سه‌شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۶ - ۱۹:۴۲
۰ نفر

حامد فرح‌بخش: - نه نمی‌شه خانم! مگه هر کی هرکیه، شهر هرته؟


سرایدار میانسال مدرسه با عصبانیت داشت با زن جوان حرف می‌زد و از او می‌خواست تا مریم را به کلاسش برگرداند.

زن اما با سماجت می‌خواست دختر کوچولو را با خودش از مدرسه بیرون ببرد.
- آقا! خواهرزاده‌مه‌، مادرش امروز مریضه، نمی‌تونست بیاد دنبالش، من اومدم. به شما چه مربوطه؟
زن مثل یک ضبط صوت دائم این جملات را تکرار می‌کرد و از سرایدار مدرسه می‌خواست اجازه بدهد مریم – دانش‌آموز کلاس سوم مدرسه - را با خود ببرد.
- دخترم! چرا بیخودی بحث می‌کنی؟ برای من مسئولیت داره. فقط مادر یا پدرش می‌تونن دانش‌آموز رو از مدرسه بیرون ببرن؛ شما هم که مادرش نیستید، خلاص...
زن جوان انگار که ول‌کن ماجرا نبود، صدایش را انداخته بود توی گلویش و داد و بیدادی راه انداخته بود که صدایش تا آخرین کلاس مدرسه هم می‌رفت.
- آقا! این چه وضعشه؟ هر کی یه قانونی برای خودش وضع می‌کنه! اصلا به تو چه؟ می‌رم شکایت می‌کنم پدرت رو درمی‌آرم...
زن سر و صدا می‌کرد و بد و بیراه می‌گفت اما سرایدار – که انگار گوش‌اش از شنیدن این حرف‌ها پر بود - تنها نگاه می‌کرد؛ می‌دانست اگر این دانش‌آموز با این زن ناشناس پایش را از مدرسه بگذارد بیرون، هر اتفاقی که برایش رخ  بدهد، همه کاسه و کوزه‌ها سر او می‌شکند که چرا اجازه این کار را داده‌است.
زیر لب لا اله الا الله گفت و در حالی که سعی می‌کرد عصبانی نشود، به مریم که زن، دستش را سفت در دست گرفته بود، نگاه کرد.
او را خیلی خوب می‌شناخت؛ دخترکی آرام و خنده‌رو که بیشتر اوقات در یک گوشه حیاط می‌نشست و درس‌هایش را حفظ می‌کرد.
دخترک مثل یک قناری که در قفس گیر افتاده باشد وحشت‌زده به او نگاه می‌کرد و می‌لرزید؛ انگار چیزی می‌خواست بگوید. شاید از بحث او و خاله‌اش ترسیده بود.
دلش به رحم آمد و برای اینکه ترس مریم بریزد، رو کرد به او گفت:
- بابا جان! برگرد برو کلاست. تا مامانت نیاد نمی‌شه بری بیرون. تو که دلت نمی‌خواد ما توی دردسر بیفتیم؟ پس به این خاله‌ات بگو منتظر بمونه تا زنگ مدرسه بخوره.
- اما این خانوم که خاله‌ام نیست.
(مریم با صدای بریده‌بریده جواب داد.)
- چی، این خاله‌ات نیست؟
سرایدار که این سؤال را پرسید، متوجه شد زن در حالی که دستپاچه شده، با اشاره از مریم می‌خواهد که تا حرفی نزند. سرایدار بدجوری شک کرد؛ یعنی درست شنیده بود؟ این زن خاله مریم نبود؟!
او وقتی که به صورت مضطرب و رنگ پریده زن نگاه کرد، شکش بیشتر شد که نکند کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه باشد.
- باباجون! حرف بزن، این خانم خالته یا نه؟
- نه، دروغ می‌گه، خاله من نیست. من اصلا ندیدمش.
(مریم وحشت‌زده جواب داد.)
هنوز آخرین کلمه از دهان دختر کوچولو خارج نشده بود که زن ناشناس دستش را رها کرد و مثل برق و باد دوید سمت در.
قبل از اینکه سرایدار  بتواند کاری بکند، او خودش را به سر کوچه رساند و سوار خودرویی شد که در انتظارش بود.
خودرو با سرعت از محل دور شد. همه چیز آن‌قدر سریع اتفاق افتاد که سرایدار حتی نتوانست شماره خودرو را یادداشت کند. سرایدار دست مریم را که وحشت‌زده گریه می‌کرد، گرفت و او را به دفتر مدرسه برد.

  کشتن انتقام در نطفه

سرایدار ماجرا را برای مدیر تعریف کرد؛ خانم مدیر هم خیلی سریع با پلیس و پدر دانش آموز تماس گرفت و با تعریف کردن ماجرا از آنها خواست هرچه زودتر خودشان را به مدرسه برسانند.
زمان زیادی طول نکشید تا خودروهای پلیس خودشان را به مدرسه برسانند و تحقیقات پلیسی را آغاز کنند. چون احتمال یک آدم‌ربایی ناکام وجود داشت، باید تحقیقات کاملی در این باره صورت می‌گرفت.
بنابراین یکی از کارآگاهان ویژه و زبده برای تحقیق درباره این ماجرا قدم به حیاط مدرسه گذاشت و یکراست به اتاق مدیر مدرسه رفت.
در فاصله کمی بعد از رسیدن ماموران پلیس، پدر مریم نیز که از شنیدن ماجرا به‌شدت وحشت‌زده شده بود، خودش را به مدرسه رساند.
- خانمه دروغکی می‌گفت خاله‌ منه ولی من فقط یک خاله دارم‌ که اون هم نبود.
 مریم با صدای بچه‌گانه‌اش داشت ماجرا را برای ماموران پلیس تعریف می‌کرد. با دیدن پدرش، خودش را در آغوش او انداخت و انگار تازه فهمیده بود ماجرای مهمی اتفاق افتاده است و در آغوش او گریه کرد اما پدر سعی می‌کرد که او را آرام کند تا بفهمد ماجرا از چه قرار بوده است.
دختر کوچولو که حالا ماموران پلیس و پدرش را در کنار خود می‌دید، با آرامش بیشتری حرف‌هایش را ادامه داد. او درباره زنی حرف زد که او را از کلاس خارج کرده بود و قصد داشت با خودش ببرد.
هرکسی خیلی راحت می‌توانست بفهمد که ماجرای کودک‌ربایی در میان بوده است اما هوشیاری سرایدار مدرسه، نقشه زن کودک‌ربا را ناکام گذاشته بود. با این حال، این ماجرا با چه انگیزه‌ای رقم خورده بود؟!
ماجرای ربودن مریم برای پدرش هم خیلی عجیب بود. او نه آن‌قدر پولدار بود که کسی بخواهد با انگیزه باجگیری و اخاذی دخترش را بدزدد و نه با کسی خصومتی داشت که بخواهد دست به چنین کار ناجوانمردانه‌ای بزند، پس ماجرا چه بود، زن ناشناس که بود و با چه انگیزه‌ای قصد ربودن فرزند او را داشت؟
این سؤالاتی بود که ذهن پدر را به خود مشغول کرده بود اما او هیچ جواب منطقی‌ای برای آنها نمی‌توانست پیدا کند.
اگرچه این بار ماجرا با خوش‌شانسی مریم و دقت سرایدار به خیر گذشته بود اما ممکن بود زن ناشناس دوباره هم برای ربودن دختر خردسال تلاش کند. تا شاید دفعه بعد موفق به انجام نقشه کثیفش شود، پس ماجرا باید به‌دقت پیگیری و بررسی می‌شد.
کارآگاه پلیسی که مامور بررسی و تحقیق درباره این پرونده شده بود، بعد از انجام تحقیقات مقدماتی به‌سرعت با قاضی رضوانفر- دادیار دادسرای جنایی تهران- تماس گرفت و ماجرا را به او گزارش داد.
دادیار رضوانفر با اعلام دستور تحقیقات پلیسی و قضائی، از کارآگاهان خواست  به بازجویی دقیق و حساب‌شده‌ای از مسئولان مدرسه، سرایدار و کودک خردسال دست زده و زن آدم‌ربا را چهره‌نگاری کنند.
در این مرحله از تحقیقات، کارآگاهان به بازجویی از مدیر مدرسه پرداختند.
- نیم ساعت به زنگ آخر کلاس مانده بود که زن ناشناس وارد مدرسه شد و یکراست به سراغ کلاس دوم رفت. او که انگار اطلاعات دقیقی درباره مریم داشت، با بیان اینکه خاله‌‌اش است به معلم کلاس دوم گفت برای  مادر این دانش آموز اتفاق بسیار تلخی رخ داده و باید او را هرچه زودتر با خود ببرد. خانم معلم وقتی خونسردی زن جوان را دید و مریم هم مخالفتی نکرد، دانش آموز را به این زن سپرد اما آنها هنوز به خروجی مدرسه نرسیده بودند که سرایدار مانع خروجشان از مدرسه شد. زن جوان به مشاجره با سرایدار پرداخت اما سرایدار مدرسه به او گفت که تنها مادر کودک می‌تواند او را از مدرسه بیرون ببرد و به همین دلیل مانع خروج کودک شد. در این هنگام زن که متوجه شده بود به‌زودی نقشه‌اش نقش بر آب خواهد شد، پا به فرار  گذاشت و گریخت.
با این اظهارات کارآگاهان پلیس از سرایدار مدرسه و مریم خواستند به اداره پلیس بروند تا با استفاده از دستگاه‌های پیشرفته چهره‌نگاری، زن ناشناس چهره‌نگاری شود.
لحظاتی بعد سرایدار و مریم در 2 اتاق جداگانه در کنار اعضای تیم چهره‌نگاری پلیس نشسته بودند تا تصویری شبیه به زن رباینده را بازسازی کنند.
- جناب سرهنگ این زن سابقم است. او یک شیطان است، تمام وجودش نفرت است.
اینها را پدر مریم می‌گفت که حالا ناباورانه به تصاویر چهره‌نگاری شده زنی که قصد ربودن کودکش را داشت، نگاه می‌کرد.
او کم‌کم داشت متوجه ماجرا می‌شد و می‌فهمید که تهدیدهای همسر سابقش یک بلوف خشک و خالی نبوده است.
او قصد انتقام‌گیری وحشتناکی را داشته اما خدا نخواسته این ماجرا پایان غم انگیزی داشته باشد.
مرد در حالی که هنوز هم باورش نمی‌شد همسر سابقش قصد چنین کاری را داشته است، شروع به حرف زدن کرد؛ «سال‌ها قبل با دختری ازدواج کردم اما هنوز مدت زیادی از شروع زندگی‌مان نگذشته بود که فهمیدم با یکدیگر تفاهم نداریم».
خانه‌مان هر روز شده بود محل دعوا و کشمکش؛ افتاده بودیم در سرازیری زندگی و هر روز از هم  دور و دورتر می‌شدیم تا اینکه سرانجام تصمیم به جدایی گرفتم. همسرم زیاد راضی به این کار نبود اما می‌دانستم زندگی این جوری دوام نمی آورد، بنابراین تا آخرش رفتم؛ طلاق...
بعد از طلاق با زن دیگری ازدواج کردم و زندگی جدیدی را آغاز کردم اما از همان زمان، تهدیدهای همسر سابقم شروع شد.
او دائم تهدید می‌کرد که بالاخره از من  انتقام خواهد گرفت و زندگی‌ام را به نابودی می‌کشاند.
فکر می‌کردم تهدیدهایش با گذشت زمان سرانجام به پایان می‌رسد، برای همین  هرگز از او شکایتی نکردم اما او انگار نتوانسته بود ماجرای جدایی‌مان را فراموش کند و هر روز کینه‌اش بیشتر می‌شد، امروز هم که قصد ربودن فرزندم را داشت.
این ادعا باید به‌دقت مورد بررسی قرار می‌گرفت و در صورت اثبات، این زن باید دستگیر می‌شد. به این ترتیب، کارآگاهان با دستور قضائی دادیار رضوانفر، با به دست آوردن آدرس خانه این زن، وی را مخفیانه تحت کنترل قرار دادند و هنگامی که دریافتند تصویر وی شباهت بسیار زیادی با تصویر چهره‌نگاری شده از سوی سرایدار دارد، در یک عملیات غافلگیرانه او را دستگیر کرده و به دادسرای جنایی انتقال دادند.

  انتقام از کودک بی‌گناه

«آقای قاضی، همه‌اش دروغ است؛ این مرد بیخودی تهمت می‌زند. ما 10 سال قبل از هم جدا شده‌ایم اما او هنوز هم دست از سر من برنمی‌دارد و همه‌اش در فکر انتقام است».
اینها را زن جوان وقتی در مقابل دادیار رضوانفر قرار گرفت، گفت.
او با خونسردی عجیبی مدعی بود اصلا از ماجرای آدم‌ربایی ناموفق خبری ندارد و هرگز قدم به مدرسه‌ نگذاشته است.
دادیار دادسرای جنایی وقتی با انکارهای زن جوان روبه‌رو شد، از سرایدار و مسئولان مدرسه خواست وارد جلسه شوند.
زن با دیدن سرایدار یکباره خودش را بدجوری باخت، خونسردی و آرامشی که تا چند ثانیه قبل در چهره‌اش به چشم می‌خورد، یکباره جای خودش را به اضطراب و نگرانی داد و سرانجام وقتی تمام راه‌های انکار را بسته دید، مجبور به اعتراف شد.
در حالی که به‌شدت گریه می‌کرد، شروع به حرف زدن کرد؛ آقای قاضی، بله درست است؛ من قصد ربودن کودک را داشتم چون می‌خواستم با این کار از پدرش انتقام بگیرم. فکر می‌کردم با این کار می‌توانم آتش کینه‌ای را که 10سال زندگی‌ام را سوزانده است، خاموش کنم.
زن کینه‌توز در توضیح ماجرا به دادیار جنایی گفت:‌ «10 سال قبل وقتی فهمیدم شوهر سابقم با زن دیگری ازدواج کرده، تصمیم گرفتم از او انتقام بگیرم اما باید صبر می‌کردم تا زمانش برسد. در این مدت تنها به اجرای نقشه‌ام فکر می‌کردم و برای همین شوهر سابقم را تحت نظر داشتم. مدتی قبل فهمیدم که او دختر خردسالی دارد که به این  مدرسه می‌رود.
بنابراین با همدستی یکی از دوستانم، نقشه ربودن او را طراحی کردم و روز گذشته به مدرسه او رفتم. با معرفی خودم به عنوان خاله کودک از آنها خواستم اجازه دهند او را با خودم ببرم اما سرایدار مدرسه با سماجت مانع این کار شد و سبب شد تا نقشه‌ انتقام لو برود».
- بعد از ربودن دختر خردسال می‌خواستی چه کار کنی؟
این را قاضی رضوانفر پرسید.
- نقشه‌ ما این بود که بعد از ربودن مریم، با پدرش تماس بگیریم و با اعلام خبر ربودن دخترش دست به اخاذی میلیونی از او بزنیم و با این کار زندگی‌اش را نابود کنیم.
با خودم فکر کرده بودم بعد از اخاذی، برای اینکه انتقام‌ام کامل شود، دختر خردسال را از بین ببرم اما انگار خدا نمی‌خواست ماجرا پایانی تلخ داشته باشد و دستم به خون کودکی بی‌گناه آغشته شود.
با اظهارات تکان‌دهنده این زن، دادیار رضوانفر وی را راهی زندان کرد.

کد خبر 40554

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز