دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۷ - ۰۸:۰۶
۰ نفر

ترجمه - علی احمدی: در گذشته‌های دور، بازیگرانی همچون آل پاچینو و رابرت دنیرو، می‌توانستند پرده سینما را به آتش بکشند.

 فیلم‌هایی مثل «پدرخوانده»، «بعدازظهر سگی»، «خیابان‌های پایین شهر»،«راننده تاکسی»،«سرپیکو» و «گاو خشمگین» واقعا مسحور کننده بودند.

آن روزها، سال‌های طلایی سینمای آمریکا بود و فضا به قدری مملو از انرژی بود که یک فیلم پلیسی ساده در نیویورک، حتی بدون حضور این دو بازیگر، می‌توانست شاهکاری همچون « ارتباط فرانسوی» از آب دربیاید.

اما در روزگار ما، حتی با حضور ستارگانی همچون پاچینو و د نیرو، چیزی بیشتر از فیلم «قتل موجه» نصیبمان نمی‌شود؛ یک فیلم پلیسی نیویورکی که در حد و اندازه‌های فیلم‌های  درجه دوم  از آب درآمده. واقعا بهت‌آور است که این دو بازیگر، تا چه اندازه جذبه و تمرکزشان را از دست داده‌اند، اما به هر حال،‌خود فیلم آنقدرها هم بد نیست (البته اگر زیاد به افت بازیگری این دو نفر فکر نکنید).

ترک (دنیرو) و روستر(پاچینو) دو بازرس مسن هستند که معتقدند بازنشستگی، یعنی مرگ
زود هنگام. آنها همچنان دست به اسلحه خوبی دارند و به علاوه این دو در تمرینات، همچنان حریف همکار‌های تازه نفسی مثل پرز و رایلی (با بازی جان لگیزمو و دانی والبرگ) می‌شوند. به علاوه ترک از کلنجار رفتن با اسپایدر که صاحب باشگاه محلی هارلم است، لذت می‌برد( نقش این صاحب باشگاه را 50سنت   بازی می‌کند که لابد با این فیلم، دیگر توهم بازیگر شدن را پیدا کرده است.)

چیزی که کارگردان فیلم، جان اونت با ساختن این فیلم در پی آن است، همان چیزی است که تمام فیلم‌های دیگر با محوریت موضوع «پلیس‌های پیشکسوت» در پی آنند؛ نشان دادن اضمحلال تدریجی روح یک انسان درستکار در جریان سال‌های طولانی سر و کله زدن با جنایت و قتل و شقاوت‌های بی‌مجازات. در این مرحله از فعالیت، زندگی پیچیده می‌شود و همه چیز به قدری خاکستری است که مرز میان خوبی و بدی، به باریکی یک مو می‌شود. طوری که تنها چیزی که برای پلیس باقی می‌ماند، میل به برنده شدن در بازی کشف جنایت( به هر قیمتی) است و نه برقراری قانون و عدالت.

راه حل این مسئله، خیلی سریع و به شیوه‌ای قابل پیش‌بینی، در فیلم بیان می‌شود؛ آنجا که ترک و روستر درگیر پرونده قتل بی‌رحمانه یک دختربچه می‌شوند، ولی قاتل به خاطر یک شهادت اشتباه،‌ از محکومیت نجات می‌یابد. ترک هم که حسابی از این بابت عصبانی است، اسلحه‌ای نزد قاتل دختر جاسازی می‌کند و با صحنه‌سازی، موفق می‌شود او را به زندان بیندازد. روستر از این مسئله خبر دارد، اما چیزی نمی‌گوید. این گونه است که ملاک‌ها و معیارهای اخلاقی کم‌کم به هم می‌ریزد؛ وقتی کار اشتباهی را برای رسیدن به هدف درست انجام می‌دهی.

اما حالا، قاتلی زنجیره‌ای پیدا شده که خودسرانه عدالت را اجرا می‌کند. کسی پیدا شده که قوادها و متجاوزان و کودک‌آزارانی که توانسته‌اند از محکومیت خلاصی یابند را به قتل می‌رساند. [فکر کردی حالا که در دادگاه محکوم نشدی، خلاص شدی؟ حالا از دست من چطور خلاص می‌شوی؟ هه هه، بنگ بنگ!]

بعد هم قاتل مربوطه، اشعار مزخرفی روی مقتولین (و حتی یک بار در داخل بدن یکی از آنها) به جا می‌گذارد که مثلا بناست یادآور اشعاری باشد که دیوید برکوویتز(قاتل زنجیره‌ای دهه 70آمریکا) به کار می‌برده. [ با مضامینی همچون پر شدن چاله‌های نیویورک از گنداب و ادرار و...]

نکته قابل توجه فیلمنامه، این است که کلا هیچ رمز و رازی در داستان وجود ندارد. ما به عینه می‌بینیم که ترک در یک نوار ویدئویی، نحوه سلاخی کردن‌هایش را توضیح می‌دهد و ماموران امور داخلی پلیس هم مشغول تماشای این فیلم هستند. کارگردان، در میان این اعترافات، برش‌ها و نماهایی می‌گنجاند تا در نهایت ما مثلا غافلگیر‌ شویم و  ببینیم که ای دل غافل، مامور بازجویی و رسیدگی به این مسئله نیز خود ترک است و در نهایت پلیس بد، خودش دارد خود را بازجویی می‌کند.

خب البته غافلگیری در این‌ نوع فیلم‌ها جزو واجبات است، اما متاسفانه در این مورد خاص ما اصلا غافلگیر نمی‌شویم. خلاصه اینکه اگر هوس دیدار مجدد آل پاچینو و دنیرو را کرده‌اید، بهتر است بروید دوباره قسمت دوم «پدرخوانده» را ببینید. اما اگر می‌خواهید لحظات ملال‌آوری را در تماشای پلیس‌های سالخورده نیویورکی بگذرانید و درباره فرسودگی استعداد و قدرت بازیگران بزرگ تأمل کنید، می‌توانید به تماشای «قتل موجه» بنشینید.

واشنگتن پست – 30 سپتامبر 2008 

کد خبر 65026

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز