سه‌شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸ - ۱۷:۳۸
۰ نفر

براساس گزارش‌هایی که از منابع ناشناس به بیرون درز کرده است، ژنرال استنلی مک‌کریستال، فرمانده نیروهای آمریکایی در افغانستان قصد دارد به باراک اوباما رئیس‌جمهوری آمریکا تذکر دهد

 که افغان‌ها با بحران از دست دادن اعتماد خود به نیروهای خارجی دست و پنجه نرم می‌کنند؛ چراکه جنگ علیه طالبان زندگی‌ آنها را بهبود نبخشیده است. این مسئله به شکلی بسیار جدی و در مقیاس بسیار گسترده‌ای آشنا به‌نظر می‌رسد و پیش از این نیز رخ داده است. فقط کافی است کلمه «طالبان» را به «مجاهدین» تغییر دهید، آنگاه دقیقا درخواهید یافت که روس‌ها 25 سال پیش در افغانستان با چه ماجرایی روبه‌رو بوده‌اند.

در آن سال‌ها کرملین دریافته بود که نیروهایش کنترل بسیار کمی بر نواحی خارج از شهرهای بزرگ دارند و این دقیقا همان مسئله‌ای است که امروز ناتو دریافته است اما این پایان ماجرا نیست.

روس‌ها دشمنان افغان خود را «Dukhy»، یعنی «روح» نام نهاده بودند؛ دشمنانی که حاضر هستند اما از نظرها پنهانند، آنگونه که انگار مرده‌اند اما در حقیقت زنده هستند. این مسئله دقیقا داستان مصور شان اسمیت را به ذهن متبادر می‌کند؛ داستانی که او درباره جنگ در استان هلمند و ناتوانی نیروهای انگلیسی - که او با آنها بود - برای یافتن جسد یکی از نیروهای کشته شده طالبان، تعریف کرده است.

روس‌ها هرگز به خبرنگاران خارجی اجازه حضور در معرکه جنگ با افغان‌ها را ندادند اما امروز شما می‌توانید کهنه سربازان روسی را که در جنگ افغانستان بودند در خانه‌هایی تاریک و افسرده در مسکو پیدا کنید. برخلاف سربازان انگلیسی و آمریکایی که این روزها در افغانستان حضور دارند، روس‌ها سربازان وظیفه بودند بنابراین احتمالا خشمگین‌تر و عصبانی‌تر بوده‌اند. ایگور یکی از این سربازان است.

سؤال این است که چه تعداد از کهنه سربازان انگلیسی در احساساتی که ایگور از آنها سخن می‌گوید شریک هستند؟ ایگور از صحنه‌ای می‌گوید که روزی در سال 1989 به همراه دوستانش شاهد آن بود.

آن مادری که پسرش را از دست داده بود یادتان هست؟ مدام می‌گفت: «پسرم وظیفه‌‌اش را انجام داد. او وظیفه‌‌اش را تا به انتها انجام داد.».

این خیلی غم‌انگیز است. کدام وظیفه؟ البته فکر می‌کنم همین وظیفه و تصور آن زن از وظیفه بود که به او دلداری می‌داد  اما آن زن هنوز نفهمیده است که همه این ماجرا و تمام آنچه او از آن به‌عنوان وظیفه یاد می‌کند، تنها یک اشتباه مسخره بوده است. اگر آن زن چشمانش را باز کند و تمامی مسائل مربوط به افغانستان را ببیند احتمالا خیلی برایش سخت خواهد بود که بتواند مرگ پسرش را تحمل کند.

هر زمانی که تصاویر عبور سربازان انگلیسی و زره‌پوش‌هایشان را در خیابان‌های خالی و بازارهای تعطیل افغانستان می‌بینم به یاد سخنان یوری، یکی دیگر از کهنه سربازان روسی می‌افتم که می‌گفت نخستین جرقه‌ای که درباره بیهودگی و عبث بودن جنگ در ذهن او زده شد زمانی بود که دریافت او و دوستانش تا چه اندازه کم با افغان‌ها تماس دارند، آن‌هم افغان‌هایی که قرار بود به آنها کمک شود.

یوری می‌گفت: بیشتر تماس ما با افغان‌ها با بچه‌های روستاهایی بود که واردشان می‌شدیم. آنها می‌دویدند، چیزهایی به ما می‌دادند، به ما چیز می‌فروختند، بعضی وقت‌ها هم به ما مواد‌مخدر می‌فروختند. خیلی ارزان بود.

احساس می‌کردیم که هدفشان این بود که ما را با مواد‌مخدر، به فضا بفرستند. اما هیچ تماسی با افغان‌های بزرگسال نداشتیم مگر اینکه پلیس افغانستان و یا ریش‌سفیدهای روستاها را می‌دیدیم.

یوری تنها زمانی احساس آرامش کرد و توانست در این مورد حرف بزند که به مسکو برگشت. او به یاد می‌آورد: وقتی در افغانستان هستید نخستین حسی که دارید این است که همیشه بی‌حوصله‌اید. آنقدر شلیک کرده‌اید که دیگر حوصله شلیک کردن را نیز ندارید اما حق ندارید در این‌باره فکر کنید. دوست ندارید در این‌باره فکر کنید. آرام آرام، پس از آنکه جنگ پایان یافت، شروع به فکر کردن می‌کنید.

تصور می‌کنید و اتفاقات رخ داده را به یاد می‌آورید. روستاهای ویران شده و صورت‌های مردم و حالات آنها را به یاد می‌آورید. این مسئله را همه کهنه سربازان جنگ افغانستان درک نمی‌کنند. خیلی از آنها که تعداد قابل‌توجهی نیز هستند، فکر می‌کنند آنچه در افغانستان انجام دادند، لازم بوده است.

یوری جزئیات جنگ اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان را شرح داد و گفت که آن جنگ با جنگ امروز متفاوت بوده است. در آن سال‌ها دشمن از مین‌های پیش پا افتاده و بدوی استفاده می‌کرد اما امروز بمب‌های پیچیده مورد استفاده دشمن قرار می‌گیرد؛ بمب‌هایی که با کنترل از راه دور در کنار جاده‌ها منفجر می‌شوند.

در آن سال‌ها نیروهای روسی بدون برخورداری دوربین‌های دید در شب بسیار آسیب‌پذیر بودند و دشمن می‌توانست به راحتی پست‌های شبانه آنها را منهدم کند.

در آن سال‌ها نیروهای روسی در صف‌های طولانی تانک‌ها و خودروهای زره پوش به راه می‌افتادند که هدف‌های خوبی برای حمله بودند. البته یوری می‌گوید که پارامترهای اصلی جنگ‌های نامنظم _ تجهیزات پیشرفته در برابر پارتیزان‌های چابک و زرنگ_ تغییری نکرده است.

فقط مسئله این است که برخلاف روسیه، ناتو بیش از هلی‌کوپتر از جنگنده بمب‌افکن برای حملات خود استفاده می‌کند و اینگونه است که غیرنظامیان بیشتری آسیب می‌بینند.

هیچ تفاوتی میان تکنیک‌های ناتو که این روزها از آن با نام «آگاهی‌های فرهنگی» یاد می‌شود با تکنیک‌های اتحاد جماهیر شوروی وجود ندارد. ایگور می‌گوید: آنها به ما تکه کاغذ کوچکی می‌دادند که در آن کارهایی که نباید انجام می‌دادیم نوشته شده بود؛ یک فرهنگ لغات کوچک نیز روی آن کاغذ نوشته شده بود. دستورالعمل این بود؛ زیاد خودمانی نشوید! به زنان نگاه نکنید! به گورستان‌ها نروید! وارد مساجد نشوید!

اهداف جنگی ناتو به اهداف جنگی شوروی شباهت دارد و آن عبارت است از قرار دادن دولتی مدرن و سکولار در برابر تهدید که از جانب بنیادگرایان متوجه کشور است.

منفعت شوروی در این بود که آنها عملیات‌هایشان را در زمانی انجام می‌دادند که شکل‌دادن یک ملت توسط خارجی‌ها متداول و مرسوم بود. کرملین نیازی نداشت این ادعا را مطرح کند که تروریسم باید در کابل پایان یابد تا خیابان‌های مسکو امن باشند.

البته تفاوت اصلی میان ناتو و شوروی در این است که پس از ‌سال‌ها ضرر و زیانی که شوروی متحمل شد، سران شوروی دریافتند که در این جنگ نمی‌توانند پیروز شوند. میخائیل گورباچف، سعی کرد با دشمنش وارد مذاکره شود تا یک دولت ائتلافی افغان شکل دهد  اما افغان‌ها و حامیان غربی‌شان این پیشنهاد را رد کردند. بنابراین گورباچف نیز از افغانستان خارج شد.

آیا اوباما شعور انجام چنین کاری را دارد؟ در ژانویه سال 1989، شش هفته قبل از آنکه شوروی کاملا از افغانستان عقب‌نشینی کند، من در همین روزنامه نوشتم: حمله شوروی یک تجاوز بود که اکثریت کشورهای جهان آن را محکوم کردند اما روش عقب‌نشینی آنها از افغانستان کاملا شرافتمندانه بود. آنچه شوروی را به بازگشت ترغیب کرد ترکیبی از عوامل گوناگون بود.

عواملی نظیر اشتباهات سیاسی متحدان افغان‌ آنها( نمونه فعلی‌اش فساد سیاسی دولت حامد کرزی است)، آگاهی از اینکه ورود شوروی به افغانستان جنگ داخلی را تبدیل به یک جنگ صلیبی کرده است و در نهایت اعتراف به اینکه مجاهدین را نمی‌توان شکست داد. 

برای اینکه روس‌ها آنچه برای ماه‌ها فهمیده بودند، بپذیرند، نیازمند رهبری جدیدی بودند.
یوری معتقد است: آن جنگ، جنگ شوروی و افغان‌ها نبود بلکه یک جنگ داخلی بود. کشوری قدرتمند نظیر کشور ما شکست نمی‌خورد. اگر ما سربازان بیشتری به افغانستان فرستاده بودیم، معنی‌اش اشغال و یا نسل کشی بود. ما فکر کردیم که بهتر است افغانستان را ترک کنیم.

جاناتان استیل
گاردین - 31 اوت 2009
ترجمه: محمد منتظری

کد خبر 89315

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز