چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۶ - ۰۷:۴۵
۰ نفر

مجید توکلی: فیلم نقاب حاشیه و پشت پرده جالبی دارد و در عین حال فیلم خوبی هم از آب درآمده است.

نقاب، فیلم خوبی از آب درآمده؛ حتی اگر کارگردان آن پیش از این «عروس خوش‌قدم» را ساخته باشد. البته فیلم دو حاشیة بسیار مهم  دارد. یکی اعتراض پیمان قاسم‌خانی به قلع‌و‌قمع کردن فیلمنامه‌اش و دیگری شایعاتی مبنی بر حضور اجباری سارا خوئینی‌ها و استعفای سامان مقدم از پروژه.

به‌هرحال دیدن این فیلم چه با دانستن یا ندانستن این حواشی، خالی از لطف نیست و جذاب است. ما برای پرداختن به فیلم سراغ قاسم‌خانی و راست‌گفتار رفتیم و از هر دو راجع به این شایعات پرسیدیم.

منتها راست‌گفتار پس از کلی دلیل و منطق آوردن گفت که نمی‌خواهد حرف‌هایش چاپ شود. این است که اینجا فقط حرف‌های قاسم‌خانی را می‌خوانید.

خیلی وقت‌ها، زمانی که پای درد دل اهالی سینما می‌نشینی، همه‌شان آه و ناله می‌کنند که مشکل اصلی ما فیلمنامه است؛ یعنی فیلمنامه خوب پیدا نمی‌شود و اگر پیدا شود چه می‌شود و از این حرف‌ها. این حرف‌ها مدام در مخیله‌مان می‌رفت و می‌آمد که فیلم «نقاب» اکران شد.

یکی از جنجالی‌ترین پروژه‌های سینمایی در دهه اخیر که 3 سالی توقیف بود و بالاخره بعد از چند اصلاح، در سینماها اکران شد و به دلایل مختلفی از جمله فیلمنامه‌تر و تازه‌اش توانست مردم را به سینما بکشاند. داستان ساخت نقاب مفصل است، پر است از حاشیه و حرف‌هایی که البته چندان برای سینمای ایران عجیب نیست. این حاشیه‌ها در بعضی از فیلم‌های دیگر هم اتفاق می‌افتد ولی حالا این یکی، سر و صدایش درآمده.

شاید این از دفعات انگشت‌شماری در سینمای ما باشد که وقتی به سینما می‌روی، قبل از آنکه بازیگرها و کارگردانی و زرق و برق فیلم تو را بگیرد، فیلمنامه جذبت می‌کند؛ فیلمنامه‌ای که جلوتر از همه حرکت می‌کند و هی به تماشاگر رودست می‌زند و او را با خودش تا انتهای فیلم همراه می‌کند.

پیمان قاسم‌خانی، فیلمنامه نقاب را نوشته که در دهه 70 با نوشتن فیلمنامه «من زمین را دوست دارم»، اسم خودش را به عنوان یکی از فیلمنامه نویسان سینما ثبت کرد. پیمان قاسم‌خانی در سینما کم کار کرد وکمتر فیلمنامه نوشت و بیشتر اوقات خودش را در تلویزیون گذراند.

رفاقتش با مهران مدیری و آشنایی‌اش با برادران آقاگلیان، پای او را در جعبه جادویی محکم‌تر از گذشته کرد تا فقط فرصتی پیدا کند که تنها 5 فیلمنامه را در این مدت بنویسد؛ فیلمنامه‌های «دختری با کفش‌های کتانی»، «نان و عشق و موتورهزار»، «مکس»، «مارمولک» و «نقاب».

«نقاب» شروع می‌شود
درست یادش نیست ولی حدودا 3 سال پیش بود که بهاره رهنما (همسرش) داستان یک اتفاق خانوادگی را برای پیمان تعریف می‌کند. «یک روز بهار به خانه آمد و داستانی را تعریف کرد. گفت پسری می‌خواست همسرش را طلاق بدهد ولی از پس پرداخت مهریه سنگین او برنمی‌آمد.

به همین دلیل با کمک دوستش نقشه‌ای می‌کشد و کاری می‌کنند که زن به آن دوست علاقه‌مند شود و مخفیانه از او فیلم‌برداری می‌کنند و در نتیجه زن از خیر مهریه‌اش می‌گذرد و طلاق می‌گیرد. بهار که داستان را تعریف کرد، 10دقیقه بعدش خط داستانی نقاب درآمد.

 این قصه پیمان را جذب می‌کند و باعث می‌شود شروع به نوشتن فیلمنامه کند؛ «آن قدر فیلمنامه را دوست داشتم که می‌خواستم خودم آن را بسازم. با علی معلم هم به عنوان تهیه کننده صحبت کردم که به دلیل مخارج زیاد فیلم منصرف شد. همزمان با این انصراف، سامان مقدم تماس گرفت. دنبال فیلمنامه می‌گشت.

آن زمان از هدایت فیلم بیرون آمده بود و می‌خواست مستقل کار کند. دو سرمایه گذار هم برای فیلم پیدا کرده بود و می‌خواست کار را بسازد. من هم فیلمنامه را به این 2 سرمایه‌گذار فروختم. فقط حماقتی که کردم این بود که نام کارگردان را در قراردادم قید نکردم.»

معصومیت از دست رفته
«بعد، زمانی که داشتیم بازیگرها را انتخاب می‌کردیم، سرمایه‌گذارها، سارا خوئینی‌ها را برای نقش «نگار» پیشنهاد کردند. اول فکر کردم دارند شوخی می‌کنند. نگار در فیلمنامه، 19-18 ساله بود. در داستان، نگار در مراسم عروسی خواهر بزرگ‌ترش با کامران حضور داشت و 2 کلاهبردار را از نزدیک دیده بود و در همان سن 13-12‌سالگی عاشق نیما شده بود و الان که برای انتقام به سراغ نیما و کامران آمده بود، به‌نظر می‌رسید که در عین تنفر، همچنان عاشق نیماست.

خود من در زمان نوشتن فیلمنامه، گلشیفته فراهانی یا پگاه آهنگرانی را در نقش نگار تصور می‌کردم ولی تهیه‌کننده‌ها همچنان اصرار داشتند که نگار را باید خانم خوئینی‌ها بازی کند. بعد کار از اصرار گذشت و به دعوا و مرافعه رسید.

دیگر حالم از فیلمنامه به هم خورده بود و دلم نمی‌خواست اسمش را بشنوم. از کار کنار کشیدم. درحالی که مطمئن بودم «سامان» هم زیر بار تحمیل‌های سرمایه‌گذارها نخواهد رفت اما به‌نظر می‌رسید که حضور خانم خوئینی‌ها در این پروژه، از من و سامان مهم‌تر بود و وقتی او هم زیر بار حضور ایشان نرفت، مجبور شد از کارگردانی انصراف بدهد و برود.

سرمایه‌گذارها  هم به همراه شریفی‌نیا دنبال یک کارگردان دیگری گشتند. به هر حال، شریفی‌نیا، کاظم راست گفتار را معرفی می‌کند و او هم می‌پذیرد تا با این شرایط فیلم را بسازد.  بعد از پیدا شدن کارگردان، چون این 2 سرمایه‌گذار نمی‌توانستند تهیه‌کننده باشند، آشتیانی پور به عنوان تهیه‌کننده فیلم وارد داستان شد».

شش فصل
این حرف‌های پیش‌تولید فیلم بود. اما داستان اصلی، هنگام ساخت فیلم شکل گرفت.  پیمان قاسم‌خانی می‌گوید فیلم‌هایی که اساسشان بر رودست‌زدن به تماشاگر و غافلگیرکردن او بنا شده، می‌توانند خیلی جذاب باشند ولی مشکلشان این‌ است که با یک‌بار دیدن تمام می‌شوند.

اگر تماشاگر پیچ داستان را حدس بزند یا از جایی شنیده باشد، دیگر دلیلی برای دنبال‌کردن ماجرا نمی‌ماند. «به‌نظرم چیزی که این جور داستان‌ها را نجات می‌دهد، شخصیت‌پردازی قوی است.

من در این فیلمنامه بیشتر از پلات‌، روی شخصیت‌ها، روابط و انگیزه‌ها کار کرده‌ام. تفاوت اصلی فیلم با فیلمنامه در شیوه روایت است. در فیلمنامه من داستان به‌صورت غیرخطی تعریف می‌شود. فلاش‌بک‌های مختلفی در فیلمنامه وجود داشت؛ فلاش‌بک‌هایی که گذشته و پیشینه کاراکترها را روایت می‌کرد و فلاش‌بک‌هایی که آنچه را  در فیلم دیده بودیم، این‌بار از زاویه دیگری نمایش می‌داد و معلوم می‌کرد که آنچه ما قبلا دیده‌ایم تمام ماجرا نبوده؛  فلاش‌بک‌هایی که قسمت‌های تاریک داستان را به تدریج روشن می‌کرد.

نمونه چنین فلاش‌بک‌هایی در فیلم، سکانس کتک‌کاری کامران و نیماست که یک‌بار از دید نگار آن را می‌بینیم و بار دوم همراه نیما و کامران هستیم و می‌فهمیم که این هم جزو سیاه‌کاری‌های آن‌دو بوده.

در فیلمی که روی پرده است، این فلاش‌بک‌های نوع دوم همچنان وجود دارد ولی محل قرارگرفتن آنها، دلیل و منطق درستی ندارد. برای مثال فلاش‌بک پایانی داستان- جایی که نگار و پدرش در رستوران، درمورد نقشه‌شان صحبت می‌کنند- در آن لحظه از فیلم هیچ معنایی ندارد؛ نه اطلاعات جدیدی به تماشاگر می‌دهد، نه ارزش و جذابیت سینمایی خاصی دارد و نه معنای خاصی را به تماشاگر القا می‌کند.

این، تنها مورد کاربرد بی‌دلیل فلاش‌بک‌ها در فیلم نیست. بازنویسی آقای راست‌گفتار، داستان را از یک شیوه غیرخطی، تبدیل به یک داستان خطی و سرراست کرده و ایشان احتمالا چون دلشان نیامده از بعضی فلاش‌بک‌ها بگذرند، از آنها در این‌ور و آن‌ور فیلم استفاده کرده‌اند که بعضی جاها درست درآمده و بعضی جاها نه.» پیمان قاسم‌خانی درباره ادامه تولید فیلم می‌گوید: «وقتی شنیدم ساختاری که آن‌قدر رویش زحمت کشیده بودم به‌هم ریخته، خواستم تا نامم را از تیتراژ حذف کنند ولی شریفی‌نیا و پارسا و امین اصرار کردند که این کار را نکنم و گفتند فیلم خوب از کار درآمده.

با یک پیشداوری کامل و مغرضانه به دیدن فیلم رفتم و مطمئن بودم از فیلم بدم می‌آید ولی این‌طور نشد. چهارچوب کلی داستان و شخصیت‌ها تغییر چندانی نکرده است. امین حیایی و ‌خصوصا پارسا پیروزفر خوبند و ترکیبشان هم خوب درآمده.

آقای زرین‌دست که اساسا کارش درست است، آقای راست‌گفتار هم دستشان درد نکند، معلوم است که زحمت کشیده. فیلم، حس و حال و فضاسازی خاصی ندارد ولی راحت و بدون زیاده‌گویی جلو می‌رود. نقاب، باوجود اینکه می‌توانست فیلم خیلی بهتری باشد ولی در شکل فعلی‌اش هم فیلم آبرومند و خوبی از آب درآمده».

پایان یک رویا
حالا فیلم ساخته شده و 3-2 هفته است که روی پرده‌های سینماست. استقبال خوبی هم از فیلم شده و این استقبال به جایی رسیده که سی دی قاچاق فیلم با کیفیت عالی هم به بازار آمده. به طور حتم این اتفاق به فروش فیلم ضربه می‌زند.

اما نکته جالب این است  که اسم پیمان قاسم‌خانی روی بیلبورد‌های تبلیغاتی و سردرسینماها دیده نمی‌شود. البته این برای بار اول نیست که اسم فیلمنامه‌نویس در تبلیغات و سر در سینما‌ها حذف می‌شود، اما نام کسی مثل پیمان قاسم‌خانی که حداقل به خاطر کارهای تلویزیونی‌اش، تا حدودی همه او را می شناسند، می توانست هم به فروش فیلم کمک کند و هم احترامی باشد برای چنین فیلمنامه متفاوت و جذابی.

«نقاب، بهترین فیلمنامه‌ای بود که تا به حال نوشته بودم و  آخرین باری بود که از نوشتن یک فیلمنامه لذت بردم.  سر نقاب آن قدر ذوق و شوق داشتم که دوست داشتم زودتر برسم خانه و شروع کنم به نوشتن.  ولی متاسفانه نمی‌دانم چه سری است که بدشانسی گریبانگیر کارهایم می‌شود. سر همه فیلم‌های سینمایی‌ام این اتفاق افتاد، از مکس و مارمولک گرفته تا همین نقاب و حتی شب‌های برره.

همه کارهایم به مشکل برخورده و یک کار بی‌دردسر نداشتم. اصلا شاید به خاطر همین است که این روزها تصمیم دارم کارگردانی کنم. می‌خواهم بعد از مدت‌ها دوباره از کارم لذت ببرم. دیگر دل و دماغ نوشتن ندارم.

فرصت سوخته
این شاید همه اتفاق‌هایی نباشد که از شروع فیلمنامه نقاب تا ساخت آن رخ داد ولی به هر حال، بخشی از درددل‌های نویسنده فیلمنامه این فیلم بود. در این اوضاع وانفسای فیلمنامه که همه اهالی سینما از آن ناله می‌کنند، فیلمنامه خوبی نوشته می‌شود. ولی فرصت ساخته‌شدن فیلمی درخشان از دست می‌رود. نقاب، یکی از فیلمنامه‌هایی بود که می‌توانست....

مثل خواندن یک قصه
حتی اگر «نقاب» لاشه یک پروژه بزرگ سینمایی هم باشد بازهم فیلم خوبی است. تماشاگر سینما هیچ‌وقت کاری نداشته که در پشت‌پرده ساخت فیلم چه اتفاقاتی افتاده؛ چیزی که برای تماشاگر اهمیت دارد، تصاویری است که روی پرده می‌افتد. «کافه ستاره» که اتفاقا خود سامان مقدم آن را ساخته، نمونه خوبی برای این ماجراست.

با اینکه پیش از اکران فیلم اغلب تماشاگران پیگیر سینما فهمیده بودند که «کافه ستاره» کپی ایرانی «کوچه میداک» مکزیکی است اما بازهم رفتند و فیلم را دیدند و خوششان هم آمد.

البته اتفاقاتی که در حاشیه «کافه ستاره» بوده هیچ شباهتی به پشت‌پرده «نقاب» ندارد ولی هر 2 از یک جنس هستند و هر 2 وقتی اولین فریم از فیلم روی پرده می‌افتد، فراموش می‌شوند.

«نقاب» از آن فیلم‌هایی است که در نیم‌ساعت ابتدایی آن تماشاگر احساس می‌‌کند به شعورش توهین شده.

هرچند که در نیم ساعت پایانی فیلم هر کسی بابت فحش‌هایی که در دلش به سازندگان آن داده پشیمان می‌شود. «نقاب» در نیم ساعت ابتدایی، داستان سرراستی دارد؛ دختر و پسری که سارا خوئینی‌ها و امین حیایی نقش آنها را بازی می‌کنند، عاشق هم می‌شوند، ازدواج می‌کنند و پس از مدت کوتاهی به مشکل می‌خورند؛ این فرمول تکراری تمام فیلم‌های سینمایی عامه‌پسند ایرانی است؛ آن فیلم‌هایی که تماشاگر حتی آخرین سکانس آن را پیش‌بینی می‌کند.

ولی در «نقاب» دقیقا جایی که همه حدس می‌زنند که زن به شوهرش خیانت می‌کند و با دوست شوهرش روی هم می‌ریزد، فیلم به تماشاگر رودست می‌زند؛ اینجاست که اولین شوک به تماشاگر وارد می‌شود. هیچ تماشاگری در آن صحنه نمی‌تواند به خودش بقبولاند که رودست خورده ولی چاره‌ای جز قبول ماجرا ندارد.

البته این پایان داستان نیست. در «نقاب» به قدری حس کارآگاهی تماشاگر تحقیر می‌شود که پس از پایان نیمه اول فیلم دیگر کسی سمت بازکردن مچ فیلمنامه‌نویس نمی‌رود. در این فیلم اتفاقات – یکی پشت دیگری – تماشاگر را به هیجان می‌آورد و تماشاگر که دیگر تسلیم فیلم شده فقط «تماشاگر» است؛ دیگر از مسخره‌کردن فلان صحنه و بازی فلان بازیگر و سوتی‌گرفتن، خبری نیست. البته اگر کسی هم پایه این کار باشد چیز چندانی دستگیرش نمی‌شود.

در نقاب حجم جزئیات داستان بالاست و این حجم جزئیات، حتی گاهی بیننده را گیج می‌کند، ولی همه‌جا داستان چفت و بست محکم خودش را دارد؛ جایی نیست که تماشاگر اعتمادش را به داستان از دست بدهد؛ جایی هم نیست که روایت‌های تودرتوی فیلم، یکدیگر را نقض کنند. فیلم به‌قدر کافی هوشمندانه و با دقت ساخته شده و این نقطه قوتی است که در کمتر فیلم سینمایی ایرانی دیده می‌شود.

«نقاب» از آن فیلم‌هایی است که فقط باید دیده شود؛ از آن فیلم‌هایی نیست که آدم پس از تماشای آن ساعت‌ها توی خودش باشد. لذت تماشای نقاب عین لذت خواندن یک داستان پلیسی انگلیسی یا یک رمان هیجان‌آور آمریکایی است؛ بدون آنکه عمقی در کار باشد و بخواهند با نمادهای مختلف حرف‌های گنده بار تماشاگر بکنند. با اینکه در نقاب از تمام المان‌های فیلم عامه‌پسند ایرانی استفاده شده ولی محصول آن اصلا با فیلم‌های سینمای تجاری قابل مقایسه نیست.

با اینکه فیلم در دوبی فیلم‌برداری شده و برای جذابیت کار یک «لامبورگینی» هم زیر پای دختر داستان است ولی کارگردان محو این جذابیت‌ها نشده. شاید یکی دو صحنه گل درشتی هم وجود داشته باشد که فیلمساز در آن با صدای خواننده‌های لس‌آنجلسی دنبال به‌وجدآوردن تماشاگر باشد ولی نکته اینجاست که داستان به‌قدر کافی هیجان‌انگیز است و اصلا احتیاجی به این کارها نبوده.

کد خبر 24213

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز