مجموع نظرات: ۰
شنبه ۴ شهریور ۱۳۸۵ - ۱۴:۳۲
۰ نفر

زن جوان پس از ماه ها بارداری در انتظار تولد دو نوزاد دوقلویش بود.

زمانی که روزهای پایانی دوران بارداری اش را می گذراند هرگز تصور نمی کرد یک پرستار طماع یکی از کودکانش را از او جدا خواهد کرد.

به گزارش همشهری، سال 1339 پس از وقوع چندین زلزله در شهر لار ،ساکنان این شهر از ترس زلزله به چادرهایی که در اطراف شهر بر پا کرده بودند، رفتند.

زن باردار نیز به خاطر وضعیت جسمی به همراه همسرش به آنجا رفت. دو روز از حضور آنها در پناهگاه می گذشت که به زودی فرزندانش به دنیا خواهند آمد. ساعاتی بعد زن جوان به بیمارستان نمازی شیراز انتقال یافت و دو نوزاد دختر به دنیا آورد. او که برای دیدن دختر کوچولوهایش بی تابی می کرد از پرستارش خواست اجازه دهد نوزادانش را ببیند.

پرستار بخش در ابتدا به در خواست مادر جوان توجهی نکرد اما ساعتی بعد در حالی که تنها یکی از نوزادها را در آغوش داشت به سراغ مادر رفت. وقتی مادر دوقلوها با حالتی نگران، از پرستار جویای حال نوزاد دیگرش شد ، پرستار به وی گفت که یکی از دوقلوها بیمار است و باید برای مدتی تحت درمان باشد. زن جوان که تنها به سلامتی نوزادش فکر می کرد، این درخواست را پذیرفت و قرار شد پس از 6 ماه برای تحویل فرزندش به بیمارستان باز گردد.

 در طول این مدت مادر جوان چندین بار برای ملاقات از نوزادش به بیمارستان نمازی رفت اما تلاش وی بی نتیجه بود چرا که پرستار همچنان مدعی بود به خاطر وضعیت بد نوزاد نمی شود با وی ملاقات کرد. روزها و ماه ها سپری شد تا اینکه بعد از گذشت شش ماه، مادر و پدر قل دوم ، با مراجعه به بیمارستان از پرستار خواستند نوزادشان را تحویل دهد، اما پرستار بی رحم بدون اینکه به حال روحی مادر جوان توجه کند ،به والدین نوزاد گفت ماه ها قبل نوزادتان در بیمارستان جان باخته است.

مادر گریان و غم زده به خانه بازگشت و در کابوس از دست دادن نوزادش، دختر دیگر را بزرگ کرد اما احساسی ناخودآگاه به او می گفت که دخترش زنده است و روزی او را خواهد دید. 46 سال بعد حالا دیگر 46 سال از تولد دو قلوها گذشته بود، قل گمشده به نام نسرین در این سالها در کنار پدر و مادری که خودش هرگز نمی دانست که والدین واقعی او نیستند، زندگی کرده بود.

در طول این سالها پدرش که یک مرد ارتشی بود، به خوبی از وی مراقبت کرده بود و برای ماموریتی او را از شیراز به دزفول برده بود. اما سال پیش وقتی که پدر و مادر نسرین زندگی را بدرود گفتند او از لابلای حرفهای خاله خود فهمید که او 46 سال با توهمی شیرین زندگی کرده است او فهمید که مادر و پدرش اشخاص دیگری هستند ، اما تنها نشانی او از والدین واقعی اش حرفی بود که خاله به او گفته بود: «تو بچه زلزله لار هستی»!

روزهایی با طعم خوش زندگی واقعی
با وجود این که شنیدن حقیقت، زن 46 ساله و همسرش را متأثر کرده بود، اما آنها در حالی که کمترین سرنخی از والدین واقعی نسرین نداشتند تصمیم گرفتند تا والدین واقعی را بیابند. نسرین روزهای سختی را پشت سر گذاشت تا اینکه یک روز هنگامی که در اتوبوس شرکت واحد نشسته بود و می خواست از میدان آزادی به شهرک اندیشه برود، با یک مشاور حقوقی آشنا شد و وقتی سفره دلش را باز کرد، سرگذشت خود را برای این مشاور تعریف کرد و از او کمک خواست. وی با ارایه مدارکش که شامل عکس دو سالگی او و عکس‌های فعلی وی بود از مشاور جوان تقاضای کمک کرد.

مشاور جوان وقتی که احساس نسرین را دریافت، تلاش خود برای یافتن حقیقت و جمع کردن تمامی اعضای خانواده در کنار یکدیگر را آغاز کرد، او در ابتدا به شیراز سفر کرد و به بیمارستان نمازی رفت اما از بخت بد، پرستار فوت کرده بود و پرسنل بیمارستان نیز همگی تغییر کرده بودند، و هیچ مدرکی نیز درباره این تولد در آرشیو آنها وجود نداشت.

 مشاور جوان با این حال هرگز ناامید نشد، او این بار به لار رفت و عکس‌های کودکی و کنونی نسرین را در سطح شهر بویژه در قسمت لار قدیم توزیع کرد و آنوقت از چند خانواده قدیمی موضوع را پیگیری کرد تا سرانجام موفق شد خانواده قل دوم را که در آن زمان به مشهد مسافرت کرده بودند، پیدا کند و آدرس خود را در اختیار هلال احمر این شهرستان قرار دهد تا بعد از بازگشت خانواده با وی تماس بگیرند و این پایان تلاش زن 46 ساله که حالا صاحب سه فرزند و یک داماد است بود، او خانواده اش و نیمه دیگر خود را پیدا کرده بود و به خوشحالی توصیف ناشدنی ای که در جستجوی آن بود رسیده بود.

 خانم افشار، مشاور حقوقی در این خصوص به خبرنگار همشهری گفت: وقتی خانواده بعد از بازگشت از مشهد با من در تهران تماس گرفتند، از آنها خواستم مدارک را برایم فاکس کنند و وقتی مدارک را مطابقت دادم، متوجه شدم خواهرهای دوقلو پس از 46 سال همدیگر را پیدا کرده‌اند.

روز عید مبعث به لار رفتم، ولی به فاطمه (خواهر گمشده) گفتم: شما روز بعد به لار بیایید، آنها روز پس از عید مبعث به لار آمدند. در حالی که قلب‌های دو خواهر به شدت می‌تپید و دلشوره عجیبی داشتند، سعی کردیم آنها را روبه‌روی هم قرار بدهیم، بدون این که به آنها بگوییم: شماها با هم خواهرید، سرانجام در حالیکه یک خواهر از هلال احمر لار بیرون می‌رفت، خواهر دیگر وارد شد و ناخودآگاه همدیگر را در آغوش گرفتند.

کد خبر 2876

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز