حمیدرضا محمدی: تا ۸۲ سالگی راه زیادی در پیش ندارد؛ درست ۱۵ روز پیش از آغاز سال ۹۴. او برای «عکاسی پرتره» آفریده شده تا بهترین عکس‌ها را از مفاخر فرهنگ و هنر این سرزمین گرفته و این‌گونه ماندگارشان سازد.

fakhrodini

هر بزرگی که رخ در نقاب خاک می‌کشد، تنها عکس‌های فخر الدین فخرالدینی که مدام دست به دست می‌شوند تا شاید یاد او از ذهن ما ن نرود. اگر نخستین عکس پرتره‌ای را که او با دوربین پدر از دوست او در ۱۷ سالگی گرفت، نخستین عکس پرتره اش بدانیم تا امروز، درست ۶۵ سال است که عکس گرفته است.

هنوز هم با همان دوربین 50 و چند ساله اش که «شارکویسکی» به او هدیه داده است، به قول خودش عکاسي که نه، عشق مي‌کند. مرد مهرباني که گفت و گو با او، آدمي را سرِ ذوق مي‌آورد و وقتي از عکاسي و دوربین و کارهایي که کرده، سخن مي‌گوید چشمانش برق مي‌زند و انگار دارد درباره فرزندانش حرف مي‌زند. او بي‌ريا و یکرنگ اما در چهره شناسی، قهار و همین ویژگی، او را از ساير عكاسان متمایز ساخته است. گفت و گویي که با او خواندید در آتلیه اش، حوالي میدان فلسطین تهران انجام شد که دقیقا نیم قرن است در آن به عکاسي از چهره‌هایي مي‌پردازد که براي همه مان خاطره انگیز هستند و او این خاطره را، ثبت کرده است...

  • زندگي تا مرز تجربه‌هاي تازه

نخستین آشنایي‌ام با هنر، به دوران کودکي‌ام باز مي‌گردد که در آن سن و سال، به نقاشي رو آوردم و با علاقه‌اي عجيب، غرق در دنيايش شدم. يكي از نمونه نقاشي‌هاي آن روزهاي من تابلوي فردوسي است که برداشتي از اثر «رستم ارژنگ» بود. اين تابلو را در 11 سالگي کشیدم. در آن زمان به عکاسي علاقه‌اي نداشتم و به آن فکر نمي‌کردم تا اینکه در چند مجله خارجي عکاسي مانند «ویزدون»، «آنوئل» و «فتوگرافی» که آن زمان بیشتر در فروشگاه «مِبسو» در خیابان نادري که کتاب‌ها و مجله‌هاي هنري در آن به فروش مي‌رسید، کارهاي «یوسف کارش» (1908 -2002) و «ادوارد جین استایکن» (1879-1973) و «ارویک پِین» را دیدم. همان چند عکس كافي بود كه زندگي‌ام دگرگون شود و به «عکاسي پرتره» جذب شوم و احساس ذوق کنم که عكاسي چه کار خوبي است. چون به هر حال عکاسي هم به نوعي فامیل نقاشي محسوب مي‌شود. پدرم در آن روزگار يك دوربین آلماني به نام «کُک» داشت. من عكاسي مقدماتي را در همان نوجواني آغاز كردم تا اینکه روزي در 17 سالگي از دوست پدرم به نام «هاشم آقا» عکس پرتره گرفتم. آن زمان به جاي فیلم، شیشه 13*18 سانتي متر بود که آن را در دوربين انداختم و عکسم را گرفتم. جالب است بدانيد پدرم در آن سال‌ها خودش عکاسي و ظهور را انجام مي‌داد و من گاهي کنارش به كارها تماشا مي‌کردم، اما این عکس را خودم ظاهر کردم و بعد از ظاهر كردن عكس پدرم تعجب کرد که چقدر خوب انجام شده است.جرقه نهايي گرايش به عكاسي حرفه‌اي براي من در همان جا زده شد. آن زمان از شیشه به جاي فیلم استفاده مي‌شد و با اينكه کیفیت اين دو خيلي فرقي نمي‌کرد، اما موضوع این بود که شيشه مي‌شکست و بايد حواسم خيلي جمع مي‌بود.البته سایه‌هاي عکس هم در شیشه پایین بود.

  • دوربین 50 ساله

به عکاسي علاقه پیدا کرده بودم تا اینکه سفري به آلمان رفتم. آنجا دوستي داشتم که در کلن زندگي مي‌کرد و مرا با عکاس معروف آلماني «شارکویسکی» آشنا كرد. او و همسرش با هم کار مي‌کردند و عکس‌هاي پرتره سه، چهار متري مي‌گرفتند. البته آنان عکاس هواپیمایي لوفت‌هانزا و پارلمان بُن (آلمان غربی) هم بودند. در آن زمان در آلمان رتوش انجام نمي‌دادند، اما من در تهران روتوش را یاد گرفته بودم که آن هم به این دلیل بود که در هنرستان کمال الملک یک سال مینیاتور یاد گرفته بودم. مینیاتور هم به لحاظ ظرافت، با رتوش شباهت دارد. به همين دليل یک سال و نیم با شارکویسکي کار کردم و از او دوربین مارک «پِکو» هدیه گرفتم که اکنون بیش از 50 سال است برایم عکس مي‌گیرد و مانند چشمم مواظبش هستم! پس از بازگشت از آلمان، حدود 26 سالگي‌ام بود که عکاسي «کارمِن» را در ميدان انقلاب يا همان24 اسفندِ آن زمان باز کردم.

  • دیدار با بزرگان

روزها مي‌گذشت تا اینکه هواي آمریکا به سرم زد و گفتم بروم مشاهیر آن زمانِ عکاسي چون «فیلیپ‌هالسمن» (1906- 1970) را ببینم. بنابراین آلبومي از پرتره‌هایي که گرفته بودم درست کردم که بزرگاني چون سعید نفیسي و پروفسور هشترودي از آن جمله بودند. آنجا کلاس‌هاي فشرده عکاسي در آرت آکادمي در سانفرانسیسکو برگزار مي‌شد و عصرها هم کلاس‌هاي آزاد بود. آنجا که رفتم به من گفتند تو کارهاي ارزنده‌اي انجام داده‌اي و نیاز به حضور نداری، اما گفتم علاقه دارم از بحث‌ها استفاده کنم و اين گونه شد كه مدت دو سال هم در آمریکا ماندم. اما در یکي از سفرهاي بعدي به آمریکا که برادرم فرهاد هم حضور داشت، به اتاوا _پایتخت کانادا_ رفتم که «کارش» را ببینم. او از جمله ارامنه‌اي بود که به خاطر قتل عام ترک‌ها، از ماردین ترکیه به بیروت و از آنجا به کانادا آمده بود و با هم ترکي استانبولي صحبت مي‌کردیم. کارش عکاسي را آکادمیک نیاموخته بود و نزد «جان گاروی» یاد گرفته بود. زماني که استودیوي عكاسي خود را باز کرد، با پسر فرماندار شهر دوست شد.روزي پسر فرماندار به او گفت پدرم را مي‌آورم از او عکس بگیر. مي‌گفت شاسي را پشت و رو گذاشتم و عکس خراب شد و خجالت‌زده شدم، اما او دوباره پدرش را آورد و همين كار باعث اعتماد به نفسم شد و اينكه نااميد نباشم. او همچنين مي‌گفت وقتي مي‌خواستم از «وینتسون چرچیل» عکس بگیرم، گفتند بیشتر از یک عکس نمي‌توانید بگیرید. سیگار در دستش بود. جسارت کردم و سیگارش را گرفتم و کنار گذاشتم. نگاهي کرد و از این کارم، خوشش آمد و گفت مي‌تواني چند عکس بگیري و زندگي من از آن عکس دگرگون شد. از آن زمان، هر وقت به آمریکا مي‌رفتم سري هم به او مي‌زدم. از جمله دیگر مشاهیر عکاسي كه من در آمریکا به دیدارش رفتم «آنسل آدامز» (1902- 1984) بود که در شهر کارمِن وَلي بود. دوستي به نام آقاي جیره بندي داشتم و گفت اگر مي‌خواهي با او آشنا شوی، همسایه من است. با اشتیاق به دفتر کوچکي که داشت رفتم و خیلي خوش برخورد بود. او جزو نوابغ بود.او طبیعت گرا بود و عکاس طبیعت. دیدار با آدامز براي من بسیار راهگشا بود و دید خوبي به من در عكاسي داد. البته بعدا در دانشگاه یو سي ال‌اي در لس آنجلس نمایشگاهي از پرتره‌هایم برگزار کردم که دوستم بهمن زرین دست کارگردان سینما هم همراهي‌ام کرد.

  • وقتي يخ سوژه آب مي‌شود!

عکاسي پرتره ،شخصیت گرایي دارد. عکاس نه تنها باید کمپوزيسیون (ترکیب بندی) و بحث نور و سایه را بداند، بلكه باید شناخت خوبي از صورت داشته باشد. عکاساني که نام شان را بردم، پرچم دار و واقعا بهترین الگوهاي پرتره بودند. اساسا راه عکاسي پرتره با بقیه متفاوت است. عكاس پرتره باید به نوعي روان شناسي بداند و بتواند حسي را که از سوژه اش مي‌گیرد به فیلم انتقال دهد که این هم شیوه خودش را دارد. من معمولا با کساني که مي‌خواهم ازشان عکس بگیرم، مدتي مي‌نشینم، صحبت مي‌کنم و چاي مي‌خورم. همان برخورد اول براي عکاسي به آتلیه نمي‌رویم تا آشنایي با صورت پیدا کنم؛ چرا که در برخورد اول با هم غریبه‌ایم، اما پس از اینکه با همدیگر حرف مي‌زنیم، دوستي به میان مي‌آید و به اصطلاح یخ او، آب مي‌شود. به جوانان مي‌گویم باید با سوژه‌ها ارتباط برقرار کنید؛چراکه شاید در همان روز اول نشود از او عکس گرفت. عجله نكردن در عكاسي و حوصله‌داشتن، كارهاي منحصربه فردي را خلق می‌كند. فرد بايد خودش ذاتا استعداد داشته باشد. گاهي من به بچه‌ها در دانشکده مي‌گفتم که نمي‌توان دقيق گفت كه آن لحظه مطلوب چه زماني است که «شات» بايد زده شود. چون ممکن است آن لحظه بین من و شما تفاوت داشته باشد. استعداد و سلیقه هم موثر است که بتواند جهت یابي کند و ببیند چه حالتي براي سوژه مناسب است. در عکاسي پرتره نباید حرکات و چهره و نگاه‌ها تصنعي باشد. من همیشه عکاسي از چهره‌هاي فرهنگي و هنري را در كارنامه داشته‌ام و هیچ گاه سراغ سیاستمداران نرفتم و امروز هم هر عکسي که انداخته ام، براي خود حُسني دارد و خاطره‌اي ساخته به طوري که مانند بچه برايم عزیز است.

  • سياه و سفيدهاي 500 ساله!

ایراد عكس رنگي این است که كيفيت آن به مرور زمان بدتر و رنگش عوض مي‌شود.30 سال پیش، از سوي «کُداک» دعوت شدم تا به دفتر مرکزي شان در راچستر نزدیک نیویورک بروم. آنجا عکس‌هایي گرفتند که وقتي اخیرا آنها را مرور مي‌کردم دیدم چقدر رنگ عکس‌ها پریده است و آن عکس‌هاي قشنگ، زرد و بنفش شده بودند. گاهي اوقات مشتری‌هاي قدیمي‌ام عکس‌هایي را مي‌آورند که همین مشکل را دارند. اما من سیاه و سفید را به رنگي ترجیح مي‌دهم. در عكس‌هاي سیاه و سفید مي‌توان درباره رنگ پوست و زوایاي صورت و همه چیز کنجکاو شد. البته قدمت سیاه و سفید هم نشان مي‌دهد که ماندگاري این عکس‌ها بیشتر است. همان زمان در کداک، عکس‌هاي 140 ساله‌اي بودند که با وجود آن نحوه شست و شو و دارو، کیفیت امروز را نداشت، اما در هر حال مانده بودند. شاید عکس‌هاي سیاه و سفیدي که اکنون گرفته مي‌شود تا 500 سال دیگر هم بماند. من به عکاسي در محیط باز و با دوربین کوچک علاقه نداشتم. همیشه مي‌خواستم در استودیو باشم و دوربینم بزرگ باشد که هنوز هم با آن کار مي‌کنم و کیفیت کارش هم بالاست.

  • لحظه شيرين

دوربین آنالوگ پایه كار عکاسي بوده و کساني که واقعا آنالوگ کار باشند مي‌توانند دیجیتالیستِ بهترین باشند. مانند مهندسي که پي ساختمان را درست زده باشد. حُسني که دوربين آنالوگ دارد این است که حس بیشتري به آدم مي‌دهد. اگرچه دوربین دیجیتال کارایي درستي دارد، اما عکاس را تنبل بار مي‌آورد. کارایي اش براي انتقال بلافاصله است و دیگر شست و شو و تست ندارد. اما من شخصا دوربين آنالوگ را که در برابر نوع ديجيتال آن،مانند تقابل فرش دستباف و ماشیني است، دوست دارم. دیجیتال روح ندارد و آن حس را به من نمي‌دهد. حتي در تاریکخانه که به آن ژلاتین دست مي‌زنید احساس خوبي دارید، اما در دوربين دیجيتال همه چیز ماشیني و حساب شده است. در دوربين آنالوگ دست خودتان است که چقدر بیشتر یا کمتر در داروي ظهور بماند تا کنتراستش چه میزان باشد. انگار بچه‌اي در حال تولد است و این لحظه، چقدر شیرین است.

  • نقاشي و عكاسي

نقاشي خیلي به من در عکاسي کمک کرد. در نقاشي قدرت قلم و تکنیک بالاي نقاش شرط است، اما در عکاسي نیمي از کار، ابزار کار؛يعني دوربين و بقیه هم استعداد عکاس است. من هنوز هم نقاشي مي‌کنم که بیشتر طبیعت است و به همراه جلد دوم کتاب پرتره‌هایم، نقاشی‌هایم را مجزا منتشر خواهم کرد.البته بخشي از آنها در بزرگداشتي که مجله بخارا، دو سال پیش، برایم گرفت به نمایش درآمد. پرتره پدرم را هم به شکل رنگ و روغن کشیده ام. روزي به دوست نقاشم مرحوم «عباس کاتوزیان» گفتم اگرچه به ظاهر عکاسی، نقاشي را خنثي کرده است، ولي اين دو منافاتي با هم ندارند. همچنين به او گفتم پرتره‌هایي که يك عكاس مي‌گیرد با یک جلسه کار تمام مي‌شود، اما مدل يك نقاش ممکن است در مدت یک هفته قیافه اش مدام تغییر کند و آن چیزي نباشد که مي‌خواهد.

  • از «گاو» تا «جدایی...»

در فیلم‌برداري تنوع كار بیشتر است و ممکن است سوژه از کادر معیني که دارید بیرون برود. سوژه عکاسي ثابت است، اما سوژه فیلم‌برداري متحرک است. به طور کلي عکاسي و فیلم‌برداري بعد از انقلاب ترقي کرده و من بخشي از بهترین فیلم‌هايي را كه مي‌بینیم، کارگردان‌هاي ایراني آنها را ساخته‌اند و کارهایشان در جشنواره‌ها به نمایش در مي‌آید. من در جواني بیشتر به سینماهاي لاله زار مانند سینما ایران یا سینما رکس مي‌رفتم و فیلم‌هاي وسترن را عجیب دوست داشتم، اما امروز نام فیلم‌هاي «بینوایان» و «بر باد رفته» یا «دزدان دوچرخه» ساخته ویتوریو دسیکا در خاطرم مانده است. یکي از چیزهاي جذاب برایم در سینما و فیلم‌هاي خارجي آن زمان، نورپردازي زیباي آن فیلم‌ها بود. این را به شما بگویم که عکاسي نقش مهمي در تحول سینما بازي کرده و عکاسان خوب، بهترین فیلمبرداران زمان خودشده اند؛ زیرا مي‌دانند نور خوب چه زماني است. از میان فیلم‌هاي ایراني «گاو» اثر داریوش مهرجویي را به یاد دارم که از آن خیلي خوشم آمد و یکي از بهترین‌هایي است که تاكنون دیده ام. البته حالا دیگر سینما نمي‌روم و در خانه فیلم مي‌بینم. آخرین فیلمي که دیدم «جدایي نادر از سیمین» از اصغر فرهادي بود كه آن هم خیلي عالي بود و دوستم محمود کلاري آن را فیلم‌برداري کرده بود. اكنون كه فکر مي‌کنم،مي‌بينم اگر عکاس نمي‌شدم شاید فیلمبردار شده بودم. هرچند سنِ 82 سالگي اجازه تجربه‌هاي تازه را به من نمي‌دهد.

  • پرده دل

اثر موسیقایي رقص شمشیر ساخته «آرام خاچاتوریان» با ملودي اش هنوز در ذهنم مانده است. وقتي به ایران آمد و قرار شد تا به عنوان عکاس به تالار رودکي بروم، به او گفتم که از جواني علاقه مند به این کار بوده‌ام و او از اين حرف من خیلي خوشش آمد. از میان خوانندگان ایراني بنان، شجریان، حسین قوامي (فاخته ای)، خوانساري و ظلي را از بقیه بیشتر دوست دارم. شجریان قدرت صداي فوق العاده قوي دارد و صداي بنان هم ملایم و مخملي است و افرادي که اهل حال باشند آن را دوست دارند. براي خودم عجیب است که چرا از مرحوم بنان عکس نگرفتم. زماني آدم اشتباهاتي مي‌کند و بعدا پشیمان مي‌شود که دیگر فایده‌اي ندارد. چنین حسي را درباره پروفسور حسابي هم دارم که آن هم قرار بود عكسي از او گرفته شود، که نشد. دوست داشتم دهخدا و نیما یوشیج و ملک الشعراي بهار هم در قاب من قرار گیرند.من «تار» قفقازي را در مقام سه گاه چهارگاه و همایون و شوشتري مي‌زنم. حدود 35 سال پیش به خواهرم سفارش دادم تا آن را از باکو برایم بیاورد.از ميان نوازندگان آذري، رامیز گولیف (قلي اُف) تارنواز شهیر آذربایجان را دوست دارم. حقیقتا وقتي غمگین یا خسته ام، چند مضراب که مي‌زنم حال دیگري پیدا مي‌کنم. تار، پرده دل است و وقتي نواخته مي‌شود حالت عوض مي‌شود. البته در این حال، جز تار، نقاشي هم به کمکم مي‌آید. خاطره‌اي برایتان بگویم:قرار بود از استاد «احمد عبادی» نوازنده متبحر سه تار عکس بگیرم. ایشان فرزند میرزا عبدالله و از خانواده‌اي ریشه دار بود. روزي اینجا آمد و براي ناهار ماند. از او پرسیدم که وقتي انگشت‌ها را که روي سیم مي‌گذارید، چگونه آنها را حرکت مي‌دهید؟ خنده اش گرفت و گفت: «فخرالدین! احساسي است و خودم هم نمي‌فهمم انگشتانم در آن حالت خلسه وار، چگونه حرکت مي‌کنند.»

  • مایه تحول و انكشاف

سفر از نظر انکشاف فکري و باز کردن ذهن مهم ترین نقش را دارد. وقتي به موزه آرمیتاژ سن‌پترزبورگ، لوور پاریس یا کاخ شون برون وین مي‌روید یا در مادرید آثار نقاشاني چون «رامبراند»، «میکل آنژ»، «فرانسیس گویا» و «دیه گو ولاسکوئز» را مي‌بینید، عجیب در روحیه شما اثر مي‌گذارند.اينجاست كه ضعف خود را حس مي‌کنيد و پيش خود مي‌گوييد چه كار بايد بكنم تا به آنها به عنوان الگو نزدیک شوم. این جهش آدم را تکان مي‌دهد و تحت تاثیر قرار مي‌گیرد. وقتي انسان خود را با عکاسان آنجا مقایسه مي‌کند که آثارشان چیز دیگري است، به نتايج حيرت آوري مي‌رسد. وقتي مظفرالدین شاه کمال الملک را به اروپا برد، فکر او هم عوض و ديدش به هنر به كلي متحول شد.اينها همه از نتايج سفر است!

  • تا زنده‌ام مي‌خواهم همچنان عكس بگيرم

عکاس باید آزاده باشد نه محدود. باید امکان براي کارَش فراهم باشد. من عاشق این کارم و گاهي انتظار مي‌کشم صبح شود و بروم فیلم ظاهر کنم. حتي با عکس خوابم مي‌برد و شب، خواب عکاسي مي‌بینم. معتقدم عکاسي کار شیکي است و توام با هنر و زیبایي و زندگي و کسي که با آن انس داشته باشد، هیچ وقت خسته و پیر نمي‌شود. خوشبختانه امروزه خانم‌ها بیشتر عکاسي مي‌کنند.اين امر در گذشته کمتر بود.عكاسي حرفه‌اي است كه آدم را جذب خود مي‌كند. زندگي توام با امیدواري است و حس مي‌کنم زندگي در همه حال لذت بخش است. اما آدمي باید بداند چگونه مي‌خواهد آن را ادامه دهد. خیلی‌ها از زندگي دلسرد هستند، اما من همیشه از بچگي به آن خوشبین بودم. اکنون هم مي‌خواهم زنده باشم و کار عکاسي را ادامه دهم و کارهاي تازه‌اي انجام دهم و تجربه‌هايي ديگرگونه داشته باشم.

  • همشهري 6 و 7
کد خبر 272984

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha