اسدالله افلاکی: آسمان بارانش گرفته بود و می‌بارید و من جلوی تلویزیون نشسته بودم و مراسم پایانی جشنواره فیلم فجر را می‌دیدم.

هامون

 سيمرغ‌ها پر مي‌كشيدند و دانه دانه روي شانه بازيگران، تدوين گران، تهيه‌كنندگان و... مي‌نشستند. به‌خاطر آوردم چهره آن زن سيستاني را كه آستينم را مي‌كشيد و با لهجه محلي مي‌گفت نان ندارم، آرد ندارم، نفت ندارم، شويم فلج شده، دو بچه دارم كه شناسنامه ندارند.

از آن روز گاه و بيگاه، شيون‌هاي آن زن سيستاني كابوس شبانه‌ام شده است ؛ رهايم نمي‌كند، با اين همه براي رهايي از اين كابوس به‌خود مي‌گويم كه از دست تو چه كاري ساخته است جز انتشار گزارشي در وصف آنچه ديده‌اي و بارها نوشته‌اي ؛ هرچند نه گزارش‌هاي تو و نه گزارش‌هاي خبرنگاران ديگري كه باهم به سيستان سفر كرده‌ايد هيچ كدام اثر نداشته است و حالا سيمرغ‌ها در بلندترين برج كشور پر مي‌كشند و تو در اين شب باران زده به آن زن فكر مي‌كني و به هامون‌نشينان. به كودكاني كه لباس نداشتند و سرماي طاقت فرسا تا مغز استخوانشان نفوذ مي‌كرد. آنجا دنياي ديگري است. سيستان را مي‌گويم؛ دنيايي كه نمي‌توان در ده‌ها گزارش وصفش كرد. دشوار است كه بخواهي رنج واندوه مردماني را به تصوير بكشي كه هيچ سهمي از رفاه ندارند؛ سفره‌هايشان تهي از نان است و رويايشان داشتن يك تن پوش و قرصي نان و جرعه‌اي آب.

به حميرا، دخترك خردسال سيستاني فكر مي‌كنم كه 2سال بود پدرش به او قول داده بود او را به دكتر ببرد تا بينايي به چشم‌هاي زيبايش بازگردد؛ پدرش اما همانجا به ما خبرنگاران گفت كه چطور مي‌توانم بچه‌ام را به دكتر ببرم وقتي نه كاري دارم، نه درآمدي. او گفت كه شرمنده حميراست ؛ شرمنده خانواده‌اش كه نمي‌تواند ناني در سفره خالي‌شان بگذارد. به محمد فكر مي‌كنم كه كلاس سوم دبستان بود و ساكن روستاي كرق شاه جاي(حوالي زابل). او هر روز در آن سرما و طوفان گردوغبار ناگزير بايد 7كيلومتر پياده راه برود تا به مدرسه برسد. محمد در آن سرما دمپايي به پا داشت همچنان‌كه همبازي هايش.

به صفحه تلويزيون نگاه مي‌كنم، ابتكار رئيس سازمان حفاظت محيط‌زيست، ظريف وزير امور خارجه، ربيعي وزير تعاون، كار و رفاه اجتماعي و چهره‌هاي ديگر در رديف اول نشسته‌اند. برنده‌ها در ميان تشويق‌هاي ممتد به جايگاه مي‌روند تا سيمرغشان را بگيرند.... و من به‌خاطر مي‌آورم چهر ه‌هاي بچه‌ها و مردمي كه در اطراف گروه خبرنگاران جمع شده بودند و همه درخواستشان آب و نان بود و چه تفاوتي است ميان دغدغه جمعي كه زير سقف بلندترين برج كشور جمع آمده‌اند با دغدغه سيستاني‌ها ....

به تلويزيون نگاه مي‌كنم و به سيمرغ‌ها... به وعده و وعيدهاي ابتكار كه قول داده بود با همتايان افغاني خود براي رها‌سازي‌ حقابه هامون رايزني مي‌كند و هنوز اين وعده و وعيدها به جايي نرسيده. به ظريف، مرد شماره يك ديپلماسي كشور فكر مي‌كنم كه چه خوب مي‌توانست گره از حقابه هامون بگشايد. به ربيعي، وزير كار وتعاون فكر مي‌كنم و به‌خاطر مي‌آورم كه در سيستان كار كيمياست همچنان‌كه آب در هامون و نان در سفره هامون نشينان.

کد خبر 361626

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha