دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۷ - ۰۵:۴۹
۰ نفر

حمیدرضا امیدی سرور: محمدرضا اصلانی با 4دهه تلاش پرثمر در حیطه‌های مختلف، نامی معتبر در سینمای ایران است.

 هرچند که او تا پیش از «آتش سبز»،‌ تنها یک فیلم بلند سینمایی را جلوی دوربین برده بود؛ فیلمی متفاوت با معیارهای آن زمان که حتی با محصولات موج نو هم نقاط تمایز بسیاری داشت. «شطرنج ‌ باد» فیلمی خارج از معیارهای مرسوم فیلمسازی در دهه 50 بود.

همچنان که «بد بده» فیلم کوتاه داستانی اصلانی نیز با دیگر فیلم‌های کانونی ارتباطی نداشت. فراموش نکنیم که اصلانی فیلمنامه دو فیلم شاخص موج نو یعنی «تنگنا» و «صبح روز چهارم» را نوشته است و با تجربه سال‌ها مستندسازی،‌مستند درخشانی چون «کودک و استثمار» را نیز در کارنامه دارد. با چنین پیشینه‌ای طبیعی است که انتظارات از «آتش سبز» بسیار بالا بوده باشد و شاید یکی از دلایل انتقادهای صورت گرفته بر فیلم، همین دامنه گسترده انتظارات باشد.

«آتش سبز» کوششی است صادقانه و بسیار دشوار که پیداست سازنده‌اش با عشق،‌علاقه و اعتقاد برای نما به نمای آن زحمت کشیده است. هرچند این کوشش مجدانه به دلایلی که خواهد آمد،‌حاصل مطلوبی را بر پرده نقره‌ای نیافته است. «آتش سبز» فیلمی است ناکام و ناموفق از فیلمسازی فرهیخته و صاحب بینش و فرهنگ.

تاریخ سینما به ما آموخته است که سواد الزاما به فیلم خوب منجر نمی‌شود. اصلانی به شهادت «آتش سبز» در انگاره‌های ذهنی‌اش گرفتار شده و نتوانسته به عنوان فیلمسازی که دغدغه فرهنگ دارد،‌ نمونه‌ای مناسب از سینمای فرهنگی را ارائه کند. احترام اصلانی به عنوان یکی از فرهیختگان سینمای این دیار، واجب‌ ولی «آتش سبز» فیلم خوبی نیست...

پس از نزدیک به 4 دهه تجربه در زمینه فیلمسازی و ساخت دو فیلم بلند سینمایی و همچنین چندین اثر کوتاه و بلند مستند، سرانجام آتش سبز طلسم به نمایش درنیامدن آثار محمدرضا اصلانی را می‌شکند.

محمدرضا اصلانی باوجود مهجور ماندن آثارش نام با اعتبار و صاحب تجربه‌ای برای علاقه‌مندان جدی سینما به حساب می‌آمد، به اعتبار آن مستندهای دیدنی‌اش یا سال‌ها تدریس دانشگاهی و... به ویژه وقتی فیلمسازی سال‌های سال قصد فیلمسازی دارد و هر بار به دلیلی ناکام می‌ماند، خود به خود توجهات و انتظاراتی پیرامون او به وجود می‌آید که خب چه می‌خواهد بسازد و روانه پرده سینما کند؟! خط کلی قصه فیلم یا به عبارتی جانمایه آتش سبز که در رسانه‌ها درج می‌شد نیز بر جذابیت آن می‌افزود.

حکایت ازدواج دختری با مردی مرده که فی نفسه ایده جذاب و پررمز و رازی به نظر می‌رسد و در نهایت ارجاع به مباحث فلسفی  برگسون (فیلسوف بزرگ فرانسوی) درباره زمان، به کارگیری روشی منحصر به فرد در شکست روایت خطی، همچنین به کارگیری قصه‌های فولکلوریک و آمیزش آن با دوره‌های مختلف تاریخ این‌ دیار و... همه و همه در کنار هم به سنگین شدن باری می‌انجامید که برای علاقه‌مندان سینمای ایران کنجکاوی برانگیز و جالب توجه می‌نمود که کارگردان آتش سبز به رغم همه تجربه و دانسته‌های سینمایی‌اش چگونه می‌خواهد این بار سنگین را به مقصد برساند؟

حقیقت آنکه گفته‌ها و شنیده‌ها درباره آنچه قرار بود به لحاظ فرم، مضمون و آمیختگی سبک‌های گوناگون روایی در آتش سبز صورت بگیرد به گونه‌ای بود که نرسیدن این بار به مقصد چندان تعجب‌برانگیز نباشد و به فرض همین که اصلانی توان بلند کردن این بار سنگین و جابه‌جا کردن آن را داشته باشد برای ما کافی باشد. بنابراین اگر خوشبینانه‌ به آتش سبز بپردازیم می‌توانیم بر این باور باشیم که تا همین اندازه نیز اصلانی به درجه‌ای از توفیق نائل آمده است.

آتش سبز به ظاهر فیلمی دشوار و لااقل برای طیف گسترده‌ای از تماشاگران غیر قابل فهم به نظر می‌رسد؛ دشواری‌هایی که هم در درک عناصر روایی فیلم و هم در فهم عناصر سبک شناختی‌اش قابل ردیابی است، به این ترتیب مخاطب در همان گام نخست حتی  از روایتی که اصلانی با ساخت چنین فیلمی قصد بازگویی آن را دارد، سر در نمی‌آورد، چه رسد به اینکه توان آن را داشته باشد تا با درک ظرافت‌های احتمالی فرم بصری فیلم از آن لذت ببرد.

اما با این وصف درک روایت‌های موجود در فیلم ناممکن هم نیست، همچنانکه سوای کدهایی که خود فیلمساز در برخی گفت‌ و گوهایش به آنها اشاره می‌کند، پاره‌ای از منتقدان هم در نقدهای خود کلید رهیافت به آنچه در فیلم بازگو می‌شود را مطرح و پیش روی مخاطبان و علاقه‌مندان فیلم می‌گذارند؛ رهیافتی که البته بیش از هر چیز ریشه در برخی قصه‌ها و روایت‌های فولکلوریک و دیرینه در این سرزمین دارد.

تا اینجای کار آتش سبز مشکل چندانی ندارد، فیلمساز آنچه قصد بازگو کردن داشته در لایه‌های مختلفی پیچیده که در نهایت زبان دشواری را برای فیلم رقم زده است؛ زبانی که به هر حال با سعی و تلاش  هم می‌تواند  قابل فهم شود. اما آنچه آتش سبز را دچار مشکل می‌کند، دافعه‌ای است که فیلم حتی برای مخاطبان جدی‌تر که پیشاپیش برای تماشای فیلمی متفاوت خود را آماده کرده‌اند، به وجود می‌آورد. حال بگذریم از دیگر مخاطبانی که امکان دارد با تماشای همان پرده اول فیلم عطای تماشای ادامه فیلم را به لقای آن ببخشند.

درست است که بحث سلیقه‌ها در رویارویی با هر فیلمی نقش تعیین‌کننده‌ای بازی می‌کند، اما این می‌تواند جزو هنرهای یک فیلمساز باشد که هر اثری را  هر چقدر هم دشوار،  به گونه‌ای ساخته و پرداخته کند که این کشش و کنجکاوی را در مخاطب به وجود آورد که برای فهم و درک فیلم یا غلبه بر دشواری‌های زبانی آن زحمت چند باره دیدن فیلم را بر خود هموار کند. در واقع این نکته طرح دیگر گونه همان جمله‌ای است که  آلبرکامو درباره آثار کافکا مطرح می‌کند، اینکه مهمترین هنر او آن است که خواننده را به خوانش چندباره آثارش وا می‌دارد.

اما آتش سبز در همان بار نخست نیز از همراه‌کردن مخاطب وامی‌ماند، چه رسد به تماشای مکرر این فیلم. از طرفی حتی در دست داشتن کلید فهم فیلم و رهیافت درون‌متنی به آن نیز سرانجام پیچیدگی‌هایی توأم با ظرافت را پیش روی مخاطب نمی‌گذارد؛ تنها می‌ماند حسرت کلنجار‌رفتن با فیلمی که سرانجام می‌فهمیم بیهوده و دشوار شده است و می‌شد با زبانی راحت‌تر و چه‌بسا بهتر به بازگویی آن پرداخت و تماشاگر را هم بیهوده آزار نداد. اصلانی در یکی از یادداشت‌های خود جمله جالب توجهی دارد؛ او می‌گوید در سینمای ایران فیلم سرگرم‌کننده ساختن یعنی پرت کردن مخاطب از اصل قضیه (نقل به مضمون).

حقیقتاً این جمله مصداق بارزی است برای سینمای سرگرم‌کننده در ایران؛ اما بر همین طریق در سینمای ایران فیلم متفاوت و هنری ساختن هم یا سادگی بی‌حد و اندازه است آن‌گونه که تماشاگر قضیه‌‌ای جدی پشت آن نمی‌یابد و یا دشوار کردن بیهوده است برای بیان قضیه‌ای که می‌شد آن را راحت‌تر هم بازگو کرد و الزاماً هم قرار نیست هرچه دشوارتر‌شدن زبان یک فیلم، حاکی از ارزش‌های هنری آن باشد.

پیچیدگی‌های زبانی، همیشه مصداق برخورداری از ظرافت‌های هنری نیست، آنچنان که در آتش سبز نیز به‌نوعی شاهد آن هستیم. درست است که در طول فیلم شاهد آمیختگی‌های سبک‌های مختلف بصری در سینما هستیم  اما در پس این آمیختگی به‌جای آنکه جذابیت زبانی نو و هنرمندانه نهفته باشد، آشفتگی و پراکندگی‌هایی نهفته است که به آن دشواری بی‌دلیل می‌افزاید.

ساخته‌شدن فیلمی نظیر آتش سبز پس از نزدیک به 3دهه عدم حضور اصلانی در سینمای بلند حرفه‌ای و سهم اندکی که این‌گونه فیلم‌ها از میان تولیدات سینمایی ایران دارند را می‌توان برتافت و حتی غنیمت شمرد اما مسئله این است که همانگونه که سینمای بدنه‌ ایران با ساخت آثاری نازل از اصل قضیه و رسالتی که سینمای سرگرم‌کننده باید داشته باشد پرت می‌افتد، بسیاری از فیلم‌های هنری این سینما نیز به گونه‌ای دیگر دچار این پرت‌افتادگی می‌شوند.

در پایان اینکه اگرچه برخی با حوالت‌دادن فیلم به جمله آثاری که گذر زمان قدر و قیمت آنها را می‌نماید، سعی بر آن دارند که ناکامی‌های فیلم را در ارتباط با طیف‌های مختلف سینماروها- حتی آنها که به دنبال درک ظرافت‌های هنری، آثاری جدی و با زبان دشوار را می‌پسندند- تحت‌الشعاع قرار بدهند، اما حقیقت این است که چنین روشی ساده‌ترین راه به‌نظر می‌رسد برای سرپوش‌گذاشتن روی عدم موفقیت‌های فیلمی که نه از سوی مخاطب حرفه‌ای و نه مخاطب عام روی خوش ندیده است؛ چند سال بعد هم چه کسی خاطرش می‌ماند که روزی چنین ادعایی از سوی سازنده فیلم یا برخی منتقدان طرح شده است، به‌ویژه اینکه همیشه می‌توان این آینده را به آینده‌ای دیگر که هنوز فرا نرسیده حواله داد که خب معلوم نیست کی خواهد رسید.

خاصه آنکه اگر بپذیریم حکایت آتش سبز در این روزگار حکایت «سیاوش در تخت جمشید» است در 4دهه پیش، باید گفت گذر 4دهه هنوز امتیاز چندانی به پای آن فیلم نگذاشته است مگر آنکه عقیده داشته باشیم همچنان باید منتظر نشست تا چندین دهه دیگر نیز بگذرد.
حقیقت آنکه عمده امتیاز سیاوش در تخت جمشید (ازقضا) مربوط به همان روزگار ساخته‌شدن فیلم بود که ساخت چنین اثری تجربه‌ای نوآورانه می‌نمود و مضمون فیلم نیز با در نظر گرفتن  جامعه‌ای در حال گذار به تجددی عاریتی (آن‌هم در پوسته بیرونی و در تقابل با اعماق سنتی خود) قابل توجه می‌نمود.

به هر روی قدر مسلم این است که آتش سبز در این روزگار تجربه چندان بدیعی به‌حساب نمی‌آید مگر آنکه امیدوار باشیم گذر زمان پرده از ابهام فیلم و سردرگمی مخاطبان آن کنار زند و مخاطبان چند دهه بعد به دانشی مسلح باشند که فی‌المجلس با دیدن آتش سبز، هنر نهفته در آن را دریابند.

سینما تحت تأثیر ادبیات و نقاشی

بوردول در کتاب «هنر سینما» از انسجام به‌عنوان یکی از مهم‌ترین شاخصه‌های فیلم خوب و ارزشمند یاد می‌کند. آتش سبز با انبوه دغدغه‌ها و دلمشغولی‌های سازنده‌اش، از چنین انسجامی بی‌بهره است. گفتن اینکه تماشاگر عادت کرده به کمدی‌های سخیف و عامه‌پسند و چون فاقد تجربه دیداری چنین آثاری است، آتش سبز را پس می‌زند، چیزی جز آدرس غلط دادن نیست؛ چون مخاطب فیلم‌‌دیده هم که سینما را فراتر از سرگرمی صرف می‌بیند نمی‌تواند با آتش سبز ارتباط برقرار کند. 

آتش سبز یک بار دیگر نشان می‌دهد که با ابزارهای بیانی‌ای که غیرسینمایی هستند، نمی‌توان فیلم مطلوبی ساخت.قطعاً استفاده از عناصر زیبایی‌شناختی نقاشی یا بهره‌گیری از الگوهای روایتی مبتنی بر متون ادبی، می‌تواند بر غنای اثری سینمایی بیفزاید منتها به شرطی که ادبیات و نقاشی، سینما را تحت‌الشعاع خود قرار ندهند.قرار نبوده محمدرضا اصلانی از الگوهای نخ‌نمای سینمای تجاری استفاده کند ولی ساخت فیلمی خارج از جریان اصلی و مسلط  بر فیلمسازی در ایران  هم نمی‌تواند الزاماً به اثری ارزشمند و سینمایی ختم شود.آتش سبز حاصل دلمشغولی‌های فیلمسازی است که انبوه دانسته‌هایش، مجال تنفس و تأمل را از مخاطب دریغ می‌کند.

فیلم چون دانه‌های زیبا و خوش‌پرداختی می‌ماند که از  نخ تسبیح جدا شده‌اند.آتش سبز ‌حرف‌های ارزشمند و مهمی در باب فرهنگ و تاریخ این مرز‌و‌بوم می‌زند ولی سؤال این‌ جاست که آیا فیلم این حرف‌ها را خوب هم می‌زند؟ آیا سینما در میانه انبوه دلمشغولی‌های فیلمساز گم نشده است؟ آیا مفهومی که فیلمساز در پس پشت این نماها (فصل‌هایی که با دقت مینیاتوری طراحی کرده و با وسواس ضبط کرده) به مخاطب منتقل می‌شود؟
متأسفانه آتش سبز به‌عنوان فیلمی که بیان الکنی دارد به این سؤال پاسخی منفی می‌دهد.

کد خبر 70790

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز