مراد حسینی الوندی: کتاب «استادان بسیار، زندگی‌های بسیار»، در زمره کتاب‌های «فرا‌روانشناسی» است؛ کتاب‌هایی که در یک دهه اخیر همواره از فروش بالایی برخوردار بوده‌اند.

این نشانگر اقبال مخاطب عام به این قبیل کتاب‌هاست و از همین جا آفتی وارد می‌شود و آن به ویژه عوام‌زدگی و غیرعلمی بودن کتاب‌هایی از این دست است.

کتاب حاضر از چاپ اولش در سال 82 به چاپ پنجم در سال 84 رسیده است. بنیان نظری آن، اعتقاد به تناسخ است و از قالب روایی جذابی بهره می‌برد.

مطلب حاضر، نقدی است بر این کتاب که در عین حال می‌توان راهگشای نقدهای دیگر یا پاسخ‌هایی دیگر در این صفحه باشد به امید آن که این دسته از کتاب‌ها، سره و ناسره‌شان مشخص شود که قدم اول در این کار روشن شدن مبانی اعتقادی و نیز امکان علمی مطالب مطروحه در آنهاست.

به هر صورت ما حق پاسخگویی را برای مترجم محترم کتاب یا کارشناسان کتاب‌های روانشناسی و فراروانشناسی محفوظ می‌دانیم.

خلاصه کتاب استادان بسیار زندگی‌های بسیار:

 کتاب از دکتر برایان.ال.رایس ترجمه زهره زاهدی در 230 صفحه که انتشارات جیحون در تیراژ 3300 جلد در سال 1384 برای نوبت پنجم منتشر نموده است.

به گفته مؤلف «این کتاب کمک ناچیزی است به تحقیقاتی که در زمینه فرا‌روانشناسی و خصوصاً تجربیات پیش از تولد و پس از مرگ، در دست انجام است.»

او معتقد است که آنچه در این کتاب آمده است «کلمه به کلمه حقیقت دارد» و درس‌هایی که از این کتاب آموخته می‌شود «فناناپذیر بودن انسان و مفهوم حقیقی زندگی» را که از طریق هیپنوتیزم یکی از بیمارانش به نام کاترین برداشت کرده است، بیان می‌دارد.

کتاب در شانزده فصل مراحل بهبودی بیماری کاترین را به تصویر می‌کشد که هر مرحله کاترین یکی از زندگی‌های گذشته‌اش!‌! را به خاطر می‌آورد و در حالت خواب مصنوعی برای مؤلف توضیح می‌دهد و در هر مرحله بهبودی نسبی می‌یابد تا این که در پایان به طور کامل معالجه می‌شود.

مؤلف خود در این میان پی می‌برد که خود نیز زندگی‌هایی در گذشته داشته است. فصل اول کاترین که فرزند میانی یک خانواده محافظه‌کار کاتولیک است در یکی از شهرهای کوچک ماساچوست بزرگ شده، هنگامی از بیماریش صحبت می‌کند هیجان زده و عصبی است و زندگی‌اش مملو از ترس‌های مختلف است.

آن قدر از آب می‌ترسد که جرأت نمی‌کند حتی یک قرص فرو بدهد. از هواپیما و از تاریکی و از مردن وحشت دارد.

برای احساس امنیت اغلب در صندوق خانه آپارتمانش می‌خوابد. قبل از خواب دو سه ساعت بیدار می‌ماند و در خواب کابوس می‌بیند. ضمناً خوابگردی هم دارد.

همین امور او را هر روز افسرده‌تر می‌کند. وقتی کاترین پنج ساله بود کسی او را از بالای تخته پرش به داخل استخرها هل داده و او ترسیده بود. وقتی یازده سالش می‌شود مادرش شدیداً دچار افسردگی شد، پدرش به الکل اعتیاد داشت و در بیست و یک سالگی با مردی یهودی آشنا می‌شود که پزشکی موفق و مردی نیرومند و سلطه‌جو و در عین حال دروغگو و فریبکار است.

کاترین اغلب دو کابوس تکرار شونده می‌دید: یکی در حالی است که بر روی یک پل رانندگی می‌کند، پل خراب شده و به داخل آب سقوط می‌کند و دیگری در یک اتاق تاریک محبوس شده و راه خروج را نمی‌یابد.

کاترین همیشه به اشیاء ساخته شده در مصر باستان و بازسازی عتیقه‌های مربوط به آن زمان علاقه‌مند بود.

دکتر می‌گوید: در حالت هیپنوتیزم او را به سن دو سالگی بردم و از او خواستم خاطراتش را تعریف کند. او گفت عمارت سفید رنگی را که با ستون‌های بزرگ برپاست می‌بینم و من لباس بلندی پوشیدم و موهای بلند بورم را بافته‌ام در حالی که هیجده سال دارم و سال 1836 پیش از میلاد است.

از او خواستم چند سال جلوتر برود. او گفت:‌ حالا بیست و پنج‌ساله‌ام و یک فرزند دختر دارم که نامش کیسترا است. (که در این زندگی نامش راسل است و برادرزاده اوست) ناگهان به یاد می‌آورد که «موجی بزرگ درخت‌ها را می‌شکند و او و بچه‌‌اش در حال غرق شدن هستند و بالاخره غرق می‌شوند بعد هم می‌بینند که در یک زندگی دیگر بچه‌اش، برادرش و بقیه اهالی دهکده نزد یکدیگر هستند.»

از او خواستم که باز هم ادامه بدهد گفت: «الان سال 1756 بعد از میلاد است من اسپانیایی هستم، اسمم لوئیزا است و پنجاه و هفت ساله‌ام(در این زندگی روسپی بوده) بعد ادامه می‌دهد که در یک زندگی دیگری هستم و تو معلم من هستی و نام تو دیوژن است و سال 1568 قبل از میلاد است.

فصل سوم ترس کاترین کمی تخفیف پیدا کرده و با اشتیاق آماده هیپنوتیزم شد و سریعاً به خواب رفت و خود را در قالب دختر جوانی به نام آروندا می‌بیند که در سال 1863 قبل از میلاد می‌زیسته در حالی که مستخدم یک خانواده سلطنتی است و خودش هم یک فرد زشت و کثیف و متعفن است ولی به زودی آن زندگی را ترک می‌کند و به زندگی دیگری وارد می‌شود که سال 1536 قبل از میلاد است و او فرزند یک پزشک است که با من درباره محصول، قانون و حکومت صحبت می‌کند.

کمی که پیش می‌رود خود را یک پیرمرد می‌بیند که در حال مرگ است و داماد و بچه‌هایش بالای سرش ایستاده‌اند. پس از مرگ از این زندگی وارد زندگی دیگری شده که سال 1473 است، در این زندگی نامش یوهان است و ملوان یک کشتی جنگی است و در این جنگ ترکشی به دستش فرو می‌رود ولی کشته نمی‌شود تا این که در سن بیست و یک سالگی کشته می‌شود.(ظاهراً قاتلش همین استورات است)

سپس متوجه می‌شود که در حال تولد مجدد است. نام او را الیزابت می‌گذارند، پدرش پزشک اطفال است و دائماً مشروب می‌خورد و مادرش را کتک می‌زند. کمی که به عقب برمی‌گردد خود را در یک اتاق بزرگ می‌بیند که کتاب‌هایی به زبان بومی اسکاتلندی در آن می‌باشد و در اطراف خود خوک و بره می‌بیند در این زندگی او دو پسر دارد و نامش برئینگتون است.

فصل چهارم کاترین در حال هیپنوتیزم به یکی دیگر از زندگی‌هایش وارد می‌شود. در اینجا نام او ویرجینیا است و سال 1873 است.

ولی پانزده سال که به جلوتر می‌رود خود را یک سیاهپوست می‌بیند که مستخدم یک مدرسه است که بعد از مدتی بر اثر یک آتش‌سوزی از دنیا می‌رود.

باز هم زندگی دیگری را به یاد می‌آورد که مردم یک دهکده که خود او هم جز آنان است بر اثر یک بیماری همه‌گیر در حال مردن هستند. باز هم زندگی بعدی که در آن دکتر را به خاطر می‌آورد که یک پسربچه به نام اوروم است که در بچگی از دنیا می‌رود.

در اینجاست که «ارواح استادان به او می‌گوید که تا به حال هشتاد و شش بار به دنیا آمده است.» فصل پنجم کاترین باز هم در حالت هیپنوتیزم خود را در یک زندگی دیگر می‌یابد که پایش زخم عمیقی برداشته و برای درمان آن از تانیس که نوعی داروی گیاهی است استفاده می‌کند.

البته درمان بیماری او طی یک مراسم مذهبی انجام می‌شود. بعد از هشیاری از حالت هیپنوتیزم هیچ چیز را به یاد نمی‌آورد.

این بار دکتر همسرش کارول را هم برای دیدن کاترین همراه می‌آورد کاترین فوراً به خواب عمیقی فرو می‌رود و می‌گوید اسم من کریستین است، من دیده‌بان دریایی هستم و در بندری در ویلز انگلستان در حال دیده‌بانی می‌باشم.

در اینجا هم ترکشی به دستش اصابت می‌کند ولی تا زمان پیری زنده می‌ماند. بعد از مرگ هم طبق معمول به زندگی دیگری وارد می‌شود که اتفاقاً در اینجا نامش کاترین است و پنج ساله است و پدر سختگیری دارد که از وجود او و برادرش ناخرسند است.

فصل ششم دکتر می‌گوید در این مرحله کاترین کاملاً آرام شده بود و فوراً به خواب رفت و خانه‌ای زیبا با درختان و گل‌های زرد زیبا می‌بیند در بیرون خانه اسب‌های زیبا هستند که یکی از آنها او را که اسمش آرون است لگد می‌زند و پایش مجروح می‌گردد البته این آرون چون از خانواده فقیری بوده برای خدمت به این خانه آورده شده است.

در اینجا شاهد عروسی مجللی در قرن هیجدهم است. فصل هفتم کاترین باز هم به خواب می‌رود و خود را در زندگی جدیدی می‌یابد، در آنجا در یک غار سنگی و کثیف قرنطینه شده‌اند(به خاطر جذام) بعد از مدتی می‌میرد و احساس آرامش می‌کند و بعد هم به جسم دیگری وارد می‌شود در آنجا دکتر را می‌بیند که همان دیوژن است و دایی اوست.

فصل هشتم این بار کاترین پیشخدمت چند مرد کاهن است که کوزه‌هایی از روغن را مهر و موم می‌کنند. او شانزده ساله است. مردم هم بر اثر یک بیماری که منشأ‌اش آب آلوده بوده در حال مرگ هستند.

ظاهراً در مصر باستان می‌باشند و الهه عشق «هیتور» از آنها حمایت می‌کند. فصل نهم بازگشت به گذشته‌های کاترین از محدوده‌های هزار ساله تجاوز می‌کند. او حالا به قرن بیستم وارد شده و منطقه‌ای را می‌بیند که توسط هواپیماها بمباران می‌شوند و کاترین در حالی که سی و پنج ساله است خلبان یک هواپیمای جنگی است که با نیروهای انگلستان و آمریکا در حال جنگ هستند البته او یک آلمانی است که در یکی از این حملات هوایی تیر می‌خورد و از دنیا می‌رود.

فصل دهم باز هم کاترین به خواب می‌رود و در سال 1758 در اوکراین زنده می‌شود. او خود را یک پسربچه می‌بیند که پدرش زندانی است و او برای دیدن پدرش به اطراف زندان آمده است. البته پدرش جرمی مرتکب نشده و «آنها بی‌هیچ دلیلی مردم را محکوم می‌کنند.»

فصل یازدهم قدرت کاترین به طور روزافزونی افزایش می‌یافت. این بار در خواب مصنوعی شاهد انفجار بمب اتمی است در حالی که او پیشخدمت یک خانم اشرافی است. بعد به دیدن خانم چاق فالگیری می‌رود که ازدواج آینده‌اش را پیشگویی می‌کند.(او خانم آیریس است)

فصل دوازدهم تمامی بیماری کاترین ناپدید شده، مطابق معمول به خواب می‌رود و این بار در سال 1483 متولد می‌شود در حالی که یک کشاورز فقیر است که با همسر و دخترش زندگی می‌کند. البته پسری هم داشته که او را در جنگ از دست داده است.

بعد از مرگ هم به زندگی دیگری وارد می‌شود که اطرافش پر از سگ و گربه و اسب است. فصل سیزدهم کاترین به زندگی‌ای وارد می‌شود که در آنجا یک مجسمه‌ساز است و شاهد قربانی کردن یک بره توسط کاهنان است.

بعد از آن هم زندگی دیگری را به یاد می‌آورد که باز هم ملوان است و به خاطر خوردن غذایی مسموم می‌میرد. فصل چهاردهم کاترین کاملاً درمان شده، این بار در حالت هیپنوتیزم به یک زندگی باستانی وارد می‌شود.

در اینجا عضو خانواده سلطنتی است و نمایی از قصر سلطنتی مصر باستان و آرایش ویژه مردم آن را تعریف می‌کند. دکتر متوجه می‌شود که دیگر نباید هیپنوتیزم را ادامه دهد و کاترین کاملاً بهبود یافته است.

در فصل پانزدهم تمامی این جریانات را که بر کاترین گذشته و آقای دکتر با مشقت به آنها پی برده است از قول خانم آیریس سالترزمن پیشگو بیان می‌شود. در فصل شانزدهم کتاب نیز مشتریان زیادی برای دکتر و همسرش کارول پیدا می‌شود.

نقد کتاب

استادان بسیار زندگی‌های بسیار البته این دیکته به قدری غلط دارد که قابل تصحیح نیست فقط برخی از مواردی را که اغلاط فاحش دارد ارائه می‌نماییم تا تذکری باشد برای خوانندگان این گونه آثار که وقت و انرژی خود را بیهوده تلف نکنند.

1- جناب آقای دکتر اعتقاد به تناسخ را اصل مسلم پنداشته و تمامی ادله و براهین خود را بر اساس این اصل معارض با معاد تنظیم و ارائه کرده است.

2- در تمام فصول کتاب و مخصوصاً اواخر کتاب مؤلف سعی کرده است که خود را به عنوان فردی توانمند و متمایز از دیگران نشان دهد و اثبات نماید که تنها او و شیوه درمانی او قادر خواهد بود که بیماران صعب‌العلاج را درمان کند. ظاهراً قبل از درمان کاترین هم، جناب دکتر از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بوده است زیرا «ادوارد مصّر بود که کاترین با من و فقط با من قرار بگذارد و نه هیچ کدام از روانپزشکان همکارم» یا «فقط من می‌توانم حقیقتاً کاترین را درک کنم»، «من خود را آماده درمان هر بیماری می‌دیدم که پا به مطب من می‌گذاشت» صفحه 34.

3- البته بنا به گفته آقای دکتر زندگیش بعد از ملاقات با کاترین زیر و رو می‌شود و به مقاماتی می‌رسد که تا به حال فکرش را هم نمی‌کرده است.

4- ورود کاترین در اولین جلسه به زندگی‌های قبلی‌اش جالب است زیرا اول خود را در سال 1863 قبل از میلاد می‌بیند ولی بعد از دو سه دقیقه به سال 1756 بعد از میلاد وارد می‌شود و چند لحظه بعد می‌گوید: الان سال 1568 قبل از میلاد است.(صفحات 26، 28 و 29). معلوم نیست چرا کاترین در یک جلسه هیپنوتیزم حدود سه هزار و پانصد سال جلو و عقب می‌رود.

5- آقای دکتر برای موجه جلوه دادن خود می‌گوید: «به نوشته‌های دکتر استیونسون که بیش از دو هزار نمونه از خاطرات و تجربیات بازگشت به جسم کودکان را جمع آوری کرده است مراجعه کردم»(البته تعجب می‌کند که چرا این نوشته‌ها در کتابخانه‌ها خاک می‌خورد و کسی سراغ آنها نمی‌رود) و مطالعات علمی ادگار میچل، مقالات پرفسور سی.جی.دوکاسه، تحقیقات دکتر مارتین ابون، دکتر هلن و مباخ، دکتر گرترود اشمیدلر، دکتر فردریک لنز و دکتر ادیت فیوره را تحلیل و بررسی کردم.(ص 17) ولی مشخص نمی‌کند که حاصل این بررسی‌ها و تحلیل‌ها چیست؟

6- در جایی کاترین در حالی که یک سرباز است و بر روی یک کشتی آتش گرفته مشغول جنگ است. ترکشی به دستش فرو می‌رود و در حال گزارش واقعه است. ناگهان پیشگو می‌شود و می‌گوید: «فقط دستم آسیب دیده، اما با گذشت زمان خوب می‌شوم.» ص 64.

7- ظاهراً کاترین قرار است در زندگی‌هایی که وارد می‌شود گزارش وضع موجود را بدهد ولی آقای دکتر از زبان کاترین عقاید خود را مطرح می‌کند(که البته اندرزهایی اخلاقی است) «این که باید دانش‌مان را با دیگران قسمت کنیم، توانایی‌های ما بیشتر از آن مقداری است که از آن استفاده می‌کنیم... فقط خودمان می‌توانیم خودمان را پاک کنیم... این طبیعی است که به طرف کسی جذب شویم که هم سطح ماست... و سرانجام همه ما به نقطه‌ای خواهیم رسید که برابر خواهیم بود ص 67»

البته از این گونه نصیحت‌ها و افاضات در قسمت‌های مختلف کتاب زیاد دیده می‌شود. برای پرهیز از اطاله کلام شما را به صفحات 201، 149، 147، 143، 128، 125، 114، 86، 85، 75 ارجاع می‌دهیم.

8- آقای دکتر ظاهراً در زندگی‌های گذشته خودش هم سرآمده بوده است. وقتی کاترین او را در ادوار مختلف زندگی‌هایش می‌شناسد می‌گوید: «تو خیلی چیزها می‌دانی»(ص 102 )

یا این که دکتر در زندگی‌های گذشته‌اش یا معلم بوده یا دانشمند و یا دیوژن معروف و... و هرگز یک کارگر ساده یا یک فرد عامی و... نبوده است.

9- البته آقای دکتر تعجب می‌کند که چرا «کشفیات غیرمتعارف» او با نظریه یونگ همخوانی ندارد. زیرا یونگ می‌گفت ضمیر ناخودآگاه جمعی به طور فردی به دست نمی‌آید و از طریق ساختمان مغز به ارث می‌رسد. در حالی که کاترین گاه در کودکی و گاه در جوانی بدون داشتن فرزند مرده بود، پس چگونه می‌توانست خاطرات خود را از طریق ارث منتقل نماید؟ ص 106

البته خودش در مقدمه گفته است که «هیچ توضیح علمی برای آنچه اتفاق افتاده ندارم» ص 11.

10- مؤلف در جایی می‌گوید: «همسر رئیس بخش یکی از دانشگاه‌های میدوست وقتی برای اولین بار به رم رفته بود احساس می‌کند گویی تمامی نقشه‌ کامل شهر در ذهنش حک شده و حتی می‌داند بعد از پیچ بعدی کجاست. تا جایی که مردم آن شهر هم او را ایتالیایی می‌پنداشتند و با این که زبان ایتالیایی نمی‌دانست با او ایتالیایی صحبت می‌کردند.(ص 135)

این دیگر خیلی جالب است گویی همه مردم شهر رم همزمان در چند هزار سال پیش با هم زندگی می‌کردند و این خانم هم در آن زمان با آنان می‌زیسته و همگی در این زمان زندگی جدیدی را شروع کرده‌اند و ظاهر شهر هم هیچ تغییری نکرده است.

11- اگر چه مترجم جهت تیمن و تبرک و یا به خاطر موجه جلوه دادن مباحث کتاب سیر زندگی بشر را از حضرت مولانا شاهد مثال می‌آورد(از جمادی‌ مردم و...) ولی آقای دکتر قیاس می‌فرمایند که همان گونه که «از نوزادی به کودکی و بعد به پیری درمی‌آییم چرا به مرحله روحانی نرسیم؟» ص 146 گویی این مراحل با هم سنخیت دارند.

12- باز هم استاد حکمت دانی کرده و می‌فرماید: «انسانها اعتدال را یاد نگرفته‌‌اند و طبیعت را نابود می‌کنند و انسان‌های دیگر را نابود می‌کنند، نهایتآً خود را نابود می‌کنند» ص 170 البته این اندرزها از زبان یکی از استادان از طریق کاترین به آقای دکتر منتقل می‌شود. گویا استادان هم از رفتار بشر به تنگ آمده‌اند؟

13- آقای دکتر حتی انگیزه و هدف عرفای مذهبی را هم کشف می‌کند و می‌گوید: «آنها دریافته‌اند که باید سلسله مراتبی بر اساس عقل و دانش وجود داشته باشد که هدف نهایی‌اش خداگونه شدن است». ص 173

14- بالاخره تلاش‌های آقای دکتر به نتیجه می‌رسد و «مینت» که سرطان داشت «مرگ را به راحتی پذیرفت و روح او قوی شده، از مرگ هراسی نداشت و به فکر پیوستن دوباره به شوهر مرحومش بود و به فناناپذیر بودن روحش ایمان آورد.» ص 174

15- یکی از استادان از طریق کاترین می‌گوید: «در هر زندگی هفت مرحله وجود دارد و هر مرحله چندین سطح دارد...در مرحله اول باید دیون خود را بپردازید تا بارتان سنگین‌تر نشود و باید یاد بگیرید که به طمع خود فائق آیید و... و خودتان مرحله زندگی بعدی را انتخاب می‌کنید و...»ص 184. البته می‌گوید هفت مرحله که دکتر فقط یکی از این هفت مرحله را نام می‌برد که آن هم «یاد آوردن» است. بقیه مراحل را مغفول گذاشته حتی چندین سطح را هم توضیح نداده فقط در جایی می‌گوید: «یکی از این سطوح سطح ستاره‌ای است که مردم از طریق مواد مخدر به آن دست می‌یابند» ص 203

16- آقای دکتر به روانشناسان هم توصیه می‌کند. «برای این که سره از ناسره!‌! جدا گردد از این به بعد ارزیابی‌های تشخیصی را به دقت انجام دهند، بیماری‌های ذهنی، تمارضات کاذب و گرایش‌های اجتماعی گریز را مجزا نمایند.» ص 217

17- کارول (همسر آقای دکتر) هم سرپرستی یک گروه پشتیبانی از بیماران ایدزی را به عهده می‌گیرد و خودش هم توانایی «ارتباط این دو جهان را به همدیگر» پیدا می‌کند. ص 220 و پیشنهاد می‌کند به جای لیزر درمانی از امید درمانی استفاده شود. ص 225 و افاضه می‌فرمایند که وظیفه ما «خداگونه شدن از طریق دانش است» ص 228

18- البته آقای دکتر سهم پیشگوها را هم محفوظ داشته چنانچه آیریس سالترزمن پیشگو با دیدن کاترین تمامی مراحل زندگی او را با تمام جزییات جلو چشمان او قرار می‌دهد.

19- آقای دکتر ظاهراً اطلاعاتی در مورد خاورمیانه یا کشورهای عربی و آسیای میانه و شرق دور و.. که در سه هزار سال پیش دارای تمدن بوده‌اند تا لااقل دو سه دوره زندگی کاترین را در این کشورها قرار دهد. مشاغل دیگری هم بیش از پیشخدمتی و سربازی نمی‌شناخته تا کاترین را در یکی از این مشاغل مشغول کند.

20- کتاب می‌توانست به عنوان یک داستان تخیلی جذابیت‌هایی داشته باشد ولی ادعای کار تحقیقاتی و علمی آن را به اثری عامه‌پسند و سؤال برانگیز تبدیل نموده است.

کد خبر 2925

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز