بعد از اینکه نمیدونم برای چندمین بار دستم رو شستم، دارم فکر میکنم چهچیز این بحران برای ما که در فضایی بحرانزده و سرشار از هیجانات منفی رشد میکنیم، متفاوته؟
و به این نتیجه میرسم که حداقل نسخه من برای تاب آوردن بحران و روزهای تلخ و ترسناک این بوده که درکنار هم باشیم. هروقت فکر کردم که زندگی سختتر شده، چاره رو در این دیدم که بیشتر دورهم جمع بشیم و از این امنترین حس در تموم هستی اطمینان بگیریم:
از اینکه "ما باهمیم" و چون باهمیم، خیلی چیزها رو میتونیم تاب بیاریم و از خیلی چیزها میتونیم گذر کنیم.
اما حالا، منبع خطر از "جهان ناامن و بیثبات" رسیده به "دیگری". حالا و در این بحران جدید، دیگری که میشد منبع قوت قلبی باشه، خودش منبع خطره. باید از هم دور باشیم. باید از هم فرار کنیم. یاد اون توصیفات قرآن از روز قیامت میافتم، که از همه داغ و عذاب و آب جوش و....هولناکتره:
روزی که برادر از برادرش میگریزه
و مادر از فرزندش...
تصور همه عذابهای وعده دادهشده، یک طرف و این یکی، یک طرف دیگه!
این تصویر، اوج ضعف و آسیبپذیری انسانه؛ فرار از دیگری برای نجات خود...
این چیزیه که این بحران رو در مقایسه با مصیبتهای قبلی، سختتر میکنه.
سخته که دور از هم بایستیم و بگیم:
نترس! من هم هستم!
از اون سختتر اینه که آدم حس کنه خودش منبع خطره برای کسانی که دوستشون داره.
خدا میدونه چقدر احساس شرم و گناه در وجود آدم تهنشین میشه.
من رو ببخش. اگه من بخش مهمی از خطر دنیای بیرونم برای تو؛
ببخش که ما همگی طفلکی هستیم...آسیبپذیر و سست...شایسته ترحم و دوستداشتن و بخشش...حتی در فرار و فاصله....
نظر شما