یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶ - ۰۶:۳۱
۰ نفر

حامد فرحبخش: در مورد کار و بار و زندگی خبرنگارهایی که حادثه‌ها را می‌نویسند چیزی می‌دانید؟

«جنجالی، شهرت‌طلب و بداخلاق.» فرقی هم نمی‌کند در کدام قاره و کدام کشور باشند. اینها تعریف‌ها و شاید دشنام‌هایی است که خبرنگاران حوادث یا جنایی‌نویس‌ها را با آنها می‌نوازند و از شرمندگی‌شان در می‌آیند.

شغل اینها مثل آتش‌نشان‌هاست؛ هرجا حادثه و خبری باشد، سر و کله‌شان پیدا می‌شود. برای همین نه تنها دار و دسته تبهکاران که بسیاری از مردم عادی هم آنها را خبرنگارانی می‌دانند که تنها و تنها به تیراژ و پول فکر می‌کنند و فقط به این خاطر به آب و آتش می‌زنند.

با این حال، شخصیت اول ده‌ها و صدها فیلم، خبرنگاران حوادث یا جنایی‌نویس‌ها هستند؛ آدم‌هایی که با ورود به دنیای وحشت و ترس، جنایت و خون و فضایی پوشیده از رمز و راز، اغلب قبل از کارآگاهان پلیس، گره یک معمای جنایی را باز می‌کنند.

تصویر کلیشه‌ای آنها در قاب نقره‌ای سینما، اکثر اوقات خاکستری است. کاراکتر آنها همیشه به یک صورت تعریف می‌شود؛ آدم‌های میانسال، جسور، یک‌دنده، بدخلق با مشکلات حل‌نشده‌ خانوادگی و نزاع دائمی با سردبیر روزنامه و سایر خبرنگاران اما در عین حال زیرک و ناشناخته...

در این فیلم‌ها، آنها جان و حتی زندگی خصوصی‌شان را فدای مبارزه‌ای پیگیر با باندهای تبهکار، مجرمان مخوف، پلیس‌ها و سیاستمداران محلی فاسد می‌کنند و تا هنگامی که به هدفشان نرسیده‌اند، دست نمی‌کشند.

اما واقعا خبرنگاران حوادث یا جنایی‌نویس‌ها چه کسانی هستند؛ روزنامه‌نگارانی با شهوت شهرت، تیراژ بالا و پول یا آدم‌هایی جسور و باهوش که دنبال حقیقت می‌گردند؟

پپپدنیای حادثه‌نویس‌ها چه‌جوری است؟

صحنه جرم، وارد شوید لطفا!

ورود به صنف حادثه‌نویس‌ها به این راحتی‌ها نیست. سختی و خطرهای خاص خودش را دارد.

 قبل از هر چیز، باید عاشق هیجان باشید و شب، خواب خبرهایی که روز نوشته‌اید، نبینید.

فعلا خبر بیار تا بعد
 حوادث نویسی شاخه خشن و دشواری است. تعداد زیادی از خبرنگاران حرفه‌ای و بنام حوادث‌نویسی از طریق کارآموزی در مطبوعات و به صورت تجربی وارد این شاخه روزنامه نگاری شده‌اند.

 اگر سرتان برای هیجان درد می‌کند و قلم خوبی هم دارید، می‌توانید برای حوادث‌نویس شدن، 2مسیر را طی کنید:

 اولین مسیر، تحصیل در رشته روزنامه‌نگاری است. البته احتمال اینکه بعد از رفتن به دانشگاه برای حوادث نویس شدن به روزنامه برگردید، نزدیک به صفر است چون پشت میز نشینی و کارمندی کم خطرتر است.

 راه دوم هم این است که کارتان را با کارآموزی و خبرنگاری برای یک روزنامه کوچک شروع کنید تا کم کم بعد از آنکه ارتباطاتتان قوی شد و چم و خم کار را یاد گرفتید، به روزنامه‌های بالاتر و پرتیراژتر بیایید.

قاتل می‌گیری!
شما تا خبرنگار حوادث نباشید نمی‌توانید این احساس را درک کنید که چطور با انتشار یک خبر، ده‌ها شاکی یک پرونده- که تاکنون جرأت شکایت نداشته‌اند یا فکر می‌کرده‌اند شکایتشان به نتیجه‌ای نمی‌رسد- برای شکایت از متهم، جلوی دادسرا صف می‌کشند.

این احساس وقتی لذت‌بخش است که به عنوان یک خبرنگار، با دختران و زنان جوانی که قربانی یک تجاوز سیاه شده‌اند، روبه‌رو می‌شوی و از زبان آنها در جلسه دادگاه می‌شنوی که پس از انتشار خبر و تصویر متهم مخوف در روزنامه، ‌جرأت شکایت پیدا کرده‌اند یا وقتی با مال‌باختگانی روبه‌رو می‌شوی که بعد از انتشار خبر دستگیری متهم و دیدن تصویر او یا خواندن شگرد سرقت‌ها و اخاذی‌هایش برای شکایت به دادسرا آمده‌‌اند.

لذت این حس تا آنجاست که بی‌خیال تهدیدهای متهم و دار و دسته‌‌اش می‌شوی. هرچند که این متهم، مدتی بعد، وقتی که با وثیقه از بازداشت آزاد می‌شود، ممکن است به روزنامه بیاید و...

 چقدر گیرت می‌آید؟ ای، بدک نیست
حالا رسیده‌ایم به بحث شیرین دستمزدها! راستش در روزنامه‌نگاری، آن هم از نوع ایرانی‌اش، دستمزدها هیچ‌وقت مشخص نیست و از یک روزنامه تا روزنامه دیگر، از زمین تا آسمان توفیر دارد و این تفاوت در مورد دستمزد حوادث نویس‌ها بیشتر است.

دستمزدها در برخی از روزنامه‌های خصوصی که مایه تیله زیادی ندارند، چندان زیاد نیست و برای یک خبرنگار تازه‌کار، بین 150 تا 300 هزار تومان متغیر است اما در روزنامه‌های دولتی و روزنامه‌های خصوصی‌موفق- که آگهی‌های تپلی می‌گیرند- درآمد یک خبرنگار حوادثی بین 300تا 500 هزار تومان در نوسان است.

البته چون سایت‌ها و خبرگزاری‌ها، اخبار و مصاحبه‌های حوادثی‌ای که بشود در نشریات و مجلات از آ‌نها استفاده کرد، ندارند، برخی از خبرنگاران، این پایین بودن حقوق را با کار در سایر نشریات و فروش اخبار و مصاحبه‌های اختصاصی به سایر نشریات و مجله‌ها جبران می‌کنند.

در آمد دبیران سرویس حوادث نیز- بسته به روزنامه- بین 300 هزار تومان تا یک میلیون تومان متغیر است که این البته برمی‌گردد به سابقه و مهارت کاری آنها.  البته تعداد زیادی از آنها نیز یا خودشان نشریات حوادثی منتشر می‌کنند یا آنکه مسئولیت این نشریات را برعهده دارند.

تو خفاش شبی؟
خفاش شب، کرکس‌های سیاه، تشنه انتقام، شکارچی زنان پایتخت، باند یاکوزاها، جمال عباس یه چک، علی میکروب، باند دیوار چین و... حوادث‌خوان‌های حرفه‌ای، بسیاری از این اسم‌های سیاه و جرمشان را به خوبی می‌شناسند.

اینها لقب‌هایی هستند که برای آدم‌های دنیای سیاه جرم و جنایت انتخاب شده‌اند. این اسم‌ها به‌طور کلی به 2 دسته تقسیم می‌شوند: اسم‌هایی که از قبل روی باند یا شخص تبهکار وجود داشته است و تنها روزنامه‌نگاران آن را کشف کرده‌اند و لقب‌هایی که روزنامه‌نگاران انتخاب می‌کنند.

جمال آدم‌خوار- که لقب سردسته یکی از مخوف‌ترین باندهای کیف‌قاپی در تهران بود- اسمی بود که اعضای باند برای وی انتخاب کرده بودند و خبرنگاران حوادث، وقتی در گفت‌وگو با اعضای باند به این لقب دست پیدا کردند، آن را برای این متهم و اعضای باندش به کار بردند.

اما اسامی‌ای که خبرنگاران خودشان برای یک باند یا متهم اختراع می‌کنند: به عنوان مثال خفاش شب با توجه به شگرد این متهم انتخاب شده بود؛ غلامرضا خوشرو (خفاش شب) شب‌ها در نقاط خلوت به دنبال طعمه‌های خود- که زنان بیگناه بودند- می‌گشت.

حادثه خبر نمی‌کند!
هر کاری قلق‌ها و ابزار خاص خودش را دارد. برای اینکه از حادثه‌ها جا نمانید، باید ارتباطات خوبی بین آدم‌های حادثه‌ساز و پلیس داشته باشید. خودتان هم باید این‌کاره باشید. حادثه‌ساز و خلافکار نه، اما مردحادثه‌ها باشید.

نترس، فقط بنویس
 حوادث‌نویسی، خشن‌ترین و مشکل‌ترین شاخه روزنامه‌نگاری است. اینجا، جسارت و سرعت تصمیم‌گیری حرف اول را می‌زند. بدون جسارت و شجاعت، حتی خوش قریحه‌ترین و با استعدادترین خبرنگاران هم نمی‌توانند جنایی‌نویس خوبی از آب درآیند.

 در گزارش‌نویسی جنایی، طرف مقابل شما، تبهکاران و جنایتکارانی هستند که هزار و یک بامبول سر هم می‌کنند تا از انتشار خبر رسوایی‌شان جلوگیری کنند؛ اخباری که علاوه بر آنکه دست آنها را رو می‌کند، ده‌ها و شاید صدها شاکی آنها را برای شکایت به دادگاه می‌کشاند.

 تهدید‌، اولین راه برای بستن دهان یک روزنامه‌نگار سمج است که به دنبال افشای یک ماجرای جنایی است و اگر این جسارت وجود نداشته باشد، باید بی‌خیال انتشار خبر شد.

 تهدیدها البته تنها به تهدیدهای تلفنی و لفظی محدود نمی‌شود، ضرب و شتم هم جزئی از این خبرنگاری خشن است. البته مشکل اینجاست که خبرنگار در چنین مواردی به خاطر پرستیژ شغلی‌اش هم که شده، باید ماجرا را تنها از طریق قانونی دنبال کند و حق حال‌گیری از طریق روزنامه را ندارد.

 شکایت‌ قانونی هم روشی است برای تحت فشار قرار دادن خبرنگاران جنایی. آنها از دادگاه و دادگاه‌کشی ترسی ندارند. اصلا رفتن به این‌جور جاها کارشان است اما این شکایت‌ها به هر حال وقتشان را می‌گیرد و شاید مجبور شوند مدتی سکوت کنند تا آب‌ها از آسیاب بیفتد.

 علاوه بر جسارت،‌ داشتن قلم توصیفی و احساسی لازمه حوادث‌نویسی است. در اخبار جنایی، تاثیرگذاری بر احساسات مخاطب، کلید رساندن یک روزنامه‌نگار به اوج محبوببت و موفقیت است.

 یک حوادث‌نویس باید بتواند تنفر، عشق، خشونت، آرامش، اضطراب و ترس و... را طوری به خواننده‌اش منتقل کند که گویا او در حال دیدن تصاویر یک فیلم است؛ یک نقاشی کامل از جنایت و احساسات.

 داشتن اطلاعات حقوقی و قضائی هم از شرط‌های لازم برای خبرنگاری جنایی است.

برنگاری که اینها را ندارد، فقط به درد لای جرز دیوار می‌خورد و پشت سر هم سوتی می‌دهد؛ سوتی‌هایی که گاهی باعث دردسر برای خودش و روزنامه می‌شود، یک‌وقت‌هایی هم البته سوژه خنده و مضحکه‌شدن از سوی همکاران و خوانندگان! تصورش را بکنید؛ یک حادثه‌نویس، فرق بین قصاص و اعدام و رجم یا تفاوت بین دادگاه و دادسرا را نداند!

این یکی را ننویس
منابع خبری حادثه‌ای، مهم‌ترین ابزار کار حادثه‌نویس‌ها هستند. خبرنگار حوادث‌نویسی که شماره تلفن‌همراه قضات و بازپرسان دادگستری، مسئولان اطلاع‌رسانی پلیس، مسئولان ادارات آگاهی‌ و حتی افسران کلانتری‌ها را در دفترچه تلفنش نداشته باشد یا نتواند از طریق رابطه‌های خود، ظرف 3سوت آنها را به دست بیاورد، همیشه توی اوت می‌زند.

این افراد، مهم‌ترین منابع خبری یک حوادث‌نویس هستند و نخستین سرنخ‌ها را در اختیار حادثه‌نویس قرار می‌دهند اما با این حال، یک جنایی‌نویس نباید تنها به آنها اکتفا کند و خودش هم- درست مثل یک کارآگاه خصوصی- باید با گفت‌وگو با شاهدان حادثه و افراد مطلع، آن اطلاعات را جمع کند.

خبرنگاران حوادث به دلیل رابطه نزدیکی که بعد از مدتی با پلیس و قضات پیدا می‌کنند، به عنوان محرم آنها به شمار می‌آیند و در موارد بسیاری، از موضوعاتی مطلع می‌شوند که افشای آنها می‌تواند آسیب زیادی به بررسی‌های پلیسی و قضائی برساند. بنابراین یک جنایی‌نویس باید رازدار خوبی باشد. 

گاهی این رازداری ایجاب می‌کند که روزنامه‌نگار از انتشار اخباری که ممکن است حتی روزنامه را از بقیه جلو بیندازد، خودداری کند چون باعث بی‌اعتمادی منبع خبر می‌شود.  خبرنگار حوادث باید با بسیاری از شگردهای جرائم یا شیوه‌های پلیسی برای به دام‌انداختن متهمان آشنا شود و هرگز و تحت هیچ شرایطی نباید آنها را برای خوانندگان و حتی نزدیکانش فاش کند.

با این حساب، اگر برخی مواقع، در هنگام خواندن اخبار حوادث احساس می‌کنید در خبر حلقه‌های مفقوده‌‌ای وجود دارد- مثلا اینکه شگرد مجرمان یا شیوه‌های پلیس برای دستگیری به خوبی بیان نشده- یادتان باشد که این مسئله به رازداری خبرنگاران بر می‌گردد و نه اینکه طرف بلد نبوده مطلب بنویسد.

تیز باش، مثل فلفل!
خبرنگاران حوادث در مقایسه با سایر خبرنگاران، در صف مقدم است و در خطر. بنابراین وسایل همراه آنها هم با بقیه خبرنگاران فرق دارد.

اسپری فلفل از جمله وسایلی است که اکثر خبرنگاران حوادث و خصوصا خانم‌ها همیشه و همه جا همراه خودشان دارند. آنها این اسپر‌ی‌ها را با مجوز‌ پلیس حمل می‌کنند.

دوربین‌های عکاسی خیلی کوچک، از دیگر لوازم همراه خبرنگاران حوادث است. آنها به دلیل آنکه تنها خودشان مجوز لازم برای ورود به دادسراها و دادگاه‌ها و ادارات آگاهی و... را دارند، مجبورند عکس‌های خبرشان را هم خودشان بگیرند. اهمیت همراه داشتن این دوربین‌ها در آن است که سوژه‌های آنها- برعکس بقیه که با چاپ عکسشان حال می‌کنند- به شدت با عکاسی مخالفت می‌کنند. به همین دلیل، بیشترین درگیری بین خبرنگاران حوادث و متهمان یا خانواده آنها، سر همین عکس‌گرفتن و انتشار آن اتفاق می‌افتد.

یک خودکار و برگ‌های کوچک کاغذ بدون آرم روزنامه هم از دیگر ملزومات خبرنگاران حوادث است. آنها باید سعی کنند که کسی اولا نفهمد که آنها خبرنگارند، ثانیا اگر هم فهمید متوجه نشود که خبرنگار کدام روزنامه هستند. حوادث نویس‌ها همیشه در دادسراها و دادگاه‌ها از گفتن اینکه خبرنگار هستند، طفره می‌روند و سعی می‌کنند متهمان نفهمند آ‌نها کی هستند و از کجا آمده‌اند. البته حوادثی‌ها خوب می‌دانند وقتی متهمی دنبال خبرنگار یک روزنامه می‌گردد، طرف را چطوری بپیچانند.

جسد هشتم؛ تیراژ:   نیم میلیون
ورود خون به مطبوعات یا همان روزنامه‌نگاری جنایی با این شکل و شمایل، از سال1836 در روزنامه‌های ینگه دنیا آغاز شد‍.

اولین بار، نیویورک هرالد در 16آوریل1836، گزارشی با این تیتر منتشر کرد: «آلن جوویت توسط عاشقش کشته شد».

در این گزارش پرکشش و جذاب که دهان آمریکایی‌ها از خواندن آن باز ماند، گزارشگر روزنامه به محل حادثه رفته و تمام جزئیات- از حضور بازپرس پلیس در محل گرفته تا سؤال و جواب‌های افراد‍- را نوشته و منتشر کرده بود.

در فرانسه، مهم‌ترین حادثه جنایی که در مطبوعات گزارش شد برمی‌گردد به تابستان داغ و دم‌کرده1869؛ زمانی که «لوپاتی ژورنال» - اولین روزنامه یومیه فرانسه - چند روز پیاپی خبر قتل عام 8 عضو یک خانواده را- که توسط شخصی به نام تروپ‌مان سلاخی شده بودند- منتشر کرد. آنها ماجرا را در 3 صفحه چاپ کرده بودند. 

صبح فردای انتشار آن گزارش، در روزنامه‌نگاری فرانسه یک رکورد غیرقابل باور بر جای مانده بود؛ تیراژ روزنامه رسیده بود به 403هزار و 950نسخه (رؤیای باورنکردنی تابستان!). اما این آخر ماجرا نبود زمانی که هفتمین جسد پیدا شد، تیراژ روزنامه سوت‌کشان به 448هزار و 300نسخه رسید و با پیدا شدن هشتمین جسد، تیراژ تا مرز 467 هزار نسخه بالا رفت. این یعنی ترکاندن یک روزنامه. قاتل، لطف بزرگی به روزنامه‌نگارها کرده بود!

آن زن چشمش درآمد!
محمد بلوری- مشهورترین جنایی‌نویس ایران- می‌گوید که جنایی‌نویسی از سال1335 به صورت پراکنده و جزئی در 2روزنامه معتبر آن زمان یعنی کیهان و اطلاعات آغاز شد اما یک سال بعد، روزنامه کیهان صفحه حوادثش را از صفحه اجتماعی جدا کرد و یک صفحه مستقل منتشر کرد.

در همین زمان، روزنامه اطلاعات نیز صفحه حوادث خود را راه‌اندازی کرد. یکی دو سال بعد، اخبار حوادث چنان جاذبه‌ای ایجاد کرد که روزنامه‌فروشی‌ها تیتر اخبار حوادث را برای فروش روزنامه در معابر می‌خواندند: خبر داغ؛ جنایت‌های اصغر قاتل، قتل کودکان توسط اکبر قاتل و...

در این زمان اخبار حوادث، تغییر زیادی در تیراژ مطبوعات ایجاد کرده بود. روزی که محمد بلوری، تیتر «زنی که چشمانش را درآوردند» را در روزنامه کیهان زد، تیراژ روزنامه یک تکان مشتی خورد. چنین تیترهایی رقیب کیهان یعنی اطلاعات را بر آن داشت که آنها هم بروند دنبال پیگیری یک خبر جنایی دیگر و این‌طوری شد که کم‌کم جنایی‌نویس‌ها شدند گل سرسبد تحریریه.

سال‌57 حوادث‌نویسی به اوج خود رسید و پرفروش‌ترین روزنامه‌ها و مجلات، حوادثی‌ها بودند اما در همین زمان، شاه به وزارت اطلاعات دستور داد جلوی حوادث‌نویسی یک تابلوی «ورود ممنوع» زده شود. علتش شاید این بود که حوادث‌نویس‌ها مشکلات زیر پوست انقلاب سفید و رستاخیز شاهنشاهی را واضح و آشکار نشان می‌دادند. با این کار، تیراژ روزنامه‌ها دوباره یک تکان خورد اما به سمت پایین.

بعد از انقلاب، یکباره حوادث‌نویسان در حاشیه قرار گرفتند و حادثه‌نویسی ممنوع شد تا اینکه روزنامه «ایران» متولد شد. تولد این روزنامه، تولد دوباره حادثه‌نویسی در ایران بود.

محمد بلوری؛ روزنامه‌نگاری که قاتل کودکان را دستگیر کرد
پدرخوانده حوادث

شقایق آرمان: از سال 1336 در روزنامه کیهان کار می‌کردم. یکبار  یک آگهی‌ داشتیم که مربوط به گم شدن 2دختر بچه 6 و10 ساله  در سرچشمه تهران بود.  یکی از خبرنگاران را پیش مادر کودکان فرستادم.  گفته بود بچه‌ها توی راه مدرسه گم شده‌اند.

جمعه همان هفته، خبر کوچکی از خبرنگار کرج روزنامه آمد که موضوع آن، پیدا شدن جسد دختر بچه‌ 6 ساله‌ای بود که پیراهن طوسی یقه سفیدی- لباس مخصوص دختر بچه‌های ابتدایی آن دوره- به تن داشت.  احتمال دادم که این دختر، یکی از دختر بچه‌های ناپدید شده در سرچشمه باشد.

بنابراین به مادر کودکان موضوع را گفتم و به پزشکی قانونی رفتیم. او با دیدن جسد زد توی سرش و با فریاد گفت که کودک 6 ساله او است. با پیدا شدن جسد دختربچه، این فکر در ذهنم شکل گرفت که ربودن کودکان باید با وعده گردش رفتن یا به بهانه سینما رفتن باشد. 

زن در جوابم گفت که با زن صیغه‌ای شوهرش دعوا داشته. عکس دختربچه‌ها را گرفتم و بعد از چاپ عکس‌ها در صفحه حوادث روزنامه، از خوانندگان خواستم تا اگر زنی را- با مشخصاتی که از زن صیغه‌ای شوهر زن داشتیم- همراه آنها دیده‌اند با ما تماس بگیرند. در این خبر علاوه بر اعلام خبر کشته شدن دختر 6 ساله، گفتیم که جان دختر بچه 10ساله هم در خطر است.

 یک هفته بعد از چاپ عکس و شرح ماجرا، ساعت 4بعدازظهر، زنی از خیابان شمیران نو تماس گرفت و گفت این زن را می‌شناسد. نام او ایران است و از مدتی قبل در خانه آنها پیشخدمت بوده است. این زن گفت که او قرار است ساعت 8 شب برای تسویه حساب به خانه آنها بیاید. اما حاضر به همکاری نبود، گفتم قول می‌دهم ماموران داخل خانه نیایند و به این ترتیب آدرس آنها را گرفتم. 

به حسن پرتویی- عکاس آن موقع کیهان-  گفتم در کار ماموران دخالت نکن، فقط عکس ایران را هنگام دستگیری بگیر و بیا.  به سرعت به 2 کلانتری تجریش و نیاوران زنگ زدم و ماجرا را برای آنها تعریف کردم و به آنها تاکید کردم که می‌شود جان دختر بزرگ‌تر را نجات داد.  با همین خوش خیالی تا ساعت 9:30 شب منتظر ماندم اما عکاس پکر و افسرده آمد. گفت: فرار کرد.

 هیچ‌کدام از مامورها نیامدند. فقط موقعی که داشت از خانه بیرون می‌آمد تو خیابان صدا زدم ایران، برگشت و نگاه کرد. من هم فقط توانستم یک عکس بگیرم.

فردا عکس را در روزنامه چاپ کردم و در تیتر مطلب هم نوشتم اگر کودک 10 ساله کشته شود، کلانتری مقصر است. جنجالی به پا شد و رئیس شهربانی وقت خلع درجه شد. 

 چند روز بعد یکی از خیابان مولوی تماس گرفت و از رفت و آمد ایران به آنجا خبر داد.  تماس‌های مردم باعث شد که زن متهم به قتل دستگیر شود.

 اما دستگیری او خبر شومی را با خود داشت؛ دختر 10ساله کشته شده بود.  او به اعدام محکوم شد و این نخستین صدور حکم اعدام برای یک زن بود.

زخم‌هایی که روح را می‌خورند

سید احسان بیکایی : ماجرا همیشه یکی است؛ قتل و خون و خیانت و کلاهبرداری. زنی به مردش خیانت می‌کند و جوان گمراهی هم هست که حساب مرد را می‌رسد و بعد جسد مچاله و تکه شده، داخل یک چمدان، کنار مزرعه‌ای یا در چاه ساختمان نیمه کاره‌ای.

از این ماجرا فجیع‌تر چه می‌تواند باشد؟ ماجرای مادری که کودکانش را غرق می‌کند یا پدری که توسط پسر معتادش با 40 ضربه چاقو به قتل می‌رسد.

صفحات آخر روزنامه‌ها اغلب  پر از این ماجراها هستند؛ حوادثی که نمی‌دانم چه لزومی دارد همه از آن اطلاع داشته باشند؛ بدون هیچ نتیجه‌گیری، بدون هیچ کارشناسی و بدون هیچ تحلیلی.

فقط ماجرای قتل، عریان و صریح می‌خورد وسط صورتتان؛ درست مثل اینکه به جای یک فیلم اکشن، فقط صحنه قتل‌ها را ببینید. بعد از یک مدت دچار تهوع می‌شوید؛ مثل همان تهوع گیوتینی مردم پاریس بعد از انقلاب فرانسه.

همیشه عادت داشتم بعد از سرسری ورق زدن روزنامه سراغ صفحه حوادث بروم، با انزجار خبرها را بخوانم و بعد روزنامه بعدی و همان خبرها با ویرایشی متفاوت؛ تا همین چند وقت قبل که متوجه شدم دارم چه بلایی سر خودم می‌آورم. ماجرای زنده به گور شدن آن دختر جنوبی به دست پدرش؛ همان که خودش هم در کندن قبرش به پدرش کمک کرده بود.

حادثه را که خواندم، حالم از خودم به هم خورد. تا چند لحظه گیج بودم و بعد فهمیدم اتفاقی برایم افتاده است؛ دلم گرفته بود، ترسیده بودم. دلهره داشتم، ناراحت بودم. نمی‌توانم بگویم دقیقا چه احساسی بود اما هر چه بود تاثیر همان خبر بود؛ مثل سیگار کشیدن می‌ماند؛ با تک تک سیگارهایی که می‌کشی به خودت آسیب می‌رسانی، بی‌آنکه متوجه باشی تا اینکه ناگهان یک نخ سیگار تو را به سرفه می‌اندازد و سرفه‌های پشت‌سر هم و کشنده و بعد دکتر و عکس و دارو و متوجه می‌شوی دیگر ریه‌ای برایت نمانده است.

نمی‌دانم چرا باید وسط این زندگی که خودش به اندازه کافی خشن و بی‌رحم است آن‌قدر به‌زور تصاویر آزاردهنده بیاوریم جلوی چشممان. نمی‌دانم میل به کنجکاوی است؟ هیجان است؟ ماجراجویی است؟ اما هرچه که هست چیز پلیدی است که داریم وارد روحمان می‌کنیم.

این را نمی‌دانم که چرا همیشه چیزهای بد اعتیاد می‌آورند؛ انگار یک روح شیطانی در آنها هست که مدام وسوسه‌ات می‌کند تا بازهم به سراغشان بروی؛ مثل همان تکه‌های بدن خناس در آش مردم شهر.

اولین روزی که گریه کردم
حامد فرحبخش: یکی از تلخ‌ترین حوادثی که تا مدت‌ها ذهن مرا به خود مشغول کرده بود، دادگاه محاکمه یک زن و شوهر مخوف ورامینی بود که پس از قتل یک برادر و خواهر، 2 فرزند خود را نیز که شاهد ماجرا بودند، به طرز فجیعی در حمام خانه‌- از ترس فاش‌شدن رازشان- سر بریده بودند.

وقتی تصاویر صحنه جنایت و کشف اجساد را  نشان دادند، نخستین شوک‌ها به من وارد شد.

مرد جنایتکار، پس از آنکه متوجه می‌شود همسرش در حالی که خودش را یک دختر معرفی کرده، با یک راننده جوان ارتباط برقرار کرده است، نقشه قتل این جوان را طراحی می‌کند.

او، مرد جوان و خواهرش را به شیوه‌ای عجیب و باور نکردنی از پای درمی‌آورد. زن و شوهر قاتل پس از آن، هنگامی که احساس می‌کنند کودکانشان شاهد جنایت بوده‌اند و ممکن است نقشه آنها را فاش کنند، آنها را نیز در حمام با ضربات چاقو می‌کشند.

 استاد حسین قندی، برای این گزارش، تیتر «خون، جنایت و تهوع» را انتخاب کرد.

کد خبر 24485

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز