پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶ - ۰۶:۱۸
۰ نفر

مونا سیفی: نگاهی به مجموعه داستان «زنی با چکمه‌ساق بلند سبز».

«زنی با چکمه ساق بلند سبز» سومین کتاب داستانی مرتضی کربلایی‌لو و دومین مجموعه داستان این نویسنده زیر 40سال است.

کربلایی‌لو با مجموعه داستان‌ «من مجردم خانم» آغاز کرد و با رمان «خیالات» ادامه داد. اما مقایسه این دو کتاب به خوبی نشان داد که قلم او بیشتر برای داستان کوتاه ساخته شده است. حالا «زنی با چکمه ساق بلند سبز» نیز این فرض را تقویت می‌کند؛ مجموعه داستانی با نوآوری‌های عجیب و غریب که توانست نظر داوران جایزه روزی روزگاری را نیز جلب کند...

با حواس جمع بخوانید

عنصر حادثه در مجموعه داستان‌های «زنی با چکمه ساق بلند سبز» از کنش و کشمکش ظاهری میان شخصیت‌ها و در امتداد داستان از نقطه شروع تا لحظه بحران به وجود نمی‌آید، بلکه وقوع این حوادث در نقطه‌ای دیگر است که تاکنون چندان در داستان‌نویسی مرسوم نبوده است.

به بیان روشن‌تر باید گفت نویسنده داستان خود را که اتفاقا بسیار پرحادثه و پرتنش است و به‌طور کلی بر مبنای حادثه شکل گرفته به گونه‌ای روایت می‌کند که خواننده در پایان داستان از علی‌السویه بودن آن در شگفت می‌ماند و وقتی باتوجه به عناصر و نشانه‌های وقوع حادثه که در سراسر داستان به چشم می‌خورد، به پایانی ساده و بدون هیچ اتفاقی می‌رسد، سردرگم می‌شود، به طوری که احساس می‌کند پایان داستان تا نقطه اوج فاصله چندانی ندارد و نویسنده اندکی باید می‌نوشت و ننوشت.

حال خواننده باید در این بخش تکلیفش را با داستان مشخص کند؛ یا باید آن را کنار بگذارد یا بار دیگر آن را بخواند، اما این بار با دقت بر روی تک‌تک توصیف‌ها و گفت‌وگوها و قدم به قدم جلو بیاید.

پیچش یا معما؟

 البته از همین ابتدا باید یک فاصله اساسی میان داستان‌های کربلایی‌لو با داستان‌هایی که به اصطلاح به آنها داستان‌های معماگونه یا حادثه‌پرداز گفته می‌شود مشخص کنیم. مهمترین ویژگی‌های این داستان‌ها وقوع حادثه‌ای ناگهانی در داستان است که همه عناصر داستان در جهت رسیدن به این اتفاق حرکت می‌کنند و در لحظه بحران و بروز آن اتفاق، داستان به نهایت جذابیت می‌رسد و بعد از کشف آن رویداد، داستان به کلی جذابیت و کشش خود را برای دوباره خواندن از دست می‌دهد.

 اما داستان‌های این مجموعه به هیچ روی واجد این شرایط نیست، بلکه کربلایی‌لو داستان را به فضایی برای بازی با مخاطب خود پی‌افکنده است. بیشتر داستان‌های او برخلاف داستان‌های حادثه‌پردازانه پیرنگی منطقی و قابل پذیرش دارد و نویسنده هرگز با چینش کلمات و شخصیت‌پردازی ما را گام به گام به سوی حادثه پیش نمی‌برد، بلکه این ما هستیم که باید حادثه را بیابیم و یافتن عمق و میزان آن به درک ما از داستان و دقت در شخصیت‌ها و گفت‌وگوی آنها باز می‌گردد.

البته این نکته را هم نباید ناگفته گذاشت که میزان این پیچیدگی‌ در همه داستان‌ها یکسان نیست. به طور مثال داستان‌های «هیچ کس نفهمید که ما...» و «به یاد استادم آقای تنگو» از جمله داستان‌های این مجموعه هستند که عنوان داستان به نوعی بیانگر پایان داستان‌هاست.

 در این دو داستان فضایی ترسیم شده است که با اتمام داستان به پایان نمی‌رسد، بلکه وقتی خواننده داستان را به پایان می‌برد و گیج و سردرگم چشمش به عنوان داستان می‌افتد، تازه دستش می‌آید که چه اتفاقی رخ داده است. البته به استناد عبارت پیشین که فضای داستان نوعی بازی میان خواننده و نویسنده است، مخاطب تازه بعد از کشف کلیت داستان واقعه‌ای را که تازه قرار است رخ دهد و نویسنده داستان را تا شروع این وقایع نوشته، در ذهن می‌سازد، یعنی به نوعی بقیه داستان در ذهن مخاطب پرورش می‌یابد و طراحی می‌شود.

داستان «قهوه ترک» که با چشم‌پوشی از توضیح اضافه پایانی آن زیباترین داستان این مجموعه به شمار می‌آید نیز در ذات خود معماگونه است که البته پیچیدگی آن به نوعی با دیگر داستان‌های مجموعه متفاوت است.

این داستان هم بیشتر به گفت‌وگوی جوانی به نام جعفر و دوست و همکارش رفیع می‌گذرد و مانند داستان‌های دیگر اتفاق خاصی در بدنه داستان رخ نمی‌دهد، زیرا همه چیز در خارج از فضای داستان و از خلال کلمات رخ می‌دهد. جعفر ناخودآگاه به کثرت درباره فضاهای زنانه و ویژگی‌های شخصیتی آنها حرف می‌زند و در پایان داستان هم در یک کافی‌شاپ روبه‌روی ناهید خیالی می‌نشیند.

قدرت این داستان در پیرنگ بسیار قوی و منطقی آن است که با فهم آن به درکی واقعی از داستان می‌رسیم. جعفر در شرح زندگی خود به اینجا می‌رسد که پدرش را زود از دست داده و مادرش – به عنوان یک زن- هم صحبت همیشگی او بوده است. ارتباط فراوان و دوستانه این مادر و فرزند و رازگویی‌های دائمی آنها باعث می‌شود جعفر خصلت‌های زنانه فراوانی پیدا کند.

در داستان «زنی با چکمه‌های ساق بلند سبز» نیز بیش از هر داستان دیگری با نوعی نمادگرایی روبه‌رو هستیم؛ داستان عشق دختری دانش‌آموز به شخصی به نام بهزاد که مسئول تبلیغات یک لشکر در زمان جنگ بوده است و «نگارنده» داستان سال‌ها بعد با پیدا کردن نامه‌ای از این دختر دانش‌آموز که در کتابی منتشر شده بود آن خاطرات سر به مهر را وامی‌کاود.

 تصاویر ارائه شده در پایان داستان و به ویژه نمایش فیلمی نمادین که بهزاد برای آن دختر فرستاده بود، می‌تواند بسیار راهگشا باشد.

 ویژگی خاص داستان «تالاب» و نوآوری «کربلایی‌لو» در این داستان هم به نوعی مانند داستان «هیچ کس نفهمید که ما...» است که خواننده با توجه به جمله‌ای در آغاز داستان یعنی «چطور دلم آمد با او کاری کنم که کردم» درمی‌یابد که داستان برخلاف آنچه به ظاهر آرام تمام می‌شود، فقط اوجی دارد که براساس کشمکش میان دو شخصیت اصلی پیش می‌آید، این کشمکش در داستان نیست و نویسنده از مخاطب می‌خواهد این جسارت را از خود نشان دهد و آن درگیری را در ذهن خود بسازد و داستان را کامل کند.

طرح چیستان

کربلایی‌لو با این روش مخاطب را به عنوان یک عنصر فعال به حریم خصوصی داستان‌هایش وارد می‌کند. او برای این منظور از عناصر بسیاری استفاده کرده است، اما گاه برخی از داستان‌های او باوجود نشانه‌هایی که در داستان نهفته بسیار دیریاب هستند، به طوری که می‌توان گفت داستان بیشتر به چیستانی شبیه شده است که مخاطب ابتدا باید آنها را کشف کند و درغیراین‌صورت لذتی از داستان نمی‌برد.

یکی دیگر از دلایل این امر این است که گاه کربلایی‌لو برای ایجاد پیچش در داستان، عناصر دیگر را فراموش کرده است. نمونه بارز این مدعا، داستان‌های «روسان دارند از آب بالا می‌آیند» و «اتاق طبقه دوازدهم» است که در آنها گویی عناصر داستان در جهت شکل معماگونه اثر در کنار هم قرار گرفته‌اند و نویسنده کمتر به پرداخت هنرمندانه عناصر داستان و ارتباط منطقی آنها توجه کرده است.

این موضوع کمابیش در دیگر داستان‌های کربلایی‌لو هم دیده می‌شود که بتواند نقطه ضعف مهمی در مجموعه آثار او باشد.

کد خبر 29659

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز