بتوان به ارزیابی صحیح‌تری دست یافت.

ارزیابی تئوریک مسائل آمریکای لاتین
اگر قرار باشد به شیوه‌ای نسبتاً جامع و مانع، آمریکای لاتین را پس از استقلال از اسپانیا و پرتغال مورد ارزیابی قرار دهیم، از مدل چهارچوب پروفسور فرانسیسکو گونزالس (دانشگاه جان هاپکینز) می‌توان الگوهای رایج را تا قبل از ظهور رهبران جدید بررسی کرد. شرایط رژیم‌های سیاسی آمریکای لاتین، حاوی مجموعه‌ای از ویژگی‌های مهم و اساسی زیر است:
1ـ نوع فرهنگ سیاسی: در آمریکای لاتین، خشونت ریشه‌دار، مزمن و دیرینه است. در این قاره به دلیل وجود نهادهای خانواده، کلیسا، آموزش و ارتش که عمدتاً سلسله مراتبی و انحصاری هستند، افراد بیشتر از منظر فرهنگی متمایل به پذیرش اقتدارگرایی هستند. این وضعیت به دلیل میراث حضور استعمارگران اسپانیایی است.
2ـ تحرک اقتصادی: به دلیل تمرکز زمین، مالکیت خارجی‌ها بر منابع، صنایع اندک‌ و کم‌بازده، و ساختار اقتصادی ناکارآمد و زیان ده است. حکومت، تنها منبع آشکار برای تغییر و تحرک از بالاست و کنترل حکومت، تنها مسیر فعال ثروت و قدرت از منظر اقتصادی است.
3 - اقتدارگرایی حاکمان: حکومت‌ها معمولاً به شیوه اقتدارگرایانه (دیکتاتوری، تک حزبی، سلطه نظامیان) سعی در حفظ موقعیت خود دارند. بدیهی است در این شیوه، قدرت‌های رقیب، سعی در ظرفیت‌سازی برای ورود به قدرت دارند تا در بدنه حکومت مورد پذیرش قرار گیرند. این کار معمولاً از طریق انتخابات، انقلاب، مداخله نظامی، تظاهرات عمومی، خشونت به اشکال مختلف و ارائه خدمات اجتماعی صورت می‌گیرد. ویژگی‌ ورود رقبای جدید، این است که معمولاً مورد قبول قرار می‌گیرند و رقبای قدیمی در شرایطی به‌جز انقلاب باقی می‌مانند و پروسه سیاسی با همراهی و موافقت دوجانبه انجام می‌شود.
4 - سیاست اجتماعی: ساختار اجتماعی در کشورهای آمریکای لاتین، سیال است. نظامیگری کلید نهایی حل معضلات است که در همه سطوح، موجب حل و فصل امور می‌گردد. حتی در شرایط نوسازی کشور، نظامیان باقیمانده از بازیگران کلیدی و عنصر اصلی پیشرفت محسوب می‌گردند. لذا در مجموع می‌توان تا ظهور شرایط جدید در آمریکای لاتین،‌ پنج مدل برای رژیم‌های این منطقه ارائه کرد:
الف) دموکراسی: با ویژگی مشارکت صادقانه مردم و وجود آزادی‌های اساسی.
ب) شبه دموکراسی: علی‌رغم وجود رقابت به دلیل موانع و محدودیت‌ها در آزادی‌های اساسی، شرایط کامل دموکراسی وجود ندارد.
ج‌) شبه دیکتاتوری: نوعی دیکتاتوری نرم که منبعث از کودتا است،‌اما آزادی و تساهل نسبی در کشور وجود دارد.
د) انقلابی: با شرایط ظهور نخبگان جدید و ساختار ایدئولوژیک و متمرکز بر مفاهیم دیکتاتوری پرولتاریا یا مفاهیم سوسیالیستی و تکیه بر عناصر تک‌حزبی.
هـ) دیکتاتوری: نظامی اقتدارگرا با رهبران نظامی و با تکیه بر نیروهای مسلح یا حمایت آن‌ها تا بر سراسر کشور سلطه یابند.
با این تعاریف می‌توان گفت که رژیم‌های سیاسی آمریکای لاتین،‌بین این پنج مدل در گردش بوده‌اند و در هر کشور، مطابق با شرایط داخلی و اوضاع بین‌المللی به طور نسبی وضعیتی پنج‌گانه حاکم بوده است. در آرژانتین بین سال‌های 1940 تا 1960 شبه دیکتاتوری تا دموکراسی بوده است و از 1960 تا 2000 بین دموکراسی و دیکتاتوری در نوسان بوده است. اکوادور نیز بین 1940 تا 2000 به‌جز شرایط شبه دموکراسی، سایر گزینه‌ها را تجربه کرده است. پاناما، بولیوی، برزیل، پرو، ونزوئلا و السالوادور نیز تمام شرایط را داشته‌اند. گواتمالا و پاراگوئه بین 1940 تا 2000 بین دموکراسی و دیکتاتوری نوسان داشته‌اند. اما شیلی،کاستاریکا، کلمبیا و کوبا بیشتر گزینه‌های دیکتاتوری را داشته‌اند.
علی‌رغم این‌ها نمی‌توان فرمول واحدی را برای بررسی مسائل آمریکای لاتین یافت. زیرا همان‌گونه که این قاره به قاره دیکتاتورها و نظامیان معروف است، به دنیای انقلاب‌ها نیز مشهور شده است. حتی در بحث احزاب سیاسی نیز شرایط با سایر نقاط جهان،‌متفاوت است.

ویژگی‌های احزاب سیاسی قاره آمریکای لاتین
تکوین و تشکیل احزاب سیاسی در آمریکای لاتین، متفاوت از غرب است. در غرب، اتحادیه‌های صنفی، تعاونی‌ها، انجمن‌ها و مجامع، هسته اولیه ظهور احزاب سیاسی بوده‌اند، اما در آمریکای لاتین،‌گروه‌های مسلح با گردآمدن حول رهبری واحد، نهایتاً حزب تشکیل داده‌اند. بنابراین حتی احزاب آمریکای لاتین نیز  در پیوند نزدیک با نیروهای مسلح قرار داشته‌اند و عمدتاً ارتش و یا کلیسا خط‌کشی احزاب را تعیین می‌کرده‌اند. قبل از پیدایش احزاب سیاسی،‌عمدتاً کادیلوئیسم‌ها (caudilloism) شیوه رایج بوده است. کادیلوها با کادیوها رهبران و فرماندهان نظامی در حاکمیت بودند و کاسیک‌ها (امرای محلی، رهبران سیاسی کوچک) قدرت را در مناطق بومی در دست داشتند. این شرایط با استقلال اکثر این کشورها در قرن بیستم و یا اواخر قرن 19 تغییر یافت و سه نسل از احزاب را در این کشورها ایجاد کرد. نسل اول، احزاب تاریخی بودند که عمدتاً محافظه‌کار یا لیبرال به شمار می‌آمدند. نسل دوم، احزاب مدرن با دغدغه عدالت اجتماعی بودند که سوسیالست‌ها یا انقلابیون اولیه از جمله آن‌ها به شمار می‌روند و نسل سوم، احزاب معاصر هستند که بین 1950 و 1960 پا به عرصه وجود نهادند. به هر حال اگر قرار باشد پدیده احزاب را به شکل ویژگی‌های عمومی بررسی نماییم،‌چند نتیجه حاصل خواهدآمد:
ـ در آمریکای لاتین،‌احزاب سیاسی با حیات سیاسی واقعی فاصله بسیار دارند.
ـ وابستگی و اتکای احزاب به شخصیت رهبران،‌بسیار گسترده است. رهبر، محور اصلی حزب است.
ـ احزاب عمدتاً فاقد ساختار سیاسی ـ تشکیلاتی بوده‌اند.
ـ فقدان همبستگی و تجانس حزبی، مشهود است.
ـ پدیده چپ‌گرایی (cinistrismo) به شدت در این قاره رایج است. به این معنی که احزاب بین راست و چپ به طور سیال در حرکت‌اند.
ـ احزاب این قاره دارای ساختار چند طبقه‌ای است.
ـ نظام چند حزبی نیز رواج دارد،‌علی‌رغم این‌که برخی احزاب حاکم به شدت از مشارکت سایر احزاب ممانعت می‌کنند‌(مانند حاکمیت هفتادساله PRT بر مکزیک).
ـ بی‌ثباتی و تغییر مداوم از جمله ویژگی‌های احزاب این قاره است.
ـ هویت فراملی در احزاب قاره گسترده است. در شرایط جدید آمریکای لاتین، این هویت‌ها از طریق کوبا،‌ونزوئلا یا بولیوی در حال گسترش است.

مدل‌های تحمیلی و تجویزی
با توصیف شرایط و ویژگی‌های عام آمریکای لاتین اکنون می‌توان شرایط بین‌المللی را نیز به آن افزود. رهبران آمریکای لاتین از دهه 1940 تا 1980 همواره با تسلط بر کشور، تنها پیگیر و دنباله‌رو استراتژی‌ها و سیاست‌های ایالات متحده بوده‌اند. از منظر ایالات متحده،‌آمریکای لاتین،‌تنها حیاط‌خلوت آن‌ها محسوب می‌شده است و ابزارهای سلطه نظامی ایالات متحده از طریق پایگاه‌های نظامی، مداخله مستقیم نظامی و غیرنظامی از طریق جنگ‌های کثیف و با مداخله دیپلماتیک صورت می‌پذیرفت. این مدل‌ها از 1960 و 1970 به شکل اقتصادی ظهور یافت. رهبران آمریکای لاتین، دستورات و سیاست‌گذاری خود را مستقیم از واشنگتن و از طریق بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول، وزارت خزانه‌داری آمریکا یا وزارت دفاع و امور خارجه این کشور دریافت می‌کردند. نسخه‌های تجویزی و تحمیلی، عمدتاً لیبرالی و نئولیبرالی بوده است. لذا تمام شکست‌های مربوط به رشد اقتصاد و تجمیع فساد و تبعیض و فقر، بستری را فراهم ساخت تا رهبران جدیدی در این قاره ظهور یابند که هدف مستقیم آن‌ها مبارزه با فساد و تبعیض باشد و در استراتژی‌های خود، فقرزدایی را همراه با عدالت‌جویی تعقیب نمایند.
امروزه بیشترین انتقادات از نئولیبرالیسم در 15 سال اخیر، بیش از هر جا در آمریکای لاتین شنیده شده است. فقر و بی‌عدالتی، موجب بی‌ثباتی سیاسی در این حوزه شده است. لذا مهم‌ترین مسأله در 25 سال گذشته آمریکای لاتین، فروپاشی رشد اقتصادی است. رشد آمریکای لاتین را می‌توان فاجعه‌بار عنوان کرد. از 1960 تا 1980 درآمد سرانه در آمریکای لاتین پس از تعدیل تورم، رشد 82درصدی داشته است. از 1980 تا 2000 رشد به 9 درصد رسیده است و برای 5 سال اول این دهه (2000تا2005) مجموع رشد به 4درصد رسید. گرچه آمریکای لاتین دارای بدترین نابرابری در توزیع درآمد در جهان است، شکست رشد اقتصادی موجب محرومیت یک نسل شده و نیمی از شانس موفقیت در بهبود استانداردهای زندگی را از میان برده است. در فقدان رشد، فقرا به خشونت روی می‌آورند و اکنون خشونت جزئی از زندگی روزمره مردم این قاره شده است. بیل‌کلینتون در دوره ریاست‌جمهوری خود از نقش کشورش در نسل‌کشی در گواتمالا، مشارکت در کشتار گسترده السالوادور و تخریب نیکاراگوئه پوزش خواست. اما نقش ایالات متحده را در طول 20 سال گذشته در ارائه نسخه‌های نئولیبرالیسم گمراه‌کننده چه می‌توان کرد؟
این مداخله‌ها کماکان نیز ادامه دارد. در بحران‌های مشکوک به مداخله ایالات متحده در آمریکای لاتین، همواره نام الیوت آبرامز، اتوریچ و جان نگرو پونته، به چشم می‌خورد. ظهور شرایط جدید به همراه رهبران جدید، کمی نقش نسخه‌های تجویزی را کم‌رنگ‌تر ساخته است. تنها با نگاه به تجربه آرژانتین می‌توان عملکرد صندوق بین‌المللی پول را دریافت. آرژانتین از پرداخت 100میلیارد دلار بدهی در پایان 2001 کوتاهی کرد که بزرگ‌ترین بدهی پرداخت نشده در تاریخ است. نظام بانکداری و امور مالی این کشور از هم پاشید. فرض این بود که حکومت به توافق جدیدی با صندوق دست می‌یابد و با تزریق سرمایه‌های خارجی به رشد اقتصادی خود نظم می‌بخشد. اما پس از یک سال بدون رسیدن به توافق، صندوق بین‌المللی پول حدود 4 میلیارد دلار خالص(مبلغی به اندازه چهارصد GDP) در خلال سال 2002 از کشور خارج کرد. چهار سال بعد، رشد آرژانتین سرعت گرفت و این کشور به بالاترین میزان رشد در نیمکره و بیش از 9درصد سالانه رسید.
این موفقیت علی‌رغم استمرار خروج پول از کشور برای پرداخت به طلبکاران رسمی( صندوق، بانک جهانی و بانک توسعه آمریکا) به دست آمد و آرژانتین بین 2002 و 2005 به بیش از 14 میلیارد دلار ثروت دست یافت. دولت بولیوی در تجربه مدل‌های تجویزی به حدی بدهکار و فقیر است که بانک جهانی، ارزیابی «کشورهای بسیار فقیر و بدهکار جهان» را از این کشور دارد. این کشور با 9 میلیون نفر جمعیت، فاقد هرگونه تحرک اقتصادی بود و 35درصد مجموع بدهی عام خارجی‌اش به صندوق و بانک جهانی مورد بخشودگی قرار گرفته است. با روی کار آمدن مورالس، دولت بولیوی درآمد خود از تولید گاز را از 4/3 تا 7/6 درصد GDP - در نتیجه قانون هیدروکربن در سال 2006 - افزایش داد این مقدار افزایش از دیدگاه اقتصادی با کسری بودجه فدرال ایالات متحده قابل مقایسه است. لایحه ملی کردن صنعت گاز، درآمد را باز هم افزایش داد و به دولت اجازه انجام بخشی از تعهداتش را در قبال فقرا داد. تصویب برنامه اصلاحات ارضی نیز گامی مهم در جهت احقاق حقوق بومیان بوده است. طبق برنامه وزارت توسعه روستایی، دولت در 5 سال آینده امیدوار به توزیع مجدد حدود 54هزار مایل مکعب زمین (منطقه‌ای به مساحت یونان) برای 5/2 میلیون نفر (حدود 28درصد جمعیت) است.
این اقدامات، خشم جورج‌بوش را برانگیخت و مجدداً بولیوی را متهم به فساد کرد. با این تجربیات است که بومیان و مردم (اکثریت فقیر) اکنون در‌آمریکای لاتین دریافته‌اند که می‌توان به توسعه بدون ایالات متحده دست یافت،‌همان‌گونه که ژاک‌شیراک اخیراً پس از دیدار از آمریکای جنوبی اظهار داشت: «جنبشی قوی و علاقه‌مند به دموکراسی در آمریکای لاتین وجود دارد که در حال رشد است. رؤسای جمهور چپ‌گرا نباید دلیلی برای نگرانی داشته باشند. زیرا آن‌ها درا نتخاباتی دموکراتیک و آزاد برگزیده شده‌اند.» به هر حال، دلایلی در دست است که تغییرات سال‌های اخیر به شکست منجر نخواهدشد و منطقه حرکت به سمت استقلال سیاسی و اقتصادی بیشتر، تنوع در مسائل مالی و تجاری، ائتلاف منطقه‌ای و موفقیت بیشتر در سیاست‌های اقتصادی کلان را ادامه خواهدداد. موارد مطروحه، بسترهایی است که موجب شد حرکت‌های جدید در قالب چپ‌گرایی ظهور یابند. در این زمینه لازم است به مدل‌های تئوریک مطرح شده از جانب رهبران جدید نیز نظری داشته باشیم.

ظهور رهبران جدید دارای تئوری
فیدل کاسترو در آمریکای لاتین نماد مقاومت سوسیالیسم در برابر لیبرالیسم محسوب می‌شود. اخیراً رائول کاسترو برادرش اظهار داشته است که ما راه سوسیالیسم را ادامه خواهیم داد و در برابر ایالات متحده مقاومت خواهیم کرد. منتقدان کوبا و فیدل کاسترو همواره به سرکوب سیاسی مخالفان و نابودی جامعه مدنی این کشور معترض بوده‌اند. اما به هر حال، این کشور با مقاومت در برابر سیاست خارجی ایالات متحده توانست با موجی از رهبران جدید در آمریکای لاتین همراه شود. هوگو چاوز اولین رئیس جمهور ونزوئلا از سال 1998 به ریاست جمهوری این کشور انتخاب شد. هوگو چاوز به واقع فرهنگ بولیواری (منبعث از سیمون بولیوار قهرمان آزادی‌بخش آمریکای لاتین) را در منطقه احیا کرد و با طرح مسیری متفاوت در ادبیات سیاسی، درصدد یافتن جایگاهی نوین در آمریکای لاتین است. طبق رهیافت‌های قبلی که بیان شد، ونزوئلا نیز تجربه عمیق و تلخ نئولیبرالیسم را همراه با سلطه کامل ایالات متحده داشته است. این سیاست‌ها از 1979 در دولت‌های کارلوس آندرس پرز و رافائل کالدرا جریان داشته است که موجب ناراضایتی عمیق توده‌های فقیر ونزوئلا شد. سوءمدیریت و فساد فراگیر همراه با کاهش بهای نفت در 1998 فضای ونزوئلا را رادیکالیزه کرد و بستری فراهم نمود تا چاوز کودتاکننده پیشین (چهارم فوریه 1992) به قدرت برسد. افکار سیمون بولیوار، ناسیونالیسم قوی و ایده‌همگرایی منطقه‌ای جنوب ـ جنوب از جمله زمینه‌های فکری وی است. هوگو چاوز برای ایجاد ثبات، امنیت، انسجام سیاسی و اجتماعی، حرکتی ساختارشکنانه را در قالب اصلاحات عمیق سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آغاز کرد. استراتژی وی منسوخ کردن تمام نهادهای گذشته و ایجاد بنایی جدید در کشور بوده است. به همین لحاظ، تغییرات وی در جامعه ونزوئلا همگی تغییرات زیربنایی محسوب می‌شوند. او برای ایجاد این تغییرات، استراتژی جهش به پیش (The Leap Forward Strategy) را ارائه کرده است که 10 هدف اصلی دارد:
ـ حرکت به سمت تشکیل یک ساختار اجتماعی جدید،
ـ ایجاد استراتژی ارتباطی جدید در جامعه با اقدام اولیه در استخوان‌بندی آن،
ـ حرکت به سمت طراحی و ترویج یک مدل دموکراتیک جدید از مشارکت عام،
ـ شتاب‌بخشی و ایجاد ساختار دولت جدید به عنوان نهاد،
ـ فعال کردن یک ائتلاف جدید و تدوین استراتژی کارآمد علیه فساد،‌
ـ توسعه استراتژی انتخاباتی جدید،
ـ سرعت‌بخشی به ساختار مدل تولید جدید با انجام سیستم اقتصادی نوین،
ـ استمرار ایجاد ساختار جدید منطقه‌ای،
ـ تثبیت و تسریع در استراتژی نظامی ملی،
ـ استمرار حمایت از سیستم چند قطبی جدید در جامعه بین‌الملل از طریق فعال‌گرایی در سیاست خارجی (activitism).
تدوین و اجرایی کردن این سیاست‌ها باعث رنجش و خشم شدید طبقات ثروتمند و پیشین کشور شد و همین مسأله باعث شکل‌گیری اپوزیسیون قدرتمندی در کشور شد که از این وضعیت، امروزه به عنوان جامعه قطب‌بندی شده یاد می‌شود. حرکت دو قطبی حاصل، موجب شد اپوزیسیون تلاش زیادی با استفاده از ابزارهای مختلف در اختیار، مانند اعتصاب، کودتا، تظاهرات عمومی و تبلیغات غیرواقعی از طریق رسانه‌های گروهی انجام دهد. لذا با توجه به قطب‌بندی جامعه می‌توان این‌گونه تحلیل کرد که هوگو چاوز در موقعیت‌های دشوار، همراه و با چالش‌های فراگیر بین کنش و واکنش سخت و متعادل در داخل کشور و سیاست خارجی حرکت کرده است. چاوز در ابتدا تئوری راه‌چهارم را به عنوان مدلی استراتژیک ارائه کرد. طبق فرضیه مدل راه چهارم، امکان ترویج ابعاد بشردوستانه برای تمام انسان‌ها ممکن است این مدل، راهی فراتر از مکتب فردگرایی نئولیبرالی را جستجو می‌کند. مدل مذکور همراه و همگام با سیاست خارجی فعال‌گرایانه و چند قطبی، حرکتی جدید در قالب همگرایی تمام آمریکای لاتین ایجاد خواهدکرد. دولت ملی‌گرا و جدید نیز باید هدف کاملش نابودی فساد باشد. به لحاظ نظری، طرح بازیابی دولت صلح‌گرای بولیواری به رغم داشتن هسته مرکزی دموکراسی انقلابی باید رژیم قدیم را نیز به کار گیرد، اما هدف اصلی، خنثی‌سازی مخالفت‌ها و محو گروه‌هایی است که به مخالفت جدی و سازمان‌یافته با این تغییرات می‌پردازند؛ زیرا این تغییرات در نهایت به نفع مردم است. طبق این تئوری، تقویت امور نظامی و درگیر کردن نظامیان در فعالیت‌های توسعه کشور، سبب وحدت و همگرایی خواهدشد. این وضعیت، کارکردهای مستقیم حکومت را افزایش می‌دهد و ساختار شایسته‌سالار نئولیبرال (Neoliberal-ridden meritocrasy) حاکم بر صنعت نفت را خلع سلاح کرده و ظرفیت منافع ملی را تقویت می‌کند. بر این اساس، چاوز در امور اجرایی به تغییر قانون اساسی دست زد. در حوزه نیروهای مسلح، سه بحث استراتژیک را ایجاد کرد:
ـ تقویت عناصر نظامی، ایجاد همبستگی و پیوند مطلوب بین تمام نظامیان و آموزش‌های جدید؛
ـ عمق‌بخشی به اتحادیه نظامی ـ مدنی و تجهیز نیروهای احتیاط ارتش؛
ـ مشارکت و بسیج گسترده ملت در دفاع ملی با استناد به مسؤولیت مشترک جامعه مدنی و دولت در قانون اساسی.
وی همچنین تئوری دموکراسی مشارکتی را ارائه کرد که بر مبنای آن، دموکراسی واقعی، فراتر از انتخابات آزاد است و انتخابات آزاد، تنها یکی از مؤلفه‌های دموکراسی است. چاوز معتقد است مشارکت فعال از سوی شهروندان از مؤلفه‌های ضروری برای ایجاد دموکراسی مطلوب است. این شیوه در داخل به وسیله «شورای برنامه‌ریزی امور عمومی» انجام خواهدشد. گسترده‌کردن نظام تعاونی‌ها و کانون‌های بولیوار نیز در این جهت است.
مدل راه چهارم چاوز از سال 2005 به دلیل ناکارآمدی به «حرکت به سمت سوسیالیستم» تغییر یافت. چاوز در 30 ژانویه سال 2005 در پنجمین مجمع اجتماعی جهان (World Social Forum) به‌طور رسمی شعار اصلی حکومت خود را حرکت به سمت سوسیالیسم در کشور اعلام کرد. ویژگی‌های این نوع سوسیالیسم، آنچنان که از فحوای کلام و نظرات وی برمی‌آید، حاوی عناصر زیر است:
ـ این سوسیالیسم،‌متفاوت از سوسیالیسم رایج قرن 20 و فراتر از آن و آن‌چه در شوروی سابق و اروپای شرقی یا کوبا می‌گذرد، است.
ـ سوسیالیسم قرن 21 حاوی جنبه‌های تکثرگرایانه بیشتر و دولت متمرکز کمتر است.
ـ پایه این سوسیالیسم، همبستگی،برادری، عشق، آزادی و عدالت و برابری است.
از جمله راهکارهای اجرایی برای رسیدن به این نوع سوسیالیسم،‌گسترش و تأکید بر اشکال مختلف غیرخصوصی مالکیت و کنترل از طریق تعاونی‌ها،‌مدیریت شرکت‌ها و گسترش مدیریت دولتی است. در این جهت، حکومت، فعالانه از نظام تعاونی‌ها به شیوه‌های مختلف اعتباردهی، برنامه‌های آموزشی و معاملات ترجیحی حمایت می‌کند. در بحث مدیریت و کنترل و بهره‌برداری از کارخانه‌های نمونه نیز با فدراسیون اتحادیه ملی کشور همکاری می‌کند. همچنین در بحث ایجاد شرکت‌های جدید با مالکیت دولتی، به ایجاد شرکت‌های مخابرات، سفرهای هوایی و پتروشیمی مبادرت کرده است.
هوگو چاوز به شکل اجرایی، با چند شیوه برای شکست انحصاری منافع خصوصی در کشور اقدام می‌کند:
1ـ ایجاد تأثیر مالکیت بر سرمایه خصوصی با استفاده از درآمد گسترده نفت و مشروعیت‌زدایی کامل از رژیم قبلی؛
2ـ حرکت به سمت ایجاد نهادهای دموکراسی مشارکتی از طریق ایجاد اتحادیه نظامی ـ مدنی و با استفاده از درآمد نفت که سطح سرانه آن از 226 دلار در 1998 به 728 دلار در 2005 رسید؛
3ـ استفاده از شوراهای محلی در کشور و سایر اشکال به آن نام سازماندهی مبلغین (missions) در حوزه‌های آموزش و پرورش، مراقبت بهداشتی، توزیع غذایی یارانه‌ای و خدمات اجتماعی که مستقیم با شهروندان مرتبط باشند.
البته نظریه‌پردازان چاوز، دو عامل داخلی و خارجی را که شامل اپوزیسیون و دولت بوش است، از جمله موانع حرکت به سمت سوسیالیسم می‌دانند و فرهنگ ضد دموکراتیک پدرسالارانه و شخصی را در داخل از جمله موانع حرکت به سمت سوسیالیسم می‌دانند.
به علاوه هوگو چاوز یکی از محرک‌های اصلی در شتاب‌بخشی به فعالیت‌های مرکوسور در آمریکای لاتین است. ونزوئلا با عضویت در مرکوسور توانست پویایی لازم را در این سازمان ایجاد کند و بستر نوعی همکاری گسترده جنوب ـ جنوب را در قاره فراهم نماید.
از جمله کشورهای دیگر که زمینه تئوریک جدید در آن فراهم آمد و اجرایی شد، بولیوی است. اوو مورالس با کسب آرای مردمی در نتیجه انتخاباتی دموکراتیک توانست برنامه‌های خود را به پیش ببرد. در واقع، هسته اصلی بحران در بولیوی که منجر به کسب قدرت مورالس شد، در موارد زیر تجلی یافت:
ـ ظهور نوعی ملی‌گرایی که در قالب ملی کردن صنعت نفت و گاز انجام شد،
ـ تلاش برای اعطای خودمختاری به بومیان یا اعطای قدرت سیاسی هم‌عرض با سفیدها به دلیل این‌که 65 درصد جمعیت کشور را بومیانی تشکیل می‌دهند که تا زمان به قدرت رسیدن مورالس، هیچ نقشی در اداره کشور نداشته‌اند،
ـ تلاش برای اصلاح و تغییر قانون اساسی کشور،
ـ فقدان به رسمیت شناختن کشت کوکا در کشور که یک مسأله حیاتی برای اقتصاد بولیوی به شمار می‌رود (مخالفت ایالات متحده نیز در این باره مؤثر بوده است)،
ـ شکست گسترده سیاست‌گذاری صندوق بین‌المللی پول در کشور در سال‌های 2000 تا 2002،
ـ فساد گسترده و سوءاستفاده کلان طبقه حاکم و شرکت‌های چند ملیتی از صنعت گاز کشور،
همه این مسائل به علاوه احساس هویت‌یابی بومیان اکثریت در شرایط جدید جهانی شدن، موجب شد تا جنبش اجتماعی جدیدی در قالب حزب حرکت به سوی سوسیالیسم (movimiento al socialismo) توسط مورالس 47 ساله و یک بومی سرخ‌پوست ایجاد شود. ائتلاف‌کنندگان،‌همگی کشاورز یا دهقان یا کارگر بودند. کانون اصلی جنبش اجتماعی جدید بولیوی را مبارزه با فساد، موافقت با کشت کوکا و اصلاحات ارضی و به عبارتی عدالت توزیعی تشکیل می‌دهد. برای پیگیری این اقدامات، در اول می 2006 دولت بولیوی صنعت گاز خود را ملی اعلام کرد.
سومین رهبری که در اواخر سال 2006 میلادی در انتخابات پیروز شد، رافائل کورئا در اکوادور است.
کورئا در برنامه‌های خود، اولویت را به عدالت اجتماعی، اصلاحات، مخالفت با نئو لیبرالیسم، استقلال در دیدگاه و برنامه سوسیالیسم قرن 21 قرار داده است. 70درصد مردم اکوادور زیر خط فقر زندگی می‌کنند و کورئا قصد دارد با رسیدگی به امور این بخش از جامعه، فقرزدایی کند. کورئا همچنین حمایت سرخ‌پوستان بومی را که 40درصد جمعیت 13 میلیونی را تشکیل می‌دهند، در اختیار دارد. از منظر تئوریک، رافائل کورئا دنباله‌رو چاوز است. او با استفاده از یکی از شعارهای معروف چاوز اعلام کرد که مقابله با تمامی استدلال‌های غلط نئولیبرالیسم، ضروری است. از نظر ایدئولوژیک، وی از پیروان جوزف استیگلیتز اقتصاددان است و مانند تجربه آرژانتین، خواستار مذاکره درباره بدهی‌های مؤسسات بین‌المللی است. از اولین اقدام‌های وی می‌توان به مخالفت با پایگاه آمریکا در این کشور و درخواست تجدید نظر در مفاد قرارداد با شرکت‌های خارجی اشاره کرد.
فراتر از سه رهبر آمریکای لاتین (کاسترو، چاوز و کورئا) که فعالیت‌های آن‌ها دارای پشتوانه تئوریک قوی در منطقه است، سایر رهبران جدید از جمله لولا (در دوره دوم ریاست جمهوری برزیل)، کرشنر (آرژانتین)، باشلت (شیلی) و اورتگا (نیکاراگوئه) مباحث تئوریک مشخصی تعریف نکرده‌اند و از الگوهای تلفیقی سوسیال‌ـ دموکراسی استفاده می‌کنند که حاوی عناصری از استمرار سیاست‌های گذشته به همراه سیاست‌های عدالت‌جویانه است.

نکته پایانی
آمریکای لاتین امروزه و در ابتدای قرن بیست و یکم در مرحله سخت گذار قرار گرفته است. این گذار از شرایط قبلی به موقعیتی جدید، نیازمند هزینه‌های بسیاری است. اگر مدل‌ها و الگوهای عام موصوف آمریکای لاتین را در نظر بگیریم، شاید بتوان آن را دموکراسی انقلابی نامید. در این مدل، تمام عناصر موجود درروش‌های کلاسیک به کار گرفته می‌شوند تا راه جدیدی برای ملت‌های این منطقه پدیدار شود. رهبران نوظهور با توجه به نوع مطالبات و با استفاده از الگوی انتخابات مستقیم، به رقابت با عناصر پیشین می‌پردازند و در عرصه انتخابات به قدرت می‌رسند و در مقام اجرایی به نوسازی و دگرگونی‌سازی ساختارهای پیشین دست می‌زنند. شاید تعبیر سوسیال‌ـ دموکرات‌ها در طبقه‌بندی نظام‌های سیاسی به این رویکرد نزدیک‌تر باشد. رژیم‌های سیاسی جدید به همراه رهبران سیاسی، چند ویژگی دارند که ذکر می‌شود:
1ـ شیوه به قدرت رسیدن رهبران جدید همگی از طریق انتخابات آزاد است. در این شیوه، اپوزیسیون آن‌ها به شکل مؤثر، فاقد اثرگذاری بر نتیجه انتخابات است و معمولاً آثار و نتایج انتخابات را می‌پذیرد،‌گرچه در درون به قطب‌بندی جامعه می‌پردازد و به شیوه‌های مختلف (اعتصاب، تحصن، تظاهرات عمومی و کودتا) سعی دارد رژیم‌ موجود را ناکارآمد نماید و اذهان مردم را متوجه خود کند. از این شیوه در ونزوئلا، کوبا، بولیوی، مکزیک، پرو و نیکاراگوئه به اشکال مختلف استفاده شده است و سایر کشورها نیز حداقل چند بار چنین تجربه‌ای را دارند.
2ـ اکثر کشورهای آمریکای لاتین در پدیده فقر مشترک هستند. فقرا و محرومین و حاشیه‌نشینان، اکثر جمعیت آن‌ها را تشکیل می‌دهند و در مقابل، یک طبقه اقلیت، دارای ثروت و قدرت هستند. اکثر رهبران جدید به شدت به دنبال کسب آرای طبقه فقیر و محروم جامعه هستند و با شعار فقرزدایی از طریق به دست گرفتن درآمد کشور و توزیع آن بین این اقشار، به محبوبیت دست یافته‌اند. بنابراین کانون تفکر این رهبران، عدالت توزیعی در کشور و مبارزه با فقر است. این شیوه مبارزه به نحوی مبارزه با خشونت نیز هست، زیرا بیشتر طبقات محروم، گرفتار چرخه خشونت و فقر هستند.
3 - در کشورهای حوزه آند و سایر کشورهای این قاره، بومیان اکثریت جمعیت را تشکیل می‌دهند. خاستگاه رهبران جدید، عمدتاً از میان بومیان است و آن‌ها همواره سعی در ایجاد ارتباط با آن‌ها داشته‌اند و لذا بومیان از عناصر اصلی حامی سیاست‌های رهبران جدید به شمار می‌روند. در بولیوی اوو مورالس، خود یک سرخ‌پوست بومی است و در این فرآیند، مطالبات سرخ‌پوستان را پیگیری می‌کند. مسأله اصلاحات ارضی در این جهت قرار دارد. در ونزوئلا یکی از سیاست‌های اصلی چاوز، ارتباط با بومیان است و او با افتخار از تعلق خود به اقوام بومی سخن می‌گوید. او همواره در تلاش بوده است با بومیان سایر کشورها از جمله اکوادور ارتباط برقرار نماید. در اکوادور، رافائل کورئا بر حمایت از اقوام بومی کشورش سرمایه‌گذاری گسترده‌ای کرده است و حتی مطالبات جدید را در جهت جنبش‌های بومی و اجتماعی قرار می‌دهد. بومیان اکوادور همواره نگران استثمار سرزمین‌های سنتی خود به وسیله شرکت‌های آمریکایی بوده‌اند و مبلغان دینی ایالات متحده باعث خشم شدید آن‌ها شده‌اند و لذا این حرکت کورئا هم پیوند با بومیان است.
4ـ تمام رهبران جدید علی‌رغم مشکلات فراوان داخلی، به شدت نسبت به عملکرد بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول مشکوک هستند و ساختار جدیدی را فراتر از آن‌ها دنبال می‌کنند.
 5ـ رهبران جدید آمریکای لاتین به طور نسبی با همکاری جنوب ـ جنوب موافق هستند؛ گرچه مسیر طولانی‌ای لازم است تا ساختارهای اساسی همگرایی منطقه‌ای شکل گیرد. مرکوسور به تدریج در حال تبدیل به مجموعه‌ای موفق است.
 6ـ علی‌رغم همه تحولات ساختاری، رهبران نوظهور، سنت دموکراتیک انتخابات و احزاب را قبول کرده و تساهل و تسامح لازم را در قبال احزاب دارند. اپوزیسیون به فعالیت ضد دولتی گسترده خود در این کشورها مشغول است.
7ـ بنابراین، مفاهیم محوری تئوریک رهبران جدید را در داخل می‌توان در واژگان «عدالت»، «مبارزه با ساختار فاسد پیشین»، «توزیع سراسری درآمد»، «مبارزه با فقر» و توسعه و پیشرفت واقعی کشور و رسیدن به رشد معقول ارزیابی کرد و در خارج نیز هدف، رسیدن به موقعیتی برابر و مساوی با ایالات متحده آمریکا است.

کد خبر 12555

پر بیننده‌ترین اخبار آمریکا

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز