دکتر محمدجواد صافیان: در میان فیلسوفان موسوم به پسامدرن، شاید «ژاک دریدا» بیش از هر فیلسوف دیگری مدیون مارتین هیدگر باشد.

از این ‌رو که هیدگر می‌خواست از تفکر متافیزیکی غرب که به‌زعم خودش، تنها به «موجود» می‌اندیشد و از حقیقت «وجود» غافل مانده، فراگذرد و دریدا نیز می‌خواست به ورای «حضور» متافیزیکی مندرج در ساختار فلسفه غرب راه جوید به غیر از این بنیان مشترک، دریدا در بسیاری از آرای خود وام‌دار هیدگر است. مطلب حاضر با توجه به این مسئله به مقایسه اندیشه‌های این دو فیلسوف می‌پردازد و می‌کوشد آنها را برای خواننده عادی روشن‌تر سازد.

از طریقت هیدگر گاهی تعبیر به تفکر پست‌متافیزیک رفته است و اندیشه پست‌مدرن را می‌توان نامی برای تفکر دریدا دانست. هر چند که هر دو متفکر ممکن است چندان از این عناوین راضی نباشند ولی آنچه مهم است نه بر چسب‌ها و عنوان‌ها که محتوای آنهاست. هدف این نوشته کوتاه اشاره‌ای است به نسبت بین تفکر پست‌متافیزیک و اندیشه پست‌مدرن. پرسش راهنمای این نوشته آن است که اندیشه پست‌مدرن (که متاخر از تفکر پست‌متافیزیک است) چه دینی نسبت به تفکر پست‌متافیزیک دارد و آیا آنچه را از آن فرا گرفته است در همان مسیر اصلی بسط داده یا راهی متفاوت برگزیده است؟ البته پرسش‌های بسیار دیگری نیز مطرح است از جمله آنکه آیا خوانش پست‌مدرن از تفکر پست‌متافیزیک را می‌توان خوانشی قابل اعتماد و قابل دفاع دانست؟ 

برای پاسخ به این پرسش‌ها لازم است نیم‌نگاهی به هر دو تفکر بیندازیم. هیدگر در برخی از کارهای دوره متاخر خود از غلبه بر متافیزیک سخن می‌گوید و مراد از آن را تفکر در خود وجود اعلام می‌کند. هیدگر تاریخ متافیزیک را تاریخ غفلت از وجود می‌داند. به‌نظر او در طول تاریخ متافیزیک وجود مورد فراموشی قرار گرفته و این غفلت و فراموشی رو به فزونی داشته به‌طوری که در دوره جدید بشر خود را به‌عنوان سوژه، مدار و محور همه‌چیز قرار داده است. هیدگر تفکر اصیل را تفکر به‌خود وجود و بازگشت به‌ آن (خود وجود) می‌داند؛ از این‌رو، کارهای هیدگر را می‌توان تلاشی مستمر در راه بازگشت به‌ خود وجود دانست. به همین جهت او به نقادی اساسی‌ترین مفاهیم متافیزیک غربی از قبیل وجود، جوهر، حضور، اساس، حقیقت، انسان و... پرداخته است. در اینجا به اجمال به ذکر جنبه‌هایی از نقادی او نسبت به برخی از این مفاهیم خواهیم پرداخت و سپس همین موارد را در اندیشه پست‌مدرن (دریدا) پیگیری و با یکدیگر مقایسه خواهیم کرد.

هیدگر در طرح اولیه خود از وجود و زمان، مفهوم «De-struction» را به معنای تفکیک و تخریب به کار می‌برد. این مفهوم را هیدگر عنوان بخش دوم وجود و زمان قرار داده بود که هرگز منتشر نشد. اما همه تلاش هیدگر را می‌توان تفکیک و تخریب‌بنیان‌های متا‌فیزیکی اندیشه غربی دانست. تفکیک و تخریب تاریخ هستی‌شناسی به معنای آشکارکردن تاریخی‌بودن مفاهیم و تصوراتی است که در طول تاریخ شکل گرفته و غالباً بدون تأمل پذیرفته و حتی بدیهی انگاشته می‌شود. هیدگر می‌خواهد نشان دهد که این بدیهی‌ترین مفاهیم، حاصل تلقی خاصی از وجود و وجود موجودات است و آنها را می‌توان کنار گذاشت و می‌توان از هستی دریافت یا دریافت‌های دیگری داشت. هدف تفکیک و تخریب تاریخ هستی‌شناسی نشان‌دادن نسبیت، تاریخی‌بودن و محدودیت مفاهیمی است که به واسطه تفکر متفکران بزرگ و دریافت آنها از وجود، شکل گرفته اما بعداً قرص و محکم شده و حتی بدیهی انگاشته شده است. از مهم‌ترین این دریافت‌ها، دریافت متافیزیکی از خود وجود است. وجود (هستی) را یونانیان (افلاطون، ارسطو) با حضور و ظهور یکی گرفته‌اند. وجود یعنی حضور؛ آنجا که هستی هست حضور هم هست و هر حضوری نیز با مرتبه‌ای از ظهور همراه است.

با برابردانستن وجود و حضور، غیاب به حاشیه رانده می‌شود، و هیچ انگاشته می‌شود و وجود به موجود و آنچه هست بدل می‌شود و همین امر منتج به ظاهربینی (موجودبینی) می‌شود که یکی از مهم‌ترین نتایج آن، تلقی متافیزیکی از انسان به‌عنوان حیوان ناطق در فلسفه‌های سنتی و جوهر اندیشنده یا سوژه در فلسفه‌های مدرن است. وقتی حضور اصیل دانسته می‌شود همه‌چیز در پرتو یک ساحت از ساحات زمان یعنی حال، به تصور درمی‌آید و به همین جهت است که در اندیشه متافیزیکی، فعلیت بر قوه (امکان) ارجحیت می‌یابد و اکنون برآینده مقدم دانسته می‌شود و امکان و آینده نیست انگاشته می‌شود.تاثیر نقد هیدگر بر اصالت حضور را به بهترین وجه می‌توان در شیوه تفسیر آثار فیلسوفان و شاعران توسط او، یافت. هیدگر در تفاسیر خویش می‌خواهد نه آنچه را در متن گفته و حاضر شده است که آنچه را در آنچه گفته شده پنهان مانده و پوشیده شده است، دریابد. بدین ترتیب هیدگر به غیابی که از آن غفلت می‌شود توجه می‌کند و به همین جهت است که تفسیر یا خوانش او از فیلسوفان و شاعران با همه تفاسیر متعارف کاملاً متفاوت است.

دریدا بی‌تردید در طرح متافیزیک حضور، ملهم از هیدگر است. دریدا مفاهیم متافیزیکی جوهر، سوژه، شخصیت و نیز تقدم گفتار بر نوشتار در سنت افلاطونی را حاصل متافیزیک حضور می‌داند. متافیزیک حضور موجب ایجاد دو قطبی‌های فراوانی از قبیل حضور/ غیاب، جوهر /عرض، معقول / محسوس، خیر /شر و گفتار /نوشتار شده و از این دوگانه‌ها همواره اولی برتر و اصیل و دومی فروتر و فرعی دانسته شده است. از مهم‌ترین توابع متافیزیک حضور به‌نظر دریدا قول به حضور، معانی در واژگان و طلب تعریف کامل برای همه‌چیز و ایده‌آل داشتن واژه‌هایی است که معنای مشخص داشته باشند و لذا واجد هیچ‌گونه ابهام و ایهامی نباشند. به همین جهت در متافیزیک همواره یک تفسیر به‌عنوان بهترین و کامل‌ترین تفسیر از هر متن مفروض دانسته می‌شود که باید بدان رسید.

بنابراین متافیزیک حضور، راه را بر تنوع تفاسیر و تکثر برداشت‌ها می‌بندد.  نقد هیدگر از تلقی دوره جدید از انسان به‌عنوان سوژه نیز پیشگام نقد سوژه در اندیشه پست‌مدرن است. هیدگر با تحلیل فلسفی دقیقی نشان می‌دهد که نمی‌توان آدمی را جوهری اندیشنده دانست- چنان‌که دکارت تصور می‌کرد- زیرا آدمی شیء نیست؛ لذا هستی او را نمی‌توان صرفاً با آنچه هست یا بر او رفته است (واقع‌بودگی) تعریف کرد. آدمی اساساً قابل تعریف نیست. او علاوه بر هر آنچه هست و مقدم بر آن توانایی بر بودن (امکان) است. آدمی بر خلاف موجودات دردسترس و دم‌دست، وجودی است باز و منفتح که به همین جهت چیزها بر او آشکار می‌شوند و او می‌گذارد اشیاء بر او آشکار شوند. بنابراین آدمی نه چیز یا شیء که نسبتی است با وجود؛ آنجای وجود است؛ آنجایی است که وجود در آنجا ظهور می‌کند. منطقه باز وجود است.

در اندیشه پست‌مدرن نیز تلقی از آدمی به‌عنوان سوژه، مورد نقد قرار می‌گیرد و اصالت و محوریت آن نفی می‌شود؛ اما نفی محوریت سوژه و نفی خود سوژه در مقام فاعل شناسایی که از روی آگاهی سخن می‌گوید و معانی را باید به نیات او نسبت داد، با مرتبط‌گرداندن آن با وجود و سخن (اصیل) او را سخن وجود دانستن همراه نیست زیرا در اندیشه پست‌مدرن، آدمی را به وجود مرتبط و منتسب‌کردن صورتی دیگر از متافیزیک حضور دانسته می‌شود. در صورتی این نقد بر اندیشه پست‌متا‌فیزیک وارد می‌بود که در آن، اندیشه وجود همان حضور و ظهور دانسته می‌شد، در حالی‌که در اندیشه پست‌متافیزیک، وجود علاوه بر آنکه واجد ظهور است، «غایب ز میانه» نیز هست و حتی غیاب و پنهانی آن مقدم بر ظهور و حضور آن است و همه ظهور‌های آن حاصل از پنهانی به پیدایی آمدن آن است.

بی‌توجهی به همین امر، متافیزیک رسمی غربی را به سوی توجه روزافزون به ظهور و غفلت از غیاب رانده است. به‌نظر می‌رسد اندیشه پست‌مدرن گرچه راه را بر تفاسیر متعدد می‌گشاید و افق معنایی وسیعی را در برابر خواننده متن قرار می‌دهد، لیکن به تکثر صرف دچار می‌شود و ناچار به پذیرش عدم‌رجحان بین تفاسیر متعدد و متکثر و بی‌تفاوتی و هم‌سطح‌بودن همه برداشت‌ها می‌شود، مشکلی که در تفکر پست‌متافیزیک وجود ندارد زیرا در آنجا، قرب و بعد از وجود یا توجه و غفلت از آن را می‌توان ملاک تشخیص تفاسیر قرار داد. البته این بدان معنا نیست که این ملاک ملاکی عقلی و یا عینی است و می‌توان آن را به‌طور مکانیکی مانند استانداردی که برای تعیین کیفیت کالایی به کار می‌برند، به کار بست بلکه خود این ملاک با رهیافتی هرمنوتیکی دریافت می‌شود.

از دیگر نکاتی که توجه به آن می‌تواند نسبت بین تفکر پست‌متافیزیک و اندیشه پست‌مدرن را روشن‌تر کند، مسئله حقیقت است؛ می‌دانیم که حقیقت همواره در سنت متافیزیکی مطابقت (بین ذهن و عین) دانسته شده است. پس از آنکه نیچه مفهوم متافیزیکی حقیقت را به‌شدت مورد حمله قرارداد و آن ‌را لشکری از مجاز‌ها و استعاره‌ها خواند و چیزی بیش از چشم‌انداز‌ها ندانست و لذا حقیقت را فسون و فسانه نامید، هیدگر به تحلیل مفهوم متافیزیکی حقیقت پرداخت تا محدودیت‌ها، پیش‌فرض‌ها و نتایج تلقی متا‌فیزیکی از حقیقت را نشان دهد و راهی را به معنای دیگری از حقیقت بگشاید که به ‌نظر او در طول بیش از
 2هزارو500 سال تفکر متافیزیکی پوشیده مانده است.

هیدگر با الهام از متفکران بزرگ یونان پیش از سقراط، حقیقت را نامستوری (aletheia) دانست. حقیقت نه امری ذهنی و نه شیء خارجی و نه مطابقت بین آن دو که آشکارشدن امر پنهان و ازپرده‌ به در آمدن آنچه مخفی و نهان است، است. هیدگر شرایط امکان از پرده به در آمدن امر پنهان را می‌کاود و نشان می‌دهد که از آنجا که هستی آدمی هستی باز و مفتوحی است و او در ناحیه باز وجود تقرر دارد، موجودات و خود هستی بر او آشکار می‌شوند و او می‌گذارد آنها آشکار شوند و به آنها تسلیم می‌شود.

حقیقت در نسبتی بین آدمی و هستی متحقق می‌شود؛ بنابراین حقیقت امری در دسترس نیست؛ ما بدان احاطه نداریم؛ فراتر از ماست اما نه چونان شیء ثابت، حقیقت فقط بر ما آشکار می‌شود و پنهان می‌شود. در مورد مسئله حقیقت به‌نظر می‌رسد اندیشه پست‌مدرن بیشتر وام‌دار نیچه است تا هیدگر زیرا چنان‌که ملاحظه شد وجود که محور همه تأملات هیدگر است در اندیشه پست‌مدرن مورد توجه قرار نمی‌گیرد و لذا حقیقت نیز در نسبت با وجود مطرح نمی‌شود. با همه این احوال چنان‌که دریدا نیز مکرراً- به‌ویژه در مصاحبه‌ای تحت عنوان مواضع- یادآور شده است، اندیشه او از جوانب بسیار مدیون تفکر هیدگر است. 

اما آنچه برای خواننده ایرانی تفکرات غربی- اعم از مدرن و پست‌مدرن و پست‌متافیزیک- حائز اهمیت است، خوانش همه آنهاست از سر طلب دانستن، مشارکت در اساسی‌ترین مباحث فلسفی عصر، عرضه مشکلات و معضلات فکری خود بر اندیشه‌های دیگر و نهایتاً نیل به مرتبه بالای همزبانی و هم‌سخنی با متفکران که ورای هر رد و قبول و نفی و اثبات قرارمی‌گیرد. چنین خوانشی می‌تواند خودآگاهی تاریخی ما را افزایش دهد. نکاتی که در جهت مقایسه تفکر پست‌متافیزیک و اندیشه پست‌مدرن ذکر شد تنها مشتی از خروار است که البته به اجمال و حتی به‌صورت خام و گذرا مطرح شد.

کد خبر 68949

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز