یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۶:۵۰
۰ نفر

همشهری دو - انسیه مجاوری: قصه را که می‌دانی؟ قصه خدا و کعبه و مقصود... قصه لبیک،‌اللهم لبیک. لبیک، لاشریک لک لبیک؛ قصه حجی که ناتمام ماند و خانه دوست را به قربانگاه حاجی‌ها بدل کرد... خیلی‌ها نخستین بارشان بود؛ خیلی‌ها.

مقصود تویی...

مي‌گويند نخستين باري كه چشمانت به خانه خدا افتاد آرزو كن. آرزو كن و از خدا نور و عشق و روشنايي بخواه. از مقصود و معبود ازلي و ابدي بخواه با پيامبر و اولياي دين محشور شوي. از او بخواه بت‌هاي خانه دلت را بشكند و خانه قلبت را جايگاه خودش كند و بس. همين امروز آرزو كن. عيد قربان، بهترين زمان براي اين خواستني‌هاي دوست‌داشتني از معبود است... اينكه دل از مسافرخانه زمين بكني و به پرودگار بگويي مقصود تويي... سال‌هاست كه ذكر لب آنها همين است؛ ذكر لب پدر و پسري كه از 42سال پيش روزهايشان را به پرده مشكي رنگ كعبه گره زده‌اند و گرد خانه خدا مي‌چرخند و لبيك مي‌گويند. با حجت‌الاسلام سيد سيف‌الدين حسيني و پسرش سيدهادي هم‌كلام شده‌ايم كه اولي در نقش روحاني كاروان و ديگري در نقش مسئول كاروان حجاج سال‌هاست همراه زائران خانه خدا هستند. اما پدر و پسري كه حاجي‌هاي ايراني را به مكه و منا و عرفات مي‌بردند و در انجام‌دادن مناسك حج ياري‌شان مي‌كردند، امسال مراسم عظيم حج را از تلويزيون تماشا مي‌كنند و زير لب مي‌گويند: مقصود تويي، كعبه و بتخانه بهانه... .

  • مسجد اوليا، محله دامپزشكي

وارد خيابان دامپزشكي مي‌شوم. آسيد هادي گفته بود وارد خيابان دامپزشكي كه شدي، نشاني مسجد اوليا را بپرس. كوچه ما همان نزديكي‌هاست. راست مي‌گفت. مسجد و كوچه را به راحتي پيدا مي‌كنم. در كوچه از همسايه‌ها مي‌پرسم: خانه آسيد كجاست؟ و پاسخ مي‌گيرم: انتهاي كوچه، در آخر.

  • 42سال خاطره پدر از خانه خدا

پدر با صورتي مهربان و خندان روي صندلي نشسته و موج راديوي كوچكش را حركت مي­‌دهد. مي‌گويد: تا وقت اذان كارمان تمام مي‌شود؟ مي‌گويم: خيالتان راحت، تمام مي‌شود. با شنيدن اين حرف راديو را خاموش مي‌كند و كتاب «دروغ» نوشته سيدرضا صدر را مي‌بندد. به همسر و پسرش مي‌گويد: «هر وقت كارتان تمام شد، بنشينيد. قرار است خاطرات خانه خدا را ورق بزنيم؛ خاطرات 42سال پيش را...».

  • فرزنداني صالح داريم...

نخستين باري كه بار سفر بست و به زيارت خانه خدا رفت، 39سال بيشتر نداشت. آن روزها درس طلبگي مي‌خواند؛ اصول و فقه و تفسير الميزان... شاگرد خوب حوزه بود و از سوي ديگر صداي خوبي داشت. همين موضوع سبب شده بود اهالي كاروان بگويند: «دعا خواندن را بر عهده آسيد‌سيف‌الدين بگذاريد. او كه مي‌خواند دلمان آرام مي‌گيرد». به همين دليل از دعاي كميل گرفته تا دعاي ندبه و زيارت عاشورا و قرآن خواندن همه و همه بر عهده آسيد سيف الدين حسيني بود؛ سيدي كه از 42سال پيش به‌عنوان روحاني كاروان به خانه خدا اعزام شده است. او از آن روزها اينگونه تعريف مي‌كند: «سال اول براي زيارت خانه خدا رفتم و سال‌هاي بعدش به‌عنوان روحاني كاروان. حج تمتع و عمره هم نداشت. هر سال، فصل حج كه مي‌رسيد، مسئول كاروان سراغم مي‌آمد و مي‌گفت: « آسيد ساك‌ات را جمع كن». سالي 2بار و گاهي سالي 3بار همراه كاروان به زيارت خانه خدا مي‌رفتم و هر بار مجنون‌تر از قبل به خانه بازمي‌گشتم. همسر و فرزندانم هم به اين وضعيت عادت كرده بودند. نه اينكه سخت­شان نباشد، نه. به نبودنم عادت كرده بودند. همسرم مي‌دانست با يك روحاني ازدواج كرده، به همين دليل سختي‌ها را تحمل مي‌كرد. نه‌تنها من بلكه پدر و پدربزرگم هم روحاني بودند و همين موضوع سبب شده بود نبودن‌هايمان آزار‌دهنده نباشد». صحبت به اينجا كه مي‌رسد سيده‌عذرا فاضلي، همسر آسيد، مي‌گويد: «اوايل، هم براي من سخت بود هم براي بچه ها. آن روزها هيچ‌كس تلفن نداشت و اين يعني بي‌خبري 50روزه و گاهي بيشتر. اما به مرور زمان عادت كرديم. وقتي حرف رفتن به خانه خدا مطرح مي‌شد چشمان همسرم از اشتياق مي‌درخشيد و در عرض چند دقيقه وسايلش را جمع مي‌كرد. همين رفت‌وآمدها و اشتياق، تأثير عجيبي روي زندگي و تربيت فرزندانم گذاشت. ذكر لب همسرم دعا و قرآن و لبيك بود و فرزندانم هم از پدرشان الگو گرفتند و يكي از يكي با ايمان‌تر و صالح‌تر بار آمدند. يكي از فرزندانم هم در عمليات بيت‌المقدس شهيد شد. نامش محمد بود...».

  • آل سعود بي‌كفايت

پدر 45بار به مكه و مدينه مشرف شده و پسر 29بار. در اين سفرهاي نوراني گاهي پدر و پسر همسفر بوده‌اند و گاه نه. اما خاطرات زيادي از اين سفرها دارند. خاطراتي كه گاه شيرين است و گاه تلخ. سال گذشته پدر و پسر هر دو در تهران بودند. آسيد سيف‌الدين در اين‌باره مي‌گويد: «اين نخستين باري نبود كه بي‌كفايتي آل سعود در برگزاري مراسم حج اثبات مي‌شد؛ از آتش‌سوزي چادرحاجي‌ها در سال 1354گرفته تا ماجراي سال 66كه سبب شهيد شدن بسياري از جانبازان و حاجي‌هاي كاروان‌هاي اعزامي ايران شد. سال 84هم كه پل هجون را بستند و تعداد زيادي از حاجي‌ها را به كشتن دادند. اما حادثه حج سال گذشته خيلي تلخ بود. تصاويري كه از تلويزيون نمايش داده مي‌شد دل هر بيننده‌اي را به درد مي‌آورد اما سعودي‌ها، امان از دست اين سعودي‌ها...». .سيد‌هادي هم از اتفاقاتي كه سال گذشته دنياي اسلام را تكان داد با ناراحتي ياد مي‌كند و مي‌گويد: «از سال‌66به بعد كه ماجراي شهيد شدن حاجي‌هاي ايراني رخ داد، سهميه اعزام حاجي‌هاي ايراني از 150هزار نفر به 70هزار نفر رسيد. براي همين كاروان‌ها يك سال در ميان اعزام مي‌شدند. سال گذشته هم نوبت ما نبود و در تهران مانديم. البته چند نفر از اقوام و بستگان نزديكمان در منا بودند و وقتي به تهران آمدند عمق فاجعه را برايمان توضيح دادند. ما به بي‌كفايتي سعودي‌ها عادت كرده‌ايم اما وقتي به چشمان گريان حاجي‌ها نگاه مي‌كرديم شرمنده مي‌شديم. حالا هم كه مي‌بينيد، اين بي‌كفايتي‌ها و سنگ اندازي‌ها سبب شد امسال هيچ كارواني از ايران راهي مكه و مدينه نشود و اين يعني تلخ‌تر از هر تلخي...» .

  • به اميد طواف گرد خانه خدا...

آسيد هادي فرزند ارشد خانواده است. بارها همسفر پدر در سفر به خانه خدا بوده و پس از بازنشستگي پدر، جا پاي او گذاشت و سالي دو بار راهي خانه خدا شد. او مي‌گويد: «عيدقربان عيد آزادگي است. هر سال در رمي جمرات و ذبح گوسفندان و ديگر مناسك حج، مسلمانان دور هم جمع مي‌شوند و فرياد برائت از مشركان را سر مي‌دهند. شايد باور نكنيد اما اين زيباترين لحظه‌اي است كه هر انساني آن را تجربه مي‌كند. سال‌هاي سال خانه خدا را در تلويزيون تماشا مي‌كني و وقتي مقابل خانه خدا با آن عظمتش مي‌ايستي با خودت مي‌گويي خواب مي‌بينم يا بيدارم؟ واژه‌ها براي توصيف خانه خدا و لبيك گفتن كم مي‌آيند اما مي‌خواهم بگويم بسياري از ايراني‌ها سال‌هاي سال كار كرده‌اند و زحمت كشيده‌اند تا براي يك‌بار هم كه شده به زيارت خانه خدا بروند. خيلي‌هايشان كشاورزند و سال‌ها صبوري كرده‌اند و اما حالا كه نوبتشان فرارسيده سعودي‌ها با خودخواهي آنها را از شركت در مراسم حج منع مي‌كنند. به اميد روزي كه بار ديگر دور خانه خدا طواف كنيم و لبيك بگوييم.»

  • بغض و خداحافظ...

پيچ راديوي كوچكي كه حالا مي‌دانم يادگار سفر حج است را مي‌پيچاند و منتظر شنيدن صداي اذان مي‌ماند. آسيد، پسر و همسرش خاطرات زيادي براي گفتن داشتند اما همين كه ياد حج سال گذشته مي‌افتادند بغض مي‌كردند و سكوت. بغضشان اما به اشك بدل شد وقتي آسيد سيف‌الدين با صداي بلند گفت: «لبيك، ‌اللهم لبيك. لبيك، لا شريك لك لبيك».

  • به خانه خدا نگاه كن و آرزو كن

«يك سال از شهادت برادرم گذشته بود و مادرم مدام مي‌گفت: تو كه ازدواج نمي‌كني، كاش محمدم زنده بود و دامادش مي‌كردم. من هم هميشه مي‌گفتم: حالا وقت زياد است. نخستين سالي كه به مكه رفتم، به‌عنوان خادم به زائران خدمت كردم. پدرم قبل از حركت گفته بود، حواست را جمع كن چون نخستين بارت است كه به خانه خدا مي‌روي، هر آرزويي داشته باشي برآورده مي‌شود. وقتي پدر اين حرف‌ها را مي‌­زد، مادر در آشپزخانه غذا مي‌پخت، اما يكدفعه بيرون آمد و گفت: نگاهت به خانه خدا كه افتاد بگو خدايا يك عروس خوب به خانواده ما بده. اينجوري آرزوي مرا هم برآورده مي‌كني.» با گفتن اين خاطره صداي خنده در خانه مي‌پيچد. آسيد هادي ادامه مي‌دهد: «چند‌ماه بعد از اين حرف‌ها ازدواج كردم و آرزوي مادرم برآورده شد. براي همين هميشه سر به سر همسرم مي‌گذارم و مي‌گويم: آرزوي مادرم برآورده شد و خدا عروس خوب به خانواده‌ام داد. زن خوب كه به من نداد. كاش گفته بودم زن و عروس خوب». اين بار هم همه مي‌خندند اما مادر خانواده بار ديگر مي‌گويد: «عروس‌هايم يكي از يكي بهتر هستند. همسر آسيد هادي سال‌هاي سال با ما زندگي مي‌كرد. پسرم كه حجاج را به مكه مي‌برد، عروسم جاي خالي پدر را براي بچه‌هايش و جاي خالي پسرم را براي من و همسرم پر مي‌كرد و نمي‌گذاشت آب توي دل ما تكان بخورد. براي همين هميشه مي‌گويم عروس‌هايم عروسم نيستند، دخترم هستند». داستان ازدواج آسيد هادي و همسرش هم شنيدني است؛ «قرار بود آخر هفته پدر عازم خانه خدا شود، براي همين به مادرم گفت: مي‌بيني تو را به‌خدا، اين بار هم به مكه مي‌روم و هنوز هادي را داماد نكرده‌ام. همين حرف، خواهرها و مادرم را به خانه همسرم كشاند و قبل از سفر پدر نشستيم پاي سفره عقد. به همين سادگي ازدواج كرديم، خيلي ساده. »

  • نوه، مغز بادام است...

آسيد سيف‌الدين پدربزرگ 80ساله خاندان حسيني است؛ پدربزرگي با صبر و حوصله. سيدهادي در اين‌باره مي‌گويد: «پدرم اول رفيقم بوده بعد پدرم. هرگز به ياد ندارم با صداي بلند با ما صحبت كرده باشد. با نوه‌هايش هم همينطور است. پنجشنبه جمعه‌ها خانه پدري پر از نوه و نتيجه مي‌شود. تا ساعت 11شب هم مي‌مانيم. يكي با قاب عكس روي ديوار بازي مي‌كند و ديگري با گلدان‌ها. اما پدر و مادرم اعتراض نمي‌كنند. من و خواهر و برادرهايم مدام به بچه‌ها مي‌گوييم كمي آهسته‌تر. رعايت حال مادربزرگ و پدر بزرگ را بكنيد، آنها ديگر حوصله گذشته را ندارند. اما بابا به من مي‌گويد چه كارشان داري؟ نوه مغز بادام است. بگذرا بازي كنند. خانه بابا بزرگشان است ديگر».

  • نوه، مغز بادام است...

آسيد سيف‌الدين پدربزرگ 80ساله خاندان حسيني است؛ پدربزرگي با صبر و حوصله. سيدهادي در اين‌باره مي‌گويد: «پدرم اول رفيقم بوده بعد پدرم. هرگز به ياد ندارم با صداي بلند با ما صحبت كرده باشد. با نوه‌هايش هم همينطور است. پنجشنبه جمعه‌ها خانه پدري پر از نوه و نتيجه مي‌شود. تا ساعت 11شب هم مي‌مانيم. يكي با قاب عكس روي ديوار بازي مي‌كند و ديگري با گلدان‌ها. اما پدر و مادرم اعتراض نمي‌كنند. من و خواهر و برادرهايم مدام به بچه‌ها مي‌گوييم كمي آهسته‌تر. رعايت حال مادربزرگ و پدر بزرگ را بكنيد، آنها ديگر حوصله گذشته را ندارند. اما بابا به من مي‌گويد چه كارشان داري؟ نوه مغز بادام است. بگذرا بازي كنند. خانه بابا بزرگشان است ديگر».

  • جشن عروسي زوج‌ها در خانه خدا

سيدهادي حسيني از روزهايي تعريف مي‌كند كه حج شيرين‌ترين اتفاق زندگي‌اش بود
وقتي مسئول كاروان باشي بايد چندروز زودتر از حاجي‌ها اعزام شوي و گاهي چند روز بعد از حاجي‌ها به كشور بازگردي. وقتي مسئول كاروان باشي بايد مدام لبخند بزني و خستگي در كارت نباشد. وقتي مسئول كاروان باشي بايد خواهر و برادرحاجي‌ها شوي و كمكشان كني... حج‌عمره و تمتع هم ندارد. خلاصه كه در حج، كلي رفيق و دوست خوب پيدا كرده‌ام. اما شيرين‌ترين اتفاق حج، عروسي كوچكي است كه براي تازه عروس و دامادها مي‌گيريم. عروس و دامادهايي كه براي ‌ماه‌عسل به خانه خدا مي‌آيند را شناسايي مي‌كنيم. بعد ميوه و شيريني و گل مي‌خريم. مجلس را زنانه و مردانه مي‌كنيم و جشن عروسي مي‌گيريم. شايد باور نكنيد كه عروس و دامادها مي‌گويند اين عروسي، از جشني كه در شهر خودمان گرفتيم بيشتر به ما چسبيد. من هم به آنها مي‌گويم: خدا همه جا هست. روزي 5مرتبه به سوي كعبه نماز مي‌خوانيم حالا اينجاييد. در همين نزديكي. همين‌جا با هم هم‌قسم شويد كه در فراز‌و‌نشيب‌هاي زندگي همدم و همسر و همراه هم باشيد و هرگز عهدتان را نشكنيد. پيوندي كه در اين سرزمين بسته شود، گسستني نيست.

  • نوعروس به خانه بخت بفرست؛ انگار به حج رفته‌اي

گوشي كوچكش را نشانمان مي‌دهد. از اين گوشي‌هاي قديمي كه نرم‌افزارهاي هوشمند را نمي‌شناسد. مي­‌گويد: از جوان‌ها و دوست و فاميل شنيده كه سال گذشته پس از شهيدشدن حاجي‌ها در منا بسياري از كاربران مجازي در صفحات خود از اين حادثه ابراز ناراحتي كرده‌اند اما در ادامه هم گفته‌اند ديگر به مكه و مدينه نرويد و جيب سعودي‌ها را پر نكنيد. سيدهادي حسيني مي‌گويد: حج جزئي از فروع دين است؛ يعني مسلماني كه به استطاعت جاني و مالي و جسمي رسيده باشد بايد فريضه حج را به‌جا آورد. اما من هم قبول دارم كه حج واجب فقط يك‌بار. خيلي از حاجي‌ها يك‌بار به حج مي‌روند و سال‌هاي بعد با فرارسيدن موسوم حج، پولشان را در كارهاي خير مانند جهيزيه دادن به نوعروسان نيازمند و اطعام فقرا هزينه مي‌كنند. تعدادي هم نه، هر چند سال يك‌بار به حج واجب مي‌روند و... .

  • حسرتي به نام زيارتنامه خواندن در قبرستان بقيع

از حسرت زيارتنامه خواندن در قبرستان بقيع روايت مي‌كند و بغض راه گلويش را مي‌بندد. پسر‌ارشد خانواده حسيني در اين‌باره مي‌گويد: وقتي زائران ايراني سراغ ما مي‌آيند و مي‌پرسند نمي‌توانيم در قبرستان بقيع زيارت بخوانيم؟ مي‌گوييم: نه. مي‌پرسند: چرا؟ برايشان توضيح مي‌دهيم و همه ناراحت مي‌شوند. بغض‌آورترين صحنه مكه و مدينه همين است. شيعه‌ها با بغض مقابل قبرستان خاكي بقيع مي‌ايستند و آرام‌آرام اشك مي‌ريزند اما مگر سربازان مي‌گذراند. مدام با بدرفتاري و بداخلاقي مي‌گويند: برويد. اينجا تجمع نكنيد. اما مگر مي‌شود از غربت غريب اين قبرستان گذشت؟ به‌خدا كه نمي‌شود... .

کد خبر 346069

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha