سه‌شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷ - ۰۵:۲۰
۰ نفر

حسن پارسایی : گاهی موضوعی به مثابه یک تابع ذهنی خاص و اولیه، ذهن نویسنده را باخود درگیر می‌کند و او می‌کوشد برای آن یک شکل نمایشی برگزیند یعنی نویسنده نمی‌داند که موضوع اساسا به دنیای نمایش تعلق ندارد.

ضمنا در مرحله شکل‌دهی آن هم متاسفانه به پیرنگ یا روابط علت و معلولی حضور آدم‌ها و رخ دادن حوادث اعتنا نمی‌کند. او همواره فقط دنبال یک شکل اجرایی بیرونی و نمایشی است تا همچون یک قاب تحویلی، موضوع را همانند یک تصویر به زور در آن جای دهد و چون اندازه، شکل، قالب یا چارچوب یا تصور ذهنی نویسنده جور درنمی‌آید، او مجبور می‌شود بخش‌هایی از موضوع را حذف کند، در نتیجه، آنچه روی صحنه شکل می‌گیرد، همانند تصویری ناقص است که قطعاتی از آن گم شده باشد. ضمنا تحلیل نهایی آن‌هم برای تماشاگر غیرممکن می‌شود.

امپراتور و آنجلو که هم‌اکنون در تالار چهارسو مجموعه تئاتر شهر اجرا می‌شود، از این لحاظ قابل بررسی است.

نمایش امپراتور و آنجلو به نویسندگی ایوب آقاخانی و کارگردانی امیر دژاکام موضوعش به علت عدم کنش‌مندی، وجاهت و مقبولیت نمایشی زیادی برای اجرای روی صحنه ندارد و به علت عدم توجه نویسنده به پس‌زمینه‌های حضور پرسوناژها، به ترتیب موجودیت آنها و مخصوصا زمان‌بندی درون متنی و حتی برون‌متنی حوادث نمایش برای مخاطب زیر سئوال‌ می‌رود، چون داستان کوتاه آن و نیز دیدارهای دو پرسوناژ زن و مرد نمایش در یک تقویم زمانی ماهانه یا سالانه معین شکل‌دهی نشده است.

از طرفی، کلیت حادثه عاشقانه نمایش هم نمی‌تواند طی یک روز یا یک هفته، آنهم در اوقات محدود زنگ تنفس کلاس‌های آموزش زبان انگلیسی اتفاق بیفتد و ایوب آقاجانی هیچ اشاره‌ای به این موضوع نکرده، یعنی نوشته او در اصل نوشته‌ای بی‌زمان است.

 از طرفی، مکان هم معین نیست، چون صراحتا به آمریکا اشاره نشده و می‌تواند در هر کشور انگلیسی زبانی اتفاق بیفتد، ایوب آقاخانی آنچه را ‌ خودش می‌دانسته، به مخاطب ارائه نداده است. او هنگام نوشتن متن فقط به اجرا نظر داشته و الزامات پردازش کامل موضوع را که قانون‌مندی‌های اولیه شکل‌دهی ساختار یک متن نمایشی به شمار می‌رود، نادیده گرفته است.

اول با خودش قرارگذاشته که پای آمریکا را وسط بکشد، پس محل‌کشته‌شدن شوهر و فرزند زن را اجبارا عراق انتخاب کرده است، از طرفی‌ برای اجرای روی صحنه به زبان فارسی هم نیاز داشته و این او را باز مجبور کرده که اصلیت زن را به ایران منسب کند تا روی صحنه بتواند فارسی حرف بزند.

چون تماشاگران باید حرف‌های او را بفهمند. البته او به‌طور متناقضی مجبور می‌شود، بیشتر به زبان انگلیسی حرف بزند.  آقاخانی متوجه تناقض‌ نهایی موضوع متن نشده است. همین زنی که شوهر و فرزندش در عراق به دست آمریکایی‌ها کشته شده‌اند، خودش بنا به یکی از احتمالات به آمریکا یا انگلیس که هر دو در جنگ عراق شرکت داشته‌اند، پناهنده شده است.

نویسنده به علت های زخمی‌شدن مرد رواندایی هم اشاره نکرده و فقط در پایان به طور تلویحی و مبهم اشاره می‌کند که او قرار است به شکلی خطرناک به سیاهان کمک کند. این در حالی است که از لحاظ شخصیت‌پردازی هیچ حرف مهمی که نشانگر این تفکر سیاسی عمیق و یا روشنگری مرد سیاهپوست رواندایی باشد، در نمایش نیست.

جمله‌ای هم که مرد سیاهپوست در پایان بر زبان می‌آورد بر اینکه من امپراتورم، برده نیستم، باز دلیل بر کژاندیشی نویسنده است، زیرا در برده‌بودن حداقل این امکان انسانی هست که بعد از آزادشدن یک هویت انسانی و نوعی ارجمندی برای فرد احراز شود، اما یک امپراتور بر خلاف تصورات آقاخانی قرینه‌ای برای حاکمیت مطلق و عنان‌گسیخته یک رئیس‌جمهوری ظالم و تجاوزگر است. بنابراین نمایش در پایان به جای گره‌گشایی، نتیجه‌گیری، روشنگری و جواب‌دادن به پرسش‌های ذهنی تماشاگران، از لحاظ متن دچار تناقض و نقیضه‌گویی می‌شود.

ضمنا زن ایرانی نمایش که برای بازگشتن مرد سیاهپوست وسائل پانسمان آماده می‌کند و به غلط هم یک بار روی زخمی فرضی را باند و چسب می‌زند – از کجا مطمئن است که مرد سیاهپوست با حالت زخمی برمی گردد؛ او ممکن است اصلا برنگردد و کشته شود. تناقضات متن زیاد است، زن در آغاز نمایش می‌گوید که شوهرش را گم کرده و دنبالش می‌گردد، اما در پایان اظهار می‌کند که شوهر و فرزندش در جنگ عراق کشته شده‌اند.

ضمنا حرف‌زدن فارسی‌ زن روی صحنه فقط برای تماشاگر است، زیرا مخاطب او یعنی مرد سیاهپوست آن را نمی‌فهمد. حالا باید از نویسنده پرسید که وقتی آثار نویسندگان انگلیسی‌زبان روی صحنه همگی به زبان فارسی اجرا می‌شوند، چه اجباری است که صحنه تئاتر به کلاس زبان انگلیسی تبدیل شود.

چون متن از لحاظ پردازش موضوع ایراد دارد و به همه جوانب آن عمیقا اشاره نشده، لاجرم در اجرای نمایش، کارگردان در بک پروجکش از تکه فیلم‌های حدس بزن چه کسی برای شام می‌آید، الماس خون، کازابلانکا و ... استفاده می‌ کند و باز هم نوعی قیاس به نفس را به نمایش می‌گذارد که تماشاگر را گیج می‌کند، زیرا مضمون فیلم‌های مورد نظر هیچ اطلاعات صریح و روشنی به تماشاگر نمی‌‌دهد و اساسا در نمایش امپراتور و آنجلو هم موضوع
تبعیض نژادی مطرح نیست، ضمن آنکه، مقایسه کردن عشق آنها با عشق پرسوناژهای محوری فیلم، کازابلانکا یا حدس‌بزن چه کسی برای شام می‌آید، بی‌مورد است و چیزی به محتوای نمایش اضافه نمی‌کند.

متاسفانه در اجرای نمایش، پرسوناژها گاهی بدون دلیل در زمینه این فیلم‌ها قرار می‌گیرند، امیر دژاکام کارگردانی نمایش را با مونتاژ‌ درون تصویری فیلم اشتباه گرفته است.

پرسوناژ زن که بنا به اعتراف خودش به علت فقیربودن و بی‌پناهی شب‌ها در پناهگاه‌های کلیسا می‌خوابد به طور متناقضی لباس تر و تمیز و زیبایی پوشیده و حتی شال و کلاه هم دارد. حالا باید از کارگردان پرسید که این وضعیت چگونه با بی‌پناهی و سرگردانی او جور درمی‌آید و البته باز تناقض دیگری هم وجود دارد که به متن مربوط می‌شود. آیا با عنوان‌های فرضی امپراتور و آنجلو دو نفر واقعا به ترتیب به حاکم و فرشته تبدیل می‌شوند و قرارگرفتن فرشته در مقابل یک امپراتور که به عنوان یک وضعیت ایده‌آل، تصور شده، تکرار همان « دو آلیته» مشئوم « شیطان حاکم و فرشته مظلوم» نیست؟

باید گفت که در چنین داستانی معمولا حوادث زیادی اتفاق می‌افتد که در متن به آنها اشاره نشده و علت آن هم بی‌توجهی زیاد به طرح یا پیرنگ حوادث است. نمایش حتی در پایان هم  ناقضی به نظر می‌رسد. در کل، دیدارهای آغازین و دیدارهای میانی و نیز پایانی از کلیت و ارتباط منطقی و باورپذیری برخوردار نیستند و بخش عمده‌ای از داستان ارائه نشده است.

در کارگردانی نمایش که توسط امیر دژاکام  انجام شده نیز اشکالاتی وجود دارد:
میزانسن‌ها ساختگی و غیرواقعی جلوه می‌کنند. نحوه نشستن، ایستادن و ورود و خروج بازیگران و حالات و رویارویی آنها تصنعی است. امیر دژاکام نتوانسته است حداقل در حوزه اجرا بخشی از ضعف‌های متن را جبران نماید. حالات بازیگران هم مخصوصا بازیگر زن، تصنعی است و حتی می‌توان گفت که تا حدی توسط نقش‌اش گیر افتاده و نمی‌داند چه کار کند. آویزه‌های روی لبه نیمکت هم اضافی و بی‌معنا هستند.

متاسفانه امیر دژاکام در مقام کارگردان یا متوجه ناقص‌بودن متن نشده و یا آن را نادیده گرفته است. محتوای نمایش عمدتا در حرف‌زدن خلاصه شده و یا دیالوگها گاهی سه زبانه و گاهی هم دوزبانه است که در آنها زبان انگلیسی غالب شده است. تماشاگر نمی‌تواند بپذیرد که این دو انسان سیاه و سفید به این راحتی با هم رابطه عمیقی برقرارکنند.

نمایش به رغم کوتاه‌بودنش ملال‌انگیز و خسته‌کننده است، اما سادگی طراحی صحنه دارای جذابیت نمایشی  نسبی و موسیقی هم عنصری همخوان با موضوع نمایش است. صحنه‌ای هم که در آن از شال گره‌خورده به عنوان نوزاد خیالی زن استفاده می‌شود، تنها صحنه زیبا و نمایش اجرا محسوب می‌شود.

نمایش امپراتور و آنجلو به جای «ایجاز»، با «گزیده‌جویی» و «گزیده‌نمایی» پیش می‌رود و کاری به شکل و ساختار متن و اجرا ندارد. این نمایش که در چند دیدار ساده و کوتاه خلاصه می‌شود، صرف نظر از انگلیسی صحبت‌کردن مرد سیاهپوست، تا حدی به شیوه‌های رویارویی و دیدار در موقعیت‌نمایی‌های زودگذر فیلم‌های تبلیغاتی و بازرگانی شباهت دارد.

نمایش امپراتور و آنجلو به نویسندگی ایوب آقاخانی و کارگردانی امیر دژاکام در هر دو حوزه متن و کارگردانی، اجرایی عارضه‌مند و ناقص است و جز صحنه‌ای که به آن اشاره شد، هیچ درونمایه یا ابتکار نمایشی قابل توجهی دربر ندارد.

مضافا اینکه هیچ کدام از پرسوناژهای نمایش شخصیت‌پردازی نشده‌اند. آنها همانند مجسمه‌هایی نیمه‌چوبین در چند صحنه کوتاه بر تماشاگر ظاهر می‌شوند و به علت ورود و خروج‌های زیاد و عدم حدوث یک حادثه اساسی و عمیق در صحنه و کوتاه‌بودن دیدارها قادر نیستند که همدیگر را عمیقا بشناسند. همه چیز در یک آشنایی سطحی خلاصه شده و چون در این میان تماشاگر هم نمی‌تواند آنها را بشناسد و برای خود تحلیل کند، موفق نمی‌شود با وضعیت و موقعیت آ‌نها ارتباط برقرار کند.

کد خبر 48814

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز