پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۵ - ۱۲:۴۸
۰ نفر

سیاوش جمادی: کتاب فلسفه سیاسی معاصر که انتشارات بلک‌ول در سال 2006 منتشر کرده، گلچینی است از مهم‌ترین مقالاتی که توسط متفکران برجسته در ذیل یک طبقه‌بندی موضوعی‌ با عناوینی چون دولت و جامعه، دموکراسی، عدالت، حقوق، آزادی، برابری، ستمگری و امور بین‌المللی نوشته شده‌ است.

این مجموعه نه اولین و نه آخرین کتاب در باب فلسفه سیاسی است اما گردآوری چهل‌وهشت مقاله در آن به قلم اندیشمندانی با گرایش‌های متفاوت، از جمله «جیمز.سی.اسکات»، «چارلز تیلور»، «یورگن هابرماس»، «جان راولز»، «میشل فوکو»، «رنالد دورکین»، «آیزیا برلین»، «برایان باری» و دیگران، می‌تواند این کتاب را تا حدی معرّف و شاخصی از تاملات متفکران غرب معاصر در مسائلی که جامعه ما نیز به نحوی با آنها دست به گریبان است، بنماید.

بر حسب مسائل اکنونی و اینجایی خودمان، این پرسش‌ها سخت بر دلم چنگ انداخته بود که «نقد قدرت از خودش، تا چه حد اعتبار دارد؟ نقد درون‌گفتمانی یعنی چه؟ و اساسا آیا قدرت به‌راستی قادر است بعضا یا کلا خود را نفی کند؟». جست‌وجوی من حاصلی نداشت؛ گویی این اندیشمندان، چنین پرسش‌هایی را از اصل، منتفی گرفته‌اند اما چرا راه دور برویم؟ به قول خودمان کارد، دسته خودش را نمی‌برد و هیچ بقالی نیست که بگوید «ماست من ترش است». فلسفه سیاسی اگر از تاریخ دیپلماسی منفک باشد، بسی بی‌بنیاد است. روشن‌تر بگوییم؛ اینکه قدرت به‌راستی می‌تواند خود را نقد کند، صرفا موضوعی تئوریک نیست؛ باید دید در واقعیت دیروز و امروز، قدرت‌ها تا چه حد خود را نقد کرده‌اند، در چه وضعیت‌هایی چنین کرده‌اند و با چه قصدی؟

اینکه در علم حقوق برادر نمی‌تواند وکیل برادر شود، از آن روست که به اقتضای عدالت، آن کس که با موکل نسبتی ندارد، برای وکالت وی شایسته‌تر است. به همین نحو در نقد قدرت، آنکه بیرون از قدرت، عاری از قدرت سیاسی، نامتکی و نامنسوب به اصحاب قدرت و مکنت و صرفا متکی به اندیشه خویش است، برای نقد قدرت صالح‌تر است. سلاح نقد راستین، اولا تفکر و ثانیا حسن نیت است. قدرت اگر طالب نقد باشد، به جای منحصرساختن نقد و موضوع نقد به خود، به چنین منتقدانی مجال نقد می‌دهد و افزون بر آن، به نقدها ترتیب اثر می‌دهد.

 آنجا که اشخاص عاری از قدرت نتوانند حرف دل خود را بدون هراس بر زبان آرند، نقد درون‌گفتمانی تنها یک معنا دارد: صداخفه‌کن نقد برون‌گفتمانی.
اما تاریخ دیپلماسی به فلسفه سیاسی، این درس را می‌آموزد که تا به امروز حتی در دموکراتیک‌ترین جوامع، نقد جدی یا به بیانی دیگر نقد موثر در تغییر وضعیت موجود، بدون پرداخت تاوان و به‌آسانی مقدور نبوده است. قدرت در نقد خود چه تاوانی پس می‌دهد جز پاداش حفظ خود؟ این بدان معناست که نقد جدی را باید بیرون از قدرت جست. این بدان معناست که تا به این زمان، نقدی که بی‌نیاز از جرات و شهامت بوده، خود را پیشاپیش لو داده است. نقد، دست‌کم در نظر، چیزی را ویران می‌کند.

 ویران‌ساختن، ترکیبی است که به‌ویژه بعد از نیچه و مارکس و حتی در آرای هایدگر محافظه‌کار، شأن مثبت دارد، نه منفی. ناگفته نباید نهاد که این شأن مثبت، شاید در هیچ کجا چون در مفهوم aufheben(فسخ یا رفع و حفظ یا جمع) هگل بارز و موثر نبوده است. تکلیف نقد، بدوا و اساسا ویران‌ساختن است، نه برساختن. نقد قدرت از خودش، یعنی نفی قدرت توسط خودش.

البته چنین روندی ممکن است رخ بدهد اما نه به شکل عامدانه و عالمانه. شاه ناخواسته اسباب ویرانی خودش را فراهم ساخت و آنچه به این ویرانی کمک کرد، نقد بیرون از کلیت نظام سلطنتی بود، نه نقد شریف‌امامی ‌و بختیار. اما نقد بیرون قدرت، الزاما نه براندازنده است و نه از چنین قصدی نشان دارد؛ الزاما براندازانه نیست چون نقد به مفهوم واقعی این واژه، با شعار و امریه و مانیفست فرق دارد. نقد، جداکردن سره از ناسره و سنجش اعتبار و حقانیت موضوعی خاص است.

 نقد ملتزم به موضوع است. به عنوان مثال، در سطح امور اجتماعی و اقتصادی، چیزی چون تورم و گرانی در معرض نقد قرار می‌گیرد. دولتمردان چه‌‌بسا به سبب مشغله‌ها و مسئولیت‌هایی که به پردازش برنامه‌های کلان راجعند، اصلا یا کمتر فرصت کنند که مستقیما با آنچه بر مردم عادی می‌گذرد تماس حاصل کنند. یک نویسنده یا خبرنگار نه‌تنها از این امتیاز بی‌بهره نیست بل خود نیز با همان مشکلات مردم عادی دست به گریبان است و از نزدیک، شاهد اوضاع فعلی و جاری در شهر است. اگر ستیزه‌ای در میان نباشد، این افراد بیرون از قدرت به مراتب بیش از افراد درون قدرت می‌توانند با بررسی‌های انتقادی و میدانی، دولت را در رفع معضلات و اشتباهات یاری رسانند. این البته به شرطی است که دولتمردان نیز بیش از حفظ قدرت خود، دغدغه بهبود اوضاع را داشته باشند.

 نقد بیرون از قدرت، الزاما به قصد براندازی یک کلیت نیست زیرا اساسا نسبت‌دادن قصد و نیت به منتقد یا غیرمنتقد، امری احتمالی، ناپیدا و خارج از متن است. قصد، امری بالقوه و متن امری فعلیت‌یافته است. این امر بالقوه از حیطه اتهام و فراتر از آن، از حیطه حق و قانون خارج است. حتی در قوانین جزایی صرف نیت قتل را نمی‌توان مستوجب مجازات دانست. اقدام به شروع جرم، اتهامی ‌مسبوق به قرائن مشهود مثلا تهیه ابزار ضرب و جرح و قتل در شرایطی ویژه است.

منتقدان البته خطاناپذیر نیستند؛ نه فقط آنها بل هیچ بشری عقل کل نیست. آزادی بیان الزاما به معنای آزادی بیان حقیقت نیست؛ چه‌بسا چیزی به زعم شما درست و به گمان من نادرست باشد. آزادی بیان، یعنی من و شما در شرایط مساوی و عادلانه بتوانیم بدون هراس و بی‌اتکا به هیچ زور و قدرتی حرف دل خود را بر زبان آوریم. آزادی بیان در وضعیتی حاصل می‌آید که بیان، نشر و اعلام این مافی‌الضمیر، با هیچ خطر و هراسی رویاروی نباشد. حقیقت، هر چه باشد، از توارد و تعامل افکار در چنین وضعیتی، سرانجام پیروزمندانه اعلام حضور خواهد کرد.

آزادی نقد بیرون از قدرت، شاهدی بر آزادی بیان است. هیچ حقیقتی از اعتراض و مخالفت بیم ندارد. هیچ حقیقت‌طلبی منتقدان خود را محدود و سرکوب نمی‌کند. چرا؟ به این دلیل ساده و همه‌فهم که آزادی بیان، به گفته‌ها و نوشته‌ها مجال می‌دهد تا خودشان از طریق مناقشه، محادثه و برخورد با یکدیگر، تکلیف خودشان را تعیین کنند.

کد خبر 10373

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز