سه‌شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷ - ۰۵:۵۴
۰ نفر

جلیل صفربیگی: ای عشق بیا که سینه‌هامان شد چاک «این النبأالعظیم؟» گشتیم هلاک

چشمی که تو را ندیده باشد کور است
خون شد دل ما، «متی ترانا و نریک»

در تاک مگر شراب پنهان نشده؟
در غنچه مگر گلاب پنهان نشده؟
ای بی‌خبران که منکر صبح شدید
در شب مگر آفتاب پنهان نشده؟

یک عمر تو زخم‌های ما را بستی
هر روز کشیدی به سر ما دستی
شعبان که به نیمه می‌رسد آقا جان!
ما تازه به یادمان می‌آید هستی

هم چاه سر راه تو باید بکنیم
هم اینکه از انتظار تو دم بزنیم
این نامه ی چندم است که می‌خوانی؟
داریم رکورد کوفه را می‌شکنیم

هر چند که خسته‌ایم از این حال نیا!
شرمنده! اگر ندارد اشکال نیا!
ما خط تمام نامه‌هامان کوفی است
آقای گلم!زبان من لال نیا!

سر تاسر جان ما پر از تب نشده
چون جام جنون ما لبالب نشده
ما منتظریم ماه کامل بشود
دور قمری چهارده شب نشده

آقا تو که خوب می‌توانی ما را
از این همه غربت برهانی ما را
لای کلمات ندبه پنهان شده ایم
تا اینکه بیایی و بخوانی ما را

این ماه که چون چراغ تو می‌سوزد
عمری است که در فراق تو می‌سوزد
خورشید که هر روز تو را می‌بیند
در آتش اشتیاق تو می‌سوزد

ای اصل امید! بیم‌ها را دریاب
بابای همه! یتیم‌ها را دریاب
هر چند خدا خودش کریم است آقا!
لطفی کن و یاکریم‌ها را دریاب!

یک روز به یک اشاره بر می‌گردند
با دامنی از ستاره بر می‌گردند
روزی که ورق به نفع حق برگردد
اولاد علی دوباره بر می‌گردند

نه شرم و حیا نه عار داریم از تو
اما گله بی‌شمار داریم از تو
ما منتظر تو نیستیم آقا جان!
تنها همه انتظار داریم از تو

هر چند که بیمار تو هستیم همه
دیوانه ی دیدار تو هستیم همه
بین خودمان بماند آقا عمری است
انگار طلبکار تو هستیم همه!

بر سینه اگر زدیم سنگت آقا!
هستیم اگر گوش به زنگت آقا!
با این همه نیرنگ و ریا می‌ترسم
یک روز بیاییم به جنگت آقا!

شد بسته در هر دو جهان از بس که...
خشکید زمین و آسمان از بس که...
بد نیست اگر کمی خجالت بکشیم
خون شد دل صاحب الزمان از بس که...

هر روز به ما اگر که سر هم بزنی...
بر ریشه ی خواب ما تبر هم بزنی...
آقا تو که خوب می‌شناسی ما را
زنگ در خانه را اگر هم بزنی...

از شنبه درون خود تلنبار شدیم
تا آخر پنجشنبه تکرار شدیم
خیر سرمان منتظر دیداریم
جمعه شد و لنگ ظهر بیدار شدیم

درسی که مرور می‌کنی عاشوراست
هر جا که عبور می‌کنی عاشوراست
ای وارث زخم‌های هفتاد و دو تن
روزی که ظهور می‌کنی عاشوراست

تا عشق پر از حضور در ما نشود
یک مرتبه نفخ صور در ما نشود
به معنی انتظار نایل نشویم
تا کرب و بلا مرور در ما نشود

از مزرعه‌های کوچک بعضی‌ها
برچیده شود مترسک بعضی‌ها
آقا خودمانیم چه کیفی دارد
وقتی بزنی به برجک بعضی‌ها

با آمدنت دل مرا دریا کن
این سوخته را جزیره ی خضرا کن
آقا تو مگر نه اینکه دنبال منی؟
من گمشده‌ام بیا مرا پیدا کن

گفتند که تک سوارمان در راه است
از اول صبح چشممان بر راه است
از یازدهم دوازده قرن گذشت
تا ساعت تو چقدر دیگر راه است؟

انگار نمی‌رسد به دریا جاده
در خویش زده همیشه در‌جا جاده
آقا نکند دیر شود آمدنت
من روی تو شرط بسته‌ام با جاده

ابری است هوا و بوی بارانی نیست
این عصر گرفته را که پایانی نیست
داریم همه فال تو را می‌گیریم
عکس تو درون هیچ فنجانی نیست

نه عین نه شین نه قاف می‌داند عشق
جز تو سخنی به لب نمی‌راند عشق
آواره ی کوه و دشت و صحرا هر روز
پشت سر تو نماز می‌خواند عشق

تا کی همه جا بدون تو غم بخوریم
پس کی تو می‌آیی آب زمزم بخوریم؟
این جمعه خدا کند بیایی آقا
یک نان و پنیر ساده با هم بخوریم

این مرد که در ره است باید اورا...
می ترسم اگر سرزده‌ آید اورا...
از هر که سراغ او گرفتم دیدم
در شهر کسی نمی‌شناسد او را

عمری است به‌دنبال جوابی دیگر
هر روز کشیده‌ام عذابی دیگر
هر شب به هوای دیدنت از خوابی
آسیمه دویده‌ام به خوابی دیگر

هر کس که هوای دوسـت در سر دارد
شمشیر نه!  قلب خویش را بردارد
در سنت شیعه نیست حتی به نماز
که دست به روی دست خود بگذارد

کد خبر 63507

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز