یکی از مهم‌ترین مباحث در حیطه اندیشه، تاملاتی است که اندیشمندان مختلف با مبانی و رویکردهای متفاوت و البته با هدف‌های گوناگون پیرامون موضوع علم و اخلاق و نسبت میان این دو ابراز کرده‌اند.

تصویر انتزاعی

همشهری آنلاین- دکترحبیب‌الله بابایی: علاقه‌مندان به حیطه مباحث تمدنی نیز با توجه به مبانی فکری خود و با هدف توسعه اندیشه‌های تمدنی و رشد گفتمان‌ها در این راستا و با رویکردهای موجود، «علم» و «اخلاق» را به‌عنوان پایه‌های اصلی هر تمدن مورد بررسی و مداقه قرار داده‌اند و نسبت میان آن دو و تقدم و تاخر هریک بر دیگری را از این زاویه به بحث گذاشته‌اند.

 در یادداشت پیش‌رو دکتر حبیب‌الله بابایی به فراخور مباحث روز، رجوعی به همین بحث پردامنه «علم» و «اخلاق» کرده و سعی کرده میان مباحث آکادمیک و وضعیت میدان و حوادث موجود تلاقی برقرار کند. از این نظر ایشان جزو معدود افرادی است که در به‌کارگیری دانش برای تحلیل جامعه و وقایع اتفاقیه تلاش کرده است. از این‌رو ارائه این یادداشت صرفا به‌منظور توسعه و ترویج این رویکرد در حوزه اندیشه است.

رابرت بریشتت در تعیین شاخص‌های تمدن به موضوع «علم و آگاهی» اشاره می‌کند و تأکید دارد که تمدن‌ها، حاوی عنصر آگاهی هستند و غیرتمدن‌ها فاقد آن هستند؛ «جامعه غیرتمدنی هنر دارد ولی زیبایی‌شناسی ندارد، دین دارد ولی الهیات ندارد، تکنیک دارد لیکن علم ندارد، ابزار و وسایل دارد ولی تکنولوژی ندارد، افسانه دارد ولی ادبیات ندارد، زبان دارد ولی الفبا ندارد، عادات و رسوم دارد ولی قانون ندارد، معرفت دارد ولی معرفت‌شناسی ندارد و نهایتا جهان‌بینی دارد ولی فلسفه ندارد.» بریشتت در این نکته به عنصر«اخلاق» اشاره نمی‌کند و نمی‌گوید که آیا برای تمدن‌داشتن باید علم اخلاق را داشت یا خود اخلاق را و آیا تمدن‌بودن تمدن با اخلاق حاصل می‌شود یا با علم اخلاق؟ و در این صیرورت تمدنی، اساسا نسبت بین اخلاق و کلیت علم چیست؟

بیان آلبرت اشویتسر در کتاب «فلسفه الحضاره» (ترجمه عبدالرحمن بدوی) می‌تواند به‌گونه‌ای پاسخی باشد به همین پرسش در تقدم اخلاق برعلم در تمدن، آنجا که می‌گوید: «پیش از دوره مدرن، تمدن می‌بایست علاوه بر ایجاد شرایط مناسب در زندگی، کمال روحی و اخلاقی را هم به‌وجود می‌آورد و این درجه از کمال، غایت نهایی تمدن به‌حساب می‌آمد. اساسا سیادت [و برتری] عقل بر طبیعت خارجی، تقدم خالص محسوب نمی‌شد. باید عقل بر نوازع انسانی سیادت داشته باشد تا بعضی، بعضی را به استخدام نگیرند و از قوا و ابزار علیه دیگران استفاده نکنند.

در حقیقت، پیشرفت در عالم ماده و ترقی در عالم انسانی، هر دو کار روحی است که در اولی روح در عالم ماده تصرف می‌کند و در دیگری روح در روح تصرف می‌نماید. از این نظر، پیشرفت مادی کمترین جوهر تمدن است که ممکن است آثار بد و یا خوب داشته باشد و پیشرفت اخلاقی، اصلی‌ترین جوهر تمدن به‌حساب می‌آید که همواره دارای آثار نیک و پسندیده است». اشویتسر در حقیقت به ماهیت اخلاقی تمدن (تمدن به‌مثابه نیکی‌های متراکم) اشاره می‌کند و تمدن منهای اخلاق را بی‌تمدن قلمداد می‌کند.

به‌رغم این علقه و ارتباط تنگاتنگ بین تمدن و اخلاق، تمدن در جهان غرب در دوره بعد از رنسانس، بر موضوع اخلاق پیشی گرفت. اینکه چرا و چگونه اخلاق اهمیت تمدنی‌اش را از دست داد، بدان جهت بود که گسترش تمدن در جهات مادی سریع‌تر از جهات اخلاقی و معنوی در تمدن غرب بوده است و آنگاه که فتوحات و اکتشافات زیادی در حوزه توسعه تمدنی در غرب رخ داد، ارزش‌های اخلاقی در میان انبوه اختراعات مادی و پیشرفت‌های دنیوی به‌طور طبیعی مغفول ماند و این ایده به‌طور طبیعی مقبول واقع شد که تمدن یک پیشرفت مادی است و این پیشرفت مادی و علمی می‌تواند به اهداف خود برسد بی‌آنکه بخواهد گوهری اخلاقی داشته باشد.

در واقع، آنچه در این دوره مورد تأکید بود امیال و خواسته‌های غریزی بود و نه اخلاق و خواسته‌های انسانی. از نظر اشویتسر جدایی اخلاق از تمدن باعث خلط ارزش‌های خیالی با ارزش‌های حقیقی شد، توان جوامع در حل معضلات ضعیف‌تر شد و سرانجام وقایعی رخ داد که عاری از عقلانیت و نظم و نقشه بود. براین اساس از نظر اشویتسردر «تجدید تمدنی»، باید عملیات باطنی انجام داد و نه ظاهری و در این‌باره باید خلق باطن را عوض کرد و بدین‌سان با تجدید اخلاقی، تعارض میان امت‌ها را کم کرده و راه را برای صورت‌بندی تمدن حقیقی هموار ساخت.

اکنون ما در جهان معاصر اسلام و در ایران امروز به‌اصطلاح مدرن‌شده، این پرسش مطرح می‌شود که در فرایند توسعه، رشد، پیشرفت و احیانا تمدن، جای اخلاق کجاست؟ و در این میان و در صیرورت تمدنی، آیا اخلاق مقدم است یا علم؟ آیا اخلاق در مرکز تحولات اجتماعی است یا علم؟ واقعیت این است که علی‌الظاهر ما در پاسخ به این سؤالات درمانده‌ایم، نه زمینه‌های علمی لازم را کسب کرده‌ایم و نه سیاستگذاری‌های اخلاقی را لحاظ کرده‌ایم. نخبگان و پژوهشگران ما واقعیات اخلاقی در جامعه را رصد نمی‌کنند، به جامعه‌شناسی اخلاق نمی‌پردازند و نمی‌گویند که وضعیت اخلاقی ما در ایران و در کشورهای اسلامی چگونه است و شباهت‌ها و تفاوت‌های اخلاقی کشورهای اسلامی و احیانا چالش‌های مشترک اخلاقی آنها چه است؟ از سوی دیگر، آفت‌های اخلاقی مشترک در جوامع اسلامی ازجمله ایران نمی‌دانیم و نمی‌دانیم که چرا هر از چندی به خشونت، بداخلاقی، بی‌نظمی و سپس عقب‌افتادگی سوق پیدا می‌کنیم؟ محققان تاریخی ما نیز در مورد تاریخ اخلاق و اخلاقیات ما بحث نمی‌کنند و نشان نمی‌دهند دنیای کنونی اسلام ازجمله ایران ما در چه سیر تاریخی به وضعیت کنونی (خوب یا بد) در اخلاق رسیده است؟

در چنین وضعیتی «ضعف‌ اخلاقی» ما (به‌ویژه اخلاقیات اجتماعی و سیاسی) از یک طرف، «التقاط اخلاقی» از طرف دیگر، «استعمار اخلاقی» (استعمار سایبری و دیجیتال) و تحریف و تغییرات اخلاقی ما در فضاهای مجازی از سوی دیگر و سرانجام «افت اخلاقی و فراگیر» ما موجب شده که تحولات جهان اسلام و ایران اسلامی از صیرورت تمدنی‌ و آرمان‌های بلندش فاصله پیدا بکند.

شایان تأکید است که ضعف اخلاقی یا استعمار اخلاقی صرفا متوجه دهه هشتادی‌ها نیست (بسیاری از دهه هشتادی‌ها هستند که از هشیاری اخلاقی بالایی برخوردارند)، بلکه این افت اخلاقی و عقب‌ماندگی در ارزش‌ها گاهی متوجه نسل‌های قدیمی‌تر هست؛ آنهایی که در کسوت روشنفکر یا روحانیت سخن از اخلاق می‌گویند ولی در وسوسه تقدم علم بر اخلاق، تقدم سیاست بر اخلاق و تقدم مصالح گروهی بر اخلاق فریفته می‌شوند و به آسانی نه فقط در دام جدایی دین از جامعه، بلکه در دام تفکیک اخلاق از زندگی می‌افتند. پیش از این اشاره کردم که ما با ظهور خوارج نو در ایران مواجه هستیم و تأکید کردم که منظور من از خوارج نو، نه خوارج اعتقادی و سیاسی بلکه خوارج اخلاقی است که اساسا باورهای اعوجاجی در دو ناحیه مدرن و سنتی آن را زمینه‌سازی‌ کرده است. ایران را نباید با غرب مقایسه کرد، ضمانت نظم در غرب با قانون است (اخلاق هم آنجا قانونی است) لیکن ضمانت اصل نظم در ایران اخلاق است و نه قانون. آنگاه زدن زیرآب اخلاق توسط دوگانه‌های شرک‌آلود در جامعه ما، زمینه را برای آشوب‌ها و فتنه‌هادر ایران باقی خواهد گذاشت.

کد خبر 712824
منبع: روزنامه همشهری

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha