پنجمین شماره دوره جدید مجله سینمایی موسسه همشهری «۲۴» با موضوع ۱۰۰ فیلم ماندگار تاریخ سینما منتشر شده در این شماره استثنایی به سردبیری سعید مروتی ۱۰۰ فیلم از میان همه فهرست‌ها توسط ۱۰ منتقد ارزشیابی شده. در روزهای تعطیل نوروزی مجموعه ای از میان این معرفی‌ها را برای شما گلچین کرده‌ایم.

كازا 2

مسعود میر: با آن نقشه کاغذی، آن اروپای اشغال‌شده و آن آفریقا که بارانداز است، آن رؤیای پرتغال و بعد هم قدم‌گذاشتن به آرامش و صلح ینگه‌دنیا، گویی تیتراژ و سکانس آغاز فیلم محبوب، از بی‌قراری و مراجعت ناب عشق می‌گوید. از این‌که مسیر پاریس به مارسی و مارسی به قاره سیاه و بعد هم لیسبون و دست‌آخر آمریکا طولانی است و البته طی شدنی، ولیکن به خون‌جگر و پک‌های عمیق به سیگار...

«کازابلانکا» همین است؛ راه عشق، توقف عاشقانه و سفر با چمدان خاطرات. این‌گونه است که هنوز بعد از هشتاد سال از ساخته‌شدن این فیلم، به‌رغم همه کاستی‌ها و کلاسیک‌کاری‌ها، هنوز «کازابلانکا» با باد موافق عشق در دریای برترین‌های تاریخ سینما پیشران است و خواستنی.

انتظار سیاه، شهر سفید

بعد از داستان طی طریق مردمانی که از هراس صلیب شکسته نازی‌ها، فرانسه و دیگر نقاط اشغال‌شده اروپا را ترک‌کرده و خودشان را با غصه و آوارگی‌هایشان به شمال‌غربی آفریقا رسانده‌اند، نوبت به اقامتگاه مهاجران می‌رسد. کازابلانکا در مراکش بندر تجاری پررونقی است و البته سکوی پرواز به‌سوی آمریکا؛ پرواز به‌سوی رهایی از تلخ‌کامی جنگ‌ جهانی و مرگ و آوارگی و البته زندان. کازابلانکا اما برای تمام مسافران از راه رسیده شبیه قصه چشم‌انتظاری است تا موعد پرواز، تا عبور از مسلخ و رهایی از بلاتکلیفی و این انتظار در ساخته مایکل کورتیز پیش از آن‌که در سراسر فیلم به تماشاگر القا شود، از ابتدا با یک نریشن به جانش گره می‌خورد. صدا از انتظار می‌گوید و البته خیلی زود با آن نمای سمبلیک پرواز هواپیما به‌سوی لیسبون، از فراز کافه آمریکایی ریک، به یکی از مهم‌ترین خوانش‌های فیلم بدل می‌شود. انتظار در کازابلانکا عجیب است. آن‌قدر عجیب که زوزه ملخ‌های هواپیمای مسافری کوچک با مسافرانی که بالاخره از جنگ در وطن، آوارگی از اروپا و البته انتظار در شهر غریب نجات یافته‌اند، حسرت جنگ‌زده‌هایی است که در شهر می‌لولند و می‌گویند: شاید فردا ما توی هواپیما باشیم...

کوچه‌مردها، شهر نامردها

در کازابلانکا، کافه‌نشینی و دود سیگار و صدای موسیقی و همهمه زنان و مردان، به‌عنوان یک آوردگاه شماتیک از جامعه مهاجران است. در لایه پنهان این ظاهر دودگرفته و شلوغ اما درست همان‌جایی که دری گشوده می‌شود به اندرونی یا پنجره‌ای باز می‌شود رو به رهایی از ازدحام، قصه مردها و سایه نامردها بیرون می‌زند. تصویر شاهدی که از کوچه به درون کافه می‌خزد تماشاگر را مواجه می‌کند با عیاشی و عبوسی آلمان‌ها، نان به نرخ روز خوردن محلی‌ها که اصلی‌ترین شمایلش همان رئیس پلیس شهر است و البته گروه دل‌بسته به پایان جنگ و ادامه زندگی که یکی‌شان دربه‌در خرید برگه عبور است و یکی در تدارک قمار برای کسب پول و یکی که در میانه بوالهوسی و وطن‌پرستی چشم تر می‌کند.

فارغ از این‌ها اما تماشاگر خیلی زود مواجه می‌شود با سنگر آرام و البته امنی که توسط ریک و کارکنان کافه‌اش اداره می‌شود؛ سنگری که در آن نامردی و لاقیدی خیلی جدی پس رانده شده ‌است. حالا تو بگو یک سرباز می‌شود سام که پشت پیانو حواسش به حال دل مهمانان غریبه و آشنا هست و یکی می‌شود سالن‌داری که شب‌ها در وقت استراحتش به جلسات مخفی مبارزان و آزادی‌خواهان می‌رود.

شمایل سخاوت

اوکی. ریک. این دو کلمه که روی برگه چک نوشته می‌شود، اولین رونمایی از کاراکتر مرد قهرمان بدون تماشای صورتش به تصویر کشیده می‌شود. به‌واقع وقتی هنوز چهره بازیگر نقش اول مرد دیده نشده که شمایل سخاوتش به چشم می‌آید. تماشاگر «کازابلانکا» با همین نمای بسته دست و امضا درمی‌یابد که ریک مرد سخاوتمندی است که بعدها در مسیر فیلم، عاشق‌پیشگی، معرفت، چشم‌ودل سیری و آزادی‌خواهی‌اش را هم می‌بینیم. ریک هم برای مبارزان آفریقایی اسلحه برده و هم با آزادی‌خواهان اسپانیایی علیه دیکتاتوری جنگیده، اما او حالا در کازابلانکا همه گذشته حتی شکست عشقی‌اش در پاریس را در سیگارهای پیاپی و شطرنج‌بازی به‌تنهایی و البته همهمه کافه‌اش گم‌کرده تا بتواند ریچارد بلین 37 ساله آمریکایی نباشد و همان ریک صاحب کافه آمریکایی در کازابلانکا بماند. همان‌که حاضر نیست برای هیچ‌کسی خودش را به دردسر بیندازد و به قولی سرش را بدهد.

چشم‌هایت را می‌نوشم

او که نیامده‌بود به ناگاه آمد و صخره را دوباره با موج‌بلند حضورش کوفت و کلافه‌ کرد. ایلزا نقش اول زن فیلم است. شمایل یگانه معشوقه فرانسوی که در ایستگاه قطار از زیر باران علاقه ریک، به خشکی خبر زنده‌بودن همسر مبارزش پناه ‌برد و حالا بعد از سال‌ها و بسیار دورتر از فرانسه و خاطرات عاشقانه‌اش با کافه‌دار آمریکایی، به کازابلانکا آمده تا ترانه «وقتی زمان می‌گذرد» را دوباره در جان عاشق یار سابقش چونان شعله‌ای روشن کند.

حرف از دوست داشتن کهنه نمی‌شود و داستان‌های عاشقانه همراه با آب چشم و نوشیدن درد و کام‌گرفتن از سیگار هم در همه دنیا مکرر، اما تازه است. «کازابلانکا» اصلاً با همین احوال است که همیشه عاشقانه‌ای یگانه مانده و خواهد ماند. عشق همیشه در مراجعه است و این حرف در شمایل فیلم و سینما و تماشاگرانش می‌شود رؤیت و روایت زندگی زنی که پابه‌پای همسرش می‌خواهد مسیر مبارزه را طی کند و در این راه گوشه چشمی هم به مدد معشوق سابقش دارد، یعنی کازابلانکا، یعنی به‌سلامتی نگاهت، یعنی قصه ریک و ایلزا...

افسانه مه‌آلود

از این‌که همفری بوگارت آمریکایی در صحنه‌های دو نفره با اینگرید برگمن زیر کفش‌هایش آجر می‌بست که تفاوت قدش با بلندبالای سوئدی لو نرود تا این‌که حتی در میانه‌های فیلم‌برداری فیلم هم کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس هنوز بر سر سکانس نهایی به جمع‌بندی نرسیده ‌بودند و به‌اصطلاح پایان فیلم مشخص نبود یا این‌که عشق به کافه ریک در کازابلانکا به‌رغم این‌که تمام فیلم در آمریکا فیلم‌برداری شده، بسیاری را به‌عنوان توریست به این شهر آفریقایی کشانده و حتی کافه‌ای به همین نام در کازابلانکا (دارالبیضا) تأسیس می‌شود همه و همه حواشی است. اصل اما این است که افسانه مه‌آلود «کازابلانکا» قصه همیشگی عشاقی است که یادشان نمی‌رود در میانه بغض هم کام یار موافق دیروز و نامراد امروز را تلخ نکنند.

کازابلانکا / مایکل کورتیز | عاشقیت در دارالبیضا

کد خبر 749695
منبع: همشهری آنلاین

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha