سه‌شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۶:۴۹
۰ نفر

امیر حسین صالحی: یک روز صبح که از خواب بیدار می‌شوید دست‌هایتان را محکم ببندید و با همان دست‌های بسته کارهایی که هر روز انجام می‌دهید را انجام دهید. اصلا دست‌ها نه، پاهایتان را محکم به هم ببندید و شروع کنید کارهای روزمره را انجام دهید. سخت است؟

زن اگـر تهمینه مرد اگر تهمتن است

به ظهر نرسيده آنقدر اعصابتان به‌هم مي‌ريزد كه ممكن است زمين و زمان را به‌هم بريزيد كه اين چه وضعيتي است و شايد هم بگوييد اصلا مگر مي‌شود كسي اينطور زندگي كند؟ بله مي‌شود؛ شما نمي‌توانيد يك روز با دست و پاي بسته كار كنيد ولي كساني هستند كه 30سال با اين وضعيت زندگي كرده‌اند و اتفاقا بعضي از آنها توانمندي‌هايي به‌دست آورده‌اند كه از عهده خيلي‌ها خارج است. نمونه‌اي از اين مردان را مي‌توانيد در آسايشگاه جانبازان ثارالله پيدا كنيد كه اتفاقا جانبازان و مسئولان آن اواخر بهمن‌ماه مهمان فرهنگسراي امام(ره) در منطقه جماران بودند. البته اصل مراسم براي تجليل از همسران و خانواده‌هاي اين جانبازان برپا شده بود كه شايد كمترين تقدير از سال‌ها فداكاري و صبر در مقابل مشكلات اين قهرمانان خاموش باشد. حين برگزاري مراسم سراغ 4نفر از اين جانبازان رفتيم و با آنها به گپ و گفت نشستيم تا كمي از وضعيت‌شان آگاه شويم و بدانيم كه با چه مشكلاتي دست و پنجه نرم مي‌كنند.

  • جانبازي؛ عيدي خدا

عباس ساكي، نخستين جانبازي است كه با ما صحبت مي‌كند. او سال65 در كردستان جانباز شده و خودش حال و هواي روزهاي جنگ را اينطور تعريف مي‌كند: «من 2سال سرباز بودم و با منطقه هم آشنايي داشتم. منطقه كردستان يكي از مناطق به نسبت بد بود چراكه در جنوب، دشمن دقيقا روبه‌روي ما قرار داشت ولي در كردستان ما بايد از هر طرف مي‌جنگيديم. طي زماني كه در آنجا سرباز بودم هيچ اتفاقي براي من نيفتاد. بعد از برگشتن، دلم هنوز با بچه‌هاي جنگ بود و انگار به آنجا عادت كرده بودم براي همين 3‌ماه بعد به عضويت بسيج درآمدم و باز هم به كردستان اعزام شدم». زماني كه مردم ايران سرماي زمستان سال64 را پشت سر گذاشته بودند و تازه باد بهار 65 شروع به وزيدن كرده بود عباس ساكي و همرزمانش در روزهاي اول عيد مورد حمله نيروهاي عراقي قرار مي‌گيرند و تير مستقيم دشمن به او اصابت مي‌كند؛ «همه‌‌چيز در كسري از ثانيه اتفاق افتاد؛ تير خوردن واقعا دردناك نبود و من همان موقع بيهوش شدم.» تير خوردن شايد درد نداشته باشد ولي بعد از قطع نخاع‌شدن مشكلات تازه شروع مي‌شود. عباس ساكي نزديك به 5‌ماه در بيمارستان ماند و همان موقع زخم بستر گرفت. از سال 65 وارد آسايشگاه ثارالله شد و 3 سال روي شكم خوابيده بود تا جايي كه دكترها به اين نتيجه رسيده بودند بايد پاهاي او قطع شود؛ «خدا در سختي واقعا به آدم صبر مي‌دهد و براي همين شكرگزارم. اگر دكترها پاهاي من را هم قطع مي‌كردند باز مطمئنم خدا صبر مي‌داد ولي به لطف خودش توانستم در همان شرايط ديپلم بگيرم و بعد هم وارد دانشگاه تهران شوم و در رشته تاريخ ادامه تحصيل دهم.» افرادي مثل عباس ساكي ثابت كردند معلوليت محدوديت نيست . به قول خودش توانايي‌هايي دارد كه خيلي از افراد سالم آن را ندارند. او تا الان در رشته‌هايي مثل پرس سينه و كباده توانسته است مقام‌هاي كشوري به‌دست بياورد و در كنار ورزش به هنر هم بپردازد؛ «از فرصتي كه در آسايشگاه و حتي زندگي داشتم به خوبي استفاده كردم و سراغ خيلي از علايقم رفتم. تا الان تابلوهاي زيادي نقاشي كرده‌ام و در خوشنويسي هم توانسته‌ام مقام كسب كنم كه همه اينها را از لطف خدا مي‌دانم.»

  • زوجي از جنس كوه

كنار هم نشسته‌اند، گاهي زير لب چيزي به هم مي‌گويند و مي‌خندند. اصلا انگار اين همه سر و صدا مي‌تواند رابطه عاشقانه‌شان را به هم بزند. محمدرضا باراني از جانباز‌هايي است كه سال64 در منطقه شرهاني به اين افتخار نايل آمده است و امروز هم تنها چيزي كه برايش مهم است رابطه‌اي است كه با همسرش دارد چرا كه در اوج نااميدي خدا دريچه‌هاي رحمت را به روي او باز كرده است؛ «جانبازي مسئله ساده‌اي نيست و گاهي مشكلات آن خيلي آزار‌دهنده است اما داشتن همسري به اين مهرباني اميد را در وجود انسان زنده مي‌كند. در جبهه بيشترين آرزويم شهادت بود ولي خواست خدا چيز ديگري رقم خورد. يكي از سخت‌ترين مسائل مربوط به جانبازان ازدواج است چراكه معمولا كسي حاضر نمي‌شود با جانباز قطع‌نخاعي زندگي كند و خودش را از خيلي نعمت‌ها محروم كند.» محمدرضا باراني براي اثبات ادعايش خاطره‌اي را تعريف مي‌كند مربوط به 18سال پيش؛ «با اينكه من قطع نخاع بودم احساس مي‌كردم كه بايد ازدواج كنم و احتياج به هم‌صحبت داشتم. آن زمان يكي از دوستان آسايشگاه، دختر خانمي را معرفي كرد كه لال بود و در عين حال شب‌كوري هم داشت. من هم پيشنهاد ازدواج را با خانواده مطرح كردم و به اطلاع خانواده آن دخترخانم هم رساندند. بعد از چند روز جواب منفي به من دادند و آن زمان خيلي زياد دلم شكست. گفتم خدايا ظاهرا مقدر كرده‌اي من گوشه آسايشگاه همينطور بميرم. چند‌ماه از اين قضيه گذشته بوده و عده‌اي از دختر خانم‌هاي دبيرستاني براي بازديد و كمك به آسايشگاه آمدند كه همان‌جا حس كردم محبت يكي از آنها به دلم نشسته كه اين محبت الان 18سال است بين من و همسرم وجود دارد و به لطف خدا زندگي خيلي خوبي با هم داريم.» خانم باراني هدفش از اين ازدواج را ديني مي‌داند كه نسبت به جانبازان بر گردن دارد و مي‌گويد: «من واقعا حس مي‌كردم كه اگر اين جانبازان نبودند معلوم نبود كه مسير انقلاب و كشور به كدام سمت برود و وقتي آقاي باراني پيشنهاد ازدواج را مطرح كردند من خيلي سريع آن را قبول كردم. نمي‌شود گفت كه زندگي با يك جانباز آسان است چرا كه واقعا بعضي وقت‌ها بي‌اختيار رفتارهايي از آنها سر مي‌زند كه ناراحت‌كننده است ولي من همان موقع حس مي‌كنم كه اين كارم براي خداست و او مي‌بيند».

  • پايي كه جا ماند

بي‌اختيار با ديدنش ياد اين شعر از سعيد بيابانكي درباره جانبازان مي‌افتم:
پدرم تكه‌تكه هرچه كه داشت رفت همراه با عصاهايش
سال پنجاه و هفت چشمانشسال هفتاد و پنج پاهايش
حسن نقاش‌زاده، مردي است با ريش بلند و موهاي جوگندمي كه با يك پا روي ويلچر نشسته و مدام با بقيه شوخي مي‌كند و مي‌خندد؛ اصلا نمي‌شود سراغش نرفت. خودش با خنده مي‌گويد: «الان 03سال است مجروح شده‌ام و اگر خدا بخواهد ديگر بازنشسته مي‌شوم. آن زمان كه رفتم جبهه تنها نيتم اين بود كه به كشورم خدمت كنم و هيچ وقت فكر نمي‌كردم مجروح يا حتي شهيد شوم ولي خدا خواست و مدال جانبازي امروز روي سينه من است». كمي درباره آسايشگاه ثار‌الله حرف مي‌زند و اينكه از زمان مجروحيت به اين آسايشگاه آمده است؛ «من و خيلي از بچه‌هاي ديگر داراي همسر هستيم و آنهايي هم كه نيستند در منزل خودشان زندگي مي‌كنند و آسايشگاه بيشتر محيطي است كه خدمات درماني ويژه ارائه مي‌دهد يا از جانبازان قطع نخاع گردني كه توانايي حركت ندارند نگهداري مي‌كنند كه خدا را شكر خدماتشان واقعا قابل‌قبول است.» او از مشكلات جانبازان به‌خصوص در اجتماع گلايه دارد و مي‌گويد مردم آنطور كه بايد شرايطشان را درك نمي‌كنند؛ «يكي از مشكلات عمده ما فضاسازي شهري است. در خيلي از اماكن ما نمي‌توانيم حضور پيدا كنيم. البته شهرداري زحمت خود را كشيده و فضاهايي ايجاد كرده اما هنوز با ايده‌آل خيلي فاصله داريم؛ مثلا براي سوار شدن به وسايل نقليه عمومي مشكل داريم. حتي وقتي هم از وسيله نقليه خودم بخواهم استفاده كنم باز مشكلات جور ديگري است. بعضي از بچه‌هاي جانباز يا حتي معلول پلاكشان آرم ندارد؛ وقتي مردم از بيرون خودرو ما را مي‌بينند به‌نظر سالم مي‌آييم و گاهي به‌خاطر خطاهايي كه ناشي از معلوليت است عصباني مي‌شوند ولي وقتي مي‌خواهيم پياده شويم، مي‌فهمند و عذرخواهي مي‌كنند.» درد، يكي از مشكلات هميشگي يك جانباز قطع نخاعي است؛ اين درد هم روحي است و هم جسمي؛ براي اين جانباز جنگ تحميلي بزرگ‌ترين درد روحي از دست دادن همرزمانش روي تخت آسايشگاه است كه بارها شاهد آن بوده و حسرت خورده كه چرا او توفيق شهادت را پيدا نكرده است.

  • دست‌هايم فداي وطنم

اولين گزينه براي مصاحبه است ولي آخر از همه حاضر شد صحبت كند و مي‌گويد تا وقتي دوستان هستند بهتر است من حرف نزنم. عيسي قنبري مردي است كه از سال 61 تا الان روي ويلچر نشسته است و در كنار پاهايش دست‌هايش هم معلول شده است و توانايي حركت دادن آنها را ندارد. اين روزها وقتي به بچه‌هاي اول راهنمايي نگاه كني اكثرشان تبلت و گوشي در دست مشغول بازي هستند ولي عيسي قنبري وقتي 14سال سن بيشتر نداشت رفت جبهه و همانجا هم مجروح شد؛ بعد از جانبازي تصميم مي‌گيرد درس را ادامه دهد و با تمام مشكلاتي كه دارد در رشته مطالعات منطقه‌اي شمال آفريقا در مقطع كارشناسي ارشد فارغ‌التحصيل مي‌شود. درباره مشكلات درس خواندن عيسي قنبري، همسرش كه در مراسم حاضر است اينطور مي‌گويد: «وقتي كه آقاي قنبري درس مي‌خواند و دانشگاه را شروع كرد دخترمان هم تازه مدرسه مي‌رفت و شروع و پايان كلاس‌هاي هر دوي آنها همزمان بود. براي همين من مجبور بودم خيلي سريع با ماشين هر دوي آنها را در مسير سوار و پياده كنم و اگر زماني دير مي‌شد هر دوي آنها با من قهر مي‌كردند. يكي از سختي‌هايي كه درس خواندن آقاي قنبري داشت اين بود كه بعضي شب‌ها تا صبح بيدار مي‌ماند و درس مي‌خواند و چون نمي‌تواند كتاب را ورق بزند من مجبور مي‌شدم بيدار بمانم و اين كار را برايش انجام دهم. درحالي‌كه كارهاي خانه هم بود و بايد به دخترمان هم رسيدگي مي‌كردم». از عيسي قنبري درباره دخترش مي‌پرسيم و اينكه چطور با اين جانبازي و معلوليت پدرش كنار آمده است و او اينطور پاسخ مي‌دهد: «از موقعي كه دخترم به دنيا آمد من را همينطور روي ويلچر ديد و برايش چيز عجيبي نبود. البته خود من هم به او توضيح مي‌دادم كه ما به‌خاطر دفاع از دين و وطن و اينكه الان آنها راحت باشند پا و دست‌هايمان را از دست داده‌ايم. امروز به لطف خدا اين مسئله براي دخترم ثابت شده است به‌خصوص الان كه مي‌بيند ما در بحث‌هاي سياسي و همين مذاكرات هسته‌اي و دستاوردهاي آن، به واسطه اين ايستادگي‌هاست كه مي‌توانيم مقتدرانه حاضر شويم و حرفمان را به همه جهان بزنيم».

  • بعدازظهري با قهرمانان جنگ

فرهنگسراي امام(ره)، بهمن‌ماه ميزبان جانبازان آسايشگاه ثارالله بود كه در اين مراسم از 30جانباز اين آسايشگاه به همراه همسران و خانواده‌هايشان تجليل شد. مراسم در اصل براي همسران اين جانبازان ترتيب داده شده بود تا از فداكاري آنها تجليل شود. سالن مراسم در 10دقيقه اول تقريبا پر شد و هيچ صندلي خالي‌اي وجود نداشت. خيلي‌ها سر پا ايستاده بودند. نخستين رديف را صندلي‌هاي سالن تشكيل نداده بود و اگر خوب مي‌ديدي رديف اول، ويلچرهايي بودند كه روي آنها چهره‌هاي خندان و پرانرژي نشسته بودند. مراسم ساعت 16با صداي قاري بين‌المللي قرآن كريم، يعني كريم منصوري آغاز شد و نخستين سخنران آن محمدجواد حيدري‌پور، مدير فرهنگسرا بود كه پشت تريبون رفت؛«يكي از محورهاي اصلي برنامه‌هاي فرهنگسراهاي شهر تهران تقويت هويت ديني و انقلابي است كه تجليل از جانبازان و خانواده‌هاي آنها مصداق اين قضيه است. البته نبايد از ترويج فرهنگ مهرباني هم چشم‌پوشي كرد چراكه رابطه‌اي كه ميان جانبازان عزيز و همسران آنهاست نمونه بارزي از مهرباني است. وقتي ما با جانبازان صحبت مي‌كرديم همه آنها به اتفاق نظرشان اين بود كه شما به جاي اينكه از ما تقدير كنيد از همسران و خانواده‌هاي ما قدرداني كنيد، چرا كه آنها هستند كه بار اصلي مشكلات ما را به دوش مي‌كشند». او درباره انتخاب آسايشگاه ثارالله گفت: «آسايشگاه ثارالله همسايه ماست. براي همين ابتدا از آنها دعوت كرديم و در مراحل بعدي سراغ آسايشگاه امام(ره) در منطقه نياوران خواهيم رفت و براي آنها هم برنامه مشابهي خواهيم داشت». بعد از صحبت‌هاي مدير فرهنگسراي امام(ره)، نخستين گروه از جانبازان روي سن آمدند و لوح تقديري را كه از سوي مديريت فرهنگي اجتماعي منطقه يك آماده شده بود دريافت كردند. سپس نوبت احمد عابدي‌پور بود كه به‌عنوان رئيس آسايشگاه ثارالله پشت تريبون برود. او ضمن تشكر از مديريت فرهنگسراي امام(ره) و همچنين مديريت فرهنگي اجتماعي شهرداري منطقه يك به‌خاطر برگزاري اين مراسم، به فعاليت‌هاي آسايشگاه اشاره كرد و گفت: «علت محبوبيت و همچنين شهرت آسايشگاه ثارالله به‌خاطر سابقه و قدمت آن است. ما در حال حاضر 32جانباز قطع نخاع در اين آسايشگاه داريم كه از اين بين 11نفر جانباز گردني هستند و از گردن به پايين هيچ نوع توانايي حركتي ندارند. بقيه هم جانبازان قطع نخاع كمري هستند كه در آسايشگاه حاضرند و در همانجا امكانات فرهنگي و ورزشي هست كه دوستان از آنها استفاده مي‌كنند». عابدي‌پور در ادامه صحبت‌هايش به مشكلات همسران جانبازان اشاره كرد و اينكه فداكاري و صبر، 2شاخصه اصلي آنهاست؛ «همه جانبازان به‌نحوي با مشكلات دست و پنجه نرم مي‌كنند و همانطور كه رهبر معظم انقلاب هم فرمودند واقعا جانبازان شهيدان زنده هستند. شهادت كه مقام بسيار رفيعي است و همه آن شيريني است؛ اسارت هم بالاخره تمام مي‌شود اما جانبازي مسئله‌اي است كه تا آخر عمر همراه انسان است. سختي‌ها تنها مربوط به جانبازان قطع نخاعي نيست بلكه ما عزيزان ديگري را هم مي‌بينيم كه مشكلات زيادي دارند؛ يادم هست چندي پيش به ديدن يك جانباز مغز و اعصاب رفته بوديم كه همسرش مي‌گفت بعضي شب‌ها اختلالات مغزي او طوري مي‌شود كه با فرياد، من و بچه‌ها را از خواب بيدار مي‌كند و مي‌گويد شما عراقي هستيد و طوري رفتار مي‌كند كه ما اسير اوييم؛ اين روند ادامه دارد تا صبح كه كمي حالش بهتر مي‌شود و از ما عذرخواهي مي‌كند.»

کد خبر 288106

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار دفاع-امنیت

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha