یکشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۱۸:۱۸
۰ نفر

نگاه به زن نوشته سید مجتبی حسینی، پنجشنبه فیروزه‌ای اثر سارا عرفانی، مجموعه داستان‌های «آخرین خنیاگر» نوشته «اُ. هنری» با ترجمه‌ علی فامیان و دموکراسی یا دموقراضه در پله نهم نوشته سید مهدی شجاعی از تازه‌ترین عناوین تجدید چاپ شده در انتشارات کتاب نیستان است.

کتاب نیستان

به گزارش همشهری آنلاین، «نگاه به زن»   حاوی دو نوشتار مجزا با عنوان «نگاه به زن» و «تنها پیامبر زن» است. این دو نوشتار بازنویسی دو سخنرانی از سید مجتبی حسینی، اسلام‌شناس معاصر است که اولی در سال ۱۳۷۸ در دانشگاه صنعتی شریف و دومی در همان سال در شیراز انجام گردیده است. در نوشتار نخست به بهانه میلاد بانوی آفرینش، حضرت زهرا سلام الله علیها، نگاه پیامبر گرامی اسلام و پیشوایان معصوم به زنان مورد بحث قرار می‌گیرد و تجلیل بی‌نظیر رسول مهر و امید که دخت خویش را «ام ابیها» می‌خواند، واکاوی می شود. در ادامه نگاه دو طیف از داعیه‌داران تدین مورد انتقاد قرار گرفته که یکی مبتنی بر «افراط سنتی» است و مبنای توجیه دینی هم ندارد و دیگری «تفریط ضد سنتی» است. آن‌هایی هم که داعیه تدین نداشته‌اند، از زوایای ظاهرفریبانه‌ای با مسأله برخورد کرده‌اند. در نتیجه کمتر کسی نگاه مستقل دین به زن را مورد تأمل قرار داده است. در ادامه بحث، زوایای مختلف این نگاه باز شده و به خواننده ارائه می‌شود. نوشتار دوم بهانه‌ای است تا با ذکر نام حضرت زینب سلام الله علیها، جلوه‌هایی متفاوت از منشور روح علوی و فاطمی آن بزرگوار بر خواننده تابیده شود. در ادامه به این نکته توجه داده شده که چرا خداوند بار سنگین پیام‌رسانی واقعه عاشورا را بر عهده ایشان گذاشته است و این، وجه تسمیه کتاب است. زینب اولین پیامبر زن نامیده شده؛ نه این‌که شریعت جدید آورده باشد، بلکه حضرتش پیام عاشورا را که خلاصه و روح پیام ادیان است، به مردم رسانده است.

تجدید چاپ چند اثر در انتشارات کتاب نیستان

  • پنجشنبه فیروزه‌ای

چاپ نهم رمان پنجشنبه فیروزه ای اثر دیگری از انتشارات کتاب نیستان نوشته سارا عرفانی است که به تازگی روانه بازار نشر شده است.

«پنجشنبه فیروزه‌ای» با یک داستان سریع و سرضرب آغاز می­شود. با روایتی از یک دانشجو که مخاطب می­تواند به سادگی با آن هم‌ذات پنداری کند؛ دانشجویی که اهل ادا در آوردن نیست. اما رمان پس از این پیش درآمد وارد رابطه ظریف چند دختر دانشجو می­شود که برای زیارت به مشهد مقدس وارد شده­اند. شاید اوج رفتار عرفانی در نگارش این رمان و رو در رو قرار دادن سبک­های مختلف زیستی در رمان را بتوان در این بخش رمان جستجو کرد. عرفانی با زیرکی و در عین حال رعایت جنبه های مختلف عفاف، مخاطب را به درون تو در توی ذهن دختران جوان دانشجویی می­برد که  در این سفر همراهند.

توصیف دقیق پوشش، چهره و حتی شرح لحن آنها در کنار دیالوگ­‌های به کار رفته توسط آنها و نیز شیوه ری­اکشن­های جسمی آنها در بیان برخی جملات و عکس العمل نشان دادن به آنها یکی از نقاط قوت وی در ترسیم شخصیت­های این رمان است. با این حال او در کنار این چنین ابتکاراتی، به ترسیمی ظریف و زیبا از اندیشه و نگاه و زندگی مؤمنانه از زاویه یک دختر جوان در بستر رویدادهایی که داستان پیش پای او می­گذارد دست یافته است.

«پنجشنبه فیروزه‌­ای» از حیث بیان رویدادهای داستانی اثری به شدت امروزی است. به عبارت ساده­‌تر این رمان در زمره آثار آپارتمانی و لوکس و شبه روشنفکرانه است و نه آثاری که به تمامی در مسجد و مکان­های مذهبی می­گذرد. ساختار روایت دینی این رمان شکل گرفته در ساختارهای عادی و روزمره و قابل دسترسی زندگی امروزین همه ماست و همین مسئله است که این داستان را برای خواندن و پی گرفتن قابل تأمل می­کند.

در بخشی از رمان می­‌خوانیم:

یکی از دخترها به طرفش آمد و گفت: «صبر کن!» جلوتر آمد. به جزوه‌ای که دستش بود اشاره کرد و گفت: «بابا چقدر همه چی رو می‌نویسی! هرچی نگاه کردم دیدم کم مونده سرفه‌های استادم بنویسی.» خندید.

پسر هم خندید. نفس عمیقی کشید و گذاشت بوی گرم و شیرین ادکلن تمام ریه‌اش را پر کند. گفت: «مگه یادت نیست؟ جلسه اول گفت توی امتحان از حرفای کلاس سؤال می‌ده.»

دختر گره‌ای به ابروهای پیوسته‌ش انداخت و گفت: «اتفاقاً همین خیلی منو ترسوند. برای همین گفتم جزوه تو رو امانت بگیرم کپی کنم، اگه اجازه می‌دی البته. بچه‌ها گفتن جزوه‌هات از بقیه کامل‌تره.»

پسر چند لحظه مردد ماند.

دختر بی‌معطلی گفت: «نگران نباش! امانت دار خوبی هستم.» سر کج کرد و منتظر ماند. چند بار پلک زد و نگاهش کرد. گفت: «تازه می‌خواستم بگم برای جلسات قبلی رو هم بیاری ازت بگیرم.»

دختر دیگری چند ردیف جلوتر بند کیفش را روی شانه انداخت و وقتی داشت از کلاس بیرون می‌رفت، برایش دست تکان داد. پسر هم دست تکان داد. ورق‌ها را مرتب کرد و جلو دختر گرفت که همچنان لبخند شیطنت آمیزی به لب داشت. گفت: «باشه، بگیر!» دختر که فاتحانه ورقه‌ها را در کوله پشتی می‌گذاشت گفت: «ممنونم! کپی می‌کنم فردا می‌آرم. اگه توام لطف کنی بقیه‌شو بیاری خیلی عالی می‌شه.»

ـ باشه. می‌آرم…

پسری که تا آن موقع کنارش نشسته بود بلند شد. با چشم به کوله او اشاره کرد و گفت: «اونم بی‌زحمت کپی کن فردا بیار. یادت نره.»

ـ یادم نمی‌ره. برو خوش باش!

بعد نفس عمیقی کشید و به دختر گفت: «پس بوی ادکلن تو بود که از اول ساعت، تمام کلاس رو برداشته بود. درسته؟ الان که اومدی نزدیکم متوجه شدم.»

ابروهای پیوسته دختر در هم رفت و یک قدم عقب گذاشت. گفت: «ببخشید… اذیتت کرد؟»

ـ اصلاً! … اتفاقاً خیلی عالی بود. می‌شه گفت دیوانه کننده بود. معلومه فیک نیست. حتماً کلی به خاطرش پیاده شدی! ولی معلومه خوش سلیقه‌ای. آفرین!

ـ لطف داری. اگه زنونه نبود می‌گفتم قابل نداره.

تجدید چاپ چند اثر در انتشارات کتاب نیستان

  • آخرین خنیاگر به چاپ سوم رسید

از سقراط روایت شده که: زندگی تجربه نشده، ارزش زیستن ندارد. خواندن داستان در ساده‌ترین برداشتی که می‌توان از آن داشت، بهره‌مند شدن و مشارکت در تجربه دیگران است؛ تجربیاتی که اگرچه به صورت غیرمستقیم بدست آمده‌اند اما به دلیل شکل ارائه در مدیوم داستان از غنا و تاثیرگذاری بسیاری برخوردارند. در میان اشکال گوناگون داستان‌گویی، داستان کوتاه یکی از پرطرفدارترین‌هاست؛ بخصوص در جهان امروز که مشغله‌های مختلف زندگی از فرصت مطالعه مردم کاسته و کوتاه بودن داستان با این زمان‌های اندک بیشتر در تناسب است. داستان کوتاه از بدو تولد تاکنون فراز و فرودهای بسیاری را پشت سر گذاشته و سبک‌های مختلفی داشته است. از داستان‌های کوتاه‌ ماجرا محوری که می‌توان سر میز صبحانه ماجرایشان را از ابتدا تا انتها تعریف کرد، یا داستان‌های شخصیت‌محوری که اتفاق‌ها درون آدم‌ها رخ می‌دهند و نمی‌توان آن‌ها را به شکل معمول برای دیگران تعریف کرد و… داستان کوتاه گونه‌ای از ادبیات داستانی است که نسبت به رمان یا داستان بلند حجم بسیار کم‌تری دارد و نویسنده در آن برشی از زندگی یا حوادث را می‌نویسد درحالی‌که در داستان بلند یا رمان، نویسنده به جنبه‌های مختلف زندگی یک یا چند شخصیت می‌پردازد و دستش برای استفاده از کلمات باز است. به همین دلیل ایجاز در داستان کوتاه مهم است و نویسنده نباید به موارد حاشیه‌ای بپردازد. مجموعه داستان های «آخرین خنیاگر» نوشته نویسنده شناخته شده آمریکایی «اُ. هنری» با ترجمه‌ای از علی فامیان، توسط انتشارات نیستان منتشر شده است. ویلیام سیدنی پورتر، ‌ معروف به اُ. هنری، نویسنده امریکایی در ۱۱ سپتامبر ۱۸۶۲ میلادی دیده به جهان گشود. این نویسنده در طول عمر خود بیش از ۴۰۰ داستان کوتاه به رشته تحریر در آورد. این کتاب مشتمل بر ۲۳ داستان گردآوری شده از میان آثار این نویسنده است. تلاش این مترجم انتخاب داستان‌هایی بوده که با مضامین «زندگی شهری»، ‌ «زندگی در غرب»، «طنز آمریکایی» و… به رشته تحریر در آمده‌اند.

اولین مجموعه داستان‌های کوتاه اُ. هنری مجموعه «چهار میلیون» با نام اصلی «The Four Million» در  ۱۸۹۹منتشر شد که از مشهورترین مجموعه داستان‌های او به شمار می‌آید و در آن، مقصود از چهار میلیون نفر، مردم ساکن شهر نیویورک در پنجاه سال پیش است. وی در ادبیات آمریکا نوعی از داستان کوتاه را به وجود آورد که در آن‌ها گره‌ها و دسیسه‌ها در پایان داستان به طرزی غافلگیرانه و غیرمنتظره گشوده می‌شوند. این نویسنده در سال ۱۹۱۰ از بیماری سل در بیمارستان درگذشت.

عنوان تعدادی از ۲۳ داستان گردآوری شده از این نویسنده شامل: «ذهن و آسمان‌خراش، استاد بشر دوست ریاضیات، قانون ناکارآمد، خانه‌ها و ساکنانش حاکم مردم، عرضه و تقاضا، پلیس و سرود، شاهدخت و شیرکوهی، قلب‌ها و دست‌ها، سیب اسرار آمیز، پس از بیست سال» می‌باشد.

فامیان پیش از این کتاب «نان زنان افسونگر» از این نویسنده را به فارسی ترجمه کرده است.

کتاب با «تنها خود زندگینامه اُ. هنری» شروع می‌شود که در ادامه بخش از آن را می‌خوانیم:

در خود زندگی نامه‌ای که این مرد کم‌حرف و تودار به جا مانده است به راز انتخاب این اسم پی می‌بریم. واقعیت این است که این خود زندگینامه در میان انبوه برگه‌ها و پرونده‌های روزنامه نیویورک تایمز خاک می‌خورده، بی‌آن‌که مورد توجه قرار بگیرد و بازخوانی شود… اُ. هنری در تمام دوران فعالیتش فقط یک‌بار مصاحبه کرد و در آن مصاحبه با لحنی کم و بیش تحقیرآمیز به شرح و توصیف خود، زندگی و آثارش پرداخت…

در بخشی از داستان قلب‌ها و دست‌ها می‌خوانی:

دست راستش را بالا برد و دستبند نمایان شد. کم‌کم شادی از چهره زن محو شد و هراس و گیجی جای آن را گرفت. گونه‌ها و لب‌هایش نشان می‌داد که ترسیده است. ایستن که خندان و سرحال بود می‌خواست دوباره چیزی بگوید که همراهش مانع شد. مرد افسرده زیرچشمی و با زیرکی دختر را می‌پایید. لحظه‌ای بعد گفت: عذر می‌خوام دوشیزه، می‌بینم که شما با کلانتر اینجا آشنایید، اگه ازش بخواهید که سفارش من رو بکنه، خب اوضاع خیلی بهتر می‌شه. این آقا داره من رو می بره زندان «لیون ورث». هفت سال حبس به جرم جعل اسناد. دختر با تعجب آه عمیقی کشید و گفت: آه، پس شغلتون اینه! کلانتر! ایستن با آرامش گفت: دوشیزه فرچایلد عزیز. خب من باید شغلی دست و پا می‌کردم. پول خیلی شیرینه و باعث می‌شه آدم تو واشنگتن سری تو سرا در بیاره. من آگهی این شغل رو در غرب دیدم، اما خب کلانتر شدن، سفیر شدن که نیست! دختر با لحنی صمیمی گفت: سفیر شدن که چیزی نیست. از اولش چیزی نبوده، باید اینو بدونید. که این‌طور… پس حالا شما یکی از قهرمانان پر جنب‌وجوش غرب هستید که سوار بر اسب تیراندازی می‌کنه و به استقبال خطر می‌ره. این با زندگی در واشنگتن فرق می‌کنه. شما دیگه تو اون‌جور اجتماعات جایی ندارید.

چاپ سوم آخرین خنیاگر در ۲۱۶ صفحه و در قطع رقعی از سوی انتشارات کتاب نیستان به بازار نشر عرضه شده است.

تجدید چاپ چند اثر در انتشارات کتاب نیستان

  • دموکراسی یا دموقراضه  در پله نهم

رمان طنز سیاسی دموکراسی یا دموقراضه به چاپ نهم رسید.

انتشارات کتاب نیستان نهمین چاپ کتاب دموکراسی یا دموقراضه نوشته سید مهدی شجاعی رادر ۱۲۸ صفحه وشمارگان ۲۰۰۰ به بازار نشر عرضه کرد. شایان ذکر است مجموع شمارگان چاپ شده این کتاب ۱۳۰۰۰۰ نسخه بوده است.
در معرفی این کتاب آمده است:

داستان در زمان‌های دور و در کشوری نامعلوم می‌گذرد. راوی داستان، ظاهراً پژوهشگری تاریخی است که با کشف و سندخوانی خود، ماجرا را برای خواننده روایت می‌کند. مطابق این تحقیق، در سالیانی دور، پادشاهی که در آستانه مرگ قرار دارد وصیت می‌کند هر ۲۵ فرزند او در مقاطع ۲ ساله به‌ترتیب پس از مرگ او بر تخت شاهی بنشینند، اما نه به ترتیب سن بلکه به رأی مردم. هر یک از فرزندان در دوره سلطنت خود ظلم‌های فراوانی به مردم می‌کنند و مردم هر بار، رنجیده از یکی به دیگری پناه می‌برند اما صورت مسأله تغییر نمی‌کند. سرانجام تصمیم می‌گیرند بیمارترین، زشت‌ترین و نادان‌ترین آنان را انتخاب کنند تا دمی بیاسایند. نام فرزندان شاه همگی پیشوند «دمو» دارد و این آخری «دموکافیه» نام دارد که در زبان مردم شهر به «دمو قراضه» شهرت یافته است. او پس از استقرار، با اتکا به هوش شیطانی و روان پرعقده خود، تیم و حلقه خاصی را سامان می‌دهد و قوانین طلایی خود را به کار می‌بندد و ترکیبی از ظلم و عوامفریبی را می‌سازد. شتاب او در تخریب مملکت که با ادعای خدمت صورت می‌گیرد عملاً بیشترین کمک را به دشمن می‌کند، هرچند در آخر داستان معلوم می‌شود او واقعاً عامل بیگانه بوده و سرانجام نیز به آنان پناه می‌برد و کشور را تسلیم دشمن می‌کند. متن زیر سخنرانی دموقُراضه خطاب به مدیران حکومتی است که در آن می‌کوشد اصول حکومت‌داری را به آنان بیاموزد. ۱.مردم همه گوسفندند و ما چوپان: حواستان باشد! بزرگ ترین اشتباه در حکومت، بها دادن به مردم، یا ارزش قائل شدن برای مردم است. شما مطمئن باشید که اگر برای مردم، ارزشی بیش از گوسفند قائل شوید، نمی‌توانید بر آنها حکومت کنید. بهای مردم را شما معین می‌کنید، نه خودشان. اگر شما بر مردم قیمت نگذارید، آنها قیمتی بر خودشان می‌گذارند که هیچ جور نمی‌توانید بخرید. و تازه این گوسفند که من گفتم بالاترین قیمت است؛ قیمت آدم های اندیشمند چاق و چله. و الّا قیمت بقیه ی مردم، حداکثر در حد پشگل گوسفند است و نه بیشتر. نتیجه این که: مردم را هر جور بار بیاورید، بار می‌آیند. اگر به آنها احترام بگذارید، فکر می کنند که شما موظفید به آنها احترام بگذارید. اگر به آنها توضیح دهید، گمان می کنند که شما موظف به توضیح دادن‌اید. ۲. هیچ وقت شنیده اید که غذای گوسفند را به او اهداء یا تقدیم کنند؟ غذا یا علوفه گوسفند را جلویش می ریزند. رفتار با مردم هم باید درست مثل رفتار با گوسفند باشد. طبیعی ترین و مسلم ترین حق مردم را باید با تحقیر و توهین به آنها داد؛ وگرنه طلبکار می شوند. اگر به مردم عزت بگذارید یا احترام کنید، مردم فکر می کنند که شما موظف به عزت گذاشتنید و دنبال باقی مطالبات خود می گردند. ۳. طوری برنامه ریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر مایحتاج خود را آسان به دست بیاورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصیان می کنند، بداخلاقی می کنند و به فکر اعتراض و انقلاب و این حرف ها می افتند. یک تشکیلاتی را تأسیس کنید که کارش چرخاندن مردم باشد، یا چرخاندن لقمه دور سر مردم. کارش چیدن موانع مختلف، پیش پای مردم باشد. فرض کنید که آب دریا فاصله اش یا مردم به اندازه دراز کردن یک دست است. جای دریا را نمی‌توان عوض کرد، اما راه مردم را که می شود دور کرد. هزار جور قانون می شود وضع کرد که مردم دور کره ی زمین بچرخند و دست آخر به همان نقطه ای برسند که قبلاً بوده اند. و از شما به خاطر رسیدن به همان نقطه، تشکر هم بکنند. ۴. مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دسته ی دیگر باشند. دسته اول، به طمع مواجب یا از ترس قطع شدن مواجب، مرید شما می شوند و دسته ی دوم، از ترس دسته ی اول، مطیع و مِنقاد شما. به این ترتیب، مملکت، خود به خود اداره می شود، بی‌آنکه شما زحمتی بکشید یا دغدغه ای داشته باشید. ۵. مردم به دو دسته خیلی نامساوی تقسیم می شوند: عوام و خواص. نسبت این دو با هم، نسبت ۹۹ به ۱ است. یعنی از هر ۱۰۰ نفر، ۹۹ نفر عوام اند – عین خودمان – و یک نفر خواص است. و هیچ آدم عاقلی، ۹۹ را نمی گذارد، یک را بردارد. پس خواص را در شمار هیچ یک از اعضای بدن خود به حساب نیاورید و در صورت لزوم، فقط به جلب رضایت عوام فکر کنید. چرا که: اولاً: جلب رضایت عوام، بسیار آسان تر از خواص است. ثانیاً: رضایت عوام را فله ای می شود جلب کرد ولی خواص را یکی یکی؛ آن هم اگر بشود. ثالثاً: عقل عوام به چشمشان است ولی عقل خواص، هر کدام، یک جایشان است که با زحمت هم نمی توان جایش را پیدا کرد. و از همه مهم‌تر، در انتخابات و رأی گیری، رأی خواص و عوام یک اندازه است. رأی آدم خاص که بیشتر یا بزرگ تر از آدم عوام نیست. پس آدم باید مغز خر خورده باشد که خواص را با همه ی مشکلات شان جدی بگیرد. خلاصه این که: این عوام اند که سرنوشت و تقدیر خواص را رقم می زنند. پس خود خواص را نباید جدی گرفت، ولی خطر خواص را چرا. خیلی باید مراقب بود. این خواص، موجودات پلید و ناشناخته ای هستند که اگر ازشان غافل شوید، کار دست تان می دهند. عوام، هزارتایش کم است و خواص یک دانه اش زیاد. اگر توانستید سرشان را زیر آب بکنید، بکنید و گرنه لااقل مراقب باشید که یکی شان دوتا نشود. ۶. هر کاری را که از انجامش عاجزید، با صدای بلند اعلام کنید که می توانید. هر چقدر کار، بزرگ تر باشد و شما در انجام آن ناتوان تر، باید توانستن تان را قاطع تر و محکم تر و بلندتر اعلام کنید تا مردم به توانمندی شما ایمان بیاورند. انجام شدن یا نشدن آن کار مهم نیست؛ همان رعد و برق اولیه برای مردم مهم است. بعد از آن برای انجام نشدنش هزار دلیل می شود جفت و جور کرد. ۷. برای هر نقص و کاستی و کمبودتان، معجونی از دلیل و حکمت و فلسفه درست کنید و به مردم بخورانید. مردم، استعداد غریبی دارند برای خر شدن. اگر نان ندارید که شکم مردم را سیر کنید، برایشان در فضیلت گرسنگی، داد سخن دهید. اگر از عهده ی تأمین امنیت مردم برنیامدید، به آنها تفهیم کنید که هزار و یک محصول و ثمره است که فقط از وجود ناامنی به دست می آید. یکی از آنها، تقویت توان مقاومت است. یکی از آنها ظهور استعدادهای نهفته است و… ۸. برای این که مردم، کمتر در امور مملکت دخالت کنند و وقت شما را بگیرند، سعی کنید که آنها را به خوابیدن بیشتر ترغیب کنید. نغزترین کلام در این مورد را هم باز از خود من شنیده‌اید: هر که بیشتر می خوابد، توان بیشتری ذخیره می کند. ۹. این اصل را هیچ وقت فراموش نکنید: بزرگ‌ترین دشمن ما علم و دانش است. و تنها راه مبارزه با این دشمن، تحقیر کردن آن است. تا می توانید از افراد بی سواد، تجلیل کنید. آنها را در صدر بنشانید. مناصب مهم و بزرگ را به آنها بسپارید. و به همگان نشان دهید که؛ علم و دانش، جز بدبختی و دردسر و بیکاری و گوشه گیری، خاصیت دیگری ندارد. اما حواستان باشد که چنین اتفاقی یک شبه نمی افتد. تغییر دیدگاه مردمی که یک عمر علم و دانش را اسباب افتخار و عزت می دانسته‌اند، کار آسانی نیست. در عمل! باید در عمل، کاری کنید که مردم، مطمئن شوند که نتیجه ی آموختن علم و دانش، فقر و خفت و بیکاری است و نتیجه ی بی سوادی، ثروت و عزت و افتخار و قدرت. ۱۰. حتماً متوجه این واقعیت شده اید که افراد قدبلند به دیگران یعنی کوتاه تران با دیده تحقیر نگاه می کنند. یعنی قد بلندی اصولاً اسباب تفاخر و تکبر است. مضاف به این که افراد قد بلند هرگز از افراد کوتاه قد فرمان نمی برند. نتیجه این که: رمز بقای مدیریت، انتخاب و انتصاب زیردستانی است که قدشان از شما کوتاه تر باشد. اگر زمانی مجبور شدید به استفاده از فرد قد بلند، حتماً یکی از این دو کار را با او انجام دهید: یک: آنقدر بر سرش بکوبید تا قد او هم به اندازه شما و بلکه کوتاه تر شود. دو: قبل از شروع همکاری، قسمت اضافه قدش را ببرید تا به اندازه مطلوب تان برسد. از بالا یا پایین یا وسط فرقی نمی کند. مهم این است که وسیله تفاخر یا تکبر او را ببرید یا از بین ببرید. ۱۱. مردم در صورتی به شما احترام می گذارند یا از شما فرمان می برند که محتاجتان باشند. این اخلاق و روحیه عموم مردم در همه جای دنیاست. تا وقتی برای شما حرمت و عزت قائل می شوند که گرسنه باشند و نان شان دست شما باشد. حکومت اگر مردم را گرسنه و دست به دهن نگه ندارد، یا پاچه اش را می گیرند یا تحویلش نمی گیرند. ۱۲. این اصل بسیار مهم را هیچ گاه فراموش نکنید که مردم، مشخصاً همه ی مردم، دزد و دروغگو و پشت هم اندازند، مگر آن که خلافش ثابت شود. در حالی که انسان های ابله، تصورشان غیر از این است و فکر می کنند که اصل بر برائت است، مگر آن که خلافش ثابت شود. ۱۳. این جمله را همیشه سرلوحه ی همه ی بوق ها و شعارها و سخنرانی هایتان قرار دهید که: «وقت کم است و ما تا می توانیم باید خدمت کنیم.» و خودتان هر لحظه به خاطر داشته باشد که: «فقط دو سال فرصت داریم تا بارمان را برای همه ی عمر ببندیم.» ۱۴. حواستان باشد که خیلی ها به خاطر تفاوت موجود در بینایی ما، سعی می کنند که هر محصولی را به عنوان اثر هنری به ما قالب کنند. مراقب باشید که… فقط و فقط اثری هنری محسوب می شود، که با دست قابل لمس باشد. ۱۵. دروغ گفتن هنر است. هنری که از عهده ی هر کسی ساخته نیست. و مهم ترین اصل در این هنر، داشتن جسارت است. دروغی که با شهامت و قاطعیت و اعتماد به نفس گفته می شود، از هر راستی، قابل قبول تر و باورپذیرتر است. امتحان کنید! در روز روشن که خورشید وسط آسمان است، مقابل همه ی مردم بایستید و محکم و قاطع بگویید که: «الان شب تیره است و این مختصر روشنی هم محصول ستاره هاست.» اگر همه ی مردم حرفتان را باور نکردند، من اسمم را عوض می کنم. چرا مردم باور می کنند!؟ برای این که هیچ کس تصور هم نمی کند که با این قاطعیت و محکمی بشود دروغ گفت. ۱۶. شنیده ام که بعضی از مردم، گاهی با شگفتی و اعجاب اظهار می کنند که: ما این همه حرف های مهم را از کجایمان در می آوریم!؟ ۱۷. گور پدر مردم! من این حرف و سؤال را گاهی از زبان شما – یعنی دوستان ابله خودم – هم شنیده ام! کسی که چنین سؤالی را می پرسد، پیداست که هنوز به ارتباط ما با عالم بالا، ایمان نیاورده است.

کد خبر 601476

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha