همشهری آنلاین - الناز عباسیان: هر هفته برنامه «جان ایران» از قاب تلویزیون همشهری سراغ قصههای دفاع مقدس میرود؛ قصههایی از قهرمانان این وطن که در کتابها روایتهای شنیدنی دارند. این هفته میزبان جانباز فیروز احمدی، قهرمان کتاب «حاجی فیروز» بودیم. او در نوجوانی راهی جبهه شد و تا پایان جنگ در خط مقدم ماند. با وجود مجروحیتهای متعدد، همواره به جبهه بازمیگشت و بهعنوان دیدهبان در یگانهایی چون لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) و تیپ ۱۱۰ خاتمالانبیا مسئولیتهای مهمی برعهده داشت. امروز نیز در جبهه فرهنگی، بهعنوان راوی دفاعمقدس برای زندهنگهداشتن فرهنگ ایثار و مقاومت فعالیت میکند.

حضور اتفاقی در جبهه
حضور او در جبهه از یک عروسی شروع شد. خودش میگوید: «۳۱ شهریور، روز عروسی خواهرم بود که بههم خورد؛ همان روز فهمیدیم جنگ شروع شدهاست. آن زمان کلاس دوم دبیرستان بودم. هم درس میخواندم و هم در نانوایی پدرم کار میکردم. با شروع جنگ، دیگر نتوانستم بیتفاوت بمانم؛ به پادگان امام حسین(ع) رفتم، آموزش دیدم و راهی کردستان شدم. درگیریهای کردستان با جنگ عراق فرق داشت؛ جنگ چریکی بود و دشمن دیده نمیشد. اولین عملیاتمان با فرماندهی شهید صیاد شیرازی و شهید سرهنگ شهرامفر انجام شد.»

ماجرای آبتنی در کمین دشمن
احمدی خیلی صمیمی، از ماجرای آبتنی در منطقه بازیدراز روایت میکند و از نخستین روزهای حضورش در کردستان و سختیهای آموزش و کمینها میگوید: «در یک کمین حدود ۲۰۰ متر جلوتر از خط خودی، مأمور شدیم فقط شبها پست بدهیم، ۸ نفر بودیم. تنها ۲۰ لیتر آب برای یک هفته به ما دادند؛ آنقدر کم که حتی دستهایمان را هم نمیشستیم. شرایط بسیار سخت بود؛ جادهای وجود نداشت و در ارتفاعات، بهدلیل آتش دشمن، تردد بسیار دشوار بود. پایین ارتفاع، رودخانهای دیدیم و برای شستن لباسها و کمی استراحت، ۴ نفرمان وارد آب شدیم. اما ناگهان دشمن متوجه ما شد و زیر آتش خمپاره و گلوله قرار گرفتیم. با سختی عقبنشینی کردیم تا به ماشین تدارکات رسیدیم، اما همان خودرو هم هدف قرار گرفت و ۲ نفر مجروح شدند. پس از بازگشت به خط، بهدلیل این اتفاق تنبیه شدم و از حضور در خط مقدم منع شدم و مرا به دژبانی منتقل کردند. در همانجا با شیخ محمود غفاری، روحانی دیدهبان ارتش، آشنا شدم. او انسانی وارسته، شوخطبع و در عین حال بسیار مقید بود؛ شبزندهدار و اهل نماز شب. از ایشان و همچنین شهید شهرامفر، اصول و دقت دیدهبانی را آموختم. همین آشنایی باعث شد علاقهام به دیدهبانی جدی شود. پس از آن، دورههای تخصصی دیدهبانی، نقشهخوانی و قطبنما را در پادگان امام حسین(ع) گذراندم و بهواسطه تسلطم، علاوه بر یگانهای سپاه، اعتماد یگانهای ارتش را نیز جلب کردم. دقت در دادن گرا بهحدی بود که هم توپخانه سپاه و هم ارتش به دیدهبانی من اعتماد کامل داشتند و همین موضوع نقش مهمی در موفقیت عملیاتها ایفامیکرد.»

نانآور جبههها
شنیدن وقایع جنگ از زبان احمدی به قدری جذاب و شنیدنی است که دوست داری تا صبح برایت صحبت کند. او خاطره جالبی تعریف میکند: «رزمندهها برای تهیه نان مشکلات زیادی داشتند. نانی که به جبهه میرسید یا خشک بود یا بیات. برای همین از پدرم که نانوا بود خواستم به جبهه بیاید. حاجمقصود هم الحق سنگتمام گذاشت. با هزینه خودش تنور درست کرد. نانوایی را راه انداختیم. ۲ تا سرباز هم وردستش بودند. هر روز تعداد زیادی نان میپخت. اینطوری نان گرم بهدست بچهها میرسید؛ کاری که برای خیلیها باورکردنی نبود. خانواده ما همگی درگیر جنگ بودند؛ پدر، برادر و حتی دامادمان در جبهه حضور داشتند و گاهی مادرم سفرهای میانداخت که هیچیک از مردان خانه حضور نداشتند.»
روایتگر روزهای فتح
فیروز احمدی در دیدهبانی یکی از نیروهای متخصص بود و او را بهعنوان مسئول دیدهبانی لشکر ۱۰سیدالشهدا(ع) و تیپ۱۱۰خاتمالانبیا انتخاب کردند و سپس مسئول تطبیق آتش توپخانه قرارگاه شد. احمدی از روزهای بعد از جنگ برایمان تعریف میکند: «پس از جنگ، نتوانستم در سپاه بمانم و ترخیص شدم. آن زمان مجروحیتم ثبت نشده بود و مثل یک نیروی عادی به زندگی برگشتم. با ۲فرزند و خانهای استیجاری، سختترین سالهای عمرم را گذراندم و حدود ۸سال پشت تنور نانوایی ایستادم. بهدلیل آسیب انگشتانم، نانی که میپختم نشانی متفاوت داشت.(باخنده) رد انگشتها کامل شکل نمیگرفت. بعدها با شهادت همرزمان و تأیید حضورم در جبهه، درصد جانبازیام مشخص شد و توانستم سالها بعد از خدمات جانبازی استفاده کنم.»
او با وجود بازنشستگی، همچنان فعال است؛ ورزش صبحگاهی را ترک نکرده و ارتباطش با جوانها و فعالیتهای فرهنگی را ادامه میدهد. البته روایتگری دفاع مقدس بخشی از زندگی امروز اوست. خودش میگوید: یکبار یک گروه دانشجوی دختر را به اردوی راهیان نور بردیم. من روایتگر بودم. یک دختر جوان در مسیر رفت،گفت که من اصلا به این اردوها اعتقادی ندارم و به هوای دوستانم آمدم؛ یعنی چه سر خاک آدم بجنگد! آخر سفر همین دختر را نمی توانستیم آرام کنیم. به حدی روی خاک شلمچه اشک میریخت و گریه میکرد که همه تعجب کرده بودند. فقط میگفت شهدا شرمندهایم.»

میثم رشیدی مهرآبادی، نویسنده:
روایت طنازانه «حاجیفیروز» از خاطرات جبهه
«حاجیفیروز» کتابی است که داستان زندگی فیروز احمدی را روایت میکند. این کتاب از سال ۱۳۹۶ که در کتابفروشیهای شهر جای خود را باز کرد، تاکنون بارها تجدید چاپ شده و همچنان خواهان زیادی دارد. میثم رشیدی مهرآبادی، نویسندهای است که خاطرات فیروز احمدی را به رشته تحریر درآورده است و با قلم توانای خود، توانسته نسل امروز را با دوران جنگ آشنا کند و بسیاری را به مطالعه این کتاب مشتاق سازد.
از ویژگیهای بارز کتاب «حاجی فیروز»، خاطرات طنزی است که رشیدی به نگارش درآورده است و همین شاید راز موفقیت آن باشد؛ موضوعی که این روزها در نگارش کتابهای دفاع مقدس کمتر به آن پرداخته میشود. از رشیدی آثار متعددی منتشر شده است که از آن جمله میتوان به «شستن ظرفها با من!»، «صد روسی»، «شنبه پرماجرا»، «مثل باران»، «خیابان تبریز» و «تاریخ شفاهی حاجقاسم بخشی» نام برد.
رشیدی از ویژگی این کتاب که توانسته مخاطبان زیادی را جذب کند اینطور میگوید: «خاطرات در این کتاب بهصورتی ساده، خودمانی و طنزآمیز روایت شده است. البته این ویژگی، ریشه در شخصیت و نحوه گفتار خود آقای احمدی دارد. او با آنکه در جنگ چندین بار مجروح شد و پس از آن نیز زندگی پرفراز و نشیبی داشته است، شخصیتی مقاوم و باذوق دارد.»
رشیدی درباره انگیزه نوشتن کتاب «حاجی فیروز» چنین میگوید:«حاجآقا احمدی بهدلیل مسئولیت دیدهبانی، کمتر در ارتباط مستقیم و روزمره با رزمندهها بود و تعامل بیشتری با فرماندهان داشت؛ به همین دلیل، ابعاد اخلاقی و تجربیات شخصی ایشان کمتر شناخته شده بود. در یکی از اردوهای رزمندگان لشکر۱۰ سیدالشهدا، مشخص شد که برای هر کلیدواژه و خاطرهای که مطرح میشد، حاجآقا احمدی روایتی مستقل و دقیق ارائه میدهد؛ آن هم با حافظهای قوی و بیانی روان. همین ویژگیها باعث شد تصمیم به ثبت و تدوین خاطرات ایشان بگیرم. هدف این بود که این خاطرات هرچه زودتر منتشر شود تا همرزمان، همکاران، همسایگان و بهویژه خانواده ایشان، با ابعاد ناشناختهای از زندگی و مجاهدتهایش آشنا شوند. پس از انتشار کتاب، بازخوردها بسیار مثبت بود؛ نگاه و احترام اطرافیان، عمیقتر شد.»

نظر شما