پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۸۶ - ۰۸:۰۹
۰ نفر

محمد رضا ارشاد: «بیداری اسلامی» در آغاز، خیزش‌های پراکنده‌ای بود از ناحیه مسلمانان کشورهای اسلامی در مواجهه با غرب و مدرنیته.

بنابراین پیشینه این جریان را باید به نخستین‌ سال‌های این مواجهه، یعنی هنگام حمله ناپلئون به مصر بازگرداند.

این حمله و حمله دیگر کشورهای غربی به کشورهای اسلامی نظیر لیبی، عراق و... همراه بود با ورود تدریجی تکنولوژی غربی و نیز اندیشه‌های مدرن به این کشورها. این رویارویی موجد تکانه‌های شدیدی در جهان اسلام شد.

براین پایه، «بیداری اسلامی» در آغاز پیدایی خود، بیشتر واکنشی احساسی به غرب بود، اما این جریان به اینجا ختم نشد، بلکه کم‌کم با نفوذ بیشتر مدرنیته در کشورهای اسلامی ابعاد تازه‌ای پیدا کرد.

از جمله در ایران، که با توجه به ویژگی‌های فرهنگی و اجتماعی آن، از دوران جنگ‌های ایران و روس با شکل خاصی از بیداری اسلامی (شیعی) رویارو می‌شویم.

به نظر دکتر موسی نجفی؛ نویسنده و پژوهشگر تاریخ اندیشه سیاسی معاصر ایران، اندیشه «بیداری اسلامی» در ایران از 4مرحله گذشته است. به نظر رئیس پژوهشکده اندیشه سیاسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ما هم‌اکنون در دوره چهارم این بیداری به سر می‌بریم که با ظهور انقلاب اسلامی آغاز شده است.

از دکتر موسی نجفی که دارای دکترای علوم سیاسی است، کتاب‌های «اندیشه تحریم در تاریخ سیاسی ایران»، «بنیاد فلسفه سیاسی در ایران عصر مشروطیت»، «اندیشه دینی و سکولاریسم در حوزه معرفت سیاسی و غرب‌شناسی»، «تعامل دیانت و سیاست در ایران»، «جریان‌شناسی و فلسفه سیاسی در تاریخ معاصر ایران»، «فلسفه تجدد در ایران»، «گفتار در فلسفه سیاسی غرب»، «تاریخ تحولات سیاسی ایران» و «ساحت معنوی هویت ملی ایرانیان» به چاپ رسیده است.

  • آقای دکتر نجفی،  به تناسب در یکی، دو سخنرانی اخیرتان به مفهوم «موج چهارم بیداری اسلامی»، اشاره‌ای گذرا داشته‌اید و بر اهمیت این گفتمان تاکید کرده‌اید. پیش از آنکه به برخی ابعاد «موج چهارم بیدار اسلامی» بپردازیم، لازم است در آغاز چشم‌اندازی از تحولات گفتمان‌های سیاسی اسلامی حول محور «بیداری اسلامی» عرضه کنید و اینکه چگونه به «موج چهارم بیداری اسلامی» منجر شده‌اند؟

یک بیداری در دنیای اسلام داریم و به تبع آن، یک بیداری اسلامی در ایران. این 2 مشابهت‌ها و اختلاف‌هایی با یکدیگر دارند. مشابهت‌های آن، این است که اصولاً فراز و فرودهای جهان اسلام به دلیل دارا بودن قبله، پیامبر و کتاب واحد، یکسان است.

مثلاً یکی از این مشابهت‌ها، تهاجم دنیای غرب به کشورهای اسلامی در قرن نوزدهم است، اما در این میان، اختلاف‌هایی هم وجود دارد. یکی از بزرگترین اختلاف‌هایی که در این زمینه وجود دارد، بحث «تشیع و تسنن» است.

شکی نیست که سرنوشت جهان اسلام شیعه مذهب با جهان اسلام سنی مذهبی، در جاهایی متفاوت است. علت آن هم واضح است؛ زیرا در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، کشورهای اسلامی سنی مذهب، توجه اصلی‌شان به خلافت عثمانی بود. در واقع، خلافت عثمانی مهم ترین محوریت آنها برای سیاست به شمار می‌آمد.

در صورتی که این محور به هیچ صورت در جهان اسلامی تشیع، پایگاهی نداشته است. لذا فلسفه‌های سیاسی در جهان تسنن حول محور خلافت و فراز و فرودهای آن – حتی سرنگونی خلافت – شکل می‌گیرد. اما شیعیان نیازی به این نمی‌بینند که خود را با فراز و فرودهای خلافت هماهنگ سازند.

  • فلسفه سیاسی اهل تسنن بیشتر بر نگاه تاریخی استوار است و در مقابل، فلسفه سیاسی شیعه برمبنای ارجاع به نصوص قوام می‌یابد.

محوریت سیاسی تشیع مسئله «ولایت» و «امامت» است. البته در آن نگاه تاریخی هم وجود دارد. به این معنا که «ولایت» و «امامت» در عصر غیبت فراز و فرودهای خاص خود را دارد. این نگاه، غیر از مثلاً خلیفه‌ای است که در بغداد، قسطنطنیه یا هر جای دیگری به نام اسلام مستقیماً فرمان می‌دهد. تشیع این را نقد می‌کند.

اما در خصوص  آن موجی که غربی‌ها به هویت جهان اسلام وارد می‌کنند و در واقع آن را زیر سؤال می‌برند و حتی به تبع آن استعمار سیاسی، فرهنگی و نظامی دارند، جهان اسلام یک کل واحد را تشکیل می‌دهد.

البته وقتی که ایتالیا به طرابلس (لیبی) و یا فرانسوی‌ها به منطقه لبنان و انگلیسی‌ها به برخی کشورهای اسلامی حمله می‌کنند، این مسائل در جهان تشیع بازتاب دارد؛ اما بازتاب آن به مانند انعکاسی که در دیگر کشورهای اسلامی است، نیست.

نکته دیگر، فراز و فرودهایی است که در ایران وجود داشته و خاص آن است. به هر حال، ایران از گذشته اندیشه‌های فلسفی و عرفانی خاص خودش را داشته است. البته در این زمینه‌ها، ما اشتراکاتی با برخی از کشورهای اسلامی مثل عراق داریم، اما مجموع این عوامل برای ایران برآیند خاصی را پدید آورده است.

آنکه؛ ایران هیچگاه برخلاف عثمانی به طور مستقیم با اروپا همسایه نبوده است. این مسئله، باعث می‌شده که ما مستقیماً مورد تعرض نظامی غربی‌ها قرار نگیریم. متعاقب این مسئله، افکاری که از اروپا به ایران می‌آمد، گاهی به واسطه کشورهای عربی و ترجمه‌هایی برگرفته از جاهای دیگر، وارد می‌شد. این مسئله حتی تا دوران مشروطیت ادامه داشت.

بنابراین بیداری اسلامی در ایران، هم اشتراکاتی را با جهان اسلام دارد و هم از زمینه‌های خاص خود برخوردار است.

  • بیداری اسلامی یک عامل اساسی دارد و آن هم مواجهه جهان اسلام با غرب، مدرنیته و دستاوردهای آن است. به نظر شما نوع نگاه امواج بیداری اسلامی به غرب و مدرنیته چگونه بوده است؟ آیا این امواج موفق شدند تا هویتی به عنوان مسلمانی و غیریتی به عنوان غرب را در دوره معاصر پی ریزند. در مجموع ارزیابی شما از امواج بیداری اسلامی چیست؟

بیداری اسلامی هم یک پدیده اثباتی است و هم پدیده‌ای واکنشی. وقتی غرب هجوم خود را به جهان اسلام آغاز کرد، این هجوم به نحوی بود که به هویت جهان اسلام ضربه می‌زد.
در مقابل مسلمانان به این اندیشه افتادند که از شخصیت، هویت و استقلال فکری خود، دفاع کنند.

این مسئله در ایران پیشینه مشخص خودش را دارد؛ یعنی از زمان جنگ‌های ایران و روس. حال، چرا جنگ‌های ایران و روس و چرا از زمان قاجاریه؟ برای اینکه، ما در عصر صفویه تهاجم استعمار را به معنایی که هویت‌مان زیر سؤال برود، نداشته‌ایم.

به این دلیل که دولت صفویه، دولت مقتدری بود، هرچند نقاط ضعف جدی داشت،‌اما در مقابل استعمار غرب کمبودی احساس نمی‌کرد. در ضمن، در نظر داشته باشیم که دولت صفوی بعد از رنسانس و قبل از انقلاب فرانسه بوده است.

در واقع، پس از انقلاب فرانسه است که بحث حقوق بشر غربی و اندیشه‌ها و فلسفه‌های سیاسی غرب و صدور آنها به دیگر نقاط جهانی مطرح می‌شود.در دوران صفویه از غرب اطلاع کمی داریم. از طرف دیگر،‌غرب در آن زمان (صفوی) پیشرفت خاصی نداشته است.

البته اشیایی مثل تلسکوپ یا ساعت، هدایایی بودند که سلاطین و فرمانروایان اروپایی به ویژه ونیزی‌ها به دربار صفوی پیشکش می‌کردند، اما همه اینها مفهوم تکنولوژی و مدرنیته را به ذهن آنها متبادر نمی‌کرد.

درواقع، ‌غرب حاوی ویژگی خاصی برای صفویه نبود. به نظرم، پس از فروپاشی صفویه، ما یک نوع مدنیت بومی را از دست دادیم و به نحوی نظام سیاسی در ایران- نمی‌گویم ضددینی- عرفی شد و رابطه دین و دولت در دوران قاجار خیلی مثبت نبود.

توضیح آنکه؛ در دوران صفویه ایران مستقل و یکپارچه شکل گرفت و سایه خلافت - که در دوره‌های قبل از آن وجود داشت- از سر ایران برداشته شد و در واقع، نگاه ایران به بیرون از مرزهای خودش،‌معطوف نیست.

در این دوران، ایران دارای زبان، فرهنگ واحد وحکومت یکپارچه بود. البته این وحدت در دوره قاجاریه وجود دارد،  اما رابطه دین و دولت رابطه حسنه‌ای نیست. به همین دلیل، در دوران قاجار انحطاطی در مدنیت ایران حادث می‌شود، به ویژه پس از جنگ‌های ایران و روس، از سوی دیگر هم، نفوذ غرب در ایران بیشتر می‌شود.

این 2 عامل می‌تواند، نوعی رگه‌های بیداری اسلامی را در ایران پدید آورد که البته پدید می‌آورد. به ویژه در اثر بسیجی که علمای شیعه نجف و ایران در ارتباط با مقابله با کفار روسی برای نجات قفقاز صادر می‌کنند، این شور و شوق دینی به تدریج بیشتر می‌شود.

از این‌رو، اولین حرکت‌های مقاومت و بیداری اسلامی را – ولو به طور ناقص- در قضیه شورش مردم تهران علیه «گریبایدوف» روسی و اینکه روس‌ها گونه‌ای تبختر و زیاده خواهی را در ایران پس از پیمان «ترکمانچای» دنبال می‌کنند، می‌بینیم. مردم می‌بینند که دولت نمی‌تواند، با این مسایل برخورد مناسبی داشته باشد و لذا شخصیت دولتی‌ها زیر سؤال می‌رود.

به ویژه در قضیه قتل «گریبایدوف» که مسائل ناموسی هم به نحوی مطرح می‌شود. این مسائل، کم‌کم آگاهی‌هایی را در جامعه ایران دامن می‌زند، اما با قیام تحریم تنباکو؛ یعنی اولین جرقه عمومی علیه قاجاریه حدود 70سال فاصله دارد. لذا، اولین مرحله بیداری اسلامی از سقوط صفویه تا آغاز جنبش تنباکو تداوم پیدا می‌کند.

این زمانی است که استعمار آرام آرام نفوذ پیدا می‌کند و از طرفی هم، هویت ایرانی و اسلامی در ایران از خود مقاومت نشان می‌دهد، اما این مقاومت به شکل مدنی و سیاسی نیست.

اگر این مسئله در دوران صفویه رخ می‌داد، شاید به صورت یک نظام سیاسی خود را نشان می‌داد، اما در دوران افشاریه، زندیه و به خصوص قاجاریه، این مسئله در یک مقطع خاص و آن هم، زمانی که علمای شیعی علیه روس‌ها فتوا دادند و با این کار جبهه‌های جنگ «عباس میرزا» را گرم نگه داشتند، جنبه خاصی پیدا می‌کند.

از این پس،‌موج بیداری اسلامی نهضت‌گونه به پیش رفت. این مرحله،‌اجمال بود تا زمانی که مرحله دوم (بیداری اسلامی)؛ یعنی قیام تحریم تنباکو و نهضت مشروطیت آغاز شد.

موج دوم این بیداری،‌خود را در شکل یک نظام‌سازی نشان می‌دهد. از این مرحله بود که آن اجمال مرحله اول بیداری،‌به تفصیل رسید. در موج دوم که به ویژه مشروطیت اوج آن به شمار می‌آید، ما یک نظام‌سازی سیاسی را در کنار مدرنیته شاهدیم.

این زمانی بود که از یک سو؛ مدرنیته در اوایل گسترش خود قرار دارد و از دیگر سو؛ اندیشه اسلامی به‌تدریج وارد نقد و ارزیابی مدرنیته می‌شود.

درواقع، این مسئله پارادوکسی را در درون خود دارد. به این معنا که؛ غرب و مدرنیته از یک طرف برای اندیشمندان بیداری اسلامی، نمایانگر تجاوز و ظلم غربیه است، اما از سوی دیگر، نظم، تکنیک و پیشرفت غرب هم برای آنها آشکار می‌شود.درواقع مشروطیت هنوز به یک جمع‌بندی واحد نسبت به غرب نرسیده است. از این رو، احساس متضاد مهر و کین نسبت به غرب وجود دارد.

  • می‌توان گفت که مواجهه غرب با جهان اسلام و از جمله ایران، گونه‌ای تکانه و شوک ایجاد کرده بود. از یک سو می‌دیدند که دیگر، جهان بر مدار پیشین (سنت) نمی‌گردد و از دیگر سو؛ زمینه‌های دستیابی به نظم و نظام جدید را نداشتند. شاید این وضعیت احساسی متضادی که شما از آن یاد کردید، به همین سردرگمی برگردد.

شاید بتوان گفت که در این زمان واکنش در برابر غرب نفی مطلق نیست. درواقع پاسخ این مسئله، مشروطیت بود...

  • ببخشید! البته به نظرم مشروطیت، بیشتر واکنشی  علیه «استبداد» بود. به این معنا که تمام اندیشمندان مشروطه اعم از دینی و غیر دینی در این نکته همداستان بودند. به همین دلیل تصور مشخصی از نظام بدیل آن نداشتند. البته شاید برخی به دولت صفویه نظر داشتند و...

اشاره شد که جدایی خط دین و دولت در زمان قاجار به‌تدریج پررنگ شد. علت این پررنگی هم، موج بیداری اسلامی است. درست است که مشروطیت، یک موج ضد استبدادی هم است، ولی این مسئله تفصیل آن اجمال است. اگر مردم می‌خواستند که هویت را در نظام سیاسی ببینند، نیازی به قیام‌های مختلف آنان نبود. مردم به‌تدریج پی بردند که حکومت کاملاً عرفی شده است.

اگرچه آن (حکومت) ادعای ظل اللهی دارد، اما دیگر مقدس نیست؛ یعنی دیگر، احکام آن، فرمان های الهی نیست و لذا قادر بودند تا آن را بشکنند. به هر روی، بیداری اسلامی در مشروطیت پاسخ اول را به شکل نظام سیاسی می‌دهد. بله! در موج دوم بیداری اسلامی، جنبه ضد استبدادی خیلی پررنگ است.

  • به همین دلیل مفاهیم آزادی، عدالت، قانون، حکومت قانون، برابری و... که عمدتاً  مفاهیم مدرن هستند، مطرح می‌شود.

البته این مفاهیم ریشه اسلامی هم دارند. درواقع در زمان مشروطه، نسبت میان این دو؛ یعنی نسبت میان این مفاهیم در اسلام و غرب سنجیده می‌شود. در این مرحله، بیداری اسلامی می‌خواهد هویت خود را سامان دهد و این کار را از طریق نسبت‌سنجی این مفاهیم در مدرنیته و اسلام صورت می‌دهد.

  • پیش از آنکه به موج سوم بیداری اسلامی برسیم، بهتر است یک نکته دیگر را هم مطرح کنیم و آن اینکه؛ به نظر شما اندیشمندان متعلق به موج دوم بیداری اسلامی (مشروطیت) تا چه اندازه از مدرنیته، تحولات تاریخی و اجتماعی و نیز مبانی فلسفی آن آگاهی داشتند.
    بی‌تردید، این نسبت سنجی‌ای که از آن سخن می‌گویید، بدون این آگاهی نمی‌توانست، صورت گیرد. چنانکه می‌دانیم، در این زمینه غیر از ترجمه چند رمان  و برخی مقالات پراکنده و ترجمه کتاب «حکمت دیاکرت» (فلسفه دکارت) و نیز کتاب مهم زنوزی که پاسخ به برخی از پرسش‌های فلسفی مدرن است، کار جدی دیگری در این باب نداریم.

این بحث مفصلی است. من در کتابم با عنوان «حوزه نجف و فلسفه تجدد در ایران» آورده‌ام که این اندیشمندان به‌واسطه منابع عربی از افکار متفکران غربی آگاه می‌شدند. در این راستا هم برخی منورالفکرها از زبان فرانسه و انگلیسی‌ کارهایی را ترجمه کرده بودند.

از این رو، ایرانیان اجمالی از مدرنیته دارند؛ اما هنوز خود مدرنیته هم به تمامیت و ثبات نرسیده است. لذا این مسئله، در ایران جنبه‌های مختلفی پیدا می‌کند. مثلاً متفکری مثل شیخ فضل‌الله نوری، نهایت نظام مدرن و به تبع آن مشروطه را استبداد می‌بیند و با آن مخالف است، اما برخی از متفکران دیگر، مثل آیت‌الله نائینی و آخوند خراسانی قائل به تصرف در آن (مدرنیته) هستند.

پس از 2دهه از مشروطیت، با روی کار آمدن رضاخان و نظام پهلوی، موج سوم بیداری اسلامی آغاز می‌شود که این بار خواهان حفظ هویت اسلامی از طریق مقابله با استبداد مدرن است. پس،  فرق موج اول بیداری اسلامی با موج سوم این است که در موج اول، استبداد کهن ایران و ورود تدریجی استعمار را داریم؛

اما در مرحله سوم که در حقیقت اجمال بعداز تفصیل مشروطه است، استبداد مدرن و تهاجم گسترده‌تر غرب به ایران را (در زمان پهلوی) داریم؛ حتی تا دهه20 و نهضت نفت، شاهد یک بیداری اسلامی هستیم.

در این مرحله هنوز سایه مشروطیت به چشم می‌خورد، اما از قدرت آن کاسته شده است؛ یعنی هنوز به نظام جایگزین آن اندیشیده نمی‌شود. تا اینکه آغاز جدیدی را در دهه 40 با نهضت امام(ره) شاهدیم. از این پس، امام(ره) به نام مشروطه صحبت نمی‌کند.

البته امام(ره) دستاوردهای مشروطه را مطرح می‌کند؛ اما فضای جدیدی را پی می‌ریزد. تفصیل این موج، نظام فعلی اسلامی است.

  • یعنی انقلاب اسلامی و استقرار جمهوری اسلامی، آغاز موج چهارم بیداری اسلامی است؟

بله! این دوران (انقلاب اسلامی) تفصیل آن بیداری اسلامی دوره سوم است؛ یعنی دوره‌ای که در آن مشروطیت از تاب و توان می‌افتد و دیگر نظام مشروطه و بیداری اسلامی به نام مشروطه، جوابگوی مدرنیته نیست.

به این معنا که نیاز به نظام پیشرفته‌تری، هم از لحاظ شکلی دارد که در نهایت در  ایده جمهوریت تبلور می‌یابد و هم نیازمند قوانین اسلامی و اصل ولایت فقیه است که بی‌تردید اصیل‌تر از قوانینی است که در دوره مشروطیت مطرح شده بود. از  این رو، هم شکل نظام سیاسی این دوره نسبت به دوره مشروطه متکامل‌تر است و هم محتوای اسلامی آن قوی‌تر و پررنگ‌تر است.

از این رو، این بار یک نظریه اسلامی ناب سنتی- تاریخی به نام ولایت فقیه مطرح می‌شود؛ امری که در دوران مشروطه به شکل نظام‌وار مطرح نبود. لذا امام(ره) موج بیداری سوم را گرفت، و با یک حرکت و نظریه جدید، آن را به شکل نظام سیاسی جدیدی تفصیل داد. تفصیل این موج چهارم هنوز ادامه دارد.

در کنار این مسئله (تفصیل) مدرنیته هم در غرب به تمامیت رسیده است. بنابراین، این دوره، هم می‌خواهد هویت خود را تعین بخشد و هم می‌خواهد نسبت  خودش را با غرب- متفاوت از آن برخورد خوش‌بینانه مشروطه با غرب- تعریف کند. مشروطه یک نظریه مثبت و خوش‌بینانه نسبت به غرب بود؛ اما جمهوری اسلامی، این نگاه را ندارد.

از این رو، پارادوکس مهر و کین نسبت به غرب وجود ندارد و درواقع می‌توان غرب را یکپارچه‌تر دید. البته در جریان اصلاح‌طلبی پس از دوم خرداد، این نگاه (مهر و کین) هنوز وجود دارد. به این دلیل که این جریان، بیش از اینکه در موج چهارم بیداری اسلامی قرار داشته  باشد، توجه به موج اول، دوم و سوم بیداری اسلامی دارد. در واقع هنوز نتوانسته خود را در موج چهارم بازیابد.

  • البته فکر می‌کنم که طبق برداشت شما، جریان اصلاح‌طلبی اسلامی بیشتر دنباله موج دوم؛ یعنی مشروطیت باشد.

بله! درواقع می‌خواهد خود را متکامل‌تر از موج دوم ببیند. اگرچه موج سوم را  هم درک کرده است. به همین دلیل، تعلق خاطر زیادی به اندیشمندانی چون نائینی و آخوند خراسانی دارد.

  • اشاره کردید که با تأسیس انقلاب اسلامی، موج چهارم بیداری اسلامی آغاز می‌شود و این، مصادف است با به تمامیت رسیدن مدرنیته. اگر چه در این زمینه (به تمامیت رسیدن مدرنیته) مناقشه  است؛ ولی اجمالاً فرض می‌گیریم که انقلاب اسلامی در هنگامه این- به قول دکتر داوری- «بسته شدن افق مدرنیته» پارادایم دیگری عرضه می‌کند.
    با این بیان انقلاب اسلامی یک انقلاب غیرمدرن  می‌شود. چنانکه برخی انقلاب اسلامی را یک انقلاب پست مدرن در این معنا گرفته‌اند؛ اما یک نکته در این تحلیل درباره انقلاب اسلامی، فراموش می‌شود و آن اینکه؛ این انقلاب  در بافت  خاص جهانی رخ داد.
    به این معنا که، در این بافت اولا تاریخ جهانی شده بود و تاریخ‌های محلی و به تبع آن تمدن‌های سنتی از مدارشان خارج شده بودند.
    دوم؛ مهمترین انقلاب‌های تاریخ در فرانسه، انگلیس، آلمان، روسیه و... رخ داده بودند.
    سوم؛ فضای حاکم بر جهان، گفتمان دو قطبی شرق و غرب بود که اتفاقا بعدها انقلاب‌اسلامی با طرح شعار «نه شرقی نه غربی» به آن واکنش نشان می‌دهد و چهارم؛ انقلاب اسلامی هنگامی رخ نمود که انقلاب ارتباطات پدید آمده بود و جهان به قول مک‌لوهان به سمت دهکده جهانی می‌رفت.
    بنابراین ممکن نبود که دیگربتوان در پیله‌بومی‌گرایی و محلی بودن فرو رفت و خود را از جریان تاریخ جهانی منتزع کرد. اکثر نظریه‌پردازان بومی انقلاب اسلامی این وجوه را نادیده می‌گیرند و این در تحلیل شما هم به چشم می‌خورد. آیا با لحاظ این مسائل می‌توان به تحلیل‌دیگری درباره انقلاب‌اسلامی رسید؟

من با بخشی از جمع‌بندی شما موافقم و با بخش دیگر نیستم. انقلاب‌هایی که نام بردید، حتی مشروطیت یک شکل نیستند. مثلا انقلاب‌های روسیه و چین در واقع حرکت‌ها و تحولاتی هستند که در افق مدرنیته ظاهر شده‌اند و حتی به نوعی نشانگر بحران دوران مدرن هستند. خود اندیشه پست مدرن هم در افق مدرنیته ظاهر می‌شود. بحران‌های مدرنیته به خود آن مربوط است.

ما نه در جهان مدرن متولد شده‌ایم و نه کشور ما نسبت مستقیمی با آن دارد. سهم ما از مدرنیته، مدرنیزاسیون است.

اما باز از یاد نبریم که مدرنیته از طریق تکنولوژی و شکل برتر آن؛ یعنی انقلاب ارتباطات در حال جهانی شدن است و به تبع آن، بحران‌هایش را هم پخش می‌کند و ما خواه‌ناخواه با آنها مواجه می‌شویم .

من این را مدرنیزاسیون می‌گویم. سهم ما از مدرنیته، شبه مدرنیته است. فلسفه بیداری اسلامی در حقیقت این است که در برابر این مدرنیته‌ای که کم‌کم می‌خواهد جهانی شود و جهان را یکپارچه کند، می‌ایستد.

مقاومتی که در جهان اسلام صورت می‌گیرد، غیر از مقاومت آ‌فریقایی‌ها یا بودایی‌هاست. این مقاومتی است که از دل سنتی برمی‌خیزد که مدعی حیات داشتن است. مدرنیته در غرب ادامه سنت غربی است ولی غربی‌ها لزومی نمی‌بینند که به سنت خود رجوع کنند.

سنت برای آنها مرده است. مدرنیته برای آنها در افق سنت زاده نشده است. آن چیزی که سهم کشورهای اسلامی از غرب و مدرنیته است-  که البته این را می‌توان از نوشته‌های شرق شناسان دریافت- این است که غربی‌ها نمی‌پذیرند در کنار فرهنگ مدرن، فرهنگ‌های دیگری نیز وجود دارند. به هر روی، اگر انقلاب اسلامی از مدرنیته تاثیر می‌پذیرفت؛ باید جنس آن از جنس مدرنیته بود؛ یعنی باید تکامل مدرن مشروطه می‌شد، نه تکامل دینی مشروطه.

  • اگر این‌طور است که می‌فرمایید، چرا مفاهیمی چون عدالت، جمهوری، برابری، آزادی و... که خاستگاه مدرن دارند و همه در انقلاب‌های دیگر  به ظهور پیوسته بودند، در انقلاب اسلامی هم مطرح می‌شوند؟

به این علت که سنت در اینجا، خود را امر مرده‌ای که قادر نیست  خود را با جهان خارج مرتبط کند، نمی‌داند؛ بلکه خود را امری زنده می‌بیند. ضمن آنکه، این‌بار واکنش به مدرنیته، واکنش از دل سنتی زنده است. در اینجا بیداری اسلامی از دل سنت بیرون می‌آید. اگر حرکت بیداری اسلامی را از 200سال پیش به این سو بنگریم، متوجه رشد آن می‌شویم. کما اینکه مدرنیته هم از آن زمان تاکنون در حال رشد است.

  • آیا در چنین وضعیتی «سنت» ایدئولوژیک نمی‌شود. البته صفت «ایدئولوژیک» را در اینجا در مفهوم منفی آن به کار نمی‌برم. به این معنا به کار می‌برم که از این پس، سنت می‌خواهد بار سنگین یک عصر پرجوش و خروش و پیچیده را به دوش کشد. از این‌رو ناچار است، در قبال مسائل فراروی خودش، موضع بگیرد و این دقیقا آن را به ایدئولوژی تبدیل می‌کند.

من این را قبول ندارم. لفظ«ایدئولوژی» به مرام‌های غیردینی مربوط می‌شود، مثل مکتب‌های لیبرالیسم، مارکسیسم، نازیسم و.... اینها ایدئولوژی‌های بشری هستند. یک زمان هست که به فرض می‌گوییم؛ ما می‌خواهیم نظام و پارادایم جدیدی در مقابل مدرنیته بسازیم و اصلا با آن کاری نداریم و خودمان را از آن منتزع می‌کنیم.

مثلاً کمونیست‌هایی مثل لنین و تروتسکی از ظهور انسان و عالم جدیدی سخن می‌گفتند؛ اما... اینها (لنین و تروتسکی) در افق مدرنیته از وقوع چنین عالم و آدمی حرف می‌زدند. به این علت که مارکسیسم، دنباله اومانیسم بود. در واقع آنها شاخه‌ای از مدرنیته بودند، ولو اینکه خودشان از آن بی‌اطلاع بودند. نهایت تقابل مارکسیست‌ها با مدرنیته در مسئله سرمایه‌داری بود.

مارکسیست‌ها در ماهیت فلسفی با مدرنیته اختلاف ندارند؛ اما چیزی که در سنت اسلامی مطرح است، این بشر تک‌ساحتی نیست؛ یعنی بشری که فقط ساحت مادی برای آن مطرح است. به همین دلیل، عنوان این نظام «جمهوری اسلامی» است نه «حکومت اسلامی»؛ چرا که این مقتضیات را پذیرفته است؛ اما برای آن ضروری نیست.

  • یعنی اعتباریند؟

بله! تا حدودی اعتباری است. ممکن است نظام جمهوری اسلامی، جنبه متکامل‌تری از مشروطیت  یا یک قدر مقدور دوم باشد. علما به نظام مشروطه قدر مقدور دوم می‌گفتند.

  • چند سطر پیش گفتید که موج چهارم بیداری اسلامی، از مشروطه فرا می‌گذرد.

گفتم که انقلاب اسلامی در افق مشروطه و مدرنیته نیست، در حالی که مشروطیت واکنش اسلامی در افق مدرنیته با لوازم آن است. در صورتی که انقلاب اسلامی اصلاً نمی‌خواهد در افق مدرنیته دیده شود.

در واقع، مدرنیته در جهان به تمامیت خود رسیده  یا به تعبیر دکتر داوری افقش در حال بسته شدن است. انقلاب اسلامی نمی‌خواهد با مدرنیته هماهنگ باشد هر چند برخی از ضرورت‌های آن را می‌پذیرد؛ اما در پی گشودن افق جدیدی است. بی‌شک، این افق جدید به نقد بشر تک‌ساحتی برمی‌گردد.

  • برای روشن‌تر شدن بحث ، بفرمایید که به نظر شما آیا موج چهارم فلسفه سیاسی بیداری اسلامی که با انقلاب اسلامی آغاز شده، از میان3 واکنش ضدغربی، تعاملی و سنتی، در قبال غرب و مدرنیته کدام‌یک را اتخاذ می‌کند. بسته به اینکه چه واکنشی باشد، سه گفتمان: بنیادگرایی، اصلاح‌طلبی و سنتی ظهور می‌کند؟

بی‌تردید واکنش بنیادگرایانه نیست؛ زیرا این واکنش مربوط به جنبش‌های وهابی و سلفی‌گری است و هیچ ارتباطی با تشیع ندارد. در واقع واکنش‌های بنیادگرایانه، ارتباطی با جهان اسلام ندارد.

این واکنش‌ها با بسته شدن افق مدرنیته ارتباط دارد. لذا در واکنش‌های بنیادگرایی افراطی سرنخ‌هایی از دخالت‌های غربی دیده می‌شود. این واکنش‌ها، جزو بیداری اسلامی هم نیستند، هر چند از آنها استفاده کرده‌اند.

اما انقلاب اسلامی، واکنش اصلاح‌طلبی هم نیست؛ زیرا چنانکه گفتم این واکنش بیشتر به فضای مشروطیت برمی‌گردد. واکنش سنتی است؛ اما این واکنش با نمونه‌های مشابه‌اش، دو تفاوت عمده دارد و آن اینکه؛ یک، به سنت غربی مربوط نمی‌شود؛ چرا که حیات دارد.

دو؛ به آن سنتی هم که بنیادگرایی به آن ارجاع می‌دهد، مربوط نمی‌شود. در واقع، این سنت را باید در افق خاص خودش نگاه کرد. لذا بیداری اسلامی اندیشمندان جهان تسنن مثل سید قطب، حسن‌البنا و.. از اجمال فراتر نرفتند.

به همین دلیل هم، هنوز نتوانسته برای خود نظامی سیاسی تعریف کند ولی در جهان تشیع این اتفاق افتاده است. به این معنا که در جهان تشیع سنت‌گرایی غیربنیادگرایانه توانسته نسبت خودش را با غرب بفهمد و افق غرب را ببیند؛ اما در افق آن نماند و تسلیم آن نشود. در واقع، تشیع احیای سنت را با توجه به مقتضیات زمان در نظر داشته است.

در این وضعیت، با یک سنت بعد از مدرن سر و کار داریم، نه یک سنت قبل مدرن – آن‌گونه که در غرب هست- این سنت تا به اکنون ادامه حیات داده است؛ اما کار دشواری است. به همین علت، امروزه جنبش نرم‌افزاری علمی مطرح می‌شود.

ما هنوز بین اجمال و تفصیل قرار داریم. در واقع، این تفصیل آرمان تاریخی تشیع؛ یعنی مهدویت است. در تشیع، ادامه ولایت و مهدویت مطرح است. نمی‌توان این را ندید.

از این‌رو، ما در برابر جهانی شدن، آرمان مهدویت را مطرح می‌کنیم. شیعه معتقد است که در آخر، زمین از آن صالحان خواهد شد. این‌گونه نیست که تشیع تنها به اول تمدن خودش- آن‌گونه که بنیادگرایان نگاه می‌کنند- نظر داشته باشد؛ بلکه به غایت آن هم نظر دارد.

در این سنت‌گرایی شیعی 2 حالت پیش می‌آید: اگر صرفاً در افق مشروطه و تکامل مشروطه دیده شود، ولو آنکه مقتضیات مدرن را هم کنار بگذارد، ممکن است به قدر مقدور دوم تبدیل شود؛ یعنی به حد ضرورت بوده است. اگر از آن جدا شود و این تفصیل به حد بالاتری برسد، خود این موج چهارم تکامل پیدا می‌کند و به موج پنجم نیازی نیست.

این را باید زمان مشخص کند، اما چیزی که می‌دانیم، این است که آن مطلق بودن اندیشه‌های مدرن، امروزه مثل یکصد سال پیش نیست. در این شعارها و اندیشه‌ها حتی از طرف خود غربی‌ها چون و چرا شده است.

  • اگر انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی را مانند هر پدیده دیگری دارای امکاناتی بدانیم که در شرایط مختلف به وقوع می‌پیوندد، به نظر شما موج چهارم بیداری اسلامی حول چه مفاهیم جدی‌ای شکل گرفته است؟

در یک نگاه تطبیقی می‌توان گفت که مفاهیمی چون حقوق شهروندی، عدالت، آزادی و... در موج‌های دوم و سوم نیز مطرح بودند اما در همه اینها واکنش بیداری اسلامی، یک واکنش سلبی و اجمالی است.

در موج چهارم بیداری اسلامی، این واکنش صرفا سلبی و اجمالی نیست؛ بلکه هم تفصیلی و هم تصرفی است. در صورتی که در موج دوم بیداری اسلامی کمتر تصرف می‌بینیم؛ اما این تصرف به شکلی نبود که از دل آن نظام اسلامی بیرون بیاید؛ یعنی مقتضیات مدرن، خودش و الگوهایش را تحمیل کرده بود.

به همین دلیل،‌نتیجه منطقی نظام مشروطه، دوران پهلوی بود. در صورتی که از دهه 40 به بعد، این تفصیل خیلی در پی آن نیست تا خود را با شرایط مدرنیته تطبیق بدهد. هم درس‌های یکصدساله گذشته و هم تصرف فقهای شیعه در این زمان شدیدتر است.

این به همان دلیلی است که قبلا اشاره کردم؛ یعنی هم به دلیل تکامل اندیشه شیعی و هم به علت بسته شدن افق مدرنیته است. البته این غیر از این است که بخواهیم اندیشه دینی یا اندیشه امام (ره) را در افق هایدگری نگاه کنیم. این افق اندیشه‌های ضدغربی می‌تواند برخی از ابعاد پرسشگری انقلاب اسلامی از غرب را بهتر نشان دهد.

  • به نظر شما، بنیادی‌ترین پرسشی که موج چهارم بیداری اسلام در برابر غرب و مدرنیته مطرح می‌کند، چیست؟

مهمترین پرسشی که مطرح می‌شود و اتفاقا به بسته شدن افق مدرنیته در غرب نزدیک است، احیای معنویت و بعد غیر مادی انسان در حیات بشر است؛ امری که اندیشه مدرن از آن ضربه خورده است. این یک احیای ضد سکولار در زندگی بشر است.

امروزه  بیداری اسلامی در موج چهارم این شعار را در جهان مطرح می‌کند که معنویت تنها یک امر شخصی نیست و انسان، دارای ابعاد مختلفی است؛ یعنی معنویت در کنار مادیت. این ندای ادیان الهی است.

با پرسشگری انقلاب اسلامی، این امر بهتر دیده می‌شود. البته این بدان معنا نیست که ما در همه زمینه‌ها از قید مدرنیته رسته‌ایم؛ بلکه  هنوز شرایط و مقتضیات مدرن را داریم. تفصیل این مسئله، خیلی کار می‌برد؛ اما افق آن دیده می‌شود.

  • شما به عنوان یکی از اندیشمندان موج چهارم بیداری اسلامی، چه اموری را در این افق متصور می‌شوید؟

این افق تمام جنبه‌های حیات انسانی را دربرمی‌گیرد: ورود به هنر دینی، اقتصاد دینی و  تمامی  مناسبات اجتماعی و سیاسی. امروزه مناسبات بانکداری مدرن، دینی نیست؛ یعنی براساس منافع آنی بشر بنا شده است و  بر همین منوال جنبه‌های دیگر زندگی مدرن. این به تلقی تک ساحتی‌ای که غربی‌ها از انسان دارند، برمی‌گردد. ما که این مبنا را نپذیرفتیم.

  • عجالتا مبنای شما را در نظر رد نمی‌کنم ولی در عمل این مسئله با اشکال روبه‌روست و شاید قدری هم ایده‌آلیستی باشد. به این معنا که در جهانی که اقتصاد آن بر مبنای سودانگاری است و مثلا صحبت از پیوستن به سازمان تجارت جهانی(گات) و هزاران نوع کنوانسیون دیگر می‌شود که ماهیتی مدرن و از لحاظ اقتصادی سرمایه سالارانه دارند، چگونه می‌توان این ایده- مورد اشاره شما- را گسترش داد. امکانات و ابزار گسترش آن کدام است؟

من چنین جبری را قبول ندارم.

  • من از امکانات صحبت کردم ؛ یعنی امکانات ما برای فروشکستن این چرخه کدام است؟

مارکسیست هم یک واقعیت بود؛ اما فرو شکست. اگر انقلاب اسلامی واقعیتی غیر سکولار است که به احیای معنویت نظر دارد، بی‌هیچ وجه در افق مدرنیته قابل طرح نیست. اصلا قبل از پدیده انقلاب اسلامی،‌انقلاب دینی نداشته‌ایم.

انقلاب‌ها یا انقلاب‌ مارکسیستی بودند یا اصلاحاتی براساس لیبرالیسم . انقلاب اسلامی مفهوم انقلاب را در جهان عوض کرد. انقلاب اسلامی این ایده مارکسیستی را که دین افیون توده‌هاست، شکست. امروزه پس از3 دهه، این مسئله به طور آشکار مشخص شده است.

نکته دیگر اینکه؛ درست است که نظام جهانی دست ما نیست؛ اما در زمانی که مدرنیته داردخود را وجهه‌ای جهانی می‌دهد، این پدیده (انقلاب اسلامی) اتفاق افتاده است. این یک اتفاق جدید است که غربی‌ها هم آن را می‌بینند.

به نظرم، مشکل غربی‌ها با ما مسئله هسته‌ای و سلاح اتمی نیست؛ بلکه مشکل آنها با انقلاب (اسلامی) است که می‌خواهد افق جدیدی در بسته شدن افق مدرنیته ایجاد کند. آنها در واقع با طرز تلقی انقلاب اسلامی از انسان مشکل دارند.

  • پرسش قبلی من بدون پاسخ ماند، به زعم شما با ظهور انقلاب اسلامی،‌پارادایمی نسبت به انسان و جهان مطرح می‌شود که در تقابل با بنیاد مدرنیته است. این پارادایم خواهان جهانی شدن است و لذا بر این نظر است که می‌تواند ضامن سعادت دنیا و ‌آخرت همه انسان‌ها شود.
    پرسش من این است که اگر مدرنیته با ظهور اندیشمندان و فیلسوفان بزرگ و نیز بهره‌گیری از خرد ابزاری مرزهای خود را گسترش بخشیده به نظر شما این پاردایم موج چهارم بیداری اسلامی چگونه می‌خواهد خود را گسترش بخشد و جهانی شود؟

انقلاب اسلامی با خرد ابزاری و عقل نقاد میانه‌ای ندارد. آنها را  نقد می‌کند. اصلا کل گفتمان مدرن را نقد می‌کنند، انقلاب اسلامی جهانی می‌شود، به این علت که با فطرت انسان‌ها سر و کار دارد و انسان را در یک ساحت خاص محدود نمی‌کند. در تفصیل این امر باید کارکرد و این وظیفه مهم حوزویان و دانشگاهیان ماست.

اما در آنچه  از این موج چهارم به اندیشمندان و جریانات مختلف معاصر مربوط می‌شود، به نظرم هیچ‌کدام از2 جریان اصلاح‌طلبی دوم خرداد و جریان سوم تیر، نمی‌تواند این موج را به طور کامل مصادره کنند.

هر دو بدون آنکه بخواهند، بخشی از این موج را توضیح می‌‌دهند. از این‌رو، هم دوم خرداد و هم سوم تیر ابعادی از موج چهارم را در نور دیدند؛ابعادی که بیشتر از آنکه سنتز باشد آنتی‌تز است.

این، به آن معناست که ما هنوز نتوانسته‌ایم به طور ایجابی فلسفه سیاسی موج چهارم بیداری اسلامی را در تمامیت خود، نظریه‌پردازی کنیم.

احیای معنویت

انقلاب اسلامی ، انقلاب پست‌مدرن نیست؛ چرا که در افق مدرنیته متولد نشده تا پست‌مدرن باشد. چون چیزی که شرایط مدرنیته را داشته باشد، اولین ویژگی‌اش سکولاریسم است.

حال آنکه این انقلاب با احیای معنویت در افق حیات اجتماعی و سیاسی سکولاریسم را نفی می‌کند. پس نمی‌تواند با مدرنیته هماهنگی پیدا کند. حال چه اتفاقی می‌افتد.

جمهوری اسلامی ترکیبی از تفصیل اسلامی و بیداری اسلامی و ضرورت است. به این معنا که جمهوری اسلامی مقتضیات مدرن را پذیرفته؛ اما نه مثل مشروطه؛ بلکه با تصرف. نظام مشروطه تصرف زیادی در مدرنیته نکرد.

حتی مرحوم شیخ فضل‌الله نوری که ایده «مشروطه مشروعه» را مطرح کرد، این تصرف در زمان خودش خیلی جانیفتاد، اما در زمانی که امام (ره) نظریه ولایت فقیه را با نظریه جمهوریت تلفیق کرد، این تصرف عملاً اتفاق افتاد.

این تصرف، نه از جنس بنیادگرایی است و نه از جنس پست‌مدرن بلکه از جنس سنت‌گرایی شیعی با توجه به تکامل اندیشه شیعی و ضرورت زمان است.

کد خبر 34833

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز