همشهری آنلاین- علیالله سلیمی: زلزلههای پیدرپی و بارش بیامان برف نمیگذاشت مردهها را آنطور که در شأن یک مرده است خاکسپاری کنند و همین باعث شد آنها را در گورهای دستهجمعی در دل تودههای عظیم برف دفن کنند. اول بار که زلزله شبهنگام آمد و تعدادی از خانهها را بر سر ساکنان خراب کرد، آنهایی که جان سالم بهدر برده بودند، گیج و هراسان خود را از میان سنگ و کلوخ بیرون کشیدند و به فضای باز و هوای آزاد پناه بردند. بعد مثل اینکه تازه یادشان افتاده باشد که همه اعضای خانواده در کنار هم نیستند، به یاد عزیزانشان افتادند که دقایقی قبل در کنار هم بودند. راه برگشتی وجود نداشت. راههای ورود به خانهها بسته شده بود. اول، دست خالی چنگ زدند به سنگ و کلوخهای بیشمار که راهها را بسته بود. کوهِ سنگ و کلوخها کنار نرفت. رفتند وسیلهای پیدا کنند تا هر چه زودتر به کمک عزیزان محبوس در زیر کوهی از سنگ و کلوخها بشتابند. وسیلهای در آن دور و اطراف نبود. هر چه بود، آوار بود که قد کشیده بود روی هر شئی و جنبدهای و نشانههای زندگی را محو و پوشانده بود. انگار زلزله همدستی میخواست تا هر چه زودتر همه نشانههای حیات را بپوشاند. برف به کمک آمده بود. البته بارش برف بیامان از چند روز قبل از آمدن زلزله شروع شده بود و حالا که تکان ناگهانی زمین، برف سفید و یکدست را قاچقاچ کرده بود، آسمان ابری و گرفته همچنان سخاوت به خرج میداد و دانههای سفید برف را روی قاچهای زمین میپاشید و خبر نداشت که دارد نمک میشد روی زخم کسانی که خانه و کاشانه خود را از دست دادهاند و سرپناهی جز آسمان بالای سرشان ندارند. زلزله اول و اصلی با همه قدرت و شدتی که داشت، بیشتر خانهها را خراب کرده بود و حالا پسلرزههای وقتوبیوقت دستبردار نبودند و جسد مردهها و جسم هراسان زندهها را میلرزاندند و برف، برفبیامان، هر تلاشی برای بازگشت به شرایط عادی زندگی را عملاً غیر ممکن میکرد. با این حال، زندهها دست از تلاش برنداشتند. رفتند برف را از روی آوار پس زدند، سنگ و کلوخها را جا به جا کردند و جسد مردهها را از زیر کوهی از آوار بیرون کشیدند. در روزهای بعد منتظر ماندند تا بلکه بارش بیامان برف بند بیاید که بتوانند جسد مردهها را، که با مکافات بسیار از زیرآوار بیرون آورده بودند، آنطور که در شأن یک مرده است به خاک بسپارند، اما برف بیامان انگار سرِ بند آمدن نداشت. بیوقفه میبارید و روی جسد مردهها را، مانند آوار خانهها، میپوشاند. انگار طبیعت میخواست کار ناتمامِ بازماندههای زلزله را تمام کند؛ مردهها را دفن کند در برف سفیدی که حالا ارتفاعش در بعضی قسمتها به بیش از یک متر هم میرسید. فکر بکری که با دیدن صحنههای طبیعی دفن مردهها در برف به ذهن یکی از بازماندهها رسید، بقیه را به فکر واداشت تا رضایت دهند به کاری که طبیعت داشت سرِ خود، بدون اجازه آدمهای زنده میکرد. بازماندهها، اول زارزار گریه کردند، بعد سکوت کردند تا برف همچنان ببارد بر جسد مردههایی که روی زمین مانده بودند و کمکم داشتند دفن میشدند زیر برف سفید و یکدست. امید بازماندهها بازیابی دوباره اجساد مردهها در بهار سال آینده بود که تا آن موقع کسی توان جابهجایی این همه برف تلنبار شده روی هم را نداشت. چند صباح دیگر، نسیم بهاری که از راه میرسید، برفها کمکم آب میشد و جویبارهای کوچک شکل میگرفت. لایههای ضخیم برف، لایهبهلایه بخار میشد و کنار میرفت. آن وقت اجساد مردههای زلزلهِ زمستان سخت، که در میان برف، دفن شده و دستنخورده باقیمانده بودند، کمکم آشکار میشدند. طبیعت این بار فرصت میداد بازماندهها بالای سر مردهها گریه کنند و آنطور که در شأن یک مرده است، اجساد را به خاک بسپارند.
زلزلههای پیدرپی و بارش بیامان برف نمیگذاشت مردهها را آنطور که در شأن یک مرده است خاکسپاری کنند و همین باعث شد آنها را در گورهای دستهجمعی در دل تودههای عظیم برف دفن کنند.
کد خبر 739771
منبع: همشهری آنلاین
نظر شما