حدود ساعت شش صبح با یک دستگاه پاترول بنده با بعضی از دوستان و صلیبسرخیهایی که در ایران بودند به سمت مرز حرکت کردیم اما در 15کیلومتری مرز، صلیب سرخ اجازه رفتن ما به نوار مرزی را نداد؛ آنها معتقد بودند نقطه تبادل اسرا همین منطقه است. من هم اعلام کردم ما در این منطقه نه اسیر تحویل میدهیم نه اسیر تحویل میگیریم، چون ما باید در منطقه صفرمرزی این کار را انجام دهیم، زیرا اگر این کار را میکردیم یعنی میپذیرفتیم که مرز ما حدود 15کیلومتر عقبتر باشد، بنابراین همین موضوع به بحث لفظی بین ما با صلیبسرخیها تبدیل شد که حدود چهارساعت به طول انجامید. صلیبسرخیها به ما میگفتند شما با این پافشاری ممکن است تبادل را به هم بزنید و ما میگفتیم اشکالی ندارد چون این اسرا به خاطر همین خاک جنگیدند. خلاصه پافشاری ما باعث شد تبادل اسرا در نقطه منطقه صفر مرزی انجام بگیرد، بنابراین ساعت حدود 12ظهر قرار شد ما تبادل اسرا را در صفر مرزی انجام بدهیم.
چند گروه از اسرای ایرانی بودند که از نظر ما مفقود به شمار میآمدند. تعدادی از این افراد کسانی بودند که فریب منافقین را خورده و به آنها پیوسته بودند که البته تعداد زیادی نبودند. گروه بعد هم اسرایی بودند که در اردوگاهها کشته شده بودند، بنابراین کار اصلی ما برای آزادی این تعداد از اسرا از اول مهرماه سال 69آغازشد و ما سعی کردیم اطلاعات آنها را جمعآوری کنیم و همکاری خوبی هم با صلیب سرخ داشتیم. از سوی دیگر باید تعدادی از اسرای عراقی را هم ما در کشورمان نگه میداشتیم تا تکلیف اسرای ما مشخص میشد، لذا عراق به کمک صلیبسرخ و مجامع بینالمللی برای آزادکردن اسرای خود که هنوز در ایران مانده بودند به ما فشار میآورد ولی ما این امکان را نداشتیم که به آنها فشار بیاوریم و تنها نقطه اتکای ما فقط برخی اسناد بود و دهها آلبوم که از اسرایمان تهیه کردیم تا بتوانیم به آنها استناد کنیم.
به هرحال پس ازچند سفر به عراق که توسط چند تیم انجام گرفت من نسبت به برخی از عملکردهای تیم ایرانی انتقاد داشتم که این انتقاد من به گوش رئیسجمهور وقت آقای رفسنجانی رسید که ایشان هم پس از شنیدن نظرات من به بنده مأموریت دادند همراه تیمی از وزارت خارجه و برخی دیگر از دوستان درعراق مستقر شوم تا کار آزادسازی اسرای ایرانی پایان یابد. در این ایام اتفاقهای جالبی برای ما رخ داد. ما به عراقیها خبردادیم که میخواهیم با اسرایی که شما معتقدید قصد ماندن درعراق را دارند ملاقات کنیم. آنها هم قبول کردند، ضمن اینکه ما همین شرایط را نیز برای آنها در ایران فراهم کردیم، بنابراین چون اسامی آنها را داشتیم، اطلاعات آنها را جمعآوری کردیم حتی برخی از صداهای خانوادههای آنها را نیز به همراه داشتیم و معتقد بودیم عراقیها بهاحتمال زیاد آنها را در یک شرایط خاص و فضای مسموم مجبور به ماندن کرده بودند و ما تلاش داشتیم آنها را از این فضا با نشاندادن عکسهایی از خانوادههایشان و یا پخش صدای خانواده آنها خارج کنیم و به آنها ضمانت هم داده بودیم.
اینها حدود 500تا 600نفربودند و بیشتر شامل افراد عادی مثل سربازان و جوانهایی بودند که نتوانسته بودند فشارهای روانی را تحمل کنند. افزون بر آن منافقین هم روی آنها کار کرده بودند لذا ما سعی کردیم اول با همه آنها یک دیدار داشته باشیم. ما با تیمی که برای این منظور به عراق رفته بودیم با آنها دیدار کردیم که آنها براساس نقشه منافقین نخست علیه ما شعار دادند، لذا ما چند دقیقهای با آنها گفتوگو کردیم و به آنها گفتیم ایران به شما ضمانت میدهد و ما میدانیم که شما براساس فشارهایی، این موضوع را پذیرفتهاید، اما ماندن شما خطراتی را نیز در برخواهد داشت. به آنها یادآور شدیم خوب فکر کنید، از این مکان که بیرون میآیید دو اتاق وجود دارد، اتاق سمت راستی برای کسانی خواهد بود که قصد بازگشت به ایران را دارند و اتاق سمت چپ برای افرادی است که قصد ماندن را دارند و کسانی هم که میخواهند با ما حرف بزنند به فلان اتاق بیایند.
با این گفتهها با اینکه نخست علیه ما شعار میدادند سکوت غمانگیزی بر فضا حاکم شد و ما هم رفتیم به اتاق خودمان. یادم میآید از این تعداد حدود 350نفر به اتاقی رفتند که مربوط به ایران بود و ما هم به عراقیها گفتیم این تعداد باید بیدرنگ کارهایشان انجام بگیرد و فردا به ایران بازگردند، البته حدود 50نفر افرادی هم که قرار بود در عراق بمانند از خود منافقین بودند که در میان آنها نفوذ کرده بودند. تعدادی هم بر سر دوراهی بودند که با ما حرف میزدند، آنها هم آمدن به ایران را پذیرفتند، بنابراین برگشت اغلب این افراد به ایران برای منافقین شرایط سختی را فراهم کرد. از سوی دیگر ما بلافاصله آنها را با هواپیما راهی ایران کردیم، چون میدانستیم اگر بمانند توسط منافقین و عراقیها مورد آزار قرار میگیرند اما آنها وقتی به ایران آمدند مانند بقیه اسرا به خانه و زندگی خود برگشتند.
حالا نوبت تیم عراقیها بود که به ایران بیایند تا با افرادی که خواهان ماندن در ایران بودند ملاقات کنند. ما اسرای عراقی که قصد ماندن در ایران داشتند را در مکانی در تهران گردهم آوردیم تا هیأت عراقی با آنها دیدار داشته باشند. یادم میآید به این اسرا گفته بودیم شما حق توهین به این هیأت را ندارید. این هیأت هم شامل معاون وزیر خارجه عراق و چند تن از مسئولان ارشد عراقی بود. آنها با این اسرا که خاطرم نیست چند نفربودند دیدار کردند و در این دیدار چند تن از اسرا با کمال ادب و با استناد به واقعیات درون کشور عراق با هیأت عراقی صحبت و اعلام کردند صدام ناحق است و شما هم ناحق هستید، لذا ما به عراق برنمیگردیم. شرایط بهگونهای شد که یکی از مسئولان هیأت که در این ایام با هم آشنا شده بودیم به من گفت دکتر، شما اینها را به دانشگاه فرستادید؟ زیرا همه آنهایی که سخنرانی کردند انگار خطیب و سخنران بودند، بنابراین هیأت عراقی وقتی عزم آنها را درماندن دیدند یکی از آنها با عصبانیت رو به آنها کرد و گفت، بهتر است شما نزد جمهوری اسلامی بمانید. هنگامی که ما میخواستیم گروه بعدی را برای دیدار با این هیأت آماده کنیم این هیأت نپذیرفتند و گفتند با این وضعیتی که ما دیدیم گروههای دیگر هم به عراق نخواهند آمد و آنها را برای خودتان نگه دارید!
*نماینده شورایعالی دفاع و مسئول کمیسیون اسرا و مفقودین ایرانی