سه‌شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۴ - ۰۷:۱۴
۰ نفر

فاطمه شیری: قاب عکس حاج سعید در گوشه‌ای از اتاق خودنمایی می‌کند. فرحناز رسولی، همسر حاج سعید قهاری، هنوز یاد شهیدش را زنده نگه داشته است.

شهیدسعید قهاری

مي‌گويد شهيدان نمي‌ميرند. درست است كه از لحاظ فيزيكي ديگر در ميان ما حضور ندارند اما روحشان زنده است. شهادت يك مرگ معمولي نيست و با همه مرگ‌ها فرق دارد. او همان زماني كه پاي سفره عقد نشست و به حاج سعيد «بله» قاطعي را تحويل داد به‌خوبي مي‌دانست چه سرنوشتي در انتظار اوست. مي‌دانست كه ممكن است روزي خبر اسارت، شهادت و... همسرش را به او بدهند اما تصميم خانم رسولي براي ازدواج با حاج‌سعيد در يك كلمه خلاصه شده بود؛«عشق». او و فرزندانش هنوز هم عاشق سبك زندگي به شيوه حاج سعيد هستند؛ مردي كه خدمات زيادي را در زمان جنگ تحميلي و حتي پس از آن انجام داد و امنيت اين روزهاي برخي از مناطق مرزي كردستان به‌خاطر تلاش‌هاي اوست؛ مردي كه خيلي‌ها او را به نام «مسيح دوم كردستان» مي‌شناسند.

  • زماني براي آشنايي

فرحناز رسولي در دي‌ماه سال63 به عقد همسرش درآمد. او اهل شهرستان سنقر از توابع كرمانشاه است و همسرش متولد روستاي چنار از توابع اسدآباد همدان. آشنايي آنها بر مي‌گردد به دوران جنگ. حاج سعيد قبل از انقلاب، فعاليت سياسي خود را آغاز كرده بود و در سال 57 از اعضاي اصلي تشكيل دهنده سپاه همدان بود. او خودش به تنهايي مسئوليت آموزش بسيج همدان را به دوش داشت و پس از مدتي به‌خاطر خدماتي كه ارائه داد، به‌عنوان فرمانده سپاه نهاوند معرفي شد. حاج سعيد به‌مدت يك سال و نيم فرماندهي سپاه همدان را برعهده داشت اما پس از آن، جهت انجام ماموريت، به‌عنوان فرمانده سپاه سنقر عازم استان كرمانشاه شد. خانم فرحناز رسولي درباره ماجراي آشنايي‌اش با حاج سعيد اينطور توضيح مي‌دهد:«يكي از دوستان پدرم در سپاه سنقر بود و ايشان واسطه آشنايي من و همسرم شد. به هر حال من خودم هم انقلابي و در خانواده‌اي معتقد بزرگ شده بودم. طولي نكشيد كه پاي حاج‌سعيد جهت خواستگاري به خانه ما باز شد و پس از آشنايي با يكديگر تصميم به ازدواج گرفتيم». به گفته خانم رسولي او توقعات زيادي براي ازدواج نداشت و در اين مورد احساسي هم عمل نكرد؛«خواسته‌هايم بيشتر اعتقادي بود و دوست داشتم من و همسرم در مسائل اعتقادي در يك مسير همقدم باشيم.» اما در همان دوران خواستگاري، آقاي قهاري همه‌‌چيز را به همسر آينده‌اش خيلي صاف و پوست‌كنده بيان كرد؛«ايشان به من گفت زندگي با او ممكن است براي من كمي سخت باشد. گفت ممكن است مهاجرت كنيم، ممكن است من شهيد يا جانباز يا حتي اسير و مفقودالاثر شوم.» اما با اين وجود خانم رسولي همه شرايط حاج سعيد را پذيرفت و در سال 63 پاي سفره عقد نشست؛ بله‌اي كه زندگي خانم رسولي را براي هميشه تغيير داد. حالا او بايد خودش را براي روزهايي سخت و طاقت فرسا آماده مي‌كرد.

  • سال‌هاي دور از خانه

در مدت زماني كه حاج سعيد قهاري فرمانده سپاه سنقر بود لحظه‌اي دست از تلاش برنداشت، طوري كه گاهي همسرش او را روزها نمي‌ديد؛«در مدت اين 3سال همسرم با نيروهاي ضدانقلاب درگير بود و من هميشه مي‌دانستم كه ممكن است زنگ خانه به صدا در بيايد و همكاران او خبر شهادتش را به من بدهند.» به‌گفته همسر شهيد قهاري، او در اين مدت 3بار دچار مجروحيت شد؛«دوبارش به زماني برمي‌گردد كه ما هنوز با هم ازدواج نكرده بوديم؛يعني در سال 57 و پس از آن. يك بار تركش به بدنش و يك‌بار هم به ران پايش اصابت كرده بود. اما او هر بار كه بهبودي پيدا مي‌كرد باز هم وارد منطقه مي‌شد. پس از ازدواج هم حاجي با اتمام دوران خدمتش در سنقر راهي جوانرود شد؛ يكي از شهرهاي مرزي كرمانشاه. او در آنجا هم 2سال خدمت كرد كه در اين برهه زماني ما، هم درگير جنگ ايران و عراق بوديم و هم مبارزه با نيروهاي ضد‌انقلاب. اين زمان كه شهيدقهاري فرمانده جوانرود بود مصادف شد با عمليات والفجر‌5 در شلمچه كه آنجا همسرم با حفظ سمت فرماندهي جوانرود در اين عمليات هم شركت كرد و حين درگيري يك تركش به كمر او اصابت كرد و مجروح شد. اين تركش تا روز شهادتش در بدن حاجي جا خوش كرده بود.»

جالب است بدانيد در مدتي كه حاج سعيد قهاري با عنوان فرمانده سپاه به شهرهاي مختلف سفر مي‌كرد، همسرش هم همراه هميشگي او بود. او و فرزندانش به مناطقي سفر مي‌كردند كه منطقه‌هاي جنگي به‌حساب مي‌آمدند و هيچ امنيتي نداشتند چراكه هر آن ممكن بود هدف حمله‌هاي دشمنان قرار بگيرند؛«ثمره زندگي من و حاجي 3فرزند دختر و پسر است. 2دختر به نام بنت‌الهدي و فاطمه و پسرم احمد. هركدامشان در يك شهر متولد شدند. ما روزهاي سختي را پشت سر گذاشتيم. تصور كنيد من در شهر غريب و به‌دور از خانواده، در منطقه‌اي ناامن بايد از فرزندانم مراقبت مي‌كردم درحالي‌كه هميشه همسرم فرصت اين را نداشت كه در كنار ما باشد و به واسطه ماموريت‌هاي مختلف گاهي روزهاي متوالي از ديدن او محروم بوديم.» خانم رسولي اشاره مي‌كند كه يك مصاحبه كوتاه نمي‌تواند بيانگر آنچه باشد كه آنها در طول زندگي خود تجربه كرده‌اند او توضيح مي‌دهد؛«البته كتاب زندگي حاج سعيد به تازگي منتشر شده به نام همسفر آتش و برف. رماني زيبا كه بيانگر زندگي 22ساله من و همسرم است.» بد نيست بدانيد كه جوانرود آخرين مقر خانواده قهاري نبود. آنها مهاجرت‌هاي ديگري هم پيش روي خود داشتند.

  • سعادت نداشتيم شهيد شويم

«سال 66بود كه به واسطه كار همسرم از جوانرود راهي پاوه شديم. آن موقع من فقط بنت‌الهدي را داشتم. در پاوه در خانه‌اي كلنگي ساكن شديم كه زير آن خانه، ‌انبار سپاه بود. يادم هست صدام پاوه را تهديد به بمب شيميايي كرده بود و به همين‌خاطر خيلي از مردم پاوه خانه‌هايشان را تخليه و به شهرهاي ديگر مهاجرت كرده بودند و تنها 30درصد از مردم هنوز در شهر ساكن بودند. در همسايگي ما فرماندار پاوه ساكن بود و غيراز ما هيچ‌كس ديگري در آن محدوده نبود».آن منطقه و زندگي در آن خانه ناامن‌ترين جاي ممكن براي خانم رسولي و فرزندش بود. اما او حاضر نبود همسرش را در اين شرايط سخت تنها بگذارد؛«2‌ماه بود كه همسرم درگير عمليات والفجر‌10و شلمچه بود كه در همين زمان هواپيماهاي رژيم بعثي منطقه را بمباران كردند.» در اين بمباران هوايي خانه‌اي كه خانم رسولي و فرزندش در آن ساكن بودند هم بمباران شد؛« هواپيماها بسيج و سپاه را هدف حمله قرار داده بودند و خانه من هم در آن محل بود، صدايي مهيب لرزه بر اندام‌مان انداخت. پس از انفجار دود همه جا را فرا گرفته بود طوري كه چشم‌ام جايي را نمي‌ديد. نگران بنت‌الهدي بودم. همه جا شيشه بود. همه شيشه‌ها ريخته بودند و از صداي گريه دخترم توانستم او را پيدا كنم و نجات بدهم. آن روز خواست خدا بر اين بود كه شهيد نشويم.» البته اين تنها بخشي از زندگي پرفراز و نشيب خانواده قهاري است. آنها در مناطق جنگي لحظات سختي را به‌واسطه درگيري‌هاي حاكم بر منطقه متحمل شدند اما خانم رسولي عاشقانه در كنار همسرش ايستادگي كرد.

  • من شرمنده شما هستم

«از آنجا كه همسرم از فرماندهان قديمي و ارشد سپاه بود او را در كردستان به‌عنوان مسيح دوم كردستان مي‌شناختند. مسيح اول شهيد بروجردي بود اما همسرم با وجود فعاليت‌هايي كه در منطقه داشت گمنام مانده است.» به گفته همسر شهيد قهاري، حضور او در منطقه تأثير بسزايي داشت و خودش به‌صورت تن به تن چندين فرمانده دشمن را كشته و اسير كرده بود. شايد با همه اين تفاسير از شهيد‌قهاري تصورتان اين باشد كه او فردي نظامي و خشن بود اما همسرش روايت ديگري از شهيد قهاري دارد. او مي‌گويد:« همسرم بيرون از خانه يك فرمانده بود و افراد زيادي زير دست او فعاليت مي‌كردند اما زماني كه وارد خانه مي‌شد همه خستگي‌ها و مشكلات را پشت در جا مي‌گذاشت. براي من همسر خوبي بود و براي فرزندانم هم يك پدر مهربان. هيچ وقت مشكلاتش را به خانه نمي‌آورد، به همين‌خاطر ما نمي‌دانستيم در طول روز به او چه گذشته». به گفته خانم رسولي و خيلي از كساني كه شهيد قهاري را از نزديك ديده بودند او فردي آرام و صبور بود؛«در شجاعت ممتاز بود و هيچ وقت از كار خسته نمي‌شد. در خانه هم خيلي حوصله به خرج مي‌داد. اگر كمبودي پيش مي‌آمد درصدد بود تا آن خلأ را جبران كند. هميشه با من ابراز همدردي مي‌كرد. حتي آن اواخر و قبل شهادتش از ما حلاليت مي‌خواست و مي‌گفت من شرمنده شما هستم كه به‌خاطر كار من از زندگي لذت نبرديد اما من هميشه و به‌خصوص بعد از شهادت همسرم آرامش داشتم كه دينم را نسبت به او ادا كردم و ايشان از من راضي بود».

  • ختم يك زندگي با شهادت

همدان، نهاوند، سنقر، جوانرود، پاوه، مريوان، سنندج، اروميه، كرمانشاه، يزد و بعد از آن باز هم اروميه، از شهرهاي محل خدمت شهيد سعيد قهاري در طول اين سال‌ها بودند. او پس از فعاليت‌هايي كه در پاوه داشت در دوره دافوس كه يك دوره عالي براي نظامي‌ها به‌حساب مي‌آيد هم شركت كرد و بعد از يك سال به تيپ انصارالرسول پيوست؛«آنجا بود كه عازم مريوان شديم من آنجا فرزند دوم‌ام فاطمه را به دنيا آوردم.» آنها شهر به شهر به واسطه ماموريت‌هاي حاج سعيد سفر مي‌كردند و كم‌كم حاج سعيد به اواخر دوران خدمت خود نزديك مي‌شد اما خودش ناراحت بود. همسرش بارها ديده بود كه او سر نماز اشك مي‌ريخت و از خدا طلب شهادت مي‌كرد؛«بارها شنيده بودم كه سر نماز از خدا خواسته بود كه ختم زندگي‌اش را با شهادت قرار بدهد.» و بالاخره همين اتفاق هم رخ داد؛«اواخر خدمت حاج سعيد، در اروميه ساكن بوديم. همسرم به لشكر سوم نيروي مخصوص حمزه سيدالشهدا معرفي شد. او در اين لشكر 4‌ماه خدمت كرد و در همين زمان با حزب پژاك در مرز خوي و سلماس كه هم‌مرز با تركيه است درگير بودند. عصر يكي از جمعه‌هاي اسفند‌ماه 85 بود كه شهادت او را به من خبر دادند.» خانم رسولي به خوبي به ياد دارد كه همسرش 2روز پيش از آن از منزل خارج شد و با او خداحافظي كرد اما به گفته خودش اين خداحافظي با همه خداحافظي‌هايش فرق داشت؛«انگار به دلم افتاده بود كه ديگر نمي‌بينمش. خبر شهادت او را عصر جمعه به من دادند. او به همراه 14همرزم ديگرش در منطقه‌اي به نام جهنم‌دره با نيروهاي دشمن درگير و همه آنها همان روز به شهادت مي‌رسند. از آنجا كه آن منطقه صعب‌العبور و هوا بسيار سرد و راه برفگير شده بود پيكر آنها به‌مدت 2روز در آن منطقه ‌ماند و پس از 2روز آنها را به شهر انتقال دادند.»

اتفاق تلخي بود چراكه پس از پايان خدمت شهيد قهاري، همسر و فرزندانش مي‌توانستند به آرامي كنار او زندگي كنند و از گرماي حضورش بهره بگيرند اما با اعلام خبر شهادت، خانم رسولي خوشحال بود كه همسرش به خواسته خود از خداوند رسيده؛«زماني كه مي‌رفت به من گفت شما دعا كن اما برگشت من با خداست. كلام و گفتارش پيام شهادت مي‌داد و من خودم مي‌دانستم كه او را ديگر نخواهم ديد.» خانم رسولي شهادت را يك مرگ معمولي نمي‌داند. به گفته او اشخاص از نظر فيزيكي ديگر حضور ندارند اما روحشان را مي‌شود احساس كرد؛«شهادت معامله با خداست. در طول اين سال‌ها كه با شهيد قهاري همسفر بودم، من خودم هم آماده شهادت بودم اما توفيق آن نصيب همسرم شد. من و فرزندانم در طول اين 8سال حضور همسرم را در زندگي‌مان و هنگام مشكلاتي كه گاهي پيش مي‌آيد احساس مي‌كنيم.»

  • يك عشق واقعي

خانم قهاري با وجود اينكه خوشحال است كه همسرش به خواسته قلبي خود رسيده اما دلش مي‌خواهد كه همسرش بي‌نشان باقي نماند؛ «درست است كه كتابي درخصوص همسرم به تازگي منتشر شده اما از مسئولين درخواست دارم كه زندگي او رسانه‌اي شود. توقع زيادي ندارم اما حيف مي‌دانم فرمانده‌اي كه 30 سال سابقه فرماندهي داشته در جامعه به‌درستي معرفي و رسانه‌اي نشده». حالا 8سال از شهادت حاج سعيد قهاري مي‌گذرد اما هنوز هم كه هنوز است فرحناز رسولي به سبك و سياق همسرش زندگي مي‌كند و با شيوه تربيتي او فرزندانش را تربيت كرده؛«عشق بين ما يك عشق اوليه قبل از ازدواج نبود و اين عشق كم‌كم و در طول زندگي ميانمان شكل گرفت و هرروز عميق‌تر ‌شد طوري كه همسرم راضي نبود يك خار به پاي من و بچه‌ها برود. هميشه به من مي‌گفت كه مراقب خودم باشم تا مشكلي برايم پيش نيايد يا مي‌گفت زياد به‌خودت سخت نگير. تحمل بيماري مرا نداشت و هميشه مي‌گفت من به تو نياز دارم. زندگي ما گذرا و احساسي نبود و هنوز با وجود اينكه حاج سعيد نيست عشق به او در قلب من جاودانه است. به اعتقادم وقتي همسران با هم همفكر باشند ناخودآگاه محبت هم ميان آنها شكل مي‌گيرد.» خانم رسولي امروز دلش به 3فرزندش خوش است. دخترش بنت‌الهدي دندانپزشكي مي‌خواند و ازدواج كرده، فاطمه دخترش 24سال دارد و در رشته حقوق درس مي‌خواند و پسرش احمد هم در رشته رياضي تحصيل مي‌كند؛«همين كه مي‌بينم فرزندانم در زندگي‌شان موفق هستند، احساس خوشبختي مي‌كنم. آنها به خوبي مي‌دانند كه پدرشان چه‌كسي بوده و آنها هم در راستاي هدف‌هاي او حركت مي‌كنند و همين براي من كافي است.»

کد خبر 292160

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار دفاع-امنیت

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha