شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۷ - ۱۰:۴۹
۰ نفر

حسین قدیانی: پنجشنبه اتفاق مهمی افتاد که می‌خواستم برایتان بنویسم.

 اگر می‌نوشتم، البته در سرنوشت آحاد این ملت نقش بسیار مهمی داشت. اما حیف که روز قبل از انتخابات بود و نمی‌شد تبلیغات کرد. حالا متن اتفاق:

  • الو بفرمایید.

سلام. من موبایل عصرانه را گرفتم؟

  • بله خودم هستم.

خیلی باحالی!

  • خواهش می‌کنم. با حالی از خودتونه!

فکر می‌کنم من را به جا نیاوردید.

  • غلط نکنم آقای زاکانی هستید.

بله.

  • ولی شرمنده، ما یک رسانه دولتی هستیم و طبق قانون حق تبلیغ نداریم‌ها!

چطور برای سعدی و حافظ تبلیغ می‌کنید، منع قانونی نداره؟

  • خب آن‌ها از مفاخر ملی هستند.

من هم از مفاخر ملی هستم.

  • ای بابا... آن‌ها شعرای بزرگ این سرزمین هستند.

من هم شاعر بزرگی هستم خب.

  • جدی می‌گید؟ نمی‌دونستم شما شعر هم می‌گید!

مثل این که کلیات من رو نخوندید.

  • چرا اتفاقا...کلیات طرح‌ها و لوایحی که در مجلس هفتم تصویب شده را به دقت خوانده‌ام و ضمنا از شعری که درباره تحقیق و تفحص از دانشگاه آزاد سرودید خبر دارم.  می‌گن توی قافیه‌اش موندید، درسته؟

با مزگی را بذار کنار. من خودم طنزنویس هستم.

  • آقای زاکانی شوخی می‌کنید یا جدی می‌گید؟

جدی می‌گم جان خودت. تو اصلا طنزهای من را خوانده‌ای؟

  • من فقط طنزهای عبید زاکانی را می‌خوانم.

خب من هم عبید زاکانی‌ام دیگه.

  • عجب... ببخشید. من تا الان خیال می‌کردم علی زاکانی هستید.

حالا گفت‌وگو می‌کنید؟

  • چرا نکنیم؟ آقای عبید، مخلص شما هم هستیم. راجع به این دانشگاه آزاد یه چیزی بگید.

 چه فایده دارد؟

  •  آخه این روزها در نطق‌های تبلیغاتی‌تون کلی درباره‌اش حرف‌ زدید.

دیگر نمی‌زنم.

  • جون من؟

باور کن. دیگر انتخابات تموم شده. اگر رأی بیارم که دیگه فایده‌ای نداره، اگر هم نیارم...

  •  یا اگر سکوت کنید، اون خبرگزاری (اسمشو یادم رفت) چکار کند؟

باشه، حالا ببینم چیکار می‌کنم.

کد خبر 49977

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز