چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶ - ۱۰:۲۸
۰ نفر

کامران محمدی: دغدغه اصلی کیومرث مرادی در همه نمایش‌هایی که تاکنون کارگردانی کرده، عشق و مرگ بوده است تا جایی که نمایشی را با نام «مرگ و شاعر» به صحنه برد که شاید بتوان آن را مرگ و عشق نیز نامید.

 مرادی این مفاهیم را  با «هشتمین سفر سندباد» آغاز کرد.در هشتمین سفر سندباد، مرادی بیش از عشق به مرگ توجه داشت و شاید به همین علت توانست یکی از بهترین و ماندنی‌ترین بازی‌های کاوه آهن‌جان را در نقش مرگ از او بگیرد.

 اما مهم‌تر از این‌ها، بروز نگاه ویژه کارگردان بود که از دل کار سر برآورده و به خوبی خود را نشان می‌داد. این نگاه، همان نقطه‌ای است که کیومرث مرادی را در 7-8 سال گذشته از گزند آفت‌های فراوان عرصه تئاتر مصون داشته و به کارگردانی صاحب سبک تبدیل کرده است. هرچند که مرادی بیش از آن که صاحب سبک باشد، صاحب نگاه است.

پس از آن، او کم و بیش به سراغ متن‌هایی رفت که اگرچه خود، نویسنده آن‌ها نبود، اما به طور کامل بر مراحل نگارششان نظارت داشت و در نتیجه، حاصل کار، کاملا به آن چه که او از عشق و مرگ می خواست، شباهت داشت.

نغمه ثمینی با نگارش «افسون معبد سوخته» هم مرادی را یک گام بزرگ برای دستیابی به شیوه اجرای خود جلو برد. شیوه‌ای که بازی‌های قدرتمند، صحنه و دکور غنی و توجه به جزئی‌ترین مسائل اجرا برای بازتابش غیرمستقیم نگاه کارگردان به مخاطب از جمله اصلی‌ترین عناصرش بود.

 این شیوه در «خواب در فنجان خالی» نیز دنبال شد و حتی به کمال رسید. حالا دیگر کیومرث مرادی تیمی کامل داشت: پانته‌آ بهرام و احمد ساعتچی به عنوان بازیگران اصلی که به سختی می‌شد دریافت قدرت کارشان معلول کار با مرادی است یا علت آن، نویسنده‌ای که حتما بخش عمده‌ای از محصول نهایی‌اش، معلول کار با مرادی بوده است و پیام فروتن که به عنوان طراح صحنه معمولا در کنار مرادی بوده است.اما این فرایند ادامه نیافت.

مرادی به مرور شیوه روایی خود را تغییر داد و با اجرای نمایش‌هایی چون «مرگ و شاعر» و  ژولیوس سزار حرکت جدیدی را آغاز کرد که اکنون در «رومئوو ژولیت» و «الکترا» به اوج رسیده است.

 حالا به جای صحنه‌ای بزرگ با دکوری که کار زیادی برده است، بازیگرانی که با تمام توان عرق می‌ریزند تا حس مورد نظر کارگردان را به تماشاچیان منتقل کنند و متنی که از دیالوگ‌های به یادماندنی و زیبا تزئین شده است، با صحنه‌ای خالی رو به رو می‌شویم و 2 بازیگر که در تمام 30 دقیقه بازی، هیچ دیالوگی ندارند و...

رومئو و ژولیت و الکترا، شاید نقطه اوج فصل دوم کار مرادی باشد. فصلی که پس از اجرای نه چندان خوب ژولیوس سزار آغاز شد، با مرگ و شاعر ادامه یافت و حالا به اوج رسیده است. شاید تلاش کارگردان برای دستیابی به یک سبک منحصر به فرد و مشخص یا احساس تکراری شدن شیوه روایت شلوغ و سنگین نمایش‌های اول یا حتی خستگی سبب شده باشد که مرادی به این شیوه جدید گرایش یابد، اما بدون شک مهم‌تر از همه این‌ها، فقدان درد است.

مرادی نمایش‌های اول، ترکیبی از درد و نگاه ویژه به عشق و مرگ بود و تلاش می‌کرد در فرایند یک روایت دراماتیک، مساله‌ای را که بیش از هر کس دیگری برای خود او اهمیت داشت، به شیوه درست، دست کم طرح کند.

 اما حالا کارگردان، در آستانه یک تغییر مسیر است و مسیر تازه انگار بیش از آن که کارگردان دردمند، مساله دار و صاحب نگاه گذشته را نشانمان دهد، به سوی جشنواره‌های کوچک و بزرگ هدفگیری شده است و هر روز از تماشاگرانی که هنوز بازی‌ها و دیالوگ‌های سندباد و معبد و فنجان را به خوبی به خاطر دارند و تئاتر را چالش دردناک کارگردانی مساله دار با ذات تراژیک هستی می‌دانند، دورتر می‌شود.

کد خبر 29466

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز