همشهری آنلاین: نوسازی اصولگرایی، برجام و ... از جمله موضوعاتی بودند که در ستون سرمقاله برخی از روزنامه‌های یکشنبه-۳۰ مهر- جای گرفتند.

سيد حسين موسويان ديپلمات سابق در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد نوشت:

روزنامه اعتماد،۳۰ مهر

نكته اول: چند ماه قبل در يكي از مقالات درجرايد داخلي، نوشتم كه محمد بن سلمان در سفر خود به مسكو، به مقامات عالي روس گفته كه حاضرند بشار اسد را تحمل كنند به شرط حذف ايران ازسوريه. اكنون با سفر پادشاه عربستان به مسكو، اين واقعيت در رسانه‌هاي بين‌المللي علني شد. سفر ملك سلمان با اطلاع و هماهنگي قبلي واشنگتن با دو هدف صورت گرفته است؛ اول اينكه با معاملات ميلياردي، مسكو را در روند اتحاد استراتژيك منطقه‌اي با ايران، سست و مردد كنند. دوم اينكه احساسي را به مسكو تلقين كنند كه عربستان بازيگرمستقلي از امريكا شده و ممكن است مسكو بتواند از ظرفيت اين كشور در جهان عرب و جهان اسلام بهره‌برداري كرده و نهايتا متحدين سنتي منطقه‌اي امريكا را از واشنگتن جدا كند. اخيرا ديديد كه يك سناتور روسي گفت كه سفر پادشاه عربستان به مسكو، به معني پايان سلطه امريكا در منطقه است. البته اين يك ساده‌لوحي محض است. عربستان بدون اجازه امريكا آب نمي‌خورد ضمن اينكه با زدوبندهاي محرمانه با اسراييل، حلقه وابستگي خود با امريكا را تكميل كرده است.

نكته دوم: دردوره اوباما، هنگامي كه واشنگتن، از حمله نظامي به سوريه و ايران سرباز زد، خط‌مشي تعامل باايران را در پيش گرفت، برجام را پذيرفت، غني‌سازي و آب سنگين در ايران را پذيرفت، در مقابل خروج ايران از فصل هفت منشور سازمان ملل و لغو هر شش قطعنامه بين‌المللي عليه ايران كرنش كرد و به عربستان پيشنهاد مشاركت باايران در منطقه را داد، محور تل‌آويو-رياض- امارات فيوز پراند و «فتنه همسايه» با اتحاد مخفي اما استراتژيك عليه ايران شكل گرفت كه برخي از آثار آن آشكار و برخي ديگر بعدا آشكار خواهد شد. در آن مقطع ايران هم تصميم گرفت با اوباما فراتر از برجام قدمي برندارد. با روي كار آمدن ترامپ و با نفوذي كه نتانياهو در كاخ سفيد پيدا كرد، اين طور به نظر مي‌رسد تل‌آويو با سعودي‌ها شرط كرده كه تمام قدرت و نفوذ لابي صهيونيست را براي ضربه به ايران بسيج كند به‌شرطي كه رياض: اولا، تا آخرخط با تل‌آويو همراه باشد و در ميانه كار به سمت ايران نچرخد و ثانيا، مشكل عدم به رسميت شناختن اسراييل در جهان عرب را حل كند.

 

شايد علت اينكه سعودي‌ها در يكي دوسال گذشته به همه دعوت‌هاي خيرخواهانه ايران پاسخ منفي داده‌اند، نيز براساس همين زد و بند باشد. درعين حال تهران نبايد ازتلاش براي نجات محوررياض- ابوظبي از تور تل آويو نااميد شود. منطقه خليج فارس زماني ثبات و امنيت پايدار را تجربه خواهد كرد كه سه قدرت ايران و عربستان و عراق بتوانند دركنار ساير همسايگان حاشيه خليج فارس، يك نظام همكاري مشترك داشته باشند.

نكته سوم: به نظر مي‌رسد حداقل تا يك سال آينده، جدال برجام در واشنگتن ادامه خواهد يافت. اين احتمال وجود دارد كه ترامپ از برجام خارج شود اما احتمال قوي‌تر اين است كه او حد اكثر تلاش خود را به خرج خواهد داد كه بدون نقض ظاهري و شكلي برجام، آن را از حيز انتفاع خارج كند تا بدون اينكه متهم به نقض برجام شود، عملا منافع اقتصادي ايران از برجام را به حداقل برساند. علاوه بر آن، شمشير تهديد لغو برجام را بالاي سر اروپايي‌ها نگه دارند تا آنها رادر اقدامات بعدي امريكا درمورد مقابله با ايران در منطقه، همراه كنند. دو هدف كليدي محور فتنه همسايه-تل‌آويو- نئوكان‌هاي امريكا اين است كه قدرت و نفوذ ايران درمنطقه را مهار كنند و با ايجاد تشنج در روابط خارجي ايران و زخمي كردن برجام، پيشرفت‌هاي اقتصادي ايران را به بن‌بست بكشانند.

نكته چهارم: ما با دو واقعيت مواجه هستيم. اول اينكه در جدال چهار دهه گذشته، به يمن برجام، واشنگتن و متحدين منطقه‌اي‌اش درمورد اعمال سياست‌هاي ضد ايراني، در انزواي بين‌المللي بي‌سابقه‌اي قرار گرفته‌اند. اين يك فرصت استثنايي است اما پايدار نخواهد ماند. لذا ايران بايد با موقع‌شناسي، بهره‌برداري به موقع و سريع و مناسب را داشته باشد.

 دوم اينكه، درسال 1382، اروپا مبتكر ديالوگ هسته‌اي با ايران شد. امروزه با توجه به اينكه امريكا، موضوعات منطقه‌اي را عليه برجام و ايران مستمسك قرار داده است، تهران مي‌تواند مبتكر ديالوگ درمورد بحران‌هاي منطقه باشد. ايران از طريق مقاومت، گفت‌وگو و ديپلماسي، توانست حقوق هسته‌اي خود درمورد غني‌سازي و آب سنگين و بهره‌مندي از كليه تكنولوژي‌هاي هسته‌اي را بگيرد، حقوقي كه امريكا و غرب حدود چهار دهه باحداكثر ظرفيت تلاش كردند ما را از آنها محروم كنند. با ديپلماسي و گفت‌وگو، همزمان و همگام با تلاش سرداران پرافتخار نظامي در صحنه‌هاي مختلف عملياتي منطقه، مي‌توان جهان را در مورد به رسميت شناختن حقوق و جايگاه طبيعي و مشروع ايران در منطقه قانع كرد.

 خوشبختانه تهران و مسكو، فراتر از ديالوگ، وارد همكاري منطقه‌اي شده‌اند. اما اين كافي نيست. چنين همكاري‌هايي با ديگرقدرت‌هاي آسيا همچون چين و هند و ژاپن نيز مهم است. اروپا خاكريز اول امريكاست براي ايجاد اجماع جهاني عليه ايران در مورد منطقه. لذا آغاز كار ما با اروپا جهت گفت‌وگوي هدفمند در مورد بحران‌هاي منطقه با تشكيل كارگروه‌هاي مشترك درمورد مقابله با تروريسم تكفيري و بحران‌هاي عراق، سوريه، افغانستان و يمن، از اهميت مضاعف برخوردار است. چنين سياستي مي‌تواند فشارهاي امريكا روي اروپا را كم‌اثر كرده، همكاري‌هاي متقابل قدرت‌هاي آسيايي با ايران را تقويت كرده، از تشنجات احتمالي جديد در روابط خارجي پيشگيري كرده ضمن اينكه روند تخريب برجام را مهار كند.

نكته پنجم: ترامپ يك معامله‌گر قهار با شخصيتي غيرقابل پيش‌بيني است. ضمن اينكه عالما و عامدا مي‌خواهد كه غيرقابل پيش‌بيني تلقي شود تا همه از او حساب ببرند. او مي‌خواهد كه مهم‌ترين ميراث‌هاي اوباما را نابود كند. برجام يكي از دوسه ميراث مهم اوباماست. او مشتاق است كه مواردي نو و خيره‌كننده به نام خود ثبت كند تا نامي پرآوازه درتاريخ داشته باشد. معامله 350 ميليارد دلاري تسليحاتي با عربستان يك مورد كه البته آغاز است. او فعلا سعي مي‌كند كه هزارميليارد دلار از شيوخ خليج فارس به بهانه مقابله ايران به چنگ آورد.

درعين حال و با وجود همه تهديدها و شعارهاي افراطي عليه ايران، ترامپ حاضر است با رييس‌جمهور ايران و حتي رهبر كره شمالي هم نشسته و معامله كند. منتهي او مايل است اولا معامله به نام خودش ثبت شود و ثانيا فكر مي‌كند كه مي‌تواندهمان شيوه‌ دوران معاملات ملكي‌اش را درعالم ديپلماسي نيز پياده كند. دردوران قبل از رياست‌جمهوري، كه تاجري بزرگ بوده، شيوه‌اش اين بوده كه ابتدا به طرق غيرمعمولي و با استفاده از تاكتيك‌هاي موثري توي سر ملك طرف مي‌زده و بعد به اصطلاح بزخري مي‌كرده است. اوگمان مي‌كند كه با ايران هم مي‌تواند چنين معامله كند. به همين خاطر در سرمقاله اخيرم كه توسط خبرگزاري رويترز منتشر شد، پنج نكته درمورد ايران را به وي متذكر شدم كه چنين تصوراتي را از ذهنش بيرون كند.

در عين حال نبايد او را در دست لابي ضد ايران رها كرد ضمن اينكه ترامپ را هم نبايد كاملا سياه ديد. بايد به فكراصلاح ذهن و رفتار مشوش او بوده و دركنار ساير موارد مطروحه در اين نوشته، از موضع قدرت، با ايجاد مشوق‌هايي، ترامپ را نيزبراي تجديدنظر درسياست‌هاي ضد ايراني آزمايش كرد.

نكته ششم: با برجام، جامعه امريكا درمورد ايران، دچار شكافي بزرگ شده به طوري كه دردوران بعد از انقلاب اسلامي، بي‌سابقه است. بخش عظيمي از سياستمداران، رسانه‌ها، مراكز علمي و آكادميك و فكري درمقابل سياست‌هاي ضد ايراني ترامپ، قد علم كرده‌اند. تهران در مورد بهره‌برداري از اين پتانسيل عظيم و استثنايي غافل است.

 نكته هفتم: لابي صهيونيست‌ها كه ايپك محوريت آن را در واشنگتن به عهده دارد، درسياست‌هاي ضد ايراني دولت‌هاي مختلف امريكا، هميشه نقش مهمي داشته است اما درهيچ دوره‌اي همچون دوره ترامپ، چنين سطح نفوذ و تاثير‌گذاري نداشته‌اند. آنها در تدوين سياست‌هاي ترامپ عليه ايران نقش اصلي را ايفا مي‌كنند. ضد انقلاب برانداز به رهبري منافقين هم به عنوان عمله با جيره و مواجب‌هاي كلان اعراب تكفيري، فعاليت‌هاي خود را صدچندان كرده‌اند. اين جبهه ضد ايراني با استفاده از پايگاه و نفوذ جناح نئوكان‌هاي امريكا، از قدرت تاثيرگذاري و مانوري برخوردار شده‌اند كه در تاريخ حدود چندين دهه‌اي روابط ايران و امريكا بعد از انقلاب، بي‌سابقه است. با اعلام استراتژي جديد درمورد ايران، به نظر مي‌رسد كه «فتنه همسايه» درتغيير «استراتژي تعامل به تقابل با ايران» در واشنگتن موفق بوده است.

دشمنان ايران، واشنگتن را خط مقدم مقابله با ايران قرار داده‌اند. لذا تهران نبايد از لابي تل‌آويو-رياض- ابوظبي- نئوكان‌ها- منافقين به ويژه در امريكا غافل بماند.

  • تجارت با جیب اعراب

نعمت احمدی . حقوق‌دان در ستون سرمقاله روزنامه شرق نوشت:

روزنامه شرق،۳۰ مهر

یکی از تحلیلگران سیاسی درباره کیش شخصیت ترامپ می‌گوید سیاست‌مداری پیش‌بینی‌ناپذير است و به‌راحتی می‌تواند تغییر موضع بدهد. فارغ از نظر این کارشناس، شاید باید بگوییم ترامپ، تاجری است فرصت‌طلب که اتفاقا رئیس‌جمهور آمریکا هم شده است. تاجری که ابایی ندارد از غیراخلاقی‌ترین شیوه‌ها برای به‌دست‌آوردن سود بیشتر استفاده کند. سفر اول خارجی او به عربستان و انتخاب جیب پرپول اعراب به همین نگاه تجاری به مسائل جهانی برمی‌گردد. او از زمان فعالیت انتخاباتی چه درون حزب جمهوری‌خواه و چه در رقابت با هیلاری کلینتون، با ساز مخالفت با برجام که توافق‌نامه‌ای بین‌المللی است و قطع‌نامه شورای امنیت سازمان ملل را پشتوانه خود دارد، پروژه «ایران‌هراسی» را کلید زد و به اعراب پیام داد که اگر وارد کاخ سفید شود، به خواسته شیوخ عرب که «کوبیدن سر مار» است، جامه عمل می‌پوشاند. ترامپ زمانی‌ که وارد کاخ سفید شد، در راستای سناریوی تجاری خود به عربستان سفر کرد و دست‌ودلبازی سران عربستان او را تا رقص شمشیر برای گرفتن نزدیک به نیم‌تريلیون پول نقد و قرارداد کوتاه‌مدت پیش برد. وی در بازگشت به آمریکا با غرور گفت این همه پول برای شغل است. او ایران‌هراسی را ادامه داد و هر روز بر طبل خروج از برجام کوبید. به باور نگارنده برجام از نظر ترامپ حکم همان زنگوله طلایی را دارد که در گوش اعراب حاشیه خلیج فارس با سخنان ترامپ خوش می‌نشیند، بدون اینکه فایده‌ای برای آنها آنان باشد. برجام قراردادی دوطرفه نیست که به هوای خالی‌کردن جیب اعراب، پیچ‌ و مهره آن به دلخواه شل‌ و سفت شود. برجام هیچ گریزگاهی برای برون‌رفت از بستر و مجرای قانونی برای ترامپ یا دیگر طرف‌های درگیر ندارد؛ مگر اینکه ترامپ در نقش اول خود یعنی سیاست‌مداری پیش‌بینی‌ناپذير یک‌طرفه از برجام کناره‌گیری کند که بعید و دور از ذهن است. اگر در دوره ٦٠روزه کنگره آمریکا موضوع برجام یعنی پایبندی ایران به تعهدات برجام را رسیدگی و اظهارنظر کرد، ترامپ نیازی به اقدام مجدد ندارد وگرنه سه ماه بعد از انداختن توپ به زمین کنگره مجددا نوبت ترامپ است که پایبندی یا عدم پایبندی ایران را به اجرای مفاد برجام تأیید كند. تا همین جای کار ترامپ در نقش تاجر وارد شده است و در سخنرانی آشفته خود که عصبانیت از چهره او پیدا بود، با به‌کاربردن عنوان مجعول براي خلیج فارس، به کار تجاری خود با اعراب پایان داد و عملا صورت‌حساب نیم‌تريلیونی سفر خود به عربستان را تسویه و آن را هم برای اعراب متوهم قرائت کرد. محبوبیت ترامپ در سطح افکار عمومی آمریکا به حدود ٣٠ درصد رسیده است که در ٧٠ سال گذشته بی‌سابقه بوده است. افت محبوبیت رئیس‌جمهور تا این سطح در آمریکا آنها را بر آن می‌دارد که دست به اعمالی بزنند که مردم آمریکا را مجبور کند به رئیس‌جمهور نامحبوب خود اعتماد کنند. سطح محبوبیت رؤسای ‌جمهور آمریکا بیشتر متکی به مسائل داخلی است و نحوه مدیریت متزلزل ترامپ و پیش‌بینی‌ناپذير‌بودن او باعث افت محبوبیتش شده است. راه برون‌رفت از این وضعیت برای رئیس‌جمهور و تیم همراه او فرافکنی و بر طبل جنگ کوبیدن است و حال پرسش این است؛ میدان جنگ کجاست؟ هرچند دخالت روسیه در انتخابات آمریکا و ارتباط اطرافیان ترامپ با لابی‌های روسی هم‌اکنون دست ترامپ را در پوست گردو گذاشته است.

 

تیم بررسی‌کننده اتهامات دخالت روسیه در انتخابات همان تیمی است که در زمان ریاست‌جمهوری بیل کلینتون و قضیه مونیکا با بررسی‌های دقیق تا مرز استیضاح، بیل کلینتون را تعقیب کردند و کلینتون توانست با تکیه بر بندی از مقررات نحوه بررسی اتهامات رئیس‌جمهور، با قبول گناه دروغ‌گفتن به کنگره و پذیرش آن از استیضاح فرار کند. این تیم اکنون تا پشت اتاق‌های کاخ سفید هم رسیده و به دختر و داماد ترامپ نزدیک شده است. روسیه در سیبل سیاسی چالش‌کنندگان با ترامپ قرار دارد. کره‌شمالی دومین جبهه‌ای است که ترامپ در آن طبل جنگ را می‌تواند به صدا درآورد. به باور نگارنده کره‌شمالی نماد ماندگاری است که باید تا همیشه بماند و آمریکا از این مترسک آسیای جنوب شرقی برای حضور دائمی و استفاده از امکانات ژاپن، کره‌جنوبی، چین، ویتنام، لائوس، فیلیپین و اندونزی سود ببرد. کره‌شمالی پتانسیل جنگ آن هم به گفته ترامپ، جنگ تا مرحله نابودی را ندارد و باید این فضای مه‌آلود که از جنگ شبه‌جزیره کره تا امروز باقی مانده تا فردا و فرداها هم باقی بماند. به همین اعتبار ترامپ تاجر، بار سفر بسته و در دومین سفر خارجی خود چندین روز را در آسیای جنوب شرقی خواهد چرخید تا باج جلوگیری از اقدامات کره‌شمالی را از دولت‌های این منطقه بستاند. آخرین جبهه و دست‌به‌نقدترین، کوبیدن بر طبل ابطال برجام و ادای شوالیه جنگ‌های صلیبی را درآوردن است. در این صورت هم افکار عمومی مردم آمریکا را به خود جلب می‌کند و هم وسیله‌ای است که نیابتا از طرف اعراب، علم برخورد با ایران را به دست بگیرد. جنگی نیابتی که هزینه آن را جیب گشاد اعراب تأمین خواهد کرد و رجز آن را ترامپ تاجر خواهد خواند. با این اوصاف چه باید کرد؟ آیا تحریک موجود نامتعادلی که به قصد خالی‌کردن جیب اعراب از پروژه ایران‌هراسی پایه‌های دولت خود را گذاشته، به سود ایران است یا باید با علم و دوراندیشی و رعایت منافع ملی با این موجود پیش‌بینی‌ناپذير برخورد کرد؟

  • برجام منطقه‌ای اروپا علیه ایران

روزنامه كيهان در ستون سرمقاله‌اش نوشت:

روزنامه کیهان،۳۰ مهر

اختلافات آمریکا و اروپا در مورد ایران بر سر چی است و تا چه حدی است؟ آیا می‌توان از این اختلافات برای ضربه زدن به آمریکا استفاده کرد؟ سوابق در این میان چه چیزی را نشان می‌دهد؟ و دست آخر چه خواهد شد؟

اگرچه طی یک هفته اخیر بارها شاهد بیان مطالبی از سوی مقامات فرانسوی، انگلیسی و آلمانی بودیم که با سخنان دونالد ترامپ درباره ایران متفاوت بود. اما، اگر به آنچه از طرف مقامات این چهار کشور غربی که طرف اصلی ما در پرونده هسته‌ای بودند، مطرح شده، نظر بیفکنیم در می‌یابیم که آنان در مورد موضوعاتی که علت اصلی تقابل مقامات کاخ سفید با ایران است، وحدت نظر داشته و در اینکه باید در این موارد با آمریکا همراه باشند، تردیدی باقی نگذاشتند.

واقعیت این است که اروپایی‌ها اعلام می‌کنند که خروج رسمی از برجام و یا تغییر مفاد آن را قبول ندارند و معتقدند این «دستاورد بزرگ دیپلماتیک غرب» نباید با اما و اگرهایی به مخاطره بیفتد. آنان معتقدند برجام یک مدل موفق برای مهار دولت‌هایی است که برنامه‌ای - اعم از هسته‌ای و غیر هسته‌ای- جدای از ساختار رسمی غرب دارند و از این رو اگر از طرف غرب یا ایران از بین برود و یا از آن اعتبارزدایی صورت گیرد، نمی‌توان در جهانی که در حال گذار است و هیچ قدرت تثبیت شده‌ای در آن وجود ندارد، امور را به گونه‌ای که بدون جنگ به دستاورد مطلوب غرب منتهی شود، مدیریت کرد. دولتمردان اروپایی ادعا می‌کنند ترامپ بدون آنکه بداند چه می‌کند در مواجهه با ایران، در عمل اعتبار برجام را در معرض تردید قرار می‌دهد به گمان اینکه می‌تواند سند پرمنفعت‌تری را بر ایران تحمیل کند و این در حالی است که ترامپ هم در نهایت حاضر به ترک برجام که یک دستاورد پرمنفعت برای غرب می‌باشد، نیست.

کشورهای اروپایی، آنطور که از سخنان مقامات آلمان، انگلیس و فرانسه فهمیده می‌شود معتقدند آنچه رئیس‌جمهور آمریکا در درون برجام دنبال آن می‌گردد در کنار برجام قرار داشته و به اندازه خود برجام مشروعیت دارد و الزام‌آور می‌باشد. یعنی قطعنامه 2231 و بیانیه مشترک کشورهای 5+1. اروپایی‌ها می‌گویند کنترل منطقه‌ای ایران و کاستن سیستماتیک از قدرت جمهوری اسلامی که در برجام به آن «اشارت» رفته و در قطعنامه و بیانیه مورد اشاره به تفصیل درباره آن بحث شده است، این فرصت و امکان را در اختیار غرب قرار می‌دهد تا ایران را وادار به توافق در مورد قدرت منطقه‌ای خود کند. تفاوت آمریکا با اروپا در این است که به گمان آمریکایی‌ها ایران را نمی‌توان وادار به پذیرش برجام دیگری کرد ولی می‌توان از او خواست تا برای برجامی که پای آن را امضا کرده و بیش از غرب به حفظ آن علاقه دارد، دوباره پای میز مذاکره آمده و از طریق برجام محدودیت در قدرت منطقه‌ای خویش را بپذیرد. این در حالی است که اروپایی‌ها معتقدند آنچه مقامات دولت ایران را پای میز مذاکرات منتهی به برجام آورد، باور به فردایی بهتر بود. آنان معتقدند، مذاکرات هسته‌ای و چهره خندان مقامات مذاکره کننده ایرانی سبب شد که مردم و بعضی از جناح‌های سیاسی در ایران به گمان فردایی بهتر از تیم مذاکره‌کننده و از مصوبه آنان حمایت نمایند. اروپایی‌ها می‌گویند با توجه به اینکه حفظ «قدرت منطقه‌ای ایران» فقط یک خواست حاکمیتی و دولتی نیست بلکه خواسته‌ای ملی نیز می‌باشد، بدون طی فرایندی که به گمان مردم پذیرش چنین محدودیتی در نهایت وضع آنها را بهبود می‌بخشد، حاصل نمی‌شود و از این رو پشیمان کردن مردم ایران از برجام- کاری که ترامپ می‌کند- ضربه‌ای اساسی به نیروهایی است که بدون کمک آنان و بدون برخورداری آنان از حمایت مردمی نمی‌توان برجام تازه‌ای منعقد کرد و از طریق آن به موقعیت ممتاز و رشک‌برانگیز منطقه‌ای ایران آسیب وارد نمود.

براین اساس می‌توانیم با اطمینان زیادی بگوئیم آمریکا و اروپا از آنجایی که در اصل ضرورت مهار قدرت رو به افزایش منطقه‌ای ایران وحدت‌نظر دارند به زودی به توافق می‌رسند و همانطور که به طور ضمنی در نطق روز جمعه 21 مهرماه ترامپ آمد، جبهه دوباره‌ای مرکب از این کشورها علیه نفوذ منطقه‌ای ایران ذیل واژه دروغین «تروریزم» شکل می‌گیرد. در این بین سخن این است که دو کشور چین و روسیه چه موضعی خواهند داشت. اگر به مواضع این دو کشور نظر بیندازیم نارضایتی آنان از برنامه جدید علیه ایران را مشاهده می‌کنیم در این بین کشورهای غربی معتقدند چین در نهایت با آنان همراه می‌شود ولی در مورد روسیه تردیدهای جدی دارند کمااینکه مقامات روسیه حتی تهدید کرده‌اند که در مقابل هر برنامه جدید ضد ایرانی خواهند ایستاد. جبهه جدیدی که ترامپ دنبال آن است و ترکیبی از آمریکا، اروپا و بعضی از دولت‌های شرور منطقه‌ای نظیر رژیم صهیونیستی و دولت سعودی خواهد بود، یک ابتکار عمل به حساب نمی‌آید چرا که پیش از این و از اولین ماه‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی چنین جبهه‌ای وجود داشته و بارها هم از جمهوری اسلامی شکست خورده است. آنان البته با نگاه به تسلیم شدن ایران در پرونده هسته‌ای گمان می‌کنند، شرایط داخلی ایران نسبت به دهه قبل تغییر کرده و اینک ایران در برابر «فشار شدید» کوتاه می‌آید که البته این جمعبندی درستی نیست.

آمریکا و اروپا کماکان روی «فشار اقتصادی» بر ایران تمرکز خواهند کرد چرا که حداقل در ده سال آینده امکان اعمال قدرت نظامی علیه ایران وجود ندارد از نظر غرب فشار اقتصادی تبعات جنگ را ندارد چرا که شلیک هر گلوله به سمت اهداف ایرانی می‌تواند به شلیک متقابل گلوله‌ای به سمت اهداف غربی در منطقه منجر شود. ولی در حوزه اقتصادی امکان واکنش متقابل از سوی ایران وجود ندارد. البته این نکته را نمی‌توان از نظر دور داشت که دشمن در کمین می‌ماند تا اگر روزی براثر بعضی فعل و انفعالات، جبهه داخلی ایران ضعیف شد و توان دفاعی آن تحت فشار داخلی قرار گرفت، از طریق نظامی وارد شود و با سرعت بیشتر کار ایران را تمام کند. کما اینکه شاهد بودیم که در تیرماه 1388 به یک‌باره استراتژی آمریکا از فشار اقتصادی به حمله نظامی تغییر کرد ولی تا خواست حمله را شروع کند، فتنه داخلی در ایران به نقطه پایانی خود رسیده بود.

روش آمریکا در مواجهه با ایران، حسب آنچه در پرونده هسته‌ای شاهد بودیم- ترکیبی از فشار، جبهه‌سازی و مذاکره است. آمریکایی‌ها از جنبه خارجی تلاش می‌کنند تا محیط تنفسی جمهوری اسلامی را تنگ کنند و به گونه‌ای وانمود شود که گویا همه درب‌ها در خارج روی ایران بسته است و حال آنکه همه می‌دانیم که در دنیای امروز و با وجود هزاران نهاد فرادولتی در بخش‌های تجاری، صنعتی، کشاورزی و... بستن درب روی یک کشور امکان‌پذیر نیست. از سوی دیگر آمریکایی‌ها به بعضی رخدادها از قبیل شیوع اعتراضات صنفی- که بعضی از آنها، ناشی از ناکارآمدی و خلف وعده بعضی از مسئولان و دستگاه‌های کشور است- دل بسته‌اند و معتقدند نیروهایی در ایران برای «تغییر» به آنان کمک می‌کنند و صد البته اینها گمانه‌زنی‌های خامی است که فقط ابلهان آن را باور می‌کنند.

از منظر آمریکایی‌ها، وجود یک جبهه بین‌المللی و منطقه‌ای همانگونه که در بحث هسته‌ای توانست به فشار بر ایران وجاهت ببخشد و کار آمریکا علیه ایران را با هزینه‌ای کم به نتیجه برساند، می‌تواند ایران را به حاشیه ‌رینگ ببرد و او را وادار به دادن امتیاز نماید. اما واقعیت این است که اگر هم اینک کشوری به یک «جبهه موثر»  دسترسی دارد، آن کشور ایران است. برخلاف عربستان و نیز برخلاف اروپا، اینک ایران به یک جبهه موثر منطقه‌ای - از آب‌های دریای عمان تا آب‌های مدیترانه - شکل داده است. جبهه‌ای که در مدت کم و با هزینه‌ای اندک توانست دولت‌های دوست را حفظ کرده و جریانات معارض را ناکام بگذارد. ماجرای کردستان عراق که تقریبا بدون تلفات و در کوتاهترین زمان به سامان رسید یک نمونه از موفقیت و سر‌زندگی جبهه‌ای است که نقطه فرمان آن در تهران است.

آمریکا و اروپا معتقدند در ایران جریانی وجود دارد که کماکان «مذاکره» را در سطح ملی پیش می‌برد و ضرورت آن را جنبه  همگانی می‌بخشد. از نظر آنان در ایران به اندازه کافی نیروهایی هستند که اهداف غرب را با زبانی ایرانی به مخاطب منتقل کرده و در دو سطح نخبگان و دولتمردان یارگیری نمایند. بر این اساس غربی‌ها روی گسترش رفت و آمد سیاسی مقامات اروپایی به ایران تاکید دارند. از نظر آنان سفر مقامات فرانسوی و انگلیسی و آلمانی به ایران بدون آنکه به توافق اقتصادی منجر شود، تصویری از یک اروپای قابل اعتماد به ذهن شهروند ایرانی منتقل می‌کند و این به طرفداران مذاکره در ایران کمک می‌کند تا پروژه جدیدی که مبتنی بر مهار قدرت منطقه‌ای و در واقع نقطه پایان گذاشتن بر حیات «انقلاب اسلامی» است، ابتدا در ساحت ملی و سپس در حاکمیت آغاز کرده و ادامه کار را به طرف اروپایی بسپرد و در نهایت زیر قراردادی امضا کند که هر جزء آن یک بخش کلیدی از قدرت و نفوذ منطقه‌ای و بین‌المللی ایران را نشانه رفته باشد.

البته پر واضح است که اروپایی‌ها گمان می‌کنند ایران در زیر سلطه‌ نیروهایی است که مذاکره را مهم‌ترین راه‌‌حل به حساب می‌آورند. آنان گمان می‌کنند در ایران دولتی بر سر کار است که در برابر فشار تسلیم می‌شود. این البته تصور درستی از حکومت و جامعه جمهوری اسلامی نیست. مردم ایران به خوبی می‌دانند که استقامت در برابر فشار ظالمانه بهترین و کم‌هزینه‌ترین راه رسیدن به جامعه‌ای «امن» و «آباد» است.

  • پيرامون نوسازي گفتمان اصولگرايي

روزنامه رسالت در ستون سرمقاله‌اش نوشت:

روزنامه رسالت،۳۰ مهر

عدم توفيق جريان اصولگرا در 10 سال اخير، رقابت هاي سياسي و واگذاري قدرت در دولت، مجلس و شوراها، ضرورت بازسازي و نوسازي گفتمان اصولگرايي را دوچندان كرده است. چيستي اصولگرايي: چيستي اصولگرايي و فهم يكسان اصولگرايان از اين پديده مهم است؛ 1- خاستگاه اصلي اصولگرايي، اسلام فقاهتي است. اسلام فقاهتي شالوده اصلي انديشه اصولگرايي را تشكيل مي دهد. همه نيروهايي كه فهم مشترك از اسلام فقاهتي دارند و طرفدار روحانيت انقلابي و اصيل مي باشند، ستون فقرات اصولگرايي در كشور را تشكيل مي دهند. 2- نيروهايي كه به اصول انقلاب باور دارند و كارآمدي اسلام در اداره نظام را مي خواهند تعميق ببخشند، صف اول جريان اصولگرايي در كشور هستند. 3- نيروهايي كه با غرب تقابل فكري و نظري و عملي دارند، ضديت با آمريكا و صهيونيسم را به قرائت امام و رهبري مي پذيرند و نيز مؤلفه هاي فرهنگي و هويتي غربي همانند اومانيسم، راسيوناليسم، پلوراليسم، ليبراليسم و باستان گرايي ايراني را دگر گفتماني و غيريت گفتماني خود تعريف مي كنند، مي توانند با اصولگرايان زيست جرياني داشته باشند.

4- اصولگرايان چهار محور بنيادين را به عنوان مانيفست اقتصادي خود، همواره بر آن تاكيد كرده‌اند؛

الف) تقويت اقتصاد ملي و حمايت از توليد داخلي در برابر سراب ورود سرمايه خارجي

ب) پرهيز از ادغام اقتصاد ايران در اقتصاد جهاني

ج) برقراري عدالت اقتصادي و پر كردن شكاف طبقاتي، پايان دادن به روند رو به تزايد فاصله غني و فقير

د) حساسيت و مبارزه جدي با فساد اقتصادي، رانت خواري و

ثروت هاي بادآورده

گفتمان اصولگرايي، يك گفتمان «ارزش محور» است، ارزش‌هاي الهي، اسلامي، انقلابي و ايراني.

ريشه ناكامي‌هاي اصولگرايان:

1- راهبردهاي غلط و ناهماهنگ با پويش هاي اجتماعي

2- گسست احزاب و گروه هاي اصولگرايي، ميل شديد به واگرايي و حركت به سمت كثرت گرايي

3- پيري و فرتوتي دروني برخي احزاب و گروه ها و فقدان آموزش نيرو، كادرسازي، ناتواني در تعامل و سترون بودن در نخبه پروري

4- حلقه‌هاي بسته تصميم گيري ؛ فاصله رهبران با بدنه حزبي

5- فقد يك حركت آسيب شناسانه كاربردي به منظور به كارگيري بازسازي مجدد.

كاستي هاي جدي اصولگرايان؛

سه كاستي ساختاري، رويكردي و كرداري اصولگرايان، درست واكاوي نشده است. گاهي رغبتي هم براي نوسازي آن ديده نمي شود. ميل به تفرد و استقلال بيش از ميل به همگرايي است. رقيب در تشديد و پديداري اين مورد، برنامه داشت و از هيچ كوششي هم فروگذار نكرد.

نيروهاي اصولگرا در حوزه ساختاري در چينش احزاب و گروه ها، رجال سياسي و مذهبي و نيروهاي مستقل اصولگرا در كنار هم توانايي لازم را نداشتند، حال آنكه رقيب در اين مورد كارآمدي خود را  در صف و ستاد نشان داد.

در عرصه رويكردي نيروهاي اصولگرا راهبردهاي هماهنگ با پويش هاي اجتماعي و سياسي نداشتند. همچنين آنها ارزيابي دقيق از جزر و مدهاي اجتماعي، توفان ‌هاي فرهنگي برخاسته از فضاي مجازي و حقيقي نداشتند. حريف در كنترل اين فضاها سرمايه‌گذاري مادي و معنوي زيادي كرد و نتيجه هم گرفت. در حوزه «كردار»، ناكامي هاي سياسي اصولگرايان، موجب ريزش نيرو و به حاشيه رانده شدگي شد.

برخوردهاي غير آشتي جويانه و انعطاف ناپذير برخي رجال سياسي اصولگرا نوعي فروپاشي را واتاب داده و مي دهد.

راهكار و راهبرد آينده:

جريان اصولگرايي يك جريان زنده، پويا و پر تحرك است. بايد براي ماندگاري خود در سپهر سياست در ايران تلاش كند. لذا مي تواند 5 راهبرد و راهكار را در دستور كار خود قرار دهد.

1- اصولگرايان بايد توانايي خود را براي جلب باور عمومي، از طريق حضور نيرومند در فضاي سياسي كشور نشان دهند.

2- اصولگرايان بايد كارآمدي خود را در گشودن گره هاي كور اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي با پايبندي به اصول با راه حل هاي روشن و اميدآفرين نشان دهند.

3- اصولگرايان بايد سهم خود را در بازتوليد گفتمان اصولگرايي ذيل گفتمان رهبري ادا كنند.

4- اصولگرايان بايد توانايي خود را در پاسخگويي به مطالبات اجتماعي و اقتصادي مردم با گره‌گشايي ها نشان دهند. اين حقيقت را فراموش نكنيم؛ «توانايي در گره گشايي مشكلات مردم، رمز اقبال همگاني به اصولگرايان است.»

5- اصولگرايان بايد ورزيدگي خود را در تعامل با نيروهاي اهل ايمان در جهت بسط گفتمان رهبري در جامعه نشان دهند. اين ورزيدگي هنگامي به ثمر مي نشيند كه اضلاع جريان اصولگرايي در توليد گفتمان، تربيت كادر، نقشه راه براي دولت و مجلس ديدگاه ويژه خود را داشته باشند. براي حركت در اين مسير، اصولگرايان نياز به روزآمد سازي كاركرد حزبي، راهبردهاي معين براي شيوه هاي تصميم سازي درست و همسازي آنها با پويش هاي اجتماعي دارد.

رجال سياسي و مذهبي و نيز احزاب اصولگرايي در يك چينش دقيق كنار هم بايد در مسير هم افزايي قرار گيرند و از هر نوع رقابت منفي و كاهنده پرهيز نمايند.

 

کد خبر 385818

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha