یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶ - ۰۷:۴۴
۰ نفر

محمود مکتبی: رحیم مولائیان هنرمند نقاش، شاعر و طراحی است که ما او را از دهه ۶۰ به این سو می‌شناسیم. مولائیان زاده شهر بابل است و همچنا

رحیم مولائیان

 او از آن دست هنرمندانی است که نوع زیستنش را می‌توان در آثارش جست‌وجو کرد و دریافت. همان صداقت، زیبایی گفتار و شاعرانه زیستن او در نقاشی‌هایش هم پیداست و دغدغه‌هایش را در آثارش می‌بینیم. به بهانه نمایشگاه جدید او به سراغش رفته‌ایم. گفت‌وگوی حاضر پیرامون طراحی‌ها و دغدغه‌های امروز این هنرمند است. نمایشگاه «رویاهای متجسد یک خوابگرد» از 3 تا 13 آذر در گالری دنا به نمایش گذاشته شد. و اين آثار از 15 تا 20 دي ماه در اصفهان (گالري سايان) هم به نمایش گذاشته خواهد شد.

  • از بحث طراحي آغاز كنيم؛ چرا اين نمايشگاه به طراحي‌هاي شما اختصاص دارد و روند انتخاب و نمايش آثار به چه شكلي بوده است؟

من هميشه با طراحي، رابطه شخصي‌تري داشته‌ام و آن را جدا از نقاشي هم دوست دارم اما پيشينه انتخاب و نمايش اين طراحي‌ها، به حضور آقاي پارسي‌كيا ـ مدير گالري دنا ـ در كارگاه شخصي من برمي‌گردد. در آن ديدار، داشتيم كارهاي مختلفم را ـ از دوره‌هاي متفاوت ـ با هم مي‌ديديم كه به اين مجموعه طراحي‌هاي من برخوردند. اين آثار را خيلي پسنديدند و براي نمايش‌شان اظهار تمايل كردند. همان‌وقت با هم نشستيم و از بين حدود 50كار، 25اثر را انتخاب كرديم.

  • اين طراحي‌ها مربوط به دوره‌هاي مختلف كاري شماست؟

بله؛ دوره‌هاي مختلف در يك بازه حدودا ‌هشت‌ساله؛ طراحي‌هايي از سال1388تا سال1396كه آخرين آنها يك طراحي در ابعاد 120 در 240سانتي‌متر روي بوم است. البته در اين اثر از متريال‌هاي تلفيقي هم استفاده كرده‌ام.

  • چرا تعبير «رؤياهاي متجسد يك خوابگرد» را براي عنوان اين آثار انتخاب كرديد؟

طراحي براي من، نسبت به نقاشي، گستره فراخ‌تري براي خيال‌ورزي دارد. البته اين يك امر شخصي است و شايد براي همه، اينگونه نباشد اما طراحي براي من، گريزگاه و خلوت عجيبي است. در واقع برخورد من در طراحي خيلي راحت‌تر و شعرگونه‌تر است؛ درست مثل شعري كه وقتي مي‌آيد مي‌توانيد با هر ابزار و بر هر سطحي بنويسيدش. شعرگونه‌بودن و آني‌بودن طراحي، قابليت اجرايي آن را بالا مي‌برد. طراحي براي من مثل وضعيتي است كه شما دچار آن مي‌شويد و ديگر مهم نيست كه كجا هستيد؛ يك كافه، محل كار، سوار بر اتوبوس، سر شام و...؛ آنچه اهميت دارد، اين است كه شما دچار اين وضعيت هستيد.

طراحي، يك بستر ذهني است كه من دچار آن مي‌شوم و من را به سمت نقاشي سوق مي‌دهد. خيلي‌ها مي‌دانند كه من پيش از شروع يك نقاشي، تا 3-2‌ماه نمي‌توانم رنگ كار كنم و فقط طراحي مي‌كنم. طراحي آن بستر ذهني را ايجاد مي‌كند و بعد با رنگ ارتباط برقرار مي‌كنم. شايد علت اصلي اين مسئله فيگوراتيوبودن آثار من باشد؛ شايد اگر آبستره كار مي‌كردم، وضعيت فرق مي‌كرد اما چون آناتومي كار مي‌كنم و انسان، نقش اول كارهايم است، اين عينيت، من را وا‌دار مي‌كند كه به طراحي رجوع كنم.

حالا اينكه چرا «خوابگرد»، چون دقيقا آن لحظات طراحي براي من مانند يك خوابگردي است. ياد خاطره‌ و جمله‌اي از شاملو مي‌افتم در يكي از گفت‌وگوهايش (اتفاقا من هم به همراه آقاي حقيقي حضور داشتم). شاملو مي‌گفت من بسياري مواقع به شعري كه مي‌گويم واقف نيستم و بعد كه مي‌‌نشينم و مرور مي‌كنم، آن بستر و شرايط را درك مي‌كنم. در طراحي از يك جايي شروع مي‌كني و نمي‌داني كه قرار است كجا بروي؛ روايت قطعي در آن وجود ندارد و مثل خوابگردي مي‌ماند و متجسدشدن يك نوع رؤيابيني. اين خوابگردي براي من همان حس انسان كهني را دارد كه در غارهاي تاريك بر اساس باور خاص خودش، ‌رؤياهاي خود را طراحي و متجسد مي‌كرده است. خلاصه كلام اينكه طراحي براي من خاص‌تر است.

  • دغدغه رحيم مولائيان به‌عنوان يك هنرمند چيست؟ او در چه بستري اين آثار را خلق مي‌كند؟ قبول داريد كه با اينكه يك نقاش فيگوراتيو هستيد، كارهاي شما بيشتر وجه شهودي دارد تا عقلاني؟

براي هر هنرمندي موقعيت‌هايي به‌ وجود مي‌آيد كه بر اساس زيست و نوع انديشه‌اش در آنها قرار مي‌گيرد. ما در هنر يك فن داريم و يك تكنيك. فن يك امر آموزشي است؛ به طور مثال، شما آناتومي ياد مي‌گيريد. اما در تكنيك، بحث شناخت مطرح است و شناخت حاصل زيستن، تجربه و گرايش فكري و اجتماعي ماست. هنرمند نه صرفا روايتگر و قصه‌گوست و نه بيان‌كننده رويدادهاي روزمره و عادي‌اي كه در زندگي ما وجود دارد. تعبير ما از آنچه بر ما مي‌گذرد و تبديل آن به يك بيان و ماهيت شاعرانه، عملكرد يك نقاش و هنرمند است تا زندگي را قابل تحمل كند. هنرمند كاري مي‌كند كه به قول ميلان كوندرا سنگيني بار هستي كه بر شانه‌هايت هست را تحمل كني. اين مسئله‌اي‌است كه من را وادار مي‌كند به نوعي خوابگردي كه همه ما دچار آن هستيم.

در خوابگردي، زمان و مكان موضوعيتي ندارد؛ يك لحظه در يك واقعه تاريخي 100سال پيش هستيد و در همان خواب با ماشين امروزي به ‌جاي ديگري مي‌رويد! اين حالت كه شايد به سوررئاليسم نزديك باشد، نتيجه و ماحصل زيستن امروز ماست. رحيم مولائيان با يك انسان قرن شانزدهم كه تك‌ساحتي بوده و در يك بستر مشخص زندگي مي‌كرده خيلي متفاوت است. من از صبح كه بيدار مي‌شوم رسانه‌ها، موبايل، اينترنت و... به زندگي من يك وجه چندلايه مي‌دهند و به همين دليل است كه نمي‌توانم تك‌زاويه‌اي و يك‌خطي به يك شيء نگاه كنم.

واقعا هنگامي كه به يك كوزه نگاه مي‌كنم، نگاه من با نگاه آن نقاش رئاليست يا امپرسيونيست بسيار متفاوت است. در يك آن به يك نگاه تاريخي كشيده مي‌شوم و در همان چالش تاريخي، به يك موقعيت و نگاه جهان معاصر كشيده مي‌شوم؛ بنابراين همان‌طور كه شما گفتيد در كارهاي من يك بستر شهودي چندلايه وجود دارد؛ عناصري از گذشته در كنار نمادهايي از زندگي معاصر كنار هم مي‌آيند و حتي برخي آثار براي من نهيب آينده را مي‌زنند.

  • بخشي از وضعيتي كه از آن حرف مي‌زنيد مربوط به روزگار است كه همه ما هم درگير آن هستيم. اگر بخواهيم وضعيت امروزي را با شرايط زماني كه شما شروع به‌ كار كرده‌ايد مقايسه كنيم، به نظر شما چه تغييراتي داشته‌ايم و چه تأثيري بر كارهاي شما داشته است؟

نخستين بار، پيش از انقلاب (زماني كه 14ساله بودم) توسط برادرم يك كتاب مربوط به نقاشي به دستم رسيد؛ كتابي به اسم «نقاشي نوين». زمان ما واقعا كتابي نبود! من در آن دوران دقيقا مثل همان انسان قرن‌شانزدهمي بودم كه با خارج از شهر خودم، ارتباطي نداشتم. نخستين تلويزيون محله ما را در 16 سالگي من، پدرم خريد اما الان دختر 12ساله من بيش از 500دي‌وي‌دي دارد. من در تجربه زيستي‌ام پس از انقلاب، تحولات عظيمي را ديده‌ام؛ اين تحولات، هم اجتماعي بوده و هم فرهنگي.

ما از طريق رسانه‌ها خيلي راحت توانسته‌ايم در سطح جهان معرفي شويم؛ به طور مثال زماني كه من در سال75 به‌ عنوان يكي از 74مجسمه‌ساز جهان در اوزاكاي ژاپن انتخاب شدم و به‌عنوان تنها ايراني منتخب، در آن برنامه خيلي مورد قضاوت قرار گرفتم كه براي من خيلي ارزش داشت؛ چراكه اين جابه‌جايي را از طريق رسانه درك كردم.

  • اين تحولات چقدر مثبت بوده و چه تأثيرات منفي‌اي داشته است؟

تحولات، طبيعتا عوارض منفي هم دارد؛ مثل هجوم بي‌رويه دانشكده‌هاي هنري و توليدات افراطي و بي‌كيفيت دانشگاه‌هاي مدرك‌گرا و غيرحرفه‌اي كه بيشتر براي مدرك‌سازي‌ فعاليت مي‌كنند تا كارهاي ديگر. يك دوره‌اي انجمن خوشنويسان، بي‌رويه مدرك «ممتاز» مي‌داد و پس از آن، مدرك ممتاز خوشنويسي تبديل به يك كالا شد.

اما خوبي چنين وضعيتي، اين است كه در اين «انبوه بي‌خاصيت»، «خاصيت» هم اتفاق مي‌افتد.

  • كليت ماجرا را مثبت مي‌بينيد؟

بله، قطعا. ما شايد ديگر آن برد عظيم شكسته‌نستعليق‌ها در دهه60 را نبينيم اما تأثيرات آن را در تعدد هنرمندان نقاشي‌خط مي‌بينيم كه امروز فروش‌هاي خوبي در حراجي‌هاي هنري مانند كريستي دارند. من هم نتيجه همين تحولات بوده‌ام. نقاشي‌هاي دهه60 من تحت‌تأثير نقاشي سقاخانه‌اي بوده، در دهه70 بيشتر تحت‌تأثير نقاشان اكسپرسيونيست بود‌ه‌ام و آرام‌آرام از دهه70 من دچار خودم شده‌ام.

به نوعي تصميم گرفتم كه خودم باشم و توجهي نكنم كه ديگران خوش‌شان مي‌آيد يا نه و شروع كردم به كشيدن خودم كه البته آن زمان خودكُشي بود و نه خودكِشي. شايد ابتدا هم كارها جانيفتاده بود اما از اواسط دهه80 كارهايم به يك شخصيت مستقل رسيد و انسجام پيدا كرد و حالا دارم با آرامش كامل پيش مي‌روم. مانند يك جوان، آمادگي پذيرش دارم و مي‌دانم كه اگر چيزي غني باشد و من را جذب كند اصلا نگران تغيير نيستم.

  • زادگاه براي شما چقدر تأثيرگذار است كه همچنان آنجا زندگي مي‌كنيد؟ بسياري از هنرمندان امروز ما وقتي به تهران مي‌آيند بنا به شرايطي در تهران مي‌مانند يا حتي از ايران مهاجرت مي‌كنند. اين وضعيت زندگي، چقدر در هنر ما اثر دارد؟

من كسي را كه به تهران مي‌آيد و مي‌ماند بازخواست نمي‌كنم ولي يك چيزي را هم خودم باور دارم. خيلي از دوستان من از ايران مهاجرت كرده‌اند اما امروز وقتي با هم صحبت مي‌كنيم، حسرت كوچه‌پسكوچه‌هاي زادگاه‌شان را دارند. امير نادري ـ فيلمساز بزرگ ما ـ وقتي از ايران رفت تا سال‌ها نتوانست فيلمي بسازد. مي‌دانم كه تهران چقدر جذابيت و زيبايي دارد كه مي‌تواند شيرين و كاذب باشد. وقتي يك جوان پا به تهران مي‌گذارد آن فضاي كافه‌اي و روشنفكري او را تحت‌تأثير قرارش دهد و دچار يك هويت بغرنج مي‌كند. اما من هميشه بدويت شهرستاني را بيشتر دوست داشته‌ام و دلايلش را هم دارم.

استاد من آقاي شهلاپور هميشه حرفي مي‌زد كه مشق زيبايي‌است. مي‌گفت كه وقتي مشغول به ‌كار هستي، شايد 100عنصر در كار تو باشد اما موقع كار مي‌بينيم كه فلان عنصر را فلان نقاش كار كرده و بايد پاكش كنيم؛ آن‌قدر پاك مي‌كنيم كه شايد به 2عنصر برسيم. اگر يك نقاش حتي فقط 2عنصر براي خودش داشته باشد، بدون شك هنرمند بزرگي مي‌شود اما اگر 100عنصر از ديگران داشته باشد، نه! يكي از خطرهاي تهران همين است كه هنرمندان به گالري‌گردي مي‌روند بدون اينكه تحليل و نقد درستي از كارها داشته باشند؛ تازه با وضعيت نقد امروز ما كه رسما برخي مي‌گويند «چقدر پول مي‌دهي كه در فلان مجله براي شما بنويسم؟»!

اين مسئله تلخ است چرا كه نسل جوان هزينه مي‌كند تا براي خودش يك تصوير كاذب بسازد و در فلان حراج حضور پيدا كند. من هنوز بوي دريا و علف را حس مي‌كنم و اينها چيزهايي‌است كه من را نگه مي‌دارد. قبل از اينكه نقاش باشم انساني هستم كه به جزئيات زندگي‌ام اهميت مي‌دهم. من درخت انار را در خانه‌ام دارم و طراوت آن را حس مي‌كنم و اين خيلي با خريدن انار از ميوه‌فروشي تفاوت دارد. چيزهايي هست كه من به آن تعلق دارم. وقتي دلم مي‌گيرد كوچه‌هايي در بابل هست كه گذر از آنها حالم را خوب مي‌كند اما كوچه‌هاي تهران براي من غريب هستند؛ انگار كه در استانبول قدم مي‌زنم.

کد خبر 392001

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha