عیسی محمدی ـ مهدی بیات: دوباره داغ شده است؛ زغال قلیان‌ها را نمی‌گوییم، منظورمان بحث جمع‌آوری قلیان‌ها و مواد دخانی و اینهاست.

دوباره موافقان، مخالفان و بی‌طرف‌ها دارند با چراغ‌های قرمز و سبز و زرد حرکت می‌کنند. این‌بار اما مثل اینکه قضیه جدی‌تر است و قرار شده جدی‌تر دنبال آن را بگیرند؛ این‌بار، پای نیروی انتظامی و وزارت بهداشت و جواز کسب هم در میان است.

 راستی این دفعه به کجا ختم خواهد شد؟ دوباره راه خواهند افتاد یا راه نخواهند افتاد؟ یا ... تقریبا هم خود مصرف‌کنندگان و هم قهوه‌خانه‌چی‌ها با ضرر داشتن این‌جور چیزها موافق‌اند اما سیاست‌های اجتماعی، بعضی وقت‌ها ایجاب می‌کند که انتخاب‌ها بین بد و بدتر باشد؛ همان ‌چیزی که خود صاحبان قهوه‌خانه‌ها هم به آن اشاره می‌کنند.

اگر بد است، پس تولید دخانیات و واردات آن چیست؟ اگر قرار است جمع شود، با بازار سیاه آن چه برخوردی خواهد شد؟ آیا برای تبعات این سیاست اجتماعی‌ که دارد اجرا می‌شود هم فکری شده است؟ شنیدن حرف‌های یک طرف این دعوا ـ که صاحبان قهوه‌خانه‌ها و رستوران‌های سنتی باشند و کافه‌چی‌ها ـ  هم می‌تواند (البته کمی) ما را به واقعیت نزدیک‌تر کند.

چهار جا گفتیم که خبرنگاریم، چهل جا هم نگفتیم و فقط پرسیدیم؛ همان‌طور که مشتری‌ها می‌پرسند. شاید بدشانسی ما بود که مصاحبه‌شوندگان‌مان، بیشتر اهل همین‌جا بودند، شاید. فرحزاد سوت و کور است. البته به گفته یکی از رستوران‌دارها، شنبه‌‌شب‌هایش همیشه کم رونق‌تر از بقیه شب‌ها بوده اما نه دیگر این‌قدر.

چند جایی می‌پرسیم، ندارند. یک جا را پیدا می‌کنیم اما به قیمت 5 هزار تومان و به شرط 45 دقیقه نشستن. 5 ‌هزار تومان؟ عجب بازار سیاهی! «جمع شده، همه بستن دیگه. منم قرارداد اجاره دارم که واستادم وگرنه کسی وانمی‌سته که».

 یک نفر، هم مبلغ و هم شرط را قبول می‌کند و داخل می‌شود. بقیه هم همین‌طوری‌اند و حسابی دمغ‌. بعضی مغازه‌ها و قهوه‌خانه‌ها بسته‌اند. تعجب دارد؛ راسته فرحزاد و قهوه‌خانه بسته، آن هم این‌موقع شب!؟

رستورانی را پیدا می‌کنیم و می‌رویم پایین. تخت‌هایش خالی است. کسی که او را  به عنوان مسئول آنجا معرفی می‌کنند، برادر صاحب مغازه است (بعدا می‌فهمیم که خودش هم جای دیگری توی همین فرحزاد رستوران دارد). البته غمی نیست، چرا که یک عالم حرف برای گفتن دارد. بچه فرحزاد است و از قدیمی‌های همین دور و برها. رستوران‌شان، از قبل هم قلیان نمی‌داده. اما بعضی‌ها یادشان هست که می‌داده. به رویش که بیاوری، می‌گوید مال 3 سال پیش بوده.

آقای برادر صاحب رستوران ـ که حالا روزنامه‌ خواندنش را کنار گذاشته ـ سر درددل‌‌اش باز می‌شود؛ حتی می‌گوید که قلیان امشب تا 10 ‌هزار تومان هم بالا کشیده! از غیربهداشتی بودن قلیان می‌گوید و ماجراهای دیگر؛ «کار خوبی است. ما که کاسب اینجاییم، می‌گوییم خوب است.

 برای زن و بچه ما هم خوب است که اینجا رفت و آمد می‌کنند. اجاره‌های کاذب و آلودگی و موارد اخلاقی و... را هم جمع می‌کند. هر کسی این کار را کرده،‌ کار خوبی کرده».

 او از فضای فرهنگی و اجتماعی الان فرحزاد حسابی شاکی است. می‌گوید که بیشتر کاسب‌های اینجا، بچه خود فرحزاد نیستند و برایشان فرقی نمی‌کند. اما ظاهرا برای او فرق می‌کند که بچه اینجاست و حسابی هم تعصب دارد به محل زندگی‌اش. مثل اینکه می‌خواهند اینجا را ببندند و به جایش کسب و کار دیگری راه بیندازند.

 مسئله اصلی او فضایی است که فرحزاد برای این دور و اطراف ایجاد کرده. از موادفروش‌هایی که پاتوق‌شان و محل قرارشان همین قهوه‌خانه‌هاست می‌گوید، از مزاحمت‌های کارگران همین قهوه‌خانه‌ها برای زن و بچه مردم می‌گوید؛ «این دور و اطراف کلا وقفی است، زمین‌های وقفی است؛ متعلق به امام‌حسین است.

درست نیست با این وضعیت بیایند اینجا...». خلاصه اینکه به قول این دوستمان، این محله آبروی فرحزاد را برده است. کلی هم از رستوران خودش تعریف می‌کند که سالم است و فضای سالمی هم دارد و این حرف‌ها. البته می‌گوید که نیازی به این کار هم نبود؛ راه‌حلش این بود که با کلانتری و دادسرا هماهنگ می‌شد و کار به بازداشت و باطل کردن پروانه کسب می‌کشید، نه این چیزها.

خلاصه اینکه از وضعیت آنجا دل پری دارد؛ «باید از نیروی انتظامی تقدیر کرد. از فرمانده‌اش باید مجسمه ساخت و زد توی شهر». نمی‌دانیم اسمش را بزنیم توی گزارش یا نه؛ «نه آقا، اسم نزن. اسم که بزنی، می‌شم ابن‌ملجم. بنویس یک بنده خدا».

نگرد، نیست
«سراسری ممنوع شده، دنبالش نگردین». داش‌مشتی حرف می‌زند. اهل یکی از محله‌های قدیمی تهران است؛ «فرحزاد این موقع نمی‌شد راه بری. الان یه ماشین نمی‌یاد بره. کارگرامون رو فرستادیم برن پی کارشون».

می‌گوید که آمدند و حتی سوراخ و سنبه‌ها را هم گشتند؛ ماموران نیروی انتظامی و بهداشت. می‌گوید که قلیان‌هایشان را پشت وانت ریختند و بردند خانه که یک وقت برشان ندارند و ببرند. اما از بدرفتاری ماموران حرفی نمی‌زند؛ مثل اینکه بیشتر جنبه تذکر و هشدار داشته. می‌گوید: «می‌دونی چیه؟ متاسفانه،‌ متاسفانه مملکت قانون نداره. هر جای دنیا که بری، برای آدمی که اعتیاد داره هم احترام قائلن و می‌گن این قسمت مثلا برای سیگاری‌ها.

خب، بیان جدا کنن؛ یه قسمت برا قلیونی‌ها، یه قسمت برا خانواده،‌ دیگه نه اینکه تیشه به ریشه بزنن. الان ما 150 هزار تا جواز قهوه‌خانه داریم، ضربدر 5 کن، می‌شه 750 هزار نفر...».

 او فکر می‌کند که اگر این قلیان‌ها را جمع کنند، این ارتباط‌های دختر و پسریِ تقریبا کنترل‌شده، به جاهای خصوصی و ایضا باریک کشیده خواهد شد. این را هم می‌گوید که بعضی‌ها مستاجرند و مجبورند که کرکره را پایین بکشند و با 6 ـ 5هزار تومان، قاچاقی مشتری بفرستند تو؛ «این کارو که کردن،  قلیون‌رو می‌ندازن پشت ماشین، همین جاده امامزاده را می‌رن بالا...».

شماره بده، زنگ می‌زنم!
از جلوی زورخانه شهدای فرحزاد رد می‌شویم. پارچه‌نوشته‌ای زده‌اند و بابت این طرح،‌ تشکری کرده‌اند. از صاحب رستورانی سراغ قلیان را می‌گیریم. جواب معلوم است. قیافه غم‌گرفته‌ای دارد. بعضی رستوران‌ها،‌ دم در کسی را گذاشته‌اند تا آمار ماموران اماکن را بدهد. روش خیلی تابلویی را برای کارشان انتخاب کرده‌اند. 

 جوانک خوش‌مشربی، هر کسی که از آنجا رد می‌شود را دعوت می‌کند داخل و با روش عجیبی حرف می‌زند؛ بانمک صحبت می‌کند و مؤدبانه و البته هـمراه نـمـایش و تیکه‌انداختن؛ «یک خبر بد می‌خوام بدم، این لب خندان‌تان می‌دانم که خشک خواهد شد؛ اماکن آمده. فرحزاد بدون قلیان نمی‌شه، ما هم به قیمت جانمان اینجا ایستادیم». می‌خواهد شام زورکی بدهد اما مشتری پیدا نمی‌شود مثل اینکه.

«فکر کنم این بغلی‌مون داره، 10 تومنه». و این، آخرین راهنمایی و لطف او به عابرین است.
سر از رستوران دیگری درمی‌آوریم و از قلیان سؤال می‌کنیم؛ «تا دیروز داشتیم؛ امروز اماکن اومد. تا 8 ـ7 روز دیگه احتمالا راه بیفته. این تلفن تماس ما، تماس بگیرین. اگه شما هم دوست دارین، شماره‌تون‌رو به ما بدین تا تماس بگیریم».

عجب فکری! دفترش را که نگاه کنی، کلی شماره توی آن نوشته است. به محض اینکه آب‌ها از آسیاب افتاد، تماس می‌گیرند با مشتری‌هایشان تا بیایند فرحزاد و به این رستوران.

طبقه دوم رستورانی‌ پر از دود است. دارند قلیان می‌کشند، دختر و پسر. یکی دو نفر آدرس یکی دو تا رستوران را می‌دهند که برویم آنجا. «قلیونارو جمع کنن، همه کراکی می‌شن»؛ این را جوانکی می‌گوید که همراه دوستانش دربه‌در دنبال قلیان می‌گردد.

بدون قلیان کسی نمی‌آید
«ا ز صبح، یه دونه مشتری هم نداشته‌ام». باورش کمی سخت است. او فقط رستوران دارد و غذا می‌دهد‌ اما مشتری‌هایش حسابی کم شده‌اند. می‌گوید که آمدند و آ‌نها را که قلیان داشتند، پلمپ کردند و بستند. می‌گوید که کتبا گزارش کردند و 24‌ساعت مهلت دادند؛ «کلا مواد دخانی خوب نیست‌ ولی کاسبیه دیگه. فرحزاد و اوین و درکه و دربند و... روی این چیزا می‌چرخه.

 نباشه که خیلی ناجور می‌شه». اشاره می‌کند به رستوران‌هایی که بسته‌اند و مشتری ندارند. او هم اشاره می‌کند که یکی دم در بعضی جاها می‌ایستد تا آمار بدهد؛ «خیلی دل و جرات دارن اما به ضررش نمی‌ارزه». البته آنها زمستان‌ها کمتر مشتری دارند اما به گفته او،‌ با این اوصاف مشتری‌‌ها به 20درصد خواهند رسید.

رستوران بعدی، یک باغچه خانوادگی بزرگ است؛ جای باصفایی است. صاحبان‌اش توی دفتر نشسته‌اند. 4 نفر توی دفتر نشسته‌اند. اینجا، فقط خانواده‌ها را راه می‌دهند، نه دختر و پسرها را.

یکی از آن 4 نفر که پیرتر از بقیه است، فکر می‌کند که دولت، شعورش بیشتر از بقیه است و قانونش برای همه نفع دارد. بومی همین‌جاست. نگران دختر و پسرهایی است که صبح زود، دنبال قلیان می‌آیند؛ نگران آینده‌ای است که باید به دست آنها ساخته بشود؛ «کلا بد حرکتی نکرد‌ه‌اند». می‌گوید که 75 درصد مشتری‌هاشان کم شده اما راضی هستند. یکی دیگر از آن 4 نفر اما حرف و حدیث‌هایی دارد؛ «هیشکی راضی نیست. وقتی بنزین را سهمیه‌بندی می‌کنن و تو راه می‌مونی، می‌تونی راضی باشی؟ قانونی بود که تصویب کردن و نمی‌شه کاری‌اش کرد.»

او فکر می‌کند که چقدر خوب است اگر قانون برای همه یک‌جور باشد، نه اینکه اینجا ندهند و جای دیگر بدهند و بشود یک بام و دو هوا. وقتی که او دارد مالیات و عوارض و... می‌دهد، چرا مثل بقیه قلیان ندهد؛ «اگر قرار باشه یه ماه پلمپ شه، یه نامه بدن که یه ماه پلمپ شده تا از من مالیات این یک ماه را نگیرن. مگه می‌بخشن این یه ماه‌رو؟ باید چارچوب خاص خودش‌رو داشته باشه. بالاخره همه کسب و کار اینجا رستورانه دیگه».

... و بالاخره قلیان را پیدا می‌کنیم. طرف حسابی شاکی است؛ جواز کسب هم دارد. مثل اینکه اینجا هم آمده بوده‌اند؛ «فرحزاد اگه قلیون نداشته باشه، کسی نمی‌یاد. طرف بغل خونه‌اش غذاشو می‌خوره دیگه». او هم کسی را گذاشته تا آمار بدهد. به قول خودش «دعا می‌کنیم که خدا مواظب ما باشه. اگه این‌جوری جلو بره، تعطیل می‌شه. طرحیه که نمی‌شه کاری‌اش کرد».

کد خبر 39906

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز