چهارشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۷ - ۰۵:۴۲
۰ نفر

«مرگ‌اندیشی» و «هراس از مرگ» از جمله موضوعاتی هستند که به‌ویژه در چند سال اخیر در فضای فرهنگی ایران مجالی برای اندیشه یافته‌اند.

در این میان اندیشمندان و نویسندگان مختلف از رویکردهای متنوعی به این موضوعات می‌پردازند؛ به‌طوری که در یک دهه اخیر کتاب‌ها، فیلم‌ها و همایش‌هایی با این موضوع یا موضوعاتی که به‌نحوی با مرگ در پیوند بوده‌اند، پدید آمده‌اند.

یکی از مهم‌ترین رویکردهایی که در تحلیل پدیده مرگ و هراس از مرگ و ارتباط با فرهنگ و هنر وجود دارد، رویکرد روانکاوانه است. این رویکرد که برگرفته از آرای زیگموند فروید، پدر روانکاوی است، بعدها به‌ویژه توسط روانکاوان بعد از وی از قبیل: اتورنک، ملانی کلاین، لکان و... گسترش داده شد.

در رویکرد رنک به مرگ و هراس از مرگ، مرگ از غریزه صرف طبیعی که در نهایت به نابودی آدمی می‌انجامد، به انگیزه‌ای برای خلاقیت؛ یعنی به نوعی تأیید زندگی تبدیل می‌شود. از این نظر، آثار هنری پایی در هراس از مرگ دارند.

ارنست بکر؛ انسانشناس معاصر نیز با بهره‌گیری از آرای رنک در این حوزه اطلاعات انسانشناختی خود را سامان داد. به هر روی، رویکرد روانکاوانه به مرگ، اخیراً در ایران طرفداران جدی‌ای یافته است و در این حوزه دکتر محمد صنعتی همچنان پیشگام ‌ است.

 او چند سال پیش کتاب‌های «صادق هدایت و هراس از مرگ» و «زمان و نامیرایی در سینمای تارکوفسکی» را نوشت و آخرین پرونده مجله ارغنون که اختصاص به موضوع مرگ داشت، با سرپرستی او به انجام رسید. با این حال، نباید نگاه به مرگ را منحصر به این دیدگاه کرد و در گوشه و کنار ایران هستند هنرمندان و نویسندگانی که دلمشغول این موضوع‌اند.

در میان کارگردانان ایرانی می‌توان از بهمن فرمان‌آرا و عباس کیارستمی نام برد. گرچه کیارستمی در مقایسه با فرمان‌آرا، بیشتر زندگی را می‌ستاید تا مرگ را.

در همین زمینه، سریال «حلقه سبز» به کارگردانی ابراهیم حاتمی‌کیا، که نیمه دوم سال گذشته را اشغال کرده بود، موضوعات‌ مرگ، هراس از مرگ، زندگی‌خواهی و مرگ‌خواهی را به‌تصویر کشیده بود. سریال، یک معلول ذهنی و جسمی به نام حسن گلاب را نشان می‌داد که دچار مرگ مغزی شده ولی روح یا روح مثالی وی(؟)  (اینکه این روح یا روح مثالی چگونه در این سریال مطرح شده و بر چه مبنای دینی و فلسفی‌ای ترسیم شده از نقاط مبهم این سریال بود) بر یکی از پرستاران (گل‌بهار روزبهانی) بیمارستانی که در آن بستری است، ظاهر می‌شود و با وی به‌نوعی ارتباط دیالوگی برقرار می‌سازد و در واقع کل سریال بازگوکننده نحوه این ارتباط بعداً عاشقانه است.

با این حال، کارگردان در همان قسمت‌های اول سریال ما را با یک تناقض بزرگ درزندگی روزمره انسان رویارو می‌سازد: مرده‌ای که نمی‌خواهد بمیرد! حسن گلاب از نظر پزشکی، دچار مرگ مغزی شده بود و بی‌گمان، علم پزشکی، حکم به مرگ چنین فردی می‌دهد؛ اما با این وجود، روح وی در مخالفت با این حکم و به عبارتی؛ هراس از پذیرش مرگ خود، در تلاش است تا به هر شکل ممکن زنده بماند و مخالفت‌وی با پیوندزدن قلبش به یک انسان زنده، از همین منظر قابل بررسی است.

این شاید، زیباترین ایده‌ای بود که کارگردان در این سریال باز نمود. به‌گونه‌ای که عین همین تناقض و کشمکش، یعنی گیر و دار بین حکم پزشکی (مرگ) و حکم فردی (زندگی) ما به ازایی از  فضای جامعه نیز بود. به این معنا که درست پس از پخش نخستین قسمت‌های سریال بود که اعتراض پزشکان برانگیخته شد و عده‌ای هم ظاهرا بدون توجه به این تناقض، بر شعله‌های این اعتراض افزودند.

این زندگی خواهی و گریز از مرگ و جدال حاصل از آن، به تماشاگر نیز سرایت می‌کرد، چرا که واقعیتی بود که از ژرفنای وجود آدمی می‌جوشید. امری که از گیلگمش تا حسن گلاب را در بر می‌گیرد. در اسطوره گیلگمش،‌سرانجام او گیاه بی‌مرگی را می‌یابد ولی ماری آن را از وی می‌رباید و این گونه، گیلگمش ‌به سرنوشت محتوم خویش که مرگ باشد، ناگزیر گردن می‌نهد.

حسن گلاب اما در گیر و دار هراس از مرگ و جست و جوی راهی برای زندگی، اکسیر عشق را می‌یابد. بدین سان، بین او و گل‌بهار، عشقی دمیدن آغاز می‌کند. از این پس، به تدریج ریتم سریال از جدال مرگ و زندگی به یک جست‌وجو و ارتباط عاشقانه تغییر می‌یابد. به‌گونه‌ای که دیگر حسن گلاب هراسی از پیوندزدن قلبش به دیگران ندارد و یا اصلا برایش مهم نیست که قلبش را به چه کسی پیوند زنند.

 در اینجاست که او که دگردیسی عارفانه روانی و جسمی(؟) خود را در هیئت روح یک عقب‌مانده ذهنی تا یک پیر فرزانه(؟) به انجام رسانده، در پایان سریال ناگاه و به طور غیرمنتظره با آغوش باز به استقبال مرگ می‌رود و در واقع بر خلاف رویه آغازین فیلم، مرگ را پذیرا می‌شود و درست همین جا تماشاگر از خود می‌پرسد که سریالی که می‌خواست ایده غلبه بر مرگ را به تصویر کشد، چگونه این چنین، خیزی عارفانه برداشت؟

در یک حرکت شتابزده کارگردان، گلی (گل‌بهار) نیز به طور ناخواسته در تصادفی در جاده به آغوش مرگ پرتاب می‌شود تا عشق آنها (حسن گلاب و گل‌بهار) در وضعیت پس از مرگ بپاید و باشد تا به وصال هم برسند!

در همین زمینه، دکتر صدرالدین الهی قمیشی که دی ماه پارسال در فرهنگسرای پایداری در تحلیل این سریال سخن می‌گفت،  به بهره‌گیری حاتمی‌کیا از عرفان‌های شرقی در این سریال چنین اشاره کرد: « سریال حلقه سبز یک سریال تماما عرفانی است و اتفاقا با عرفان شرقی یانگوم نیز پیوند دارد. اگر بینندگان و منتقدان سریال صبر داشته باشند، خواهند دید که حسن گلاب خود به یک پزشک حاذق تبدیل می‌شود و در رخدادگاهی تناسخی و سوررئالیستی با گل‌بهار که همچون مولانا دلبسته شمس خود یعنی حسن گلاب شده است، قله‌های عرفان را یکی یکی می‌پیمایند... یانگوم و گل‌بهار دو روی سکه رهروان عرفان شرقی‌اند و مین‌جائو و حسن گلاب نیز همان پیر مراد یا نجات‌دهنده‌ای هستند که جسم و روح این دو زن را صیقل می‌دهند.»

 مسئله بر سر این تحلیل‌های عارفانه از فیلم نیست و حتی هر کارگردانی حق دارد که این نگاه را در فیلمش وسعت بخشد، اما با این همه، سریالی که انتظار می‌رفت بتواند برگ زرینی در این کهن‌ترین ستیز وجودی بشر، رو کند، خود عملا مغلوب مرگ‌ شد!

کد خبر 47454

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز