هیچ‌کس تصورش را هم نمی‌کرد دزد ناشی که سال‌ها پیش به جرم سرقت از ساعت فروشی دستگیر شد و مدتی به زندان افتاد، سال‌ها بعد تبدیل به قاتلی سریالی شود که به کسی رحم نمی‌کرد.

حوادث

جنايتكاري همه كاره كه به گفته خودش، هميشه دستش روي ماشه بود و كوچك‌ترين خطري را كه حس مي‌كرد، شروع به تيراندازي مي‌كرد. اسمش حسين است و اگر از جزئيات جنايت‌ها خبر نداشته باشي، محال است با ديدن چهره‌اش باور كني كه اين مرد تا حالا 11نفر را به قتل رسانده و احتمال دارد كه افراد ديگري را هم قرباني كرده باشد.

هنگام گفت‌وگوي‌مان خونسردانه از ماجراي زندگي‌اش گفت و وقتي صحبت به قتل‌هايش مي‌رسيد، لحنش كاملا جدي مي‌شد، صدايش را عوض مي‌كرد و برقي در چشمانش به‌وجود مي‌آمد كه انگار از يادآوري آنها نيز لذت مي‌برد. قاتل سريالي گلستان در گفت‌وگوي اختصاصي با خبرنگار همشهري از جزئيات جنايت‌ها و فعاليت‌هاي مجرمانه‌اش مي‌گويد.

  • چند سالت است؟

چند روز ديگر وارد 44سالگي مي‌شوم. دوم شهريور تولدم است.

  • از سوابق كيفري‌ات بگو. تا قبل از اينكه به جرم قتل‌هاي سريالي دستگير شوي، باز هم دستگير شده بودي؟

سوابقم يك سرقت است در سال 1367كه 5روز زندان بودم و آزاد شدم. البته آن روز سرقتي انجام ندادم. توي شهرستان گنبد بودم و روي موتوري نشسته بودم. خبر نداشتم كه موتور مسروقه است و مأموران مرا گرفتند. به زندان منتقل شدم و چون شاكي خصوصي نداشتم بعد از 5روز آزاد شدم.

يك سال بعد هم به جرم سرقت يك ساعت مچي دستگير شدم و 2‌ماه زندان بودم. آن موقع ما در روستا زندگي مي‌كرديم. 16سالم بود كه عاشق ساعت مچي بودم اما هيچ وقت نتوانستم آن را بخرم. يك روز كه به شهر رفته بوديم و از مقابل يك ساعت‌فروشي رد مي‌شدم، با ديدن ساعت‌ها فكري به ذهنم رسيد. وارد مغازه شدم و يكي از ساعت‌ها را خواستم. آن را به مچم بستم و بعد از مغازه‌دار خواستم ساعتي را كه پشت‌سرش بود هم نشانم دهد. به محض اينكه پشتش را به من كرد، از مغازه فرار كردم.

  • چي شد كه دستگير شدي؟

يك هفته از اين ماجرا مي‌گذشت. در اين مدت ساعت را در خانه‌مان مخفي مي‌كردم و بعضي وقت‌ها به مچم مي‌بستم و از خانه بيرون مي‌رفتم و وقتي برمي‌گشتم دوباره قايمش مي‌كردم. تا اينكه يك هفته بعد، دوباره براي سرقت ساعت به همان مغازه رفتم. فكرش را نمي‌كردم كه مرا بشناسد و تصور مي‌كردم قيافه‌ام را فراموش كرده.

وارد مغازه كه شدم، مرا شناخت. در را بست و با ديدن اين صحنه اولش تصميم گرفتم با سرم شيشه مغازه را بشكنم و فرار كنم اما فايده‌اي نداشت و پليس آمد و گير افتادم. ديگر سابقه‌اي نداشتم تا اينكه سال 70رفتم خدمت. در طول خدمت هم با يكي از سربازها سر مسئله‌اي جزئي درگير شدم و با چاقو او را زدم كه خوشبختانه زنده ماند و من اضافه خدمت خوردم. اواخر سال 72بود كه خدمتم تمام شد و چند‌ماه بعد با دختر يكي از اقوام كه در روستاي ما زندگي مي‌كردند ازدواج كردم و مدتي با كارگري خرجمان را در مي‌آوردم تا اينكه تصميم گرفتم وارد كارهاي خلاف شوم.

  • چرا كارگري را رها كردي؟

راستش من روي زمين‌هاي كشاورزي مردم كار مي‌كردم و پول زيادي گيرم نمي‌آمد. با خودم گفتم اينطوري نمي‌شود زندگي كرد و افتادم توي كار فروش مواد. البته خرده فروشي مي‌كردم. 50گرم، 100گرم از قاچاق‌فروش‌ها مواد مي‌گرفتم و به معتادها مي‌فروختم. حدودا از سال 74بود كه اين كار را شروع كردم تا اينكه اتفاق‌هايي در زندگي‌ام افتاد و دست به جنايت زدم.

  • اين اتفاق‌ها چه بودند؟

سال 1378يكي از اقوام به نام تيمور پيش من آمد و گفت كه از يكي طلب دارم. انگار به او مواد فروخته بود و طرف پولش را نمي‌داد. آن موقع من اسلحه داشتم. از يكي از اقوام كه توي كار قاچاق مواد و اسلحه بود خريده بودمش. وقتي تيمور خواست كه همراهش براي گرفتن پول مواد بروم، اسلحه را برداشتم و هر دو سوار موتور شديم. به يك جاده روستايي رفتيم كه تيمور مي‌گفت آن فرد از اينجا مي‌گذرد. شب بود و من پشت فرمان موتور بودم. اسلحه دست تيمور بود. وقتي سر و كله طرف پيدا شد، چراغ خاموش تعقيبش كرديم. 2 نفر بودند كه آنها هم سوار موتور بودند كنارش كه رسيديم، به او ايست دادم.

مردي كه ترك موتور بود دستش را دراز كرد كه لوله اسلحه را بگيرد كه تيمور شليك كرد. هر دو افتادند و ما رفتيم. بعدا فهميدم كه آن شب راننده موتور كشته و ترك نشين هم زخمي شده اما از همه بدتر اين بود كه ما آنها را اشتباهي گرفته بوديم. فردي كه تيمور مدنظرش بود آن شب از آن جاده نرفته بود وما باعث مرگ يك بي‌گناه شديم.

  • قتل دوم چطور رخ داد؟

مدتي بعد به يكي مواد فروختم اما پولش را نمي‌داد. يك شب اسلحه‌ را برداشتم و سر و صورتم را پوشاندم و با تيمور رفتيم سراغش. مي‌دانستم كه مسير عبورش كجاست و شبانه آنجا كمين كرديم. وقتي آمد، بچه 2 ساله‌اش هم روي موتور بود. آن شب راهش را بستيم و من با گلوله او را مقابل چشمان بچه‌اش كشتم و موتورش را دزديديم كه پليس تصور كند ماجرا سرقت است.

  • چطور دلت آمد آن مرد را مقابل چشمان بچه‌اش به قتل برساني؟

من قصد كشتنش را نداشتم. فقط مي‌خواستم به او اخطار بدهم اما او با من درگير شد و مجبور شدم شليك كنم.

  • از قتل‌هاي بعدي‌ات بگو.

حدود 5كيلو ترياك به تيمور فروخته بودم و او هم آنها را به مردي به اسم مراد داده بود. اما مراد حاضر نبود پول آنها را به تيمور بدهد. يك شب با تيمور قرار گذاشتيم كه با مراد صحبت كنيم. اسلحه را برداشتم و هر دو با موتور به جايي در اطراف گنبد كه مراد شب‌ها آنجا زندگي مي‌كرد رفتيم. آن شب مهتاب بود. در خانه مراد كه رسيديم سگ‌ها به ما حمله كردند و مراد متوجه شد. آمد بيرون و من برق چاقويش را زير نور‌ماه ديدم و به طرفش شليك كردم و او را به قتل رساندم.

  • همه قتل‌هايت سر مواد‌مخدر بود؟

نه. چند وقت بعد از قتل سوم، با تيمور بوديم كه گفت قصد سرقت يك نيسان را دارد. سوار ماشين شديم و شروع به گشتن كرديم. در نزديكي شهر دلند، يك قهوه‌خانه بود كه مقابلش يك نيسان پارك شده بود. هوا تاريك بود و تيمور گفت كه بيا همين ماشين را سرقت كنيم. از موتور پياده شدم و نقاب به‌صورتم زدم و دستكش پوشيدم.

مي‌خواستيم وارد قهوه‌خانه شويم و دست و پاي افراد حاضر در آنجا را ببنديم و نيسان را سرقت كنيم. با لگد در را باز كردم و فرياد زدم همه بخوابيد روي زمين. پيرمردي آن جلو نشسته بود كه قوري روي ميز را به طرفم پرتاب كرد. من هم شليك كردم و او نقش زمين شد. همان لحظه مرد ديگري روي من پريد و افتادم زمين.

قنداق اسلحه روي سينه من و لوله روي سينه او بود. همان لحظه چند گلوله شليك كردم و او هم به قتل رسيد. بعد بي‌آنكه سرقت كنيم همراه تيمور از آنجا فرار كرديم. بعد از اين دو قتل بود كه يكي از اقواممان به نام اكبر سراغم آمد. او سارق موتور چاه‌هاي كشاورزي بود كه در اين پرونده او و پسرهايش به جرم چندين سرقت و 2قتل دستگير شده‌اند. اكبر چون مي‌دانست دهان قرصي دارم و رازم را به كسي نمي‌گويم سراغم آمد و خواست كه با هم سرقت كنيم. در 3سرقت كه با هم بوديم، مجبور شدم از اسلحه استفاده كنم و آدم‌ بكشم.

  • ماجراي اين قتل‌ها چه بود؟

يكي سرقت از يك مرغداري بود. اكبر آمارش را داده بود اما من دلم نمي‌خواست از آنجا سرقت كنيم. چون مي‌دانستم كه صاحب آنجا با زن و بچه‌اش در مرغداري زندگي مي‌كند و من جايي كه زن حضور داشت، براي سرقت وارد نمي‌شدم. اما اكبر با اصرار مرا مجبور كردكه با او بروم.

مي‌گفت كه داخل مرغداري هم ترياك است و هم پول زياد. دوباره به آنجا رفتيم. وارد مرغداري شديم و همين كه سرم را از پشت پنجره بلند كردم تا داخل خانه صاحب مرغداري را ببينم، او مرا ديد و با اسلحه‌اي كه داشت شروع به تيراندازي كرد. من هم لوله اسلحه را روي تاقچه گذاشتم و شروع به تيراندازي كردم. اكبر هم تفنگ تك لول داشت كه او هم شليك كرد.

در اين درگيري يك نفر را كشتيم و يكي هم مجروح شد و بعد فرار كرديم. قتل بعدي، با اكبر براي سرقت از يك زمين كشاورزي رفته بوديم كه با صاحب آنجا درگير شديم و من تيراندازي كردم و يكي كشته شد و فرار كرديم. مدتي بعد از آن اكبر آمد و گفت كه مي‌خواهد موتورچاه يك زمين كشاورزي را سرقت كند. دوباره با او رفتم و صاحب زمين خواب بود. خواستم بيدارش كنم كه به من حمله كرد و من با گلوله او را زدم و اكبر با چاقو.

  • قتل بعدي چه بود؟

يك روز تيمور سراغم آمد و گفت مسئله‌اي ناموسي پيش آمده و مي‌خواهد يكي را به نام جمشيد ادب كند. اسلحه‌ام را برداشتم و راهي يك مرغداري شديم. همان لحظه ورود به اتاقك نگهباني، فرياد زدم همه بخوابيد روي زمين اما مردي كه كنار در نشسته بود با ديدن من بلند شد و من كه فكر مي‌كردم جمشيد است، شليك كردم و او كشته شد. چند نفر ديگر هم آنجا بودند. تيمور جمشيد را صدا زد و مردي بلند شد و ايستاد. به طرفش شليك كردم و رفتم بالاي سرش. خودش را به مردن زده بود اما فهميدم كه زنده است و نفس مي‌كشد. با اين حال چون نفر اول را اشتباهي كشته بودم، حالم بد بود و به تيمور گفتم كه جمشيد هم كشته شده و پس از سرقت از آنجا رفتيم كه جمشيد زنده ماند.

  • از كشتن لذت مي‌بردي؟

وقتي اسلحه دستم بود، احساس خوبي داشتم. هميشه دستم روي ماشه بود. از اينكه كسي مي‌آمد و از من براي سرقت يا درگيري كمك مي‌گرفت احساس كيف و قدرت مي‌كردم و براي همين نه نمي‌آوردم و هميشه قبول مي‌كردم. قتل بعدي همينطوري رخ داد. تيمور سراغم آمد و گفت مي‌خواهد از يكي در خان‌ببين براي مسئله ناموسي انتقام بگيرد.

  • تيمور با او مشكل داشت؟

نمي‌دانم. فكر مي‌كنم از طرف كسي اجير شده بود كه انتقام بگيرد و براي همين سراغ من آمد. من هم نه نگفتم و با هم رفتيم جايي كه تيمور گفته بود. سوار موتور بوديم و تيمور گوشي‌اش زنگ خورد و بعد گفت كه الان سر و كله طرف پيدا مي‌شود. يك نفر بود كه سوار موتور بود.

با سرعت از كنار ما رد شد و من شليك كردم. فكر نمي‌كردم گلوله خورده باشد اما چند متر آنطرف‌تر او روي زمين افتاد و جانش را از دست داد. قتل بعدي هم به خواسته تيمور بود. آمد سراغم و گفت كه مي‌‌خواهد موتور سرقت كند و خواست با او بروم. اسلحه را برداشتم و رفتيم سر يك زمين كشاورزي. مردي با موتورش آمده بود كه از زمينش سركشي كند كه با گلوله او را به قتل رساندم و موتورش را دزديديم.

  • چه اتفاقي براي تيمور افتاد؟

او همراه خواهرزاده‌‌اش ترانس برق هم مي‌دزديد كه هنگام سرقت هر دو دچار برق‌گرفتگي شدند و مردند.

  • از كدام قتلي كه انجام دادي، بيشتر پشيماني؟

يكي آن مردي كه داخل مرغداري اشتباه كشته شد و ديگري همان مرد موتور سوار اولي بود كه او هم اشتباه به قتل رسيد.

  • قتل‌هايت تا كي ادامه داشت؟

تا زماني كه به جرم حمل 700كيلو مواد دستگير و به حبس ابد محكوم شدم. سال78 كه مرا در نزديكي بجنورد با زانتياي پر از مواد گرفتند. البته مواد براي كسي ديگر بود و من فقط وظيفه انتقال آن را به‌عهده داشتم. قبل از آن هم چندبار محموله‌هاي 500، 900، و 600كيلويي را براي صاحبان‌شان حمل كرده بودم كه اين بار گير افتادم.

  • به غيراز سرقت، قتل و قاچاق مواد، جرم ديگري هم داري؟

2بار هم دست به گروگان‌گيري زدم. البته براي اين كار اجير شده بودم. توي كار مواد هركسي كه با مشتري‌اش به مشكل مي‌خورد از من كمك مي‌گرفت و من هم مثلا فرزند مشتري را گروگان مي‌گرفتم تا پول مواد را بدهد.

کد خبر 303882

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha