«حکیم» کسی است که میتواند با «قلب» ش فکر کند و با «عقل» ش از مزیتهای قلب بهره بَرَد... و آنگاه، عمل و اجرا کند.
بدیهی است که تکتک مردم در هر سن و سال و با هر رنگ و فرهنگ از کلام چنین کسی بهرهمند خواهند شد.
وقتی قطعات کتاب «قبل از بعدی» را میخوانی، به این نتیجه میرسی که نویسندهای با چنین خصوصیت، «تو» را مخاطب قرار داده و نه تنها مخاطبان خاص خود (نوجوانان و جوانان)، کسی مثل مرا نیز در «پیرانه¬سری» بهره بخشیده و خرسند میکند که:
هنوز میتوانم بیاموزم!
کتاب، گویی پنجرهای است باز شده رو به روز و روزگاری «حریری و عرفانی»... که علاقهمندانِ علوم و فنون را نیز به «رفاقتِ با خود»، دعوت میکند:
«مسیرِ» میان حرکت و رسیدن، پر است از پیچ و خمهای کوچک و بزرگ...
افتادنها و برخاستنها...
دیدنها و ندیدنها...
پستیها و بلندیها...
چاهها و چالهها.
در این مسیر، از موفقیتها راضی نشویم و برای شروع حرکت بعدی نیز دچار تردید نشویم... و شکستها آنقدر مهم نشوند که مأیوس شویم و «شوق رسیدن» را در خویش بمیرانیم.
آنچه در کتاب «قبل از بعدی» میخوانیم، از «صاحبقلم» ی نشان دارد که ساحت دلش، همزمان به چلچراغ عشق و چراغ عقل مُزَیَّن شده است...
و در چنین شأنی ـ که همان شأن «حکمت» است ـ به تحریر، تجزیه و تحلیل مسایل اشتیاق یافته است...
یعنی مسائل را حکیمانه ردّ و اثبات میکند...
و با همین ویژگی، راهگشای معضلات «فکری و روحی» نوجوانان و جوانان میشود...
نوجوانان و جوانانی که حل مسائل ـ از راه قواعد فلسفی ـ برایشان آسان نیست...
و در این زمان نیز ناممکن است.
کتاب حاضر، چهل قطعه(هر قطعه، ۳۲۰ کلمه) دارد و نویسنده، در هر قطعه، با ذکر مقدمهای در موضوع یادشده، خوانندهاش را با خلق و خویی پدرانه به عرصة مطالعه میکشد... و در فضایی آزاد، نتیجهگیری را به خواننده وامینهد.
این روش، یکی از محاسنِ مُختَصِّاین کتاب است.
نمونهای از همین نگرشِ نویسنده را بخوانیم:
... اگر فضاپیماها، هواپیماها، پیشرفتهای شگف¬انگیز تکنولوژی و شهرهای مدرن و فوق مدرن را از جمله «نشانه» ها و «نشانی» های مردم امروز جهان بدانیم چه تغییری در این مسیر به چشم میخورد، جای ما ایرانیان در ساختن شناسنامهای نوین از خود، کجاست؟
امروز مردم جهان برای شناساندن ما به یکدیگر از چه «نشانی» و «نشانه» های استفاده میکنند؟
راستی سر این رشته کجاست؟ ما چگونه قهرمانان واقعی خود را گم کردهایم؟
نشانی قهرمانان را چه کسانی به ما میدهند؟ تصویرها و تصورهای ما چگونه ساخته میشوند؟
در بخشهای گوناگونِ این اثر، با برشهایی از زندگی روبهروییم که کاملا نگرشی امروزین دارند... و خواننده را با «تکاملجوییهای بهبودبخشِ جان»، همراه میکند.
به همین دلیل، میتوان در چشم مخاطبان کتاب(نوجوانان و جوانان)، برق شوق را از درک مفاهیم پاک اخلاقی مشاهده کرد...زیرا نویسنده، بارها وی را به مکاشفههای ذهنی ـ قلبی رهنمون میشود:
... سفر، این خشت خام را در کوره تغییرات و تجربیات تازه و در مسیر سازگاریهای کوچک و بزرگ میپزد و محکم میکند.
آشنایی با عادات، رفتار و شخصیتهای تازه برای ما فرصتی فراهم میآورد که زندگی متفاوت و مسیرهای گوناگون طی کردن روزها و شبها و فرصتها را تجربه کنیم.
تجربهای که اثرش را پیشینیان دیدهاند و آیندگان را به آن توصیه کردهاند.
و اگر سفر، چنین خواصی نداشت، «سعدی» بزرگ نمیفرمود: «صوفی نشود صافی، تا در نکشد جامی / بسیار سفر باید تا پخته شود خامی».
و جای سفرهای صوفیانه چقدر در این روزها خالی است. حیف... و صدحیف...
کتاب، اثری بی حُبّ و بغض است... و دور از تنگ نظریهای گزنده و تعصبهای ناگوار است...
و این مهم، در روزگار محبوس در کژنگریهای فرهنگی، غنیمت «نوازشگر» ی است...
اثر «استاد شفیعی»، گزینشی موضوعی از دستنوشتههای بسیار نویسنده است... که اگرچه بهظاهر «کمحجم و ساده» مینماید... اما هنگامی که به سطور آن با «دیده دل» نظر بیاندازی، از حقایق اخلاقی «نهفته در کتاب»، سرشار از وجد میشوی ...
با چنین شیوة مطالعه، دیگر به حجم کتاب نخواهی اندیشید... و کتاب را آیینهای خواهی یافت برای «عمیقدیدنِ» آنچه که تاکنون، فقط در «سطح» میسنجیدی...
از برگهای کتاب، هر چه بیشتر میخوانی، بیشتر باور میکنی که اثر حاضر، به هوشمندی و کاملاً مناسب و متناسب با حوصله امروزه گروه سنی مخاطب آن تدوین شده است.
نویسندة کتاب، با ارایه قطعههایی اخلاقی و اجتماعی ـ با سهلترین روش ـ خواننده نوجوان و جوان را به مسیر تعالی¬ روحی و دریافتهای آرامشبخش و مفید، سوق میدهد و سنگینی التهابها و اضطرابهای جامعه «پول سالار» را از دوشش برمیدارد.
مطالعه دقیق قطعه «در حضور دیگران» ـ صفحههای ۵۹ و ۶۰ کتاب ـ تأییدی بر این مدعاست.
نویسنده(که خود نیز فرزندانی نوجوان و جوان دارد)، نیاز مخاطبانش را از نزدیک درک کرده و پاسخ آن نیازها را در وجوه اخلاقی پیشنهاد میکند.
در ابتدای هر قطعه از کتاب، مسئله اصلی مطرح و در انتهای آن، سؤالی صریح دربارة همان موضوع گفته میشود... و به خواننده این اختیار را می¬دهد تا کُنه مطلب را بکاود و به نتیجة مطلوببرسد... بیآنکه از نویسنده، «باید» و «نباید» هایی بشنود... یا از چالشی به چالشی دیگر مبتلا شود.
نثر کتاب برای رسیدن به چنین مقصدی بسیار استادانه انتخاب شده... نثری روان و در عین حال هنری... و قابل درک برای گروه سنی مورد نظر و سنینی دیگر به آن معنا که نه نثری ژورنالیستی است نه نثری مقید که درک اش مشکل باشد.
نویسنده از ادغام این دو شیوه به نثری سخت خوشایند برای نوجوان و جوان که همهچیز را دسترس مخاطب میکند و در عین حال به نثری جدید دست یافته که خاص بیان مطالب کتاب است:
... «اطراف ما پر است از راههای رفته و نرفته و ما در «دوره محدود زندگی» فرصت داریم تنها برخی از این راهها را امتحان کنیم.
اگر بنا به رفتن و حرکت کردن باشد، کدام راه رفتنی است و کدام نرفتنی؟ پاسخ به این پرسشها یا نیازمند به امتحان کردن است یا اعتماد کردن به نتیجه امتحان دیگران.
با توجه به محدودیت زمان زندگی راه اول که نه ممکن است و نه با عقل سازگار، پس به نظر میرسد حرکت اول قبل از شروع هر حرکتی، اطلاع از نتیجه امتحان و تجربه دیگران باشد که مدام شیوههای این دانستن و اطلاع یافتن در حال نو شدن است و خوشبختانه جوانها و نوجوانها همیشه در دسترسی به این شیوهها از دیگران پیش روتر و موفق تر».
مطلب بسیار واضح و منطقی و نتیجه¬گیری، خوب و مطلوباست... اما گاه مقصد، فقط «رفتن» است و نه رسیدن.
قطعات نوشته در این کتاب، دانه¬هایی از یک تسبیحاند که نخی ظریف از «عرفانی مینیاتوری» آنها را به هم اتصال می دهد... و میدانیم این روزها سخنانی اینگونه، کمتر بر قلمی جاری می شوند. از این منظر نیز بلندای فکر و منطق نویسنده قابل تقدیر و تحسین است.
وقتی کتاب حاضر را می خوانی، آرزو می کنی نویسندهای با این همه دقت نظر در مسائل جهانی و انسانی، رو به نوشتن «رُمان» آورد!
این اثر، اگرچه کمحجم است اما تأثیر بسیار معتبری بر خواننده میگذارد... و ای کاش در شمارگانی گسترده منتشر میشد تا به دست اکثر نوجوانان و جوانان میرسید و یا در کتابهای درسی از بعضی قطعات آن استفاده میشد.
قطعه «یا اول یا آخر»، که در آخر کتاب به چشم میخورد، بسیار عمیق و لطیف است و به پرسشی ازلی و ابدی پاسخ گفته... و راه چارة دریافت این دو عالَم را نشانه رفته است.
در هنگام مطالعه این قطعه، با نویسندهای روبهرو میشوی که انگاربا دو قلم مینویسد...
قلمی با جوهر ذهن... و قلمی دیگر، تراشیده از گوهر «دل»...اثر آقای شفیعی بیشک با این دو قلم تألیف شده است.
و این، «کمال» کار هنری است و نوشتاری کامل نیست اگر از این هر دو بهره نگرفته باشد. قلم نویسندة محترم، لطیف و موشکافانه است... آنگونه که بعضی از جملات، ما را علاقهمند رفاقت با شاپرکها و شبنمها میکنند.
«... اگر تشویقها و انگیزههای بیرونی نباشد انسانها کمتر تمایلی به حرکت دارند؛ میخواهند بایستند و جهان به دورشان بچرخد.
در میان موجودات زنده، آدمیزاده بیشتر از همه موجودات از دستآوردهای والدینش استفاده میکند و بسیار دیر از آنها جدا میشود، اما این تمایل به «بیحرکتی و ایستادن» باید شکسته شود و فرزندان آدمی باید بیاموزند که «حرکت و جلو رفتن» تنها چاره بشر برای در امان ماندن از فرسایش و نابودی است.
انسانها باید از ساحل ساکت برکهها و آبچالهها به کنارههای پرحرکت و تلاشِ رودها و دریاها مهاجرت کنند.
این حرکت به جلو بیخطر نیست اما لازم است.
کتاب به آنچه باید یک نوجوان یا جوان امروزیِ «رفیق شفیق با دیجیتال» بداند (و برای بهتر اندیشیدن از آن یاری جوید)، اشارههای کامل میکند... دور از نصیحتهای گریزاننده، فقط سؤال میکند و راه نشان میدهد... گاه آشکار... و گاه با نمکی از مجهولی... تا خواننده به نیروی کنکاش خود سری بزند.
این نیز امتیازی از امتیازهای کتاب است.
حسن دیگر این نوشتار، دوری کامل آن از «شعار زدگی» است.
نویسنده تمام تجربههای ملموس خود را با قلمی بایسته عرضه کرده و همین نکته، بر حقیقت جاری در موضوعها میافزاید.
خیلی از قطعات کتاب، خواننده را دعوت به دوبارهخوانی و تأمل بیشتر میکند... و هنگامی که اثر نویسندهای به این پایه رسید، موفق به تأثیرگذاری بر خواننده اثرش شده است.
قطعهای که نام کتاب بر آن است، یکی از اثرگذارترین نوشتههای کتاب است.
در قطعة «قبل از بعدی» در صفحههای ۸۵ و ۸۶، دانشی پیوسته از عقل و دل را احساس میکنیم... و در صفحههای ۴۷ و ۴۸متوجه میشویم که نویسنده چگونه با قلمی «سایه نشین عطر عرفان»، قطعة «تاریک روشن» را نوشته است.
کتاب، حرف های پدری است با تجربههای شفاف و خلاق... پدری که به جز تجربههای نوجوانی و جوانی خود، اینک ـ در مقام «پدری» ـ در «والا برآوردن فرزندانش» در دنیای جنگسالار و «گریزان از معنویت امروز» کوشش میکند...
و در هر قطعه، نکتههای لازم را یادآوری میکند...
و بیوقفه توسل به اخلاق و عرفان را تذکار میکند گاهی سایه¬وار و گاهی به صورتی عیان.
عنوان قطعات، نیزبا دقت نظر انتخاب شده و در رابطه کامل با متن کتاباند...
حتی بعضی از عنوانها تبدیل به مصرعی از شعر شدهاند... مثلسلام بر تردید... زندگی در پیچ¬های تند... به ملاقات خودمان برویم و...
«جای خالی حکیم» از قطعات تَعَمُّق برانگیز کتاب است که با سؤالی صریح و موشکافانه به پایان می¬رسد و یادآور بیتی از لسان الغیب ماست که فرمود:
بیپیر مرو تو در خرابات...
هر چند سکندرِ زمانی.
با خواندن این متن، ناخودآگاه به خویش میگویی: «کاش جهان امروز گاندیها و رومن رولانها، تاگورهای خود را از دست نمیداد و این چنین قرنمان بیحکیم و حکمت نمیماند.
نوجوانان و جوانانی که کتاب را مطالعه میکنند، میتوانند مطمئن باشند دست در دست راهنمایی قابل اعتماد سپردهاند و با نویسندة اثر، برای گذراندن مراحل اولیه «اخلاق فردی و اجتماعی»، به تفاهمی شایسته خواهند رسید.
اگر قرار بر گزینش یک قطعه از این کتاب به عنوان برترین باشیم ـ که صد البته کاری سخت است ـ حتما قطعه «یا اول و یا آخر» را انتخاب میکردم.
به نویسنده ارجمند، که با نوشتن چنین قطعه سالکانهای، شأن قلم را آسمانی میکند؛ «دست مریزاد» میگویم... که به باور بنده، قلم، کاری دیگر ـ جز این مهم ـ ندارد... قلم باید بانی «قدم زدن در ملکوت» شود...در تاریخ انسانی هم قلمهایی که موجب چنین امری بودهاند، ماندهاند.
اینک بجاست اشارهای کوتاه کنیم به نتایجی که از مطالعه کتاب حاصل میشود:
نتیجه مطالعه صفحه۱۲:
تا «خود» را گم نکنیم و از خود دور و دورتر نشویم، حضور «خدا» در ما پیدا نمیشود... و «عبودیت» برای این گمشدن و آن یافتنِ عظیم، چه وسیلة جادوانهای است.
نتیجه مطالعه صفحه ۲۰:
از بدو تولدهر انسان ـ به شکل نهادینه ـ شخصی «کامل» در فطرت اوست... چنانچه به خواست فطرت از تجربههای گناهآلود دوری کنیم، به گونهای طبیعی چنین شخصیتی را در خود یافته و به تکامل او خواهیم پرداخت:
از خود بطلب هر آن چه خواهی... که «تو» یی!
در صفحه ۴۲ و قطعه شیرین «پختگی و خامی» خواننده بهیاد گفته نغز «سعدی شیرازی» میافتد که فرمود:
صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی!
مسئله مهم سفر در این قطعه و طرح سؤال در سطر آخر... و وسایلی که با آنها میتوان قصدسفر کرد، باعث تداعی سفرهای معنوی و «آنسو» یی میشود... که وسیلة آن تنها مَرکَب سلوک است.
در قطعه «تاریک روشن» ـ صفحات ۴۷ و ۴۸ـ میبینیم که:
... مثال الاکلنگ چه مناسبت رسائی با فرود و فراز زندگی دارد و سوال آخر مطلب چه به جا مطرح شده و خواننده را بیمحابا وادار به تفکر و تعمق در اصل معنای زندگی میکند.
خواندن قطعه «برترها یا بقیه» ما را به این نتیجه رهنمون میشود که:
در معنا و مفهوم، تلاشها و رسیدنها و اتحادها برای موفقیتها، هیچ کاستی ندارد... کامل است و ارزش انسان را منوط به شناخت توانهای خویش میداند... که امری صحیح است.
کتاب از آموزههای حافظانه و مولانایی سرشار است و قطعة «جابهجایی» به خوبی از چنین حسنی خبر میدهد و نویسنده ـ که شاعری کارکُشته و زبردست است ـ در این اثر، خواننده را به سوی افقهای مکاشفهای پرواز میدهد. به قول لسانالغیب:
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان میتوان گرفت.
در این راستا و نتیجه اجتماعی که از مطالعه قطعاتی با همین مضمون به ما منتقل میشود و خلاصة نتیجهها در این نتیجه کلیدی است که:
درست است که اغلب روزها و شبها شیرین نیستند... اما زندگی در همین روزها و شبها، دلیلی برای تلخی نگذاشته است.
... و در پایان، در قطعه «جای خالی حکیم» ـ که دل نوشتهای بسیار شیواست ـ خواننده درمییابد که راه رسیدن به خدا، بی «راهنما» ممکن نیست... و این قطعه در بیان نیاز انسان به حکیم ـ و یا به قول عارفان و صوفیان: پیر ـ دقیق و موشکافانه، خواننده را به چنین نیازی آگاه میکند و رنج «جهان بیحکیم» را تأکید میکند.
امیدوارم «استاد شفیعی» به زودی در ارایه ادامه نوشتههایی اینگونه موفق باشند که در این زمان، چراغی روشن در پیچاپیچ ظلمتهاست...
و امیدوارترم که مترجمانی با همت و دانش بایسته، این قطعهها را ترجمه کنند تا در اختیار نوجوانان و جوانان علاقهمند اخلاق و عرفان قرار گیرد.
یکی از شاخصههای شفاف کتاب (همچنان که در صفحات پیشین آمد) تعداد قطعات آن یعنی «چهل قطعه»...
و اشتراک تعداد کلمههای قطعهها یعنی ۳۲۰ کلمه است...
عدد چهل ـ در عرصه سلوک ـ یک «اربعین» است... اربعینی که در طول آن، سالکان هر طریقت معنوی، به مراقبه و نفسستیزی میپردازند... و مشترک بودن قطعات در تعداد کلمه یعنی ۳۲۰ واژه، نشان از شاخصه «وحدت» میان قطعات دارد... و در منازل سلوک و در مراتب طریقت، حفظ وحدت از مفاهیم محوری و کلیدی است.
این روش، آشکارا کتاب را از نخستین صفحات، دارای چهارچوب و چشماندازی عرفانی کرده است... و به قطعات مکتوب جان و جلوهای سخاوتمند بخشیده است... و در یک جمله، کتاب اگرچه مختص نوجوانان و جوانان نگاشته شده اما «تو» را «قبل از بعدی» در هر سن و سال که هستی به عنوان خواننده خوب میشناسد و عاشقانه دوستت دارد.
نظر شما