یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۹ - ۰۷:۲۰
۰ نفر

خبر اضافه حقوق بازنشسته‌ها توی جمع پنج‌نفره ما مثل توپ صدا کرد.

در همان پاتوق همیشگی بودیم؛ روی نیمکت چوبی‌‌آبی‌ رنگ چسبیده به بیدمجنون کهنسال و دمساز با نسیم خنک بهاری. هرکدام از ما داشت با خودش حرف می‌زد. بعضی‌ها از جیبشان خودکار و کاغذ بیرون آورده بودند و مدام جمع و تفریق و ضرب و تقسیم می‌کردند.

یکی دونفری هم داشتند با انگشت‌هایشان حساب می‌کردند. کم‌کم به شب خوردیم و به طرف خانه راه افتادیم. سر راه به خودم گفتم، بالاخره اضافه حقوق، اضافه حقوق است، چه6درصد چه 100درصد. باید اهل خانه را شیرین کام کنم. یک کیلو بستنی خریدم. وقتی وارد خانه شدم دیدم میهمان هم داریم. نوه‌ام که کلاس اول راهنمایی است با دیدن من از شادی به هوا پرید و به پیروی از پدرش که هنوز مرا آقاجون صدا می‌کند، گفت: به‌به! آقاجون بستنی خریده!

پس از کندن کت‌وشلوار و شستن سروصورت، خودکار و دفترچه‌ای از نوه‌ام گرفتم تا به قول دوستان بازنشسته‌ام ببینم با این 6درصد اضافه حقوق کجای کار هستم!؟ 6صفحه را سیاه کردم. پسرم با ماشین حساب آمد  جلو و گفت: آقاجون! خودتونو خسته نکنین، حقوق صافی تونو بگین، خودم فوری حساب می‌کنم!

ماشین حساب را با غیظ از دستش گرفتم و گفتم: نمیشه! مگه اضافه حقوق الکیه!؟ هر چیزی حساب و کتاب داره! مگه خودم نمی‌دونم 6درصد 350هزارتومن چقدر میشه! نخیر! به این سادگی‌ها هم نیست!

شب رفتم بخوابم، ارقام قبض آب و برق و گاز به علاوه قیمت شیر و گوشت جلوی چشمم رژه می‌رفتند و آن 6درصد هم ته صف، لنگ لنگان قدم برمی‌داشت! در حافظه‌ام گشتم و گشتم و رسیدم به دهه 50  و مسابقه جنجالی 2تیم فوتبال صاحب نام کشورمان و آن 6تا گلی که یکی به دیگری زده بود و طرف مغلوب معروف شده بود به 6 تایی‌ها...! روز بعد که رفتم پارک، دیگر از محاسبات نجومی منصرف شده بودم تا کله‌ام هوایی بخورد. دوستم گفت: میدونی فامیل اسم مارو چی گذاشتن؟
گفتم: نه، چی گذاشتن؟
گفت:6تایی‌ها!... داستانشو که می‌دونی؟
سرم را به علامت مثبت تکان دادم.

کد خبر 109558

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز