دکتر مهدی شادنوش: یک برش افقی از تاریخ سه جنگ خلیج‌فارس نشان می‌دهد که ایران در شرایط حساس جنگ‌های اول، دوم و سوم خلیج‌فارس (1980 تا 1988 و 1990 تا 1992 و 2003 تاکنون) از طریق پاسداری مستمر توانسته است با اعمال قدرت و توان بالای نیروهای خود در چارچوب تفاهمات منطقه‌ای امنیت عبور کشتی‌های نفتی و لوله‌های انتقال نفت و گاز این منطقه به سوی خارج را تامین کند

این وضعیت حتی در بدترین شرایط کشور ما در جریان 8 سال جنگ تحمیلی نیز به شکل فوق‌العاده ادامه داشته است و مجموعه این اقدامات گاهاً از سوی برخی از دولت‌های واردکننده غربی و توسعه یافته مورد تقدیر نیز قرار می‌گرفت؛

هرچند که این مسئله در کوتاه‌مدت به سود کشورهای واردکننده این ماده خام بود اما هیچ‌یک از کشورهای بزرگ و قدرتمند بین‌المللی نمی‌خواستند در بلندمدت این وضعیت به‌صورت پایدار تداوم داشته باشد.

بنابراین آمریکا و سایر دول همسو و هم‌سود در منافع با ایالات متحده آمریکا وارد معرکه خلیج ‌فارس شده و به دنبال آن خواستار تامین امنیت گلوگاه نفتی منطقه شدند و تحرکات بسیاری را نیز از سال 2003 تاکنون انجام داده‌اند که از جمله این رویدادها حمله پیش‌دستانه بود که در بعد توجیهی خود در استراتژی و تاکتیک‌های خردتری دنبال می‌شود.

این فرایند از ابتدای سال 2006 به شکلی جدی دنبال شد و در ماه‌های اولیه سال 2007 به صورتی آشکارتر حالت تهاجمی به خود گرفته است.

آرایش نظامی که آمریکا در منطقه دارد و وضعیت آماده‌باش نیروهای آمریکایی در آبهای ساحلی خلیج‌فارس و دریای عمان شواهد روشنی از این وضعیت است.

در همین چارچوب؛ بسیاری از قانونگذاران و مقامات اطلاعاتی و البته رسانه‌ای تلاش بوش برای جلب حمایت عمومی علیه ایران را زمینه‌سازی برای فعالیت‌های نظامی گسترده‌تر و نفوذ به عمق خاک‌های منطقه و مدیریت و کنترل بحران خاورمیانه (کنترل کامل جریان انتقال و کنترل مبادی و خروجی‌های نفت و گاز منطقه) می‌دانند.

با توجه به شرایط ملتهب سیاسی - نظامی جامعه جهانی و وضعیت خاص داخلی در کشور آمریکا هم‌اکنون اختلافات در دستگاه بوش زیاد شده و منتقدان جنگ با ایران هم به دو دسته تقسیم شده‌اند: برخی افراد از این‌که سخنان اخیر بوش منجر به درگیری نظامی با ایران شود، نگرانند و از سویی دیگر عده‌ای معتقدند که این تصمیم باید زودتر گرفته می‌شد.

اما به گفته «آنتونی گوردزمن»، از تحلیلگران مرکز مطالعات استراتژیک و بین‌الملل، هم‌اکنون زمان به نفع ایران پیش می‌رود و حتی اگر آمریکا و دولت شیعی عراق هم موفق به ایجاد ثبات شوند، باز هم عراق تحت حاکمیت شیعیان، تا سال‌ها به کمک و حمایت ایران نیاز دارد.»

در ادامه سناریویی که ایالات متحده آمریکا سکان هدایت آن را به دست گرفته است و در ادامه جوسازی‌های تبلیغاتی ضدایرانی در حال حاضر شاهد یک رشته تحرکات و رخدادهای جدید در خاورمیانه هستیم، وقایعی که به‌نظر می‌رسد وضعیت خاورمیانه را به‌تدریج بدتر می‌کند.

ولی سؤال اصلی در رابطه با این وضعیت حساس این است که علت یا علت‌های بنیادی شکل‌گیری چنین شرایطی چیست؟ آیا آن‌طور که وسائل ارتباط جمعی و تبلیغات سیاسی قدرتمند آمریکا و غرب به جهانیان القاء می‌کنند، مسائلی نظیر تروریسم گروهی و دولتی (با تاکید بر جمهوری اسلامی ایران)، بنیادگرایی افراطی اسلامی، مسئله دسترسی برخی کشورهای منطقه (البته با استثناء کردن اسرائیل!) به ساخت و تولید سلاح‌های هسته‌ای و کشتار جمعی خطرناک، رقابت‌های گسترده تسلیحاتی در منطقه، توسعه نظام‌های استبدادی و عدم رعایت حقوق بشر در این کشورها و تبعات خطرناک آن در خاورمیانه، ... و غیره می‌باشد؟

یا این‌که برعکس، هیچ‌یک از عوامل یاد شده به شکلی واقعی و عینی ذی‌مدخل و تاثیرگذار اصلی نبوده، بلکه خطر اصلی در روند و ماهیت چالش و رقابت بین آمریکا، انگلستان، اتحادیه اروپا و سایر قدرت‌های شرق آسیا به عنوان قدرت‌های مؤثر و اصلی چالش‌گر در منطقه نهفته است؟

تجربه جنگ سرد

جنگ سردی که به نظر می‌رسد در ابعاد کوچکتر در حال حاضر بین ایران و آمریکا به‌وجود آمده است در شکل کلی‌تر می‌تواند مطرح شود و آن جنگ سرد نظام سلطه، قدرت یا قدرت‌های هژمونیک با ایدئولوژی اسلامی و قطب جهان اسلام است.

چنین به نظر می‌رسد که پس از فروپاشی و تجزیه کمونیسم جهانی و اتحاد جماهیر شوروی و نیز بحران دوم خلیج‌فارس (حمله عراق به کویت) و اعلام «نظم نوین جهانی» به‌وسیله آمریکا، این قدرت با همراهی و مشارکت دو کشور اسرائیل و انگلستان، به منظور حفظ و تداوم نظامات خود، در گستره جغرافیای سیاسی منطقه خاورمیانه طرح بازی بزرگی را ریختند که نهایتاً منجر به درگیری و منازعه منطقه‌ای به سود کشورهایی چون آمریکاست.

مجموعه طرح‌ها، نقشه‌ها و دکترینی نظیر گسترش دمکراسی، طرح صلح‌ها و نقشه راه و خاورمیانه بزرگ و... مردم خاورمیانه را با مسائل و مشکلات و خطرات فراوان و رو به‌ افزایشی روبه‌رو کرده است.

چنانچه، خاورمیانه را در دو دهه اخیر نه‌تنها به یک صحنه عینی آزمایش انواع سلاح‌های پیشرفته و بعضاً کشتار جمعی غربی‌ها، بلکه به یک آزمایشگاه بزرگ طرح و اجرای انواع طرح‌های سیاسی، امنیتی و اقتصادی از سوی آمریکا یا اتحادیه اروپا تبدیل کرده است.

اعلام «طرح خاورمیانه بزرگ» از سوی آمریکا با هدف‌های ظاهری توسعه و تحکیم روش‌ها و روندهای دموکراتیک و اصلاح ساختارهای اقتصادی و مالی کشورهای خاورمیانه از جمله اقدامات اخیر آمریکا به‌شمار می‌رود، که البته مانند همیشه مورد تایید و حمایت کلی کشورهای اروپایی نیز قرار گرفته است.

ضمن آن‌که باید به این نکته هم توجه داشت، قدرت‌های بین‌المللی علی‌رغم آن‌که در نیل به اهداف خود از اراده لازم برخوردار بوده و از یک شیوه اتحاد و انسجام خاصی نیز تبعیت می‌کنند، اما در هنگام سهم بردن از نتایج ماجراجویی‌های خود هرگز به سهم حداقلی رضایت نمی‌دهند و گاهاً پیش از هر منازعه محیطی - فرامنطقه‌ای بر سر سهم‌بری خود به چانه‌زنی می‌پردازند.

در چنین وضعیتی قدرت‌های مداخله‌گر منطقه‌ای جدای از هم‌عرض بودن در منافع و اشتراکات خود به‌خصوص در محدوده جغرافیای سیاسی - اقتصادی خاورمیانه (در حال حاضر) به‌شدت درگیر رقابت و مبارزه آشکار و غالباً پنهان (آمریکا و انگلستان و اتحادیه اروپا و...) در منطقه هستند.

متأسفانه کشورهای منطقه نیز نتوانستند به درستی از این فرصت استفاده کرده و از آن برای تحدید قدرت‌های معارض محیطی و ارضی خود استفاده کنند.

ضعف چانه‌زنی کشورهای منطقه موجب شده است که نیروهای بین‌المللی از خلاء موجود بیشترین امتیازات را کسب کنند و متأسفانه بسیاری از رویکردهایی که امروزه قدرتی نظیر آمریکا به صورت فرامنطقه‌ای در دستور کار خود قرار داده‌اند، از مسئله ناشی شده؛ حضور و اعمال قدرت آنها پیش از آنکه برخاسته از نیاز درونی و یا ساختاری منطقه‌ای کشورها باشد، بر پایه ضرورت داخلی و ماموریت تاریخی این قدرت‌ها صورت می‌پذیرد.

دکترین نفتی

بر همین اساس مجموعه دکترین‌هایی که در کشور آمریکا برای نمونه مطرح می‌شود، در این چارچوب قابل بررسی است. ایالات متحده آمریکا که از سال1776 از کشور انگلستان استقلال گرفت، چند دوره محوری را سپری کرد و براساس مولفه‌های زمانی و مکانی سیاست‌ها و استراتژی‌هایی را دنبال کرده و در پی اجرای آن بوده است.

از نظر سیاستگذاران آمریکایی در حال حاضر آمریکا از آن جهت که اقتصاد جهان برپایه نفت چرخش داشته، ضمن اجرای دکترین پیش‌دستانه در جهت حفظ و بقای توان و قدرت هژمون خود و کنترل رقبایش و حمایت از عوامل و عناصر تأثیرگذار منطقه‌ای خود ادامه حیات می‌دهد.

در چنین وضعیتی طبیعی است که هر قدرت انحصارطلبی بیشترین توان خود را مصروف این مسئله می‌کند که در پی دستیابی، کنترل و نظارت بر این ماده جهانی با ارزش باشد و این مسئله برای کشوری چون آمریکا که داعیه حاکمیت جهانی را یدک می‌کشد و برای افزایش توان اعمال قدرت خود در تمامی سطوح در گستره قرن 21 برنامه‌ریزی  می‌کند، بسیار حیاتی است.

اقتصاد جهانی متکی به نفت

در راهبرد اقتصادی - امنیتی کشورهای ذی‌نفوذ و تنظیم‌کننده و به عبارتی ترسیم‌کننده چارچوب کلی نظامات منطقه‌ای و قدرت‌های مداخله‌گر در سیاستگذاری کلان بین‌المللی، خاورمیانه بر پایه نفت می‌چرخد.

از زمان جنگ جهانی اول که جهان به سوی اقتصاد متکی به نفت حرکت کرد، خاورمیانه در امور سیاست جهانی نقشی محوری یافت. بعد از جنگ جهانی دوم، آمریکا جانشین بریتانیا و فرانسه در منطقه خاورمیانه گردید.

در این تحول نقش فرانسه کمابیش حذف شد، اما به بریتانیا نقش جدید «شریک کوچک‌تر» داده شد و مسئولیت بازیگر دوم همچنان ادامه داشته و نسبت به سالهای 2001 و 2003 حتی نقش و اثری پررنگ‌تر داشته است.

واقعیت آن است که آمریکا در روند جهانی شدن به دنبال تسلط بر نفت است، چون معتقد است که در فرایند جهانی شدن، نفت یک ماده جهانی است.

انتخاب عراق برای اشغال، در همین چارچوب صورت گرفته است، چرا که از ذخایر عظیم، محوری و سرنوشت‌ساز نفتی در رقابت اقتصادی‌های جهانی برخوردار است، ضمن آن که بعد از کشور عربستان سعودی مقام دوم را از این لحاظ داراست و نیز به عنوان پلی بین منطقه خلیج فارس و آسیای مرکزی و قفقاز که کانون نفتی بزرگی محسوب می‌شود، واقع شده است.

ضمن آن که در این مسیر آمریکا می‌تواند به یکی از اهداف خود که دور زدن ایران و خارج کردن از مسیر ترانزیت و انتقال منابع فسیلی و غیر آن است دست یابد.

رقبای آمریکا، نظیر چین، ژاپن و اتحادیه اروپا در آینده به نفت این منطقه نیازمند هستند، به این دلیل خاورمیانه نه تنها از اهمیت فراوان، بلکه  از ارزش حیاتی و پشتوانه لجستیکی برای ایالات متحده آمریکا برخوردار است.

در چنین روندی ایالات متحده در منطقه خاورمیانه به دنبال امنیت مطلق است به طوری که بتواند با در دست گرفتن مناطق عظیم نفتی در مقابل رقبای آینده خود قرار گیرد و خود مستقیم با آنها به داد و ستد بپردازد.

 در  راستای بهره برداری مطلق غرب از خاورمیانه، دکترین حمله پیش‌دستانه شکل گرفت و استراتژی‌ها و سیاست‌هایی از سوی دکترین امنیت ملی آمریکا تدوین شده است که نقشه راه و خاورمیانه بزرگ از آخرین نمونه‌ها و طرح‌های منطقه‌ای آمریکا است که در مدار این چارچوب تحلیل قرار می‌گیرد.

با توجه به شواهد و قرائن متعدد موجود می‌توان گفت آمریکا از تهیه طرح خاورمیانه بزرگ و هر طرح و استراتژی دیگر منطقه‌ای و با هر عنوانی در این خصوص، این اهداف را دنبال می‌کند:

1 - تحکیم سلطه بر منابع نفتی و گلوگاه قدرت‌های در حال توسعه جنوب شرق آسیا و قدرت‌های شرق آسیا

2 - مبارزه قهرآمیز با گروه‌های تروریستی یا بنیادگرا که علیه منافع آمریکا در منطقه تلاش می‌کنند

3 - تغییر بسترهای ایجادکننده بنیادگرایی با ایجاد تغییرات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در کشورهای مؤثر منطقه

4 - تغییر موازنه قدرت در منطقه به نفع منافع آمریکا با تغییر در قدرت‌های حاکمه و یا براندازی حکومت‌ها

5 - جلوگیری از نفوذ قدرت‌های بزرگ مثل چین، روسیه و اتحادیه اروپا و طرد آنها از میدان رقابت با ایالات متحده در خاورمیانه

6 - تغییر ترکیب جهان اسلام، متناسب با منافع رژیم صهیونیستی

7 - جلوگیری از رشد و شکل‌گیری نیروهای توانمند بالقوه این منطقه و منسجم شدن آن در تضاد با سال‌ها اندیشه استعمارگری

8 - ممانعت جدی از تبدیل شدن جمهوری اسلامی ایران به یک الگوی قابل استناد، مستقل و قابل ارائه برای ملت‌های منطقه و خلاصه «گل‌آلود» نگه‌داشتن وضعیت منطقه(یا ثبات و پایداری در وضعیت التهابی آن) با توسل به تاکتیک مندرس توهم توطئه یا توطئه بزرگ برای «ماهی‌گیری‌های» دائمی.

کد خبر 20489

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سیاست داخلی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز